امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم، نگاهی به اطرافم انداختم. دیدم با همهی اعضای خانوادهام در یک خانه زندگی میکنم؛ اما نمیدانم چرا احساس راحتی نداشتم.
گاهی فکر میکنم اگر من پسر بودم، حالا چه وضعی میداشتم؟ آیا میتوانستم بدون محدودیت زندگی کنم؟ اما وقتی به کوچکترین برادرم نگاه میکنم، که چهار سال از من بزرگتر است، میبینم او از من بسیار دور از درس و مکتب است.
در حالی که همه از او میخواهند به مکتب برود و درس بخواند، ولی او هیچوقت قبول نمیکند و به جای درس، کارهای دیگر انجام میدهد. با این حال، در خانه ناز او را میکشند. وقتی از رفتارهای بدش به پدرم شکایت میکنم، پدرم میگوید: «او بچه است، هر طور که میخواهد با او رفتار کنید.»
اما در گوشهی دیگر همان خانه، من با تمام وجودم درس میخواندم. شبها تا نیمهشب بیدار میماندم؛ ولی کسی توجهی به بیداری و درسخواندنم نداشت. هیچکس حمایتم نمیکرد. برعکس، همه میگفتند: «تو برای آیندهای که نتیجهاش معلوم است، وقتت را ضایع میکنی.»
همه به من تذکر میدادند که دیگر به مکتب نروم، چون حالا بزرگ شدهام و برای یک دختر همینقدر سواد که بتواند خط بخواند، کافی است. حتی خواهرم، که از جنس خودم بود، همین حرفها را برایم میزد.
از بدیهای زندگی شکایت میکرد و من میدانستم افکار پوسیدهی جامعه روی او هم تأثیر گذاشته است. خواهرم، با اینکه دختری مثل من بود، میگفت:
«این تلاشهای تو بیمعناست. چون تو هم مثل هر دختر دیگر عروسی میکنی، بعد از آن صاحب اولاد میشوی و دیگر نمیتوانی درسات را ادامه دهی. چرا بیخود وقتت را ضایع میکنی؟ میتوانی به جای مکتب، خیاطی یا کارهای دیگر انجام دهی.»
وقتی این حرفها را از زبان خواهرم میشنیدم، دلم برای خودم نمیسوخت، بلکه برای خواهرم میسوخت. برای او که این دنیای زیبا و پیشرفته را با فکری چنین محدود میدید و چنین تصویری از جهان مدرن در ذهن داشت.
نخواستم دربارهی طرز تفکرش برایش سخنرانی کنم، چون او هم مثل من و هر دختر دیگر، با همین افکار پوسیده بزرگ شده بود. فقط به او گفتم: «معنای زندگی دادهشده نیست، بلکه یافتنی است.»
به خواهرم گفتم: «درست است که من و تو دختر هستیم، ولی ما برده نیستیم که هرکس هر طرف خواست ما را ببرد. ما خودمان میتوانیم برای خود تصمیم بگیریم و خودمان به زندگیمان معنا بدهیم.»
با گفتن این حرفها از پیشش رفتم. در کنج خانه نشستم و دوباره به این فکر کردم که هیچ فرقی بین دختر و پسر وجود ندارد. این خود ما هستیم که احساس کمارزشی میکنیم.
ما در جامعهای زندگی میکنیم که همیشه از اسلام و دین سخن میگوید و قرآن عظیمالشأن را راهنما میداند؛ اما من نمیدانم در کجای این قرآن نوشته شده که دخترها حق انتخاب و حق زندگی خوب ندارند؟ در کجای قرآن آمده که باید میان دختر و پسر تبعیض قایل شد؟
در هیچ جای قرآن کریم نوشته نشده که پسران برتر از دختراناند. برعکس، قرآن کریم به برابری، انسانیت و دوستی سفارش کرده است.
من با خودم گفتم:
اگر من به خدا و قرآن ایمان دارم، هرگز در برابر این ظلم خاموش نخواهم نشست. با تمام وجود، با دلی پاک و سرشار از عشق تلاش میکنم تا ثابت کنم که هرکس خودش معنای زندگیاش را رقم میزند، نه کسی دیگر.
نویسنده: رابعه محمدی