Image

گفت و گو با آقای دای فولادی

مقدمه:

دوستان، سلام. به برنامه‌ای دیگر از شیشه مدیا خوش آمدید. مهمان این برنامه‌ی ما آقای دای ‌فولادی است. برخلاف سنت معمول در شیشه مدیا، ترجیح میدهم که امروز دای فولادی را در خلال گفت‌وگوهایی که با هم داریم، بیشتر بشناسیم و با شخصیت، اندیشه و تجربه‌های شان که می‌گویند تحت عنوان «آگاهی برای نسل‌های امروز و فردای جامعه» انتقال می‌دهند، آشنا شویم.

جدیدترین حرفی که آقای دای ‌فولای مطرح کرده، «استراتژی برگشتاندن قدرت قومی هزاره به هزاره» است.
بحث خود با آقای دای ‌فولادی را از همین نقطه شروع می‌کنیم و می‌خواهیم بدانیم که منظور از این استراتژی چیست و آیا ایشان به صورت ضمنی می‌خواهند بگویند که هزاره صاحب قدرتی قومی بوده که در یک زمان خاص و بنا به دلایلی خاص از این قوم سلب شده و حالا وقتش است که این قدرت دوباره به آن‌ها برگشتانده شود. اگر چنین است، این قدرت چه بوده؟ در کجا بوده؟ و اکنون چگونه و با چه راهکارهایی می‌شود آن را به هزاره بازگرداند.

دوری جدید، استراتژی جدید

شیشه میدیا: آقای دای ‌فولادی، سلام. خوش‌حال هستیم که شما را در این برنامه‌ی شیشه مدیا با خود داریم. ما معمولاً در شیشه مدیا سخن را با معرفی کوتاهی از مهمان برنامه شروع می‌کنیم؛ اما امروز ترجیح می‌دهم که شما را با نظریۀ جدیدی که مطرح کرده و اسمش را «استراتژی برگشتاندن قدرت قومی هزاره به هزاره» گذاشته اید، بیشتر بشناسیم. منظورتان از این استراتژی چیست؟

دای فولادی:سلام به شما و همه‌ی عزیزانی که ما را می‌بینند و در این صفحه دنبال می‌کنند. اگر از تاریخ گذشته بگذریم، حداقل هزاره دارای قدرتی که در زمان امیر عبدالرحمن بود و به گواهی تاریخ – تاریخ مکتوب – در سه سال جنگ با امیر عبدالرحمن هزاره‌ها قدرتی را از خود نشان دادند که بعداً در شدت خشونت علیه هزاره، ترس از آن قدرت را می‌بینیم. حالا، مداخله‌ی استعمار بود و امیر عبدالرحمن به توافق دو استعمار روس و هند بریتانوی به قدرت دست یافته بود و کمک‌های تسلیحاتی و پولی انگلیس آن زمان به امیر عبدالرحمن رسید و البته اشتباهات درونی یا خیانت‌های درونی نیز صورت گرفت و آن جبهه سقوط کرد و آن قدرت پاشید.

پس از آن، بعد از صد سال، یک قرن که اسمش را «قرن خموش» گذاشته ام، قرن خموش برای هزاره، ما در مقاومت غرب کابل باز یک قدرت داریم؛ قدرتی که بالاخره تثبیت شد که بدون رضایت هزاره نمی‌تواند در افغانستان یک نظام سیاسی شکل بگیرد. در رأس آن مقاومت مزاری و در بدنۀ آن مردم بودند. اگر ما مقاومت یا قدرت هزاره را در غرب کابل به فرد مزاری تقلیل دهیم، فکر می‌کنم این قضاوت درستی نیست٬ چون آن مقاومت را اگر مقاومت ساخت، مردم ساخت و شما خودتان شاهد هستید که شورای مرکزی حزب وحدت خودش برای مزاری و رابطه اش با مردم یک پاشنه‌ی آشیل شده بود.

تقریباً در سی سال بعد از مزاری تا به امروز باری دیگر روند زوال و فروپاشی قدرت هزاره را شاهد شدیم. سیاست هزاره از معنایی که سیاست دارد، خالی شد. به حیث یک سیاست‌دادن یا شاگرد علم سیاست٬ تعریفی که از سیاست دارم و تعریفی نیست که خلاف اصول علم سیاست باشد، این است که سیاست عبارت از مدیریت قدرت به نفع حقوق و آزادی‌های مردم است. اگر شما سیاست را از مقوله‌ی قدرت به نفع حقوق و آزادی‌های مردم خالی بسازید، چیزی دیگر برای سیاست باقی نمی‌ماند.

در ادبیات سیاسی هزاره در سی سال اخیر، با رهبرانی که به نام حزب وحدت آمدند و وحدت را چند پارچه کردند و دانشگاهیانی که آمدند و در زیر چتر سیاسی آخوندها، بر اساس مودل ولایت فقیه ایران سیاست کردند، چیزی که نداریم مسأله‌ی قدرت است. قدرت برای ما منحصر شد به یک چوکی و چوکی هم چوکی دست دو و سه و ….

اما شما در مسئله قدرت نمی‌توانید انگشت ششم باشید. در مسئله قدرت شما حرفی را میزنید که باید بزنید. اما بعد از مزاری، درتقریباً سی سال اخیر، در سیاست هزاره حرفی گفته نشد که هزاره باید میگفت و آن حرف مدیریت عادلانه‌ی قدرت به سود حقوق و آزادی همه‌ی اقوام افغانستان است.

اگر سیاست‌گران سودجوی غیر‌پشتون مسأله‌ی قدرت را از سیاست جدا کردند٬ سیاست‌گران بی‌خرد پشتون – که حرفم زیادتر متوجه کرزی و غنی است – خواستند قدرت ملی را با یک نوعی از معامله در انحصار داشته باشند. دقت کنیم که حل مسأله‌ی قدرت ملی در افغانستان نه با انحصار و ترفند پشتونی می‌شود و نه با گریز از مسأله‌ی قدرت در سیاست غیر پشتون‌ها. با تأسف، هر چیزی که اسمش را می‌گذاریم – جهالت یا خیانت یا بی‌خردی – در ۲۰ سال اخیر این اقدام صورت گرفت و نتیجه‌اش را در فروپاشی جمهوری شاهد شدیم. البته عوامل دیگری هم از قبیل فساد٬ مسأله‌ی خط دیورند و امثال آن در این فروپاشی دخیل بود که حالا از آن می‌گذریم.

اکنون نظریۀ «استراتژی برگرداندن قدرت قومی هزاره به هزاره» را مطرح کرده‌ام و برای اینکه این استراتژی به واقعیت تبدیل شود٬ ما به وحدت سیاسی نیاز داریم. البته که وحدت سیاسی مطلق وجود ندارد. اما حرف‌هایی که به نام پلورالیسم می‌زنند، در چوکات یک ملت و یک کشور مدرن خوب است؛ اما در چوکات یک قوم تحت تبعیض و ستم٬ این حرف یک نوع ادبیاتی بود که قلم‌به‌دستان محقق و خلیلی و امثال شان در بین هزاره مطرح کردند که گویا دموکراسی است٬ پلورالیسم است و از این طریق خواستند نفاق سیاسی‌ای را که در هزاره آورده بودند، با طرح ارزش‌های مدرن توجیه کنند. در حالی که شما در جامعه‌ی قبیله‌ای زندگی می‌کنید٬ در جامعه‌ای زندگی می‌کنید که با یک سازش آمریکا و انگلیس با طالبان٬ تمام نظام سقوط می‌کند و شما تحت ستم ملی یک رژیم قهقرایی قرار می‌گیرید.

