گفتوگو با استاد عزیزالله رویش
دومین برنامهی اکس اسپیس «نسل پنجم» از سلسله برنامههای شیشهمیدیا، میزبان استاد عزیزالله رویش، نویسنده، یکی از ده معلم برتر در مسابقهی معلم جهانی سال ۲۰۱۵ و یکی از اعضای هیأت مدیرهی شیشهمیدیا بود.
این برنامه در تاریخ هشتم اکتوبر برابر با شانزدهم میزان سال 1402هـ.ش از طریق برنامهی اکس اسپیس شیشهمیدیا به صورت زنده پخش شد و استاد عزیزالله رویش در رابطه به «نسل پنجم کیست؟» صحبت کرده و در ادامه به پرسش مخاطبان پاسخ ارائه کرد.
برنامه به صورت رسمی با این سوالها که آیا تجربهی چهار نسل پیش از ما در تمام کشور، به صورت همسان قابل تطبیق هست؟ یا در جامعه و اقشار مختلف از هم تفاوت دارد؟ شروع شد و استاد رویش چنین پاسخ داد:
«ما در طول 44 سال گذشته، سیری از یک حرکت را در تجربهی سیاسی جامعه شاهد بودیم که تقریباً به طور عام در تمام کشور قابل تعمیم هست؛ ولی تجربههای جوامع و اقشار مختلف در نحوهی مواجهه با این تجربهها قطعاً از هم متفاوت هستند. من به دلیل اینکه خودم در درون جامعهی هزاره زندگی کردهام و تجربههایم هم بیشتر با تحولاتی عجین هست که در درون جامعهی هزاره اتفاق افتاده است و رگههای بسیار روشنی را از یک تسلسل در این تجربهها میبینم.
تجربههایی که احساس میکنم به نحوی قابلیت تعمیم در تمام کشور را دارد؛ ولی برای اینکه مشخص شود، ما ضرورت داریم که فعالین و کسانی که در این چهار دهه حضور داشتهاند، کسانی که با مطالعهی دقیقتر حوادث و تحولات را مرور کردهاند، یک مقداری اینها را در هر جامعه موردیتر بسازند.»
برای روشن شدن بیشتر پاسخها، ایشان 44 سال فعالیت نسلهای سِنی گذشته را بر اساس دههها چنین بررسی کرده و گفت: «دههی60 برای تمام کشور ما دههی حضور و نقش نیروهای ایدولوژیک است؛ نیروهای حزب دموکراتیک خلق، هواداران شعلهی جاوید، احزاب اخوانی، کسانی که برای استقرار ولایت فقیه میرزمیدند، تمامیشان یک نسبت اوتوپیاهای ایدولوژیک خود را برحق و دیگران را ناحق میپنداشتند و به دلیل اینکه رویکرد ایدولوژیک در سیاست، بهطور طبیعی با مبارزهی مسلحانه، تفنگ، نفرت، خشونت و افراطیت همراه است، این دهه در تمام کشور و در بین تمام نیروهایی که به نحوی حضور موثر دارند، بهصورت عام بازهم یک تجربهی همسانی را نشان میدهند.
همین قسم در دههی70، دههای است که ما آن را منازعه بر سر حق و مشارکت در قدرت سیاسی و مدیریت قدرت سیاسی و سهم از امکانات عامه میدانیم، بازهم میبینیم که در این دهه نیروهای فعال سیاسی، در این میدان درگیر هستند و تقریباً تمام کشور تجربهی عامشان همین منازعه بر سر حق است. بر سر این که جایگاه ما در کجا هست؟
به همین شکل در دههی80 که ما آن را دههی رویاپردازی و خوشبینی نسبت به آینده میگوییم، بازهم ما با یک موجی از خوشبینی در سراسر کشور مواجه هستیم که همگی احساس میکنند، ما به یک نحوی از گذشته فاصله گرفته، رو به آینده داریم و یک سرزمین بهتر و آیندهی بهتر را برای خود ترسیم میکنیم.
وقتیکه وارد دههی 90 میشویم، دههای است که بیشتر با اعتراض عجین هست؛ باز هم میبینیم که در سراسر کشور همان نیروها، بهنحوی در تجربهی اینها شریک هستند.»
