قصه مسافر، قسمت (29) – عکسهایی که هزار کلمه حرف دارند
رویش: از موسسه که گپ میزنید، در آنجا مؤسسهی «DHSA» نمایندگی داشت؟ مسافر: موسسهی...
Read Moreرویش: از موسسه که گپ میزنید، در آنجا مؤسسهی «DHSA» نمایندگی داشت؟ مسافر: موسسهی...
Read Moreکارگاه نقاشی مسافر رویش: طالبان برای تان مزاحمت نمیکردند و در دکان تان هیچ نمیآمدند؟ مسافر: قصه...
Read Moreمادر مرا بغل زد و گریه کرد! رویش: پیش از آن که به آزادی تان برسیم، یک مقداری در بارهی ترتیبات...
Read Moreشکنجه رویش: برگردیم به بخش اول. گفتید که شما را شکنجه میکردند. این شکنجهها چگونه بودند؟ مسافر:...
Read Moreسقوط ناگهان اتفاق افتاد. رویش: شهر مزار شریف چگونه سقوط کرد؟ نظامیها، قوماندانها و رهبرانی که...
Read More