وحدت سیاسی هزاره

شیشه میدیا: شما وقتی از وحدت سیاسی هزاره یاد می‌کنید، به گونه‌ای می‌خواهید بگویید که در واقع استراتژی شما برای برگشتاندن قدرت قومی هزاره به هزاره از ایجاد انسجام و وحدت سیاسی در بین هزاره شروع می‌شود. آیا فکر می‌کنید که این داعیه با توجه به واقعیتی که هزاره‌ها دارند٬ با نظرداشت پیشینه‌ی رشد سیاسی و حرکت‌هایی که در جامعه در اثر تعامل قدرت‌های مختلف وجود دارد٬ یک راه آسان است که در پیش دارید؟

دای فولادی:اگر شما نوشته‌های مرا خوانده باشید، من وحدت سیاسی هزاره را همیشه یک راه دشوار و دراز بیان می‌کنم؛ به خاطر که فروپاشی درونی اقوام از لحاظ سیاسی یک پدیده‌ی استخباراتی است. یعنی همان‌قدر که پاکستان حساسیت شدید در برابر وحدت سیاسی قوم پشتون دارد، به همان اندازه ایران حساسیت شدید در برابر وحدت سیاسی هزاره دارد. چرا در ۴۴ سال اخیر ایران برای ما به جای یک حزب واحد سیاسی، احزاب هشت‌گانه را صادر کرد؟ و یا چرا غرب با عربستان سعودی و پاکستان برای سنی‌ها اخوانیت را در چوکات هفت حزب ایجاد و تقویت کرد؟ ماهیت جنگ‌های نیابتی این است که باید سیاست افغانستان را در قالب گروه‌ها تقسیم کنند تا اگر یک گروه سرکش شد، توسط گروهی نیابتی دیگر اداره شود.

وقتی جامعه در سیاست متحد می‌شود٬ به قدرت انتخاب و تصمیم‌گیری مستقل نایل می‌شود. ایران تلخی این وحدت را در غرب کابل چشید. شاهد بودیم که ایران مجبور بود از مقاومت غرب کابل بشنود نه اینکه خواست‌های خود را برای مقاومت غرب کابل دیکته کند. شما در حافظه دارید که مزاری یک فرد اطلاعاتی ایران به نام خدادادی را سیلی زد٬ چرا؟ به خاطری که او دیکته می‌کرد. این حرف را شاید تا حالا کسی به مردم افغانستان نگفته باشد که مزاری اولین رهبری بود که فرد اطلاعات ایران را با سیلی زد و از دفتر خود اخراج کرد و برایش گفت که ما مزدور تو نیستیم که برای ما حکم کنی.

خوب، می‌بینید که ایران وحدت سیاسی هزاره را در زمانی فروپاشاند که مثل آب حیات برای مقاومت هزاره در غرب کابل بود. شما به عنوان یک تاریخ زنده٬ دیدید که بالاخره کار به کجا کشید؟ به ۲۳ سنبله‌ی ۱۳۷۳ که ما آن را به عنوان یک کودتا در مقاومت غرب کابل و یک انفجار در تاریخ تعریف کردیم.

بعد، شما متوجه باشید که چرا می‌گویم وحدت سیاسی هزاره یک راه دشوار و دراز است. ایران در مقاومت غرب کابل تنها در عرصه‌ی سیاسی شکست نخورد. این شکست در تمام استراتژی‌هایی بود که این کشور در داخل هزاره به نام مذهب دنبال می‌کرد. دلیل شکست ایران وحدت سیاسی‌ای بود که بین مردم و مزاری پدید آمده بود. شما شاهد بودید که شورای مرکزی حزب وحدت همیشه مثل یک دیوار در برابر این وحدت عمل می‌کرد و همیشه کارشکنی داشت.

بعد، خوش‌بختانه من و شما در احیای نام هزاره در ادبیات سیاسی و ادبیات مذهبی جامعه سهم مشترک داریم. با نشرات «امروز ما» و «عصری برای عدالت» که مورد پذیرش نسل آن زمان قرار گرفت و به موفقیت انجامید، این عملیه تا حدی زیاد برای حفظ شکست ایران موثر بود. و شکست ایران در این بود که دیگر با شیعه گفتن نمی‌توانست در بین هزاره سیاست کند و ناگزیر بود که هزاره‌گویان افراطی‌ای را در سیاست هزاره تولید کند که در راستای منافع ایران عمل می‌کردند.

در بیست سال اخیر شما می‌بینید که یک تعداد افرادی مشخصی از مهاجران هزاره که در ایران تحصیل کرده بودند، به کشور برگشتند و با حمایت استخبارات ایران به چوکی‌های وزارت و معینیت و پارلمان رسیدند. این افراد تلاش کردند که نه تنها مودل حکومت ولایت فقیه را در جامعه‌ی هزاره تطبیق کنند که دانشگاهی پیرو سیاسی ملا است، بلکه فروپاشی سیاسی را هم به گونه‌ای گسترده دامن زدند. به نظر شما جای شگفتی نیست که یک استاد دانشگاه با تمام ادعای علمیت و عقلانیت و خرد و غیره در سیاست چنان بی‌خردی می‌کند که می‌رود زیر هژمونی سیاسی یک رهبر بی‌سواد قرار می‌گیرد؟

شیشه میدیا: خوب، یک بخشی از حرفی را که شما مطرح می‌کنید که البته آن را پررنگ نیز می‌دانید، نقش استخبارات است که شکی در آن نیست. به خاطری که افغانستان با وضعیت خاصی که دارد، با فقری که بر این جامعه حاکم است، مشکلاتی دارد که به خودی خود برای این جنگ‌های نیابتی بستر خلق می‌کند؛ ولی یک بخش دیگر فروپاشی وحدت سیاسی هزاره‌ها ناشی از ساختار و ترکیب لایه‌های جامعه و حتی مناسبات درونی آن نیز است. اجازه دهید در این جا از سه شقه‌ی شیعیان دوازده‌امامی٬ شیعیان اسماعیلیه و سنی‌های هزاره یاد کنم که پس از تجربه‌های تاریخی طولانی به تازگی دارند زیر چتر هویتی هزاره انسجام می‌یابند. این واقعیت را برغم عواملی دیگر از قبیل منافع گروهی و قومی یا جهت‌گیری‌های ایدئولوژیک و جنگ‌های مختلفی که در جامعه به وجود آمده است، اگر کنار هم توجه کنید، راه وحدت سیاسی هزاره را دشوارتر می‌سازد. می‌خواهم بفهمم که در این‌جا استراتژی شما در جمع کردن این جامعه‌ی مشتت و پراگنده که دست‌خوش این همه دست‌بازی‌های سیاسی قرار دارد، چیست؟