استاد رویش، در ادامهی صحبتها برای اینکه توانسته باشد مثالها را عینیتر کرده و از درون رویکردهایی که یاد کرد، نحوهی مواجههی نسل پنجم را با مسایلی که در برابر خود دارند، شناسایی کنند، چنین گفت: «من میخواهم یک مقداری با مثالهای روشن از جامعهی هزاره گپ بزنم. مثلاً: در دههی شصت خورشیدی فعالان جامعهی هزاره، با تمام وجود خود ایدئولوژیک بودند و به همین خاطر، حاضر به فداکاری بودند و خشونتهایی را هم که اتفاقاً از اینها در این دوره دیده میشود، خشونتهایی است که بار همین آرمانهای اتوپیایی بسیار بلند را دارد. بابه مزاری در دههی هفتاد، وقتی که فضای دیگری ایجاد شده بود، افرادی که متعلق به حزب دموکراتیک خلق بودند، وارد حزب وحدت شده بودند، در جبههی غرب کابل شرکت داشتند، یک نکتهای را با طنز میگفت: خلقیهای هزاره، در راه لنین بر قرآن خدا قسم خوردند. واقعاً همینطوری بود.
به همین شکل ما در بین احزابی که ولایت فقیه را به عنوان ایدولوژیشان انتخاب کرده بودند، میدیدیم، هرکدام شان بهخاطر این که خود را ولایت فقیهیتر نشان بدهند، هزاران نفر را کشتند و بیخانمان ساختند، تا اینکه به زمانی رسیدیم که روسها از افغانستان بیرون میشدند. وقتیکه روسها از داخل افغانستان بیرون شدند و حزب دموکراتیک خلق به حزب وطن استحاله شد، مجاهدین در پیشاور حکومت عبوری را ایجاد کردند. در همین زمان، آن چیزی که برای رهبران و قومندانان هزاره یک نقطهی عطف شد که اینها را دوباره به خود شان برگشتاند، حذف اینها از تمامی مراجع تصمیمگیری و مشورتی در حکومت عبوری مجاهدین بود.
البته حزب دموکراتیک خلق را، حزب وطن دروازهی خود را تحت عنوان مصالحهی ملی برای همگی باز کرده بود؛ ولی در آن زمان جبههی غالبی که در حالت تهاجمی قرار داشت، جبههی مجاهدین بود و احساس میشد که بعد از رفتن روسها، این مجاهدین هستند که تصمیم میگیرند، تا آیندهی سیاسی کشور چگونه باشد. در همین برهه، احزاب شیعی و احزاب هزاره را به کلی نادیده گرفتند.
بابه مزاری میگوید: «ما وقتی با همچون برخورد مواجه شدیم، احساس کردیم که موجودیت ما در خطر است. بعد از آن بود که ما برگشت کردیم، برای اینکه ما از موجودیت خود دفاع کنیم.» حاصل این برگشت در درون جامعهی هزاره که تقریباً از اواخر سال 1367-1369 شروع میشود، یک دورهی انتقال برای دههی هفتاد است. تأسیس حزب وحدت و ایجاد یک رهبریت بسیار قدرتمند و مسلط در درون جامعه است.
ما در این دوره میبینیم که تمامی خط و بندهای ایدولوژیکی که درون جامعه هست، برداشته میشود و گروههایی که به شکلهای گوناگون در طول این دهه با هم جنگیده بودند، در زیر یک چتر جمع میشوند و وقتی که به کابل میآیند، همین چتر گسترش پیدا میکند. حتا در برابر نیروهایی که از لحاظ ایدولوژی خود در یک جبههی «انتاگونستی» قرار داشتند.[در جبههی ضد] مثل اعضای حزب دموکراتیک خلق، شعلهایها و …اینها همگی شان در کابل در زیر چتر حزب وحدت، با یک داعیهی تازه، با یک مطالبهی تازه وارد شدند. مزاری یا حزب وحدت در این دوره برای هزارهها کاری را کرد که فکر میکنم بازهم قابلیت تعمیم برای جاهای دیگر را دارد، در یک صورتی که باید اینها هم کاویده شود، همین بود که آمد و میدان سیاست هزاره و موضوع سیاست هزاره را تغییر داد.
