قصه مسافر، قسمت (30) – سفر دوم به کمربند گرسنگی
رویش: بار دوم که طرف هزارجات رفتید چه وقت بود، فاصلهی زمانی تا بازگشت تان یک ماه بود یا دو...
Read Moreرویش: بار دوم که طرف هزارجات رفتید چه وقت بود، فاصلهی زمانی تا بازگشت تان یک ماه بود یا دو...
Read Moreرویش: از موسسه که گپ میزنید، در آنجا مؤسسهی «DHSA» نمایندگی داشت؟ مسافر: موسسهی...
Read Moreمسحور زیبایی طبیعت شدم! رویش: از این منطقه که قصه کردید، تا نخستین قریهای که رسیدید، چقدر فاصله...
Read Moreکیت کلارک، خانمی مهربان رویش: در این مورد ممکن است بعدها دوباره بر گردیم و گپ بزنیم؛ یکی دیگر از...
Read Moreمادر مرا بغل زد و گریه کرد! رویش: پیش از آن که به آزادی تان برسیم، یک مقداری در بارهی ترتیبات...
Read More