دای فولادی:ببینید، چون سیاست افغانستان حداقل در چیزی کم نیم‌قرن اخیر سیاستی است که بیشتر از خارج رهبری می‌شود٬ ما نمی‌توانیم نقش استخبارات در تشتت سیاست درون‌قومی اقوام را ساده‌سازی مسئله عنوان کنیم. این نکته بسیار مهم است. در عین حال، نمی‌توانیم این عامل را مطلق بسازیم و بگوییم که اگر وجود نمی‌داشت، دنیا گل و گلزار بود. نخیر، این‌طور هم نیست، به خاطری که شما وقتی می‌آیید نفاق سیاسی را می‌بینید، منافع فردی نیز مطرح می‌شود. سیاست باید ماهیتاً رهبری جمعی داشته باشد و با عقلانیت جمعی و تجربه‌ی جمعی مدیریت شود؛ اما وقتی منافع فردی در سیاست مطرح می‌شود، می‌بینید که نفاق سیاسی بستر مساعد برای تأمین منافع فردی می‌شود. در ۳۰ سال اخیر می‌بینیم که به علت منافع فردی، سیاست هزاره٬ سیاست پشتون٬ سیاست تاجیک از حل مسأله‌ی ملی قدرت دور شد و بر معامله‌های فردی تکیه کرد.

خوب، وقتی در عقب سیاست منافع فردی مطرح می‌شود و کسانی که باید وحدت کنند و سیاست را با یک مدیریت عقلانی جمعی به سوی عدالت رهبری کنند٬ به فردی تبدیل می‌شوند که تلاش می‌کنند برای منافع فردی خود از پهلوی چه کسی چگونه به چوکی و مقام برسند و چگونه امتیاز فردی کمایی کنند، پس این فاجعه‌ای است که مسئولیت آن به سیاست‌مداران خود هزاره برمی‌گردد و منحصر به اهداف استخباراتی بیگانه باقی نمی‌ماند. شما می‌بینید که در جنبش روشنایی مردم چقدر متحد هستند یا به خصوص در قیام تبسم٬ سیل خروشان مردم پشت یک مسأله‌ی عاطفی، امنیتی و حقوق بشری متحد می‌شوند؛ اما با معامله‌های امتیازطلبانه‌ی فردی رهبران به شکست منجر می‌شود.

اگر ما هم‌چون مودل وحدت اجتماعی را که در بخش عاطفی و امنیتی و حقوق بشری داشتیم، در سیاست هم می‌داشتیم، آیا وضعیت ما مثل حالا رقت‌بار بود؟

شما شاهد بودید که در قیام تبسم خلیلی و محقق چگونه عاجز شدند که روی زمین، روی خاک نشستند؛ ولی تا شور خوردند٬ دوباره روی خط منافع فردی برگشتند. در جنبش روشنایی دیدید که رهبران و پیروان شان متوجه بودند که اگر با مردم نباشند، خاک‌نشینی قیام تبسم بر آن‌ها تکرار می‌شود. اما دیدیم که جنبش روشنایی را بازهم برای منافع فردی خود چگونه پاشاندند و شکست دادند. در آن شکست «روشنایی» نقش استخبارات ایران را هم می‌بینید، نقش رهبران را می‌بینید که می‌آیند و در دقیقه‌ی نود معامله می‌کنند و جنبش را رها می‌کنند، در عین حال، اشتباهات رهبران جوان جنبش را هم دارید که ما آن را در جایش تحلیل کرده ایم.

راهکار عملی چیست؟

شیشه میدیا: خوب، حالا حرف همین است که شما با وضعیتی که در جامعه‌ی هزاره می‌بینید، برای جمع کردن این جامعه‌ی متفرق و پراکنده راهکار عملی تان چیست؟ از کجا باید شروع کنیم؟ مثلاً شما اگر بگویید که ما سه گام را گام اساسی می‌دانیم که از طریق آن به وحدت سیاسی جامعه برسیم، این سه گام چیست؟

دای فولادی:به نظرم اگر از بُعد عقلی و اخلاقی مسأله را مطرح کنیم٬ راه اول این است که سنگ‌هایی که در راه وحدت سیاسی هزاره قرار گرفته و مانع خلق کرده اند، همین‌ها لطف کنند عاقلانه خود را از جمله‌ی متقاعدین سیاسی بسازند و برای عزت خود از راه وحدت سیاسی جامعه کنار بروند. منظورم به صورت مشخص محقق و خلیلی و داکتر مدبر و کسانی اند که در سی سال اخیر هزاره را در پایین‌ترین حد بی‌حیثتی آن در سیاست و حل مسأله‌ی قدرت ملی زوال دادند و پایین آوردند. بارها گفته ام که اگر شما هزاره را در خود دوست دارید، لطفاً از دوست داشتن خود در هزاره منصرف شوید. بس است! زیاد خود را در هزاره دوست داشتید و نشان دادید که هزاره را در خود دوست ندارید.

لطفا همین سنت بد را بس کنید. اگر این آقایان این سنت بد را توقف ندهند، موجی که به راه افتاده آخر به سینه شان خورده و آن‌ها را از سر راه خواهد برداشت. این‌ها چاره‌ای ندارند جز اینکه با موج جدید جامعه کنار بیایند. استراتژی «برگشتاندن قدرت قومی هزاره به هزاره» معطوف به نفع فردی نیست. منافع اجتماعی را مد نظر دارد و هر کسی از این سیاست‌مداران یا این سنگ‌های بزرگ در راه وحدت سیاسی هزاره اگر بخواهند مانع شوند، این موج نو برای منافع هزاره با آن‌ها مدارا نخواهد کرد.

شیشه میدیا: خوب، این خواست شما ممکن است به عنوان یک توصیه‌ی اخلاقی در عرصه‌ی سیاست مطرح شود؛ اما این سیاست‌مداران شاید به توصیه‌ی اخلاقی عمل نکنند و به آن گردن نگذارند. حالا اگر واقعاً آن‌ها به توصیه‌ی اخلاقی شما توجه نکردند، تدابیر بعدی یعنی گام دوم و سوم تان چیست؟ این‌ها اگر دست از امتیاز خود بر ندارند و یا اگر قدرت‌های دیگری هم باشند که نفع خود را در معامله با این‌ها ببینند و تلاش کنند با آن‌ها وارد معامله شوند، شما قدرت قومی هزاره را چگونه به هزاره بر می‌گردانید، در حالی که این سنگ‌های بزرگ مانع نشوند؟

دای فولادی:قبلاً برای تان عرض کردم که ما برای اینکه استراتژی «برگشتاندن قدرت قومی هزاره به هزاره» را به واقعیت تبدیل کنیم، در گام اول به وحدت سیاسی نیاز داریم. خوب، بحث ما بر این است که وحدت سیاسی کار دشوار و درازی است. بعد، سوالاتی دیگر آمد و سلسله‌ی سخن قطع شد.

