قطع ارتباط، وصل دوباره‌ی امید

Image

این اتفاق واقعاً باورکردنی نبود؛ انگار بخشی از زندگی ما ناگهان خاموش شده بود. روزی کاملاً معمولی آغاز شده بود، اما به‌یک‌باره همه‌چیز تغییر کرد. شبکه‌های موبایل از کار افتادند، اینترنت قطع شد و سیم‌کارت‌ها بی‌جان شدند. نه تماسی، نه پیامی، نه اینترنتی. ما ماندیم و سکوتی سنگین که تنها با اضطراب و بی‌خبری پر می‌شد.

این فقط یک مشکل ساده‌ی تکنولوژیکی نبود؛ این، قطع ارتباط با دنیا بود. این، ناپدید شدن حس امنیتی بود که به لطف اتصال دایمی در زندگی روزمره‌ی ما جا خوش کرده بود. برای برخی شاید این اتفاق تنها مزاحمتی کوتاه‌مدت بود، اما برای بسیاری از ما زخمی عمیق بود.

درست یک روز پیش از این حادثه، برادرم به پاکستان رفته بود، سفری کاری و کوتاه که قرار بود با چند تماس و پیام ساده قابل‌تحمل شود؛ اما حالا به منبعی از نگرانی بی‌پایان تبدیل شده بود. مادرم هر چند دقیقه یک‌بار می‌پرسید: «تماس نگرفت؟ پیام نفرستاد؟» و من، هر بار با چشمانی پایین‌افتاده و صدایی خفه، سکوت می‌کردم. پاسخی نداشتم. هیچ راهی نبود. دستم بسته بود.

نگرانی مادر لحظه‌به‌لحظه سنگین‌تر می‌شد. هر بار که صدای در می‌آمد یا کسی از کوچه رد می‌شد، مادر نگاهی پر از امید به من می‌انداخت؛ اما ناامیدی بازمی‌گشت. نگرانی‌هایی که با گذشت زمان رنگ و بوی ترس می‌گرفت: «نکند تصادف کرده؟ نکند در راه خوابش برده باشد؟ نکند در مرز گیر افتاده باشد؟»

این نگرانی فقط نگرانی خانواده‌ی ما نبود. نگاه خیره‌ی هزاران مادر، هزاران فرزند و هزاران خانواده همین پرسش‌ها را در دل داشت. همه با دلی لرزان و چشمانی نگران دنبال نشانه‌ای از عزیزان‌شان بودند. سکوتی غریب در شهر موج می‌زد. حتی ماشین‌ها آرام‌تر حرکت می‌کردند. مردم با نگاه‌هایی گنگ به دنبال راهی برای ارتباط بودند؛ اما هیچ راهی نبود.

برای کسانی که عزیزی در آن سوی مرزها داشتند، این ۴۸ ساعت تنها یک «قطعی» نبود، بلکه زندانی بی‌دیوار بود؛ زندانی سخت‌تر از هر دیوار آجری. در نبود ارتباط، امید هم انگار ناپدید می‌شد.

آنچه بیش از همه آزاردهنده بود، این بود که خاموشی، ناگهانی و بی‌توضیح رخ داد. هیچ هشدار قبلی، هیچ پاسخ‌گویی و هیچ مسئولیتی در کار نبود. ما فقط باید تحمل می‌کردیم. اما مگر دسترسی به ارتباط، از حقوق اولیه‌ی انسانی نیست؟ مگر شنیدن و شنیده‌شدن، یکی از پایه‌های اساسی زندگی اجتماعی ما نیست؟ همان‌گونه که نفس کشیدن، خوردن و امنیت از حقوق ابتدایی‌اند، ارتباط نیز حقی بنیادین است.

امروز، ارتباط فقط برای تماس با دوستان و خانواده نیست؛ بلکه بخشی از جریان زندگی است: آموزش، درمان، کار، امنیت و اطلاع‌رسانی. قطع ارتباط، یعنی قطع زندگی.

وقتی سرانجام پس از دو روز صدای زنگ گوشی‌ام بلند شد، نفسم بند آمد. تماس از برادرم بود. تنها گفت: «سلام، خوبید؟ به مادرم بگو نگران نباشد.» چند جمله‌ی ساده، اما پر از آرامش. مادرم را صدا زدم و گوشی را به دستش دادم. به‌محض شنیدن صدای برادرم، اشک از چشمانش جاری شد؛ نه از غصه، بلکه از آرامشی که بازگشته بود. لبخندی زد؛ همان لبخندی که دو روز بود از چهره‌اش رفته بود. نفس کشید؛ مثل کسی که از زیر آب بیرون آمده و هوای تازه را می‌بلعد.

این تجربه باید برای همه‌ی ما درسی بزرگ باشد: بیاییم قدر این پل‌های ارتباطی را بیشتر بدانیم. تکنولوژی برای کنترل نیست؛ برای وصل‌شدن است، برای شنیده‌شدن و برای زندگی‌کردن. اگر ابزارهای ارتباطی به‌سادگی قطع شوند، حقوق ما نیز به‌سادگی نادیده گرفته خواهند شد.

ما باید هوشیار باشیم. نباید بگذاریم هیچ قدرت و هیچ تصمیم‌گیرنده‌ای این پل‌ها را بشکند. باید از حق خود برای اتصال، برای شنیدن و دیده‌شدن دفاع کنیم. حق داریم خبر بگیریم و خبر بدهیم. حق داریم در جریان باشیم، آرامش داشته باشیم و نبض زندگی‌مان در دست خودمان باشد، نه در دست فرمانی ناشناس که از راه دور ارتباط را قطع می‌کند.

در پایان، این ماجرا تنها درباره‌ی یک تماس از دست‌رفته یا پیامی نرسیده نیست؛ این درباره‌ی حق ماست: حق زندگی با کرامت، با امنیت و با ارتباط. بیاییم این حق را پاس بداریم. چون اگر یک‌بار خاموش شود و کسی چیزی نگوید، بار دوم راحت‌تر خاموشش می‌کنند.

نویسنده: مهدیه نبوی

Share via
Copy link