امروز که روز معلم است، دلم دوباره پر از خاطره شد؛ خاطرههایی که هرکدام مثل یک عکس قدیمی در ذهنم باقی ماندهاند. برگشتم به همان سالها، به همان روزهایی که با هزاران شوق و ذوق، روز معلم را تجلیل میکردیم. آن وقتها وقتی این روز میرسید، انگار دنیا برایم رنگ دیگری میگرفت، دلم پر میشد از هیجان، از شور، از احترام. اما امروز، وقتی به همان مکانها نگاه میکنم، چیزی جز بغض و اشک در چشمانم جمع نمیشود. انگار همهی آن لحظهها پر کشیدند و رفتند و من ماندم با دلی پر از حسرت و هزاران “ای کاش!”
ای کاشهایی که هر روز بیشتر میشوند، ای کاش دوباره آن صنفها پر میشد از خنده و شوخیهای شاگردان، از لبخندهای شما، از نگاههای مهربانتان، حتی از قهرها و تنبیههایی که حالا برایم شیرینترین خاطرهاند. آن روزها، صدای تدریس شما برایم نه فقط درس، بلکه امید بود، انگیزه بود، رویا بود؛ اما از صنف نهم به بعد، همهچیز عوض شد. انگار آن روزها دیگر هیچ وقت برنگشتند. رفتند و من ماندم، من و دلی که هنوز دلتنگ همان صداهاست، همان نگاههاست.
امروز وقتی به گذشته فکر میکنم، میبینم شما تنها معلم من نبودید؛ شما پناه من بودید، دستم را گرفتید، راه را نشانم دادید. یادم دادید که چطور رویاهایم را دنبال کنم، چطور محکم بایستم و هیچ وقت نگذارم سختیها مرا بشکنند. شما فقط خواندن و نوشتن یادم ندادید؛ شما به من یاد دادید انسان باشم، استوار باشم، در هر شرایطی امیدم را از دست ندهم.
ای معلمان عزیزم! کاش میدانستید چقدر دلتنگتان هستم. کاش میتوانستم به سالها قبل برگردم و دوباره کنار شما این روز را جشن بگیرم. دلم میخواهد به بلندی کوهها بروم و فریاد بزنم که دوستتان دارم، از عمق وجودم برایتان احترام قائلم و امروز فقط به خاطر شماست که میتوانم روی پاهایم بایستم.
گاهی با خودم فکر میکنم اگر امروز توانستهام چیزی یاد بگیرم، اگر توانستهام در مسیر زندگی قدمی بردارم، اگر امروز میتوانم آرزوهای بزرگی در سر داشته باشم، همه و همه به خاطر زحمات شماست. شما کسانی بودید که در سکوت و خستگی، آیندهی ما را ساختید. شاید آن روزها درک نمیکردم؛ اما امروز میفهمم که هر کلام.تان چه ارزش بزرگی داشت، هر نصیحتتان چه چراغی در دل تاریکیهای زندگیام روشن کرد.
دلم میخواهد یک بار دیگر در آن صنفها بنشینم، یک بار دیگر با لبخندتان آرام شوم، یک بار دیگر وقتی قهر میکنید، دلم بلرزد و بعد با یک نگاه دوباره همهچیز خوب شود؛ اما میدانم آن روزها دیگر برنمیگردند و همین است که حسرتها در دلم جا خوش کردهاند.
معلم عزیزم! روزتان مبارک. کاش میتوانستم همهی این حسهایم را برایتان فریاد بزنم، کاش میتوانستم دوباره شاگرد کوچک شما باشم؛ اما اگر امروز این فرصت نیست، حداقل این را بدانید که همیشه در قلبم جا دارید، همیشه یاد شما در ذهنم زنده است، همیشه جای قدمهایتان در مسیر زندگیام روشن است.
شما برای من فقط یک معلم نبودید؛ شما قهرمانان زندگیام بودید. قهرمانانی که بیهیچ ادعایی، بیهیچ توقعی، تمام توانشان را گذاشتند تا ما یاد بگیریم، تا ما آیندهای بسازیم. من به وجود شما افتخار میکنم، و با تمام وجودم میگویم: روزتان مبارک، و همیشه در قلب من زنده خواهی ماند.
نور مسیرم، چراغ هدایتم، کشتی نجاتم از جهالت، روزت مبارک…!
نویسنده: حلیمه ضیا