گفتم که وحدت سیاسی به عنوان یک پدیده‌ی مطلق ناممکن است. اما وقتی از وحدت سیاسی حرف می‌زنیم، توقع ما حد اقل وحدت سیاسی بالاتر از ۵۰ فیصد است؛ یعنی اگر مثلاً ۶۰ فیصد نخبگان هزاره با هم به توافق برسند که راه نجات و راه آبرو و راه حیثیت و راه قدرت٬ در قدم اول وحدت سیاسی نخبه گان است، به هدف خود نزدیک شده ایم.

به یاد داشته باشیم که مردم وحدت دارند. مردم همیشه منتظر پیامی اند که آن را یک بار در غرب کابل گرفتند و با تمام قیمت پشت آن پیام ایستادند. با تمام قیمت٬ با وجود فقر٬ از دست دادن عزیزان٬ فشارهای روانی شب و روز بمباران و صدای انفجار و راکت٬ قتل عام افشار و چنداول و ویرانی و بربادی همه چیز. با تمام این هزینه‌ها مردم پشت این شعار یا هدفی که می‌گفتند «جایگاه ما در قدرت کجاست؟»، ایستادند. در همان زمان دیدیم که آیت‌الله محسنی این داعیه را به یک چوکی تقلیل داد و گفت که این‌ها چوکی‌پرست هستند و به خاطر یک چوکی کلیدی جنگ‌افروزی می‌کنند. … نخیر! در دنیای سیاستی که حرف آن تأمین حقوق و آزادی‌های مردم است، وقتی چوکی کلیدی می‌گویید، هدف آن به صورت مستقیم اشتراک در قدرت و در سهیم شدن در پروسه‌ی مدیریت قدرت ملی است. شما می‌پرسید که «سهم ما در قدرت ملی در کجاست؟» و به همین دلیل مزاری گفت که «حق خواستن به معنای دشمنی نیست.»

خوب، انحصار قدرت پدیده‌ای نامطلوب است. فرقی نمی‌کند که این انحصار قدرت توسط جمعیت اسلامی صورت بگیرد یا توسط کرزی و غنی یا گلبدین حکمت‌یار یا طالب. این صدای واحد و قدرت‌مند علیه انحصار قدرت ملی، از عقب یک رهبر صادق و نیرومند بلند شد و جامعه را به وحدت و انسجام نسبی رساند.

بنابراین، امروز با نظرداشت شرایط جدید، وقتی شما در سیاست از وحدت سیاسی نسبی حرف می‌زنید، به صورت عاجل به یک چیز دیگر نیاز پیدا می‌کنید که عبارت از ایجاد یک حزب مدرن سیاسی است. اگر وحدت سیاسی در چوکات یک تشکیلات حزبی مدرن سازمان‌دهی نشود و حرکت‌ها بر اساس پیش‌بینی‌های قبلی و یا بر اساس استراتژی‌ها و تاکتیک‌های حزب مدیریت و رهبری نشود، وحدت سیاسی چه به درد شما می‌خورد؟ حزب مدرن٬ حزبی است که مذهب دیوار چین در برابر وحدت هزاره‌های سنی و اسماعیلیه و دوازده‌امامی آن نباشد. این حرف به این معنا نیست که هر کس از مذهب خود بگذرد و بیاید داخل حزب سیاسی شود. نخیر، این‌جا همان اصطلاح معروف است که می‌گویند: عیسی به دین خود موسی به دین خود. سیاست مدرن و دموکراتیک، یکی از لازمه‌هایش به رسمیت‌شناختن و احترام کردن عقاید دینی و مذهبی افراد است. در سیاست مدرن و دموکراتیک، شما به سرنوشت بهتر مجموع افرادی می‌اندیشید که در جامعه و سرنوشت مشترک اجتماعی با شما سهیم اند.

در سیاست مسأله‌ی قدرت مطرح می‌شود و به همین دلیل، وحدت سیاسی یک پدیده‌ی غیر قابل بحث برای داخل شدن در روند مدیریت قدرت ملی است؛ چون قدرت در وحدت است٬ ضعف و ذلت در نفاق و چنددستگی و چندپارچگی.

چالش‌های وحدت سیاسی هزاره

شیشه میدیا: خوب، وقتی به همین قسمت بحث می‌رسید٬ واکنش در برابر این وحدت در بین اقوام و جوامع دیگر نیز مطرح می‌شود؛ مثلاً فکر می‌کنید واکنش تاجک‌های افغانستان در برابر این وحدت سیاسی هزاره چه خواهد بود؟ با توجه به این‌که هزاره‌های سنی در درون تاجیک‌ها برای منافع سیاسی که به نام تاجیک محاسبه می‌شد، دقیقا شریک و یک‌جای بودند. حالا درست است که خود هزاره‌های سنی از امتیاز سیاسی این اشتراک در زیر چتر تاجیک‌بودن بهره‌مند نبودند اما امتیاز آن تحت عنوان وحدت و اشتراک فارسی‌زبان بودن و سنی بودن به تاجیک‌ها می‌رسد و طبعاً همین امتیاز باعث می‌شود که نخبگان سیاسی و امتیازطلب این جامعه واکنش نشان دهند. به همین ترتیب٬ پشتون‌هایی که از انحصار اتنیکی قدرت سود برده اند، وحدت سیاسی هزاره را به معنای یک چلنج برای خود می‌دانند؛ زیرا انحصار قدرت ولو در سیمای افراد تمثیل می‌شود، در افغانستان پوشه‌ی قومی و اتنیکی داشته و به همین خاطر است که طالب لشکر قومی بسیج می‌کند یا کرزی و غنی حمایت قومی بسیج می‌کند. می‌خواهم بپرسم که وقتی شما استراتژی برگشتاندن قدرت قومی هزاره به هزاره را دنبال می‌کنید، گام به گام این پیچیدگی یا به اصطلاح خود شما، دشواری راه بیشتر نمایان می‌شود. می‌خواهم باز هم دقیقاً روی این نکته تمرکز داشته باشید که شما این راه دشوار را از کدام خط عبور می‌دهید که حرکت تان برای وحدت سیاسی هزاره به انشقاق و چندپارچگی خصومت‌آمیز در درون ملت افغانستان دامن نزند؟

دای فولادی:می‌خواهم قبل از همه در سخنان شما یک اصلاحیه وارد کنم و آن این که لطفاً پشتون‌ها و تاجیک‌ها نگوییم. مسأله‌ی اقوام جدا از سیاست‌مداران اقوام است. بهتر است بگوییم که سیاست‌مداران پشتون، سیاست‌مداران تاجیک و سیاست‌مداران هزاره. می‌بینیم که این سیاست‌مداران هر کدام به نام قوم امتیاز فردی و گروهی خاصی را دنبال کرده اند. خیانتی که سیاست‌مداران پشتون به پشتون کرده، هیچ کسی دیگر نکرده! آیا منسجم کردن قدرت قومی در پشت طالب به عنوان یک لشکر نیابتی واقعاً خدمت به پشتون است یا خیانتی تاریخی به پشتون؟ چون قدرت طالبان پشتون از قوم پشتون نیست از پاکستان و کشورهای دیگر است.