میدان سیاست هزاره را تغییر داد یعنی چه؟ یعنی از جاغوری، مالستان، دایزنگی، دایکندی و یکاولنگ این را در سطح کل کشور آورد و موضوع سیاست هزاره را که جنگ ایدولوژیک بر سر حقانیت این و آن بود، بر سر یک مسألهی بسیار حساس آورد که همان «هزاره بودن جرم نباشد» بود. یا ما به شکل انضمامیاش در تصمیمگیری سیاسی شریک باشیم، مذهب ما رسمیت داشته باشد یا از بیتالمال حقوق مساوی داشته باشیم.
همین خودش، جامعهی هزاره را به طور کل به یک دورهی جدید آورد که ما این دوره را دورهی «مطالبهگری» میگوییم. البته در اینجا ویژگیاش این بود که تا حالا را هم رویکرد غالب مبارزهی مسلحانه، توسل به جنگ و توسل به خشونت بود.»
ایشان بعد از بررسی دههی هفتاد در جامعهی هزاره، در مورد دههی هشتاد چنین گفت: «دههی هشتاد دورهی آزادی، دموکراسی و قانونیت است. همگی در یک فضای باز به یک تجربهی جدید میرسند. این در سراسر افغانستان هست؛ ولی تجربهی جامعه هزاره یک مقداری خاصتر هست، به خاطری که این جامعه به معنای واقعی کلمه احساس میشد که با دموکراسی، با آزادی، با قانونیت، با حقوق شهروندی و… یک نوع پیوند خاص دارد.
مثلاً: همگی در انتخاب اشتراک کردند؛ ولی تنها زن هزاره بود که تنها در دایکندی یا یکاولنگ، در وقت رأی دادن گریست. اشک یک پیر زن بهمعنای این بود که او یک پیوند وجودی بین خود و بین این برگهی رأی احساس میکرد. یا مثلاً: همگی فعالیت مدنی کردند، همگی به طرف آموزش روی آوردند؛ ولی هزارهها با تمام وجود خود آمدند. همگی پذیرفتند که حقوق شهروندی بین اعضای یک جامعه تفکیک ناپذیر هستند. زن و مرد همگی در عرصهی زندگی جمعی مشارکت دارند؛ ولی این هزاره بود که با تمام وجود خود این ایده را پذیرفته و عملی ساخت.»
استاد رویش، دههی 90 را برای جامعهی هزاره، دههی اعتراض نامیده و در شرح آن چنین گفت: «در دههی 90 بازهم میبینیم که در سراسر کشور اعتراض هست؛ چون همگی احساس میکنند که داعیهها و آرمانهایی را که داشتند، به بنبست رسیده است. نه کسی که مکتب رفته و از دانشگاه بیرون شده، پس دوباره به جامعه برگشته و توانسته که از تخصص و درس خود استفاده کند، در اینجا به یک حکومت فاسد، سراسر تبعیض و تعصب مواجه شده است. نه کسیکه فعالیت مدنی کرده است، در ختم روز به جایی رسیده است که در ختم روز احساس کند که با جریانهای مدنی خود میتواند یک کاری کند. با یک جریانهای مافیایی انجوهایی مواجه شد که همگیشان در فساد خود کمتر از اراکین دولت نبودند.»
در ادامه ایشان افزود: «سرخوردگی جامعه در دههی 90 در قالب اعتراض عمومی بروز میکند. هرکدام از جوامع متناسب با ظرفیت خاص خود اعتراض خود را به شکل خاص بروز میدادند. طالبان یک نوع اعتراض هستند. یا فرض کنیم که حزب تحریر، جمعیت اصلاح و مولوی انصاری یک نوعی اعتراض هستند. در عین حال جنجالها و جدالهایی که بین مارشال دوستم، ایشچی، قیصاری و اکبر بای وجود داشت، همگی اعتراض میباشند.»
استاد رویش، اعتراضهای جامعهی هزاره را به گفتهی ایشان در دههی اعتراض چنین بررسی میکند: «جامعهی هزاره اعتراض خود را در قالب قیام تبسم و جنبش روشنایی، در یک کمیت بسیار گسترده و انسجام بهتر یا متفاوتتر را نشان داد.»
