مزاری؛ معلم بیداری، آموزگار عزت

Image

در روزگاری که ظلمت جهل بر آسمان اندیشه‌ها سایه افکنده بود و قطار تبعیض و تحقیر از دل قرون می‌گذشت، ناگهان ستاره‌ای درخشید؛ ستاره‌ای به نام «مزاری»، با مسیر روشنگری و مشعل تعلیم و بیداری.

استاد شهید عبدالعلی مزاری فراتر از یک رهبر سیاسی بود؛ او آموزگاری بود که صفحات زندگی را با مرکب اندیشه‌های تابناک و آرمان‌های عدالت‌محور نگاشت. او به ما آموخت که چگونه زیستن، از خودِ زیستن باارزش‌تر است. زیستنی که برازنده‌ی انسان و در شأن عدالت باشد.

مزاری در برابر ستم، استوار و بی‌هراس ایستاد. او را می‌توان «فیلسوف خرد سیاسی» نامید؛ کسی که در میان تلاطم قوم‌گرایی و انحصار قدرت، پرچم آگاهی، عزت و هم‌زیستی را برافراشت. تخته‌ی سیاه تعلیم او خیابان‌های مقاومت بود و صنف درسی‌اش، سنگر دفاع از کرامت انسانی. با زبانی گاه آتشین و گاه آرام، اما همیشه آمیخته با عدالت، در برابر نظام‌های سلطه‌جو ایستاد؛ بی‌آنکه خم شود و بی‌آنکه خاموش گردد.

او معلمی بود که خود را ساخت و سوخت تا نسل‌ها از روشنی اندیشه‌اش فروغ گیرند. گفتارش برخاسته از شعور ملت بود؛ استادی که علم را با عمل و دانش را با مبارزه درآمیخت. با قلم و بیان، پایه‌های فکری نهضت عدالت‌خواهانه را بنا نهاد. صدای او پژواک قرن‌ها خاموشی و درد فروخورده بود.

مزاری به ما آموخت که معلم بودن، تنها انتقال دانش نیست؛ بلکه تعهد به آگاهی، شهامت در ایستادگی و خلوص در خدمت به انسان است. در قاموس او، تعلیم فقط آموختن مفاهیم نبود، بلکه «تربیت وجدان جمعی»، دمیدن روح خودباوری و تزریق شجاعت در جان یک ملت فراموش‌شده بود. او زبان خاموش عدالت را به صدا درآورد، هویت را از زیر خاکستر یأس زنده کرد و روح جمعی ما را از اسارت انکار رهایی بخشید.

آموزش در نگاه او، هنگامی معنا می‌یافت که در خدمت حق، در رکاب انسان و در مسیر عدالت قرار گیرد. از او چون آموزگاری بزرگ و نظریه‌پردازی مردم‌محور یاد می‌کنیم؛ معلمی که سلاحش منطق و قلم بود، سنگرش خرد و لباسش عبای خدمت به مردم. مزاری تجسم یک «مکتب انسانی»بود؛ مکتبی استوار بر عدالت اجتماعی، برابری و کرامت انسانی. او صدای مظلومانی بود که دهه‌ها در حاشیه تاریخ زیسته و فراموش شده بودند.

مزاری نه تنها یک سیاست‌مدار، بلکه فریادی برخاسته از اعماق دردهای مزمن یک ملت بود. شخصیت او آمیزه‌ای از بینش فلسفی، اراده‌ی تاریخی و تعهد انسانی به آزادی و برابری بود. با جسارتی ستودنی، نظم تبعیض‌آلود جامعه را به چالش کشید و از زبان خون، مرثیه‌ای ساخت که وجدان جهان را خطاب کرد. او چهره‌ای کاریزماتیک و درعین‌حال، گفتمان‌سازی تحول‌آفرین در اندیشه سیاسی و اجتماعی افغانستان بود. قدرتش نه در شمشیر و سازش، بلکه در «منطق، شهامت و آگاهی تاریخی» نهفته بود.

مزاری فراتر از سیاست، «تئوریسین مقاومت»، فیلسوف عدالت و منادی حقوق اقلیت‌ها بود. او سیاست را به‌مثابه‌ی خدمت تعریف کرد، نه سلطه؛ عدالت برای همه، نه امتیاز برای گروهی خاص. در تاریخ پر فراز و نشیب این خاک، گاه قله‌هایی قد می‌کشند که قامت‌شان فراتر از زمان و جایگاهشان فراتر از مرزهای قومی و مذهبی است. استاد مزاری یکی از آن قله‌ها بود؛ در زمانه‌ای تاریک، فانوس آگاهی را در دستان پینه‌بسته‌ی مردم خسته از جنگ و ظلم برافروخت.