امروز وقتی طالب دروازه‌‌ی علم و دانش را بر روی زن افغانستان بسته کرده است، آیا درد این آسیب را روشن‌فکران پشتون و قوم پشتون، حس و درک نمی‌کنند؟ این فاجعه‌ی سیاه در تاریخ به نام کی نوشته می‌شود؟ به همین ترتیب، سیاست‌مداران تاجیک که بیشتر می‌توانیم بگوییم سیاست‌مداران پنجشیری، همین فاجعه را بر جامعه‌ی تاجیک تحمیل نکرده اند؟ دوست دارم سیاست‌مداران تاجیک را به سیاست‌مداران پنج‌شیری تقلیل دهم، چون سیاست تاجیک در سی سال اخیر تقریباً در انحصار پنجشیری‌ها بوده است. وقتی شما از یک ولسوالی یا یک ولایت چند صد جنرال دارید، معنایش چیست؟

به همین ترتیب، شما می‌رسید به سیاست‌مداران اوزبیک. می‌بینید که فاجعه به صورتی مشابه تکرار می‌شود. آیا سیاست‌مداران ازبیک می‌توانند از این حالتی که سر ازبیک‌ها آمده است، اعلام برائت کنند؟

شیشه میدیا: خوب، بالاخره شما هرچه بخواهید بگویید، تمثیل قدرت جامعه در سیمای همین افرادی است که در رأس رهبری جامعه قرار می‌گیرند. یعنی شما نمی‌توانید این سیاست‌مداران و تلاش شان برای انحصار امتیاز سیاسی در زیر چتر قوم و مذهب و زبان را از سرنوشت تمام جامعه‌ای که تحت قیمومیت شان قرار دارد، جدا کنید. می‌خواهم بپرسم که شما در استراتژی ایجاد وحدت سیاسی هزاره، این واکنش‌ها را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

دای فولادی:من سوال شما را دارم پاسخ می‌گویم. اگر سلسله‌ی صحبت را قطع نکنید، سوال شما در ذهنم هست و به آن پاسخ می‌گویم. وقتی شما مسأله‌ی وحدت سیاسی هزاره را مطرح می‌کنید٬ در واقع در عقب همین استراتژی دوای درد پشتون و تاجیک و اوزبیک را هم نشان می‌دهید. اگر دقیق فکر کنیم٬ مخاطب استراتیژی «برگشتاندن استراتژی قدرت قومی هزاره به هزاره» رهبران سیاسی هزاره نیست، نخبه‌های سیاسی هزاره است. نخبه‌هایی که درد نفاق را حس می‌کنند٬ نه کسانی که از نفاق به جا و مال و چوکی رسیدند. می‌دانم که رهبران سیاسی هزاره هرگز وحدت نمی‌خواهند و کار‌شکنی هم می‌کنند. شما می‌بینید که همین حالا همه‌ی این‌ها استراتژی «برگشتاندن قدرت قومی هزاره به هزاره» را به یک فرد تقلیل داده و تبلیغات علیه فرد را شروع کرده اند. در حالی که وحدت سیاسی، مال یک فرد نیست؛ مسئولیت هر فرد جامعه است. ببینید که همین پیام روشن را چگونه مخدوش می‌کنند تا بازهم در عقب نفاق سیاسی جامعه منافع و امتیازات فردی خود را تضمین کنند.

من همین خواهش را از آن نخبه‌هایی پشتون می‌کنم که پشتون را در خود دوست دارند٬ نه اینکه خود را مثل غنی و کرزی و دیگران در پشتون دوست داشته باشند. خطاب به این عزیزان می‌گویم شما که پشتون را در خود دوست دارید، بدانید که وحدت سیاسی قومی پشتون٬ راه نجات پشتون است. شما تاجیک عزیز که سال‌ها و دهه‌هاست که سیاست تان در انحصار سکتاریزم پنجشیری قرار دارد، باید وحدت سیاسی خود را در محور هدف درازمدت به نفع حقوق و آزادی‌های مردم تاجیک دنبال کنید. سیاست‌مدارانی که بزرگ‌ترین ضربه را به مردم پنجشیر زده اند٬ عامل هلاکت و نابودی تاریخی شمایند. حالا این حرف مثل روز روشن است. شما اگر به وحدت سیاسی تاجیکی نرسید٬ هیچ‌گاهی نمی‌توانید جای‌گاه‌تان را در حل مسأله‌ی قدرت ملی نشان دهید. هیچ‌گاهی نمی‌توانید جای‌گاهی را که شایسته‌ی آن هستید، به دست بیاورید.

درست است که استراتژی «برگشتاندن قدرت قومی هزاره به هزاره» مخاطبی خاص دارد٬ ولی همین استراتژی را هر کسی می‌تواند در درون جامعه‌ی خاص خود تعدیل و کارآمد سازد. قدرت قومی هزاره را به قدرت قومی پشتون یا قدرت قومی تاجیک تبدیل کنید، ببینید که این استراتژی دوای درد همه‌ی این اقوام تحت ستم و محروم از قدرت می‌شود یا نه. این استراتژی ما را در مجموع از نفاق و بدبختی‌ای نجات می‌دهد که به خاطر آن در اشغال کشور‌های همسایه قرار داریم.

شما می‌بینید به همان اندازه که این راه برای ما دشوار و دراز است، برای پشتون هم دشوار و دراز است. برای تاجیک هم دشوار و دراز است. تحقق این استراتیژی زمان کار دارد. مثلاً شما ببینید مزاری و هم‌فکران او چند سال کار کردند که حزب وحدت را به وجود آوردند؟ سه سال یا چیزی بیشتر از آن. ما این استراتژی وحدت سیاسی هزاره را تازه مطرح کرده ایم٬ ولی خوش‌بختانه در فرصتی اندک، جمعی آماده شده اند که روی این استراتژی کار کنند. شخصیت‌های خیلی پاک، دلسوز و متعهد دست به دست هم داده اند که این استراتژی را تحقق ببخشند. گستردگی پذیرش این پیام نشانه‌ی آن است که حالا این صدای یک فرد نیست، صدای یک جمع است و امیدواریم و کار می‌کنیم که به صدای تمام قوم تبدیل شود.

به همین دلیل، می‌گویم باید با صبر و شکیبایی منتظر باشیم و ببینیم که تا سه سال دیگر ما به کجا می‌رسیم. مسأله‌ی قدرت مسأله‌ی تاکتیکی نیست که شما با آن برخورد روزمرگی کنید و برای تحقق آن عجله داشته باشید. مسأله‌ی قدرت ملی یک مسأله‌ی حیاتی است که ما قرن‌هاست در افغانستان با آن درگیری داشته ایم و تا کنون هم نتوانسته ایم به حل آن موفق شویم. بنابراین، چگونه می‌توانیم وحدت سیاسی هزاره را یک پدیده‌ی آنی بدانیم و امیدوار باشیم که بسیار زود به آن برسیم؟ نخیر. به همین خاطر است که می‌گویم این راه دشوار و دراز است و برای پیمودن راه دشوار و دراز به آگاهی و صبر نیاز است.