از دیدگاه استاد رویش، رهبری اعتراض در جامعهی هزارهی دههی هفتاد و نود تفاوت بسیاز زیاد دارد و در این مورد چنین میگوید: «چیزی که جنبش روشنایی را از تجربهی دههی هفتاد متفاوت میسازد، این است که ما در دههی هفتاد تشکیلات نیرومند و رهبری نیرومند داریم؛ ولی جامعه، جامعهی ضعیف است. تشکیلات قدرتمند و رهبری منسجم هم به دلیل این است که نیروهایی که درگیر منازعه و جهاد بودند، همین نیروها باهم ائتلاف کرده و حزب وحدت را تشکیل دادند؛ ولی به معنای این نبود که جامعه به معنای واقعی کلمه، در آن مرحلهای از قدرتمندی خود رسیده که بتواند داعیهی مطالبهگری خود را به شکل عام و به شکل نهادینه دنبال کنند؛ اما در دوران جنبش روشنایی قضیه برعکس شده بود.
جامعه تماماً مدنی شده است، جامعه سراپا انرژی و حرکت در قالب میلیونها انسانی که در داخل کشور و بیرون از کشور حرکت کردند؛ اما رهبری و تشکیلاتی که بتواند همین نیرو را منسجم کند و به کار بیندازد، بسیار ضعیف و ناکارامد بود. بههمین خاطر بود که بیشتر از چهار ماه دوام نکرد.»
ایشان جامعهی هزاره را در شروع دههی جدید چنین بررسی کرده و گفت: «ما بعد از سال 1400هـ.ش بازهم به شکل عام در تمام جامعه به یک وضعیت جدید روبهرو شدهایم. وضعیتی هست که تجربهی جدیدی را در برابر چیزی بیشر از 35 میلیون انسان جامعهی ما قرار میدهد. در این، بازهم همگی شریک هستند.»
استاد رویش، در نهایت سخنانش، از استحالهی نیروهای انسانی در درون جامعه سخن گفته و در توضیحات آن چنین اشاره کرد: «ما در طول این دههها، یک نوعی استحاله شدن، یک نوع به حاشیه رفتن و یک نوع گم شدن نیروهای جدید را تجربه کردیم. برخی افراد از دههی شصت توانستند که بیایند در دههی هفتاد، واقعاً به نیروهای مؤثر در دههی هفتاد تبدیل شدند؛ ولی برخی کسان همان خصوصیتهای دههی شصت را به دههی هفتاد انتقال دادند؛ ولی دچار بحران شدند.
در درون حزب وحدت، مثلاً: آقای اکبری و…کسانی بودند که در جریان مقاومت غرب کابل، از داعیههای ایدولوژیک دههی شصت حرف میزدند. در غرب کابل کسانی هم بودند که مسألهی اساسی شان این بود: ما چرا با یک سوال بسیار کلان به نام جرم مواجه هستیم؟ بههمین شکل خیلی از نیروها آمدند و در دههی هشتاد و بعد از آن استحاله شدند.»
استاد رویش، در اخیر صحبتهایش در مورد نسل پنجم توضیح داده و چنین گفت: «ما وقتی از نسل پنجم سخن میگوییم، منظور ما نسل تقویمی هست، نه نسل سنی. ما در این نسل، تمامی افرادی را داریم که از گذشته آمدهاند، کسانی که حالا ده یا دوازده ساله اند، در این نسل شامل هستند. حداقل یک مقداری خود شان را وارد عرصهی حیات اجتماعی کرده باشند، تا هشتاد ساله و نود ساله را در بر میگیرد؛ اما خیلی کسانی هستند که همچنان با نگاهها، تجربهها و رویکردهای نسلهای پیشین وارد این دهه شدهاند و مطمئناً نمیشود به اینها گفت که شامل نسل پنجم هستند.»
در ادامهی برنامه، استاد رویش به پاسخ پرسشهای احمدعلی حسنی، امان فرهمند و جمعی دیگری از مخاطبان پرداخته که اکثراً خواستار وضاحت بیشتر در مورد نسل پنجم شده بودند.