شعارش ساده اما ژرف بود: «قدرت سیاسی باید به‌گونه‌ای عادلانه در میان تمام اقوام افغانستان توزیع گردد.»

جمله‌ای که هنوز هم در زبان سیاست‌گذاران، نشانه‌ای از عدالت انتقالی و مشارکت واقعی است.

غروب او، پایان یک مرد نبود؛ آغاز یک اندیشه بود، آغاز مفهوم «مقاومت آگاهانه». او در حافظه‌ی تاریخ نه به‌عنوان قربانی، بلکه به‌عنوان واضع نظریه‌ی کرامت برای اقلیت‌ها ماندگار شد. امروز، وقتی از او سخن می‌گوییم، از خاکسپاری پیکر سخن نمی‌گوییم، بلکه از «زنده‌مانی یک اندیشه» یاد می‌کنیم؛ اندیشه‌ای که بر دوش نسل‌های عدالت‌محور تا تحقق حقیقت ادامه خواهد یافت.

اکنون، هرگاه سخن از عدالت، هویت، آزادی و مشارکت سیاسی می‌شود، مزاری همان‌گونه در ذهن مردم جلوه می‌کند که حقیقت در تاریکی: بی‌صدا اما روشن، شکننده اما نافذ، خاموش اما ماندگار.

رهبر شهید، سطرهای نانوشته‌ی یک قیام خاموش بود. در تاریخ پرماجرای این سرزمین، برخی نام‌ها در حاشیه نمی‌مانند؛ آنان آغازگر فصل‌های تازه‌اند. مزاری از زمره‌ی همان نام‌هاست. نه در قامت یک سیاست‌مدار، بلکه به‌عنوان «ضمیر بیدار ملت مظلوم»، تاریخ را معنا بخشید. او از رنج برخاست، در تبعیض زیست و با اراده‌ای آگاهانه ایستاد؛ نه برای قدرت، بلکه برای بازگرداندن کرامت به قامت خم‌شده‌ی توده‌ها. زبانش برنده‌تر از شمشیر بود، باورش ریشه‌دارتر از کوه و قلبش فراخ‌تر از مرزهای جهان.

در تاریخ این سرزمین، گاه انسان‌هایی قد می‌کشند که نه برای گروهی خاص، بلکه برای همه‌ی ملت، نماد عزت و بیداری می‌شوند. مزاری از دل محرومیت برخاست و از متن رنج، صدای فریاد خاموش‌شدگان شد. او مفسر دردهای تاریخی و مدافع حقوق مردم ستمدیده بود و باور داشت که «عدالت، امتیاز نیست؛ حق طبیعی انسان است» و هیچ قدرتی نباید آن را مصادره کند.

دیدگاه‌های او درباره‌ی عدالت اجتماعی، برابری مردم، فدرالیسم سیاسی و نظام مشارکتی، هنوز در فضای فکری کشور طنین‌انداز است. در روزگاری که زبان شمشیر از قلم پیشی داشت، او اندیشه را سپر کرد و منطق را پیشه ساخت. از جهاد تا سیاست، از مقاومت تا شهادت، همه زندگی‌اش در خدمت مردم بود.

شهید مزاری را باید نه تنها چهره‌ی سیاسی، بلکه پدیده‌ی فرهنگی، فکری و تاریخی دانست؛ کسی که «حقوق مساوی شهروندی» را فریاد زد و تا پای جان بر آن ایستاد. او ساده زیست؛ اما با صلابت زیست. در زمانی که افغانستان در بحران عمیق سیاسی و قومی غرق بود، استادی را تنها در چهاردیواری صنف محدود نکرد، بلکه به سطح جامعه گسترش داد. در سخنرانی‌ها و نشست‌ها، نقش معلم اجتماعی را ایفا کرد و جامعه را به آگاهی فراخواند.

آموزه‌هایش در عدالت، برابری و وحدت ملی، نشان‌دهنده‌ی همان روحیه‌ی استادی بود که می‌کوشید جامعه‌ی بیدار و مقاوم بسازد. در فضایی که حقوق بشر و کرامت انسانی بیشتر به آرمان می‌مانست تا واقعیت، او با دیدگاهی فراملی بر «آزادی مذاهب، برابری همگان و توزیع عادلانه قدرت سیاسی» تأکید کرد. همواره گفت‌وگو، هم‌پذیری و تفاهم را راه عبور از بحران‌های ملی می‌دانست.

سلام بر مزاری؛ معلمی که با خونش، درخت آگاهی را در کویر ظلمت بارور ساخت.

نویسنده: محمدمهدی حسینی

Share via
Copy link