شما وقتی بزرگ‌ترین درد یک ملت را دوا می‌کنید٬ باید صبور و بردبار باشید. درد بزرگ ما نداشتن استراتژی ملی برای حل قدرت ملی است. ببینید که چقدر کار باید انجام شود، چقدر روشن‌گری باید صورت بگیرد تا این استراتژی در اقوام جا باز کند و مورد استقبال و توجه عمومی قرار گیرد. یعنی هم‌زمان با این‌که برای وحدت کار می‌کنید٬ تماس‌ها برقرار می‌کنید، صحبت‌ها می‌کنید٬ ذهن‌ها را در سطح قومی و در سطح ملی قناعت می‌دهید، در عین زمان باید پروسه‌ی روشن‌گری را هم پیش ببرید. این کار در مورد هزاره هم حساسیت‌های زیادی دارد که باید هوش‌یارانه مراقب آن باشیم. ما هیچ‌گاهی نمی‌توانیم از کنار مسایل ساده و سطحی عبور کنیم. شما بسیار دقیق گفتید که سیاست‌مداران تاجیک همیشه از هزاره‌های سنی تحت پوشش به اصطلاح سرنوشت جامعه‌ی تاجیک استفاده می‌کنند، اما حاضر نیستند این جامعه را در تعیین سرنوشت آن سهیم بسازد و یا از امتیازات و منافعی که به خاطر سیاست جامعه به دست می‌آید، بهره‌مند شوند.

بگذارید یک مثال را در این‌جا ذکر کنم که نشان می‌دهد سیاست وقتی به خاطر منافع و امتیازات فردی استفاده شود، چه نشانه‌هایی را بروز می‌دهد. ببینید وقتی به یک زن تجاوز صورت می‌گیرد، فوری افشا و تبلیغ می‌کنند که این زن هزاره بود. چرا چنین می‌کنند؟ به خاطری که در جامعه‌ی قبیله‌ای مسأله‌ی ناموس حساسیت زیادی خلق می‌کند. سیاست‌مداران تاجیکی در پشت سر این تبلیغات حساسیت‌برانگیز هدف سیاسی خود را دارند که هزاره را در جنگ قدرت خود علیه طالبان تحریک کنند؛ اما وقتی در اندراب هزاره‌های سنی از بین می‌روند، حتی یک بار هم نمی‌گویند که در صفوف مقاومت ما هزاره‌ها هم وجود دارند و این کسانی که در اندراب مقاومت می‌کنند، هزاره اند؟ سئوالم این است که چرا در پهلوی تاجیک‌ها این واقعیت درشت را کتمان می‌کنند و از آن هیچ حرفی نمی‌گویند؟ این مثال، در تأیید سخن شما، نشان می‌دهد که امتیازطلبی سیاست‌گران تاجیک چگونه بر ضد مناقع و حقوق و آزادی‌های اقوام مدیریت می‌شود.

شیشه میدیا: خوب، حرف سر همین نکته است که نکته‌ای بسیار ظریف است و باید به آن توجه صورت گیرد. سوال من این است که شما حساسیت این مسأله را در استراتژی خود چگونه در نظر می‌گیرید؟

دای فولادی:بگذارید مثالی دیگر را هم ذکر کنم. سیاست‌مداران پنج‌شیری اسم دره‌ی هزاره را به دره‌ی آبشار تبدیل می‌کنند و به این ترتیب، اسم هزاره را کاملاً از بین می‌برند. باید پرسان کنید که در عقب این سیاست حذف نام تاریخی هزاره از پنجشیر چه هدف ضددموکراتیک و ضد حقوق و آزادی‌های مردم پنهان است؟

حالا وقتی می‌آییم از وحدت سیاسی هزاره حرف می‌زنیم٬ این حساسیت‌های سیاست‌گران انحصارگر اقوام را در نظر داریم و به همین دلیل، می‌گوییم که این وحدت سیاسی دیالوگش باید از نخبه‌های سنی و اسماعیلیه و دوازده امامی هزاره شروع شود. پیام ما در حالت کنونی مخاطبش نخبه‌های جامعه است. در این پیام از نخبه‌ها حرف می‌زنیم. هنوز به متن توده کاری نداریم. در روزهای اخیر با یکی از بزرگان سنی هزاره در بدخشان صحبت مفصلی داشتم. در تمام این صحبت٬ یک نقطه نبود که این آدم با من مخالفت کند. او آمادگی عام و تام خود را برای کار به خاطر تحقق استراتژی «برگشتاندن قدرت قومی هزاره به هزاره» اعلان کرد. این آغاز کار است و استراتژی ما هم دقیقاً از همین نقطه شروع می‌شود تا با ایجاد توافق و هماهنگی در سطح نخبه‌ها، به مراحلی برسیم که توده‌ها را نیز به وحدت و یک‌پارچگی برسانیم.

حالا وقتی از حزب مدرن حرف می‌زنیم، باید دقت کنیم که یکی از ویژگی‌های حزب مدرن این است که در آن دیگر مرز قومی وجود ندارد٬ مرز ایدئولوژیک وجود ندارد٬ مرز مذهبی و زبانی وجود ندارد. یک چیز وجود دارد که شایستگی افراد در محور کار به خاطر سرنوشت جمعی، منافع جمعی و حقوق و آزادی‌ انسان‌ها ست. ما باید حزبی بسازیم که فردا یک ترکمن، یک بلوچ، یک ایماق، یک نورستانی، یک پشتون یا یک تاجیک یا اوزبیک بتواند در رأس حزب قرار گیرد و رهبری آن را بهتر از یک هزاره تمثیل کند. حزبی با چنین ترکیب و ساختار می‌تواند آجندا و استراتژی ما را تحقق ببخشد و طبعاً هر یکی که با شایستگی مغزی و علمی‌ای که از خود نشان می‌دهد، در برابرش تسلیم می‌شویم. خوب، نمونه‌اش صدراعظم هندی‌الاصل انگلستان است. او با فهم و درایت خود به این مقام نرسیده است. حزب مدرنش او را به این موقف رسانده است. به همین ترتیب، اوباما با فردیت خود به مقام ریاست جمهوری امریکا نرسید. حزب مدرنش او را به عنوان یک سیاه‌پوست، رییس جمهور قصر سفید ساخت.

بنابراین، می‌بینیند که استراتژی «برگشتاندن قدرت قومی هزاره به هزاره» ولو سیاست‌مداران انحصارطلب را تکان دهد و حساسیت شان را تحریک کند، یک استراتژی وحدت بخش در سطح قومی و ملی است. یعنی، وقتی به دقت توجه کنید، می‌بینید که وحدت سیاسی نجات پشتون هم هست، هم‌چنان‌که نجات هزاره و تاجیک و اوزبیک نیز است.

حزب سیاسی مدرن

شیشه میدیا: حالا که به این نکته رسیدیم٬ می‌خواهم بحث یک مقداری باز هم مشخص‌تر شود. شما وقتی با هم‌چون موانع به طور عملی مواجه هستید که هر روز هم، به هر حال، بر شکل و محتوای استراتژی شما تأثیر می‌گذارد٬ می‌خواهم واضح‌تر بگویید که چه راهکار مشخصی را برای ایجاد حزب سیاسی مدرن دارید که بتواند در ابتدای راه، مثلاً در سطح گفتمان یا دیسکورس، این ایده را در بین نخبگان مطرح کند و این نخبگان نیز احساس کنند که بحث ساختن یک حزب سیاسی بحث یک شب و دو شب نیست، بحث ساختن یک حزب سیاسی معنایش این است که ذهنیت و مفکوره‌ و نگاه و استراتژی‌های خود را به صورت هم‌زمان مدرن بسازیم، همه چیز را بازتولید کنیم و همه چیز را متناسب با شرایط جدید عرضه کنیم. این کار به زمان نیاز دارد. می‌خواهیم این نکته را واضح‌تر شرح دهید و بگویید که نقطه‌های آسیب‌پذیری این استراتژی را در راستای ساختن حزب سیاسی چگونه کم می‌کنید؟ گام اول برای ساختن این حزب مدرن سیاسی از کجا باید شروع شود تا برای مخاطبان شما اطمینان خلق کند و نقشه‌ی راه را برای شان واضح بسازد؟

دای فولادی:متوجه باشیم که بحث ایجاد حزب سیاسی هنوز دور است که ما از آن حرف بزنیم. حالا ما در مرحله‌ی تشریح یک استراتژی قرار داریم و باید بگوییم که هدف چیست، چه کار می‌کنیم و در ختم روز به کجا می‌خواهیم برسیم. تا به وحدت سیاسی نرسیم٬ مسأله‌ی حزب را مطرح کرده نمی‌توانیم. چون تشکیل حزب کار یک فرد نیست که من بنشینم و چند نخبه را گرد خود جمع کنم و فردا حزب اعلان کنم. این همان کار اشتباهی است که در طول تاریخ سیاسی روشن‌فکری افغانستان صورت گرفته و ما شاهد نتایج و پیامدهای بدش هستیم.

ایجاد و تشکیل یک حزب کار جمعی است. نوشتن مرام‌نامه و اساس‌نامه و سیستم تشکیلاتی یک حزب مدرن کار یک فرد نیست٬ کار یک جمع است. نخبه‌های مختلف در اتاق‌های فکر مختلف باید بنشینند و کار کنند تا این هدف تحقق بیابد. برای حزب در بخش اجتماعی باید استراتژی ساخته شود، در بخش اقتصادی استراتژی ساخته شود، در بخش روابط ملی استراتژی ساخته شود، در بخش روابط بین‌المللی باید استراتژی ساخته شود. در شرایط کنونی، باید گفته شود که این حزب چگونه در بازی‌های منطقه‌ای و در روابط جهانی داخل شود. این‌ها مسائلی اند که برای هر کدام آن باید اتاق‌های فکر ساخته شود و نخبه‌های جامعه بر اساس تخصص خود روی آن‌ها کار کنند. من که رشته‌ام در علم سیاست جامعه شناسی سیاسی است، برایم مشکل است با کسی که رشته‌اش سیاست بین‌الملل است برابری کنم. یا عزیزی که رشته‌اش تاریخ است٬ می‌تواند در بخش تاریخ بینشی را برای حزب ارایه کند که من یکی نمی‌توانم این بینش را ارایه کنم. به همین ترتیب، کسی که رشته‌اش آموزش و پرورش است، می‌تواند استراتژی حزب برای اصلاح و رشد نظام آموزش و پرورش کشور را تعیین کند.

ببینید که کار در راستای تحقق این استراتژی بسیار وسیع و گسترده است. مفاهیمی که ما تا به حال از حزب داریم، ناشی از تجربه‌های بسیار کوچکی است که یک حزب بوده و یک رهبر بوده و بعد این رهبر سواد داشته یا نداشته و تمام فعالیت‌ها و استراتژی‌های حزب در محور منافع خانوادگی و فردی چرخیده٬ است. این‌ها حزب نیستند. این‌ها هیچ چیزی نیستند که بتوانیم از آن‌ها برای استراتژی جدید خود الگوبرداری کنیم.

شیشه میدیا: خوب، می‌خواهم شما این استراتژی را کمی واضح‌تر شرح دهید و بگویید که چگونه و از کجا شروع می‌کنید که متفاوت از الگوهای حزبی مرسوم در جامعه باشد؟

دای فولادی:اگر یک لحظه اجازه دهید، جواب سوال اول تان باقی مانده است و من هنوز در بخش اول آن هستم که توضیح دهم. ببینید، ما وقتی می‌گوییم که وحدت سیاسی هزاره یک راه دشوار و دراز است، ما درست در اولین قدم‌های این راه دشوار و دراز قرار داریم. ما از نقطه‌ای آغاز کرده ایم که عبارت از اجتماعی ساختن ایده‌ی وحدت سیاسی است. یعنی می‌خواهیم وحدت سیاسی را ابتدا به یک امر مسلم در افکار عامه تبدیل کنیم. به همین خاطر است که گفتم وحدت سیاسی را به یک فرد یا جمع خاصی از نخبه‌ها تقلیل ندهید. وحدت سیاسی مال یک فرد یا جمعی از نخبه‌ها نیست. مسئولیت هر فرد است. من از تمام نخبه‌های هزاره، نخبه‌های پشتون، نخبه‌های تاجیک و نخبه‌های اوزبیک و تمام اقوام کشور می‌خواهم که مسأله‌ی وحدت سیاسی قوم خود را مطرح کنند. گفتمان وحدت سیاسی قوم خود را در افکار عامه‌ی قوم خود مسلط سازند. و وقتی یک پدیده در افکار عامه مسلط شد و جا گرفت، بعد می‌بینید که این کسانی که به خاطر منافع فردی تفرقه‌ی سیاسی را در جامعه دامن زده اند، دهان‌های شان بسته می‌شود. این‌ها وقتی در برابر افکار عامه بجنگند، در واقع خود را نابود می‌کنند. یعنی ما حالا در مرحله‌ای از کار قرار داریم که باید بحث را در سطح افکار عامه گسترش دهیم.

شیشه میدیا: نکته‌ی شما را گرفتم. می‌خواهم این بخش بحث را در همین‌جا جمع کنیم تا وارد مرحله‌ی دوم شویم. وقتی از استراتژی حرف می‌زنیم، به طور طبیعی می‌گوییم که استراتژی مرحله‌بندی کردن زمان برای تحقق هدف است. شما خط استراتژیک خود را ایجاد می‌کنید. زمان را در این خط استراتژیک در نظر می‌گیرید و می‌گویید که حزب وحدت در فاصله‌ی سه سال توانست وحدت سیاسی متناسب با شرایط آن زمان ایجاد کند.

دای ‌فولادی: منحل کردن احزاب ۸ گانه…

شیشه میدیا: بلی، ما حداقل سه سال را پیش روی خود بگیریم و به عنوان یک نشانه بگوییم که به مرحله‌ای می‌رسیم که استراتژی ما گام‌های عملی خود را در جامعه پیدا کند. می‌خواهم بگویید که شما این سه سال را چگونه مرحله‌بندی می‌کنید؟ مثلاً بگویید که ما این مقدار زمان را برای پخش ایده و مفکوره‌ی خود نیاز داریم تا در جامعه عام شود و افراد متوجه باشند که بحث ما صرفاً یک بحث ذهنی نیست که به صورتی لایتناهی دوام کند. ما بالاخره باید جامعه‌ای را که همین حالا با خطر قتل عام مواجه و سرکوب مواجه است٬ جامعه‌ای که با فقر و گرسنگی مواجه است٬ از این مهلکه‌ها نجات دهیم. این یک بحث کاملاً انضمامی مصداقی است که باید در زمانی معین تطبیق شود. می‌خواهم شما همین مرحله‌بندی زمان را در استراتژی که از آن صحبت می‌کنید، شرح دهید.

دای ‌فولادی:ببینید، در همین مرحله‌ای که ما فعلاً هستیم٬ من برای اینکه دوستان را در جریان کار قرار بدهم، به عنوان یک نشانه‌ی بارز صداقت٬ برای‌شان می‌گویم که من با اکثر دوستانی که در جامعه می‌شناسم برای شان زنگ زده و مسأله را به صورت خصوصی مطرح کرده ام. یعنی پیش از این‌که من داخل مطبوعات شوم و مسأله را مطبوعاتی بسازم، دوستان را در جریان قرار داده ام. دوستانی در عمل قدم برداشتند، اما اکثر این دوستان قول دادند که این ایده را مورد توجه قرار دهند، اما وقتی تلفن قطع شد، از همین افراد کسی برایم زنگ نزد که بگوید خودش در راستای تحقق این هدف چه کار کرده و یا من کارم را تا کجا پیش برده ام.

به عنوان یک نکته‌ی استراتژیک متوجه شدم که اگر یک بخش از نفاق و استیصال جامعه به خاطر گل‌های سر سبد سیاسی است که در بیست سی سال گذشته سیاست را با معامله‌های فردی از مقوله‌ی قدرت خالی کرده اند، یک بخش هم هستند که در بستر نفاق به نام و نشان خود خوش اند و حاضر نیستند که برای وحدت سیاسی هزاره، از نام و نشان خود در هزاره هزینه بگذارند. یعنی این‌ها هم در بستر نفاق جامعه به همان حیثیتی که دارند، خوش و راضی اند و نمی‌خواهند این کنج عافیت و مصئونیت خود را به خاطر منافع و اهداف کلان جامعه ترک گویند.

این همان واقعیت و یا وضعیت سختی است که به نظرم نباید به آن تن دهیم. خوب، ببینید که من چه کار کردم. در سیاست همیشه پلان الف و پلان ب دارید. پلان الف من همین بود که با افرادی که یک روزی به من می‌گفتند بیا و اگر در صحنه نیایی تاریخ تو را نمی‌بخشد و هی می‌گفتند که مزاری چطور شد و تو مرد عمل نیستی و از این قبیل حرف‌ها که شما شاهد همه‌ی آن‌ها هستید. اول با همین افراد وارد صحبت شدم و طرح خود را پیش‌کش کردم. اما وقتی که در روز عمل بر همین افراد صدا کردم، دیدم که نه این افراد گل سرسبد سیاست هزاره نبودند و آلوده هم نیستند و پاک هستند، اما اسیر شعاع شهرت خود در بستر نفاق جامعه اند.

از آن پس، من پلان ب را شروع کردم. در پلان ب، کارم فراتر رفتن از سطح نخبگان مشهور و به اصطلاح گل‌های سر سبد بود. وقتی وارد این مرحله شدم، کار رفته رفته به جایی رسید که امروز شاهد آن هستیم. دوستان عزیزی داریم که خود را برای استراتژی «برگشتاندن قدرت قومی هزاره به هزاره» با انگیزۀ عالی، صادقانه شروع کرده اند. شخصیت‌های در سطح استادان دانشگاه هستند٬ دانش‌جویان هستند و حتی جوانانی اند که ظاهراً هیچ نام و نشانی ندارند، اما با ابتکار عمل خود کم از دیگران نیستند. ما برای رسیدن به این مرحله حد اقل یک و نیم تا دو سال را مد نظر گرفته بودیم. چون باید کار از رده‌هایی شروع می‌شد و با کادرهایی ارتباط برقرار می‌شد که نام و شهرت ندارند، اما علم و صداقت کافی دارند.

اگر کسانی که شهرت داشتند و پاک بودند، پهلوی ما جمع می‌شدند، مسلماً پلان الف ما چقدر زمان رسیدن به وحدت سیاسی را کوتاه می‌کرد. اما وقتی این گروه هم‌دستی نکردند، ناچار باید استراتژی خود را تغییر می‌دادیم. در سیاست هم تایمینگ یا قید زمانی برای استراتژی وجود دارد. گاهی تایمینگ استراتژی از اختیار شما بیرون است. زمان و شرایط بسیاری چیزها را تعیین می‌کند. مثلاً ما در پلان داشتیم که فعالیت‌های جریان حق (ح‌کومت ق‌انون) را در کابل به صورت مبارزات خیابانی در زمان جمهوری شروع کنیم؛ اما شرایط به گونه‌ای انکشاف کرد که گلیم همه را جمع کرد و برنامه‌ی ما هم از بین رفت. در سیاست، اقتضاهای زمان و شرایط خلاف اراده‌ی شما وضعیتی را خلق می‌کند که شما نمی‌فهمید فردا چی اتفاق خواهد افتاد یا فردا و پس فردا چه پیش خواهد آمد.

آن‌چه برای شما مهم است، کاری است که در راستای یک هدف معین انجام می‌دهید. ما فعلاً در مرحله‌ای قرار داریم که استراتژی «برگشتاندن قدرت قومی هزاره به هزاره» را وارد افکار عامه کنیم. برای این استراتژی در ابتدا یک و نیم الی دو سال را در نظر گرفته بودیم، اما دیدیم که همین عملیه تقریباً در سه هفته خیلی پیش رفت و و امروز به یک گفتمان رایج تبدیل شده است. من مقاله‌ای را خواندم که یکی از عزیزان نوشته بود و در آن از این استراتژی تحت عنوان «گفتمان دای‌فولادی» یاد کرده بود. البته هرگز دوست دارم که مسأله به نام فرد مطرح شود. به هر حال، این دوست نوشته بود که گفتمان «برگشتاندن قدرت قومی هزاره به هزاره» دارد مسلط می‌شود.

شیشه میدیا: خیلی خوب، آقای دا‌ی‌فولادی، این قسمت از صحبت‌ها را در همین جا ختم می‌کنیم. در بخش دوم، از زوایایی دیگر به جنبه‌های عملی و راهکارهای عملی این تز خواهیم پرداخت. می‌خواهم در یک جمع‌بندی بسیار کوتاه، با توجه به صحبت‌هایی که تا حالا کردید، بگویید که واقعاً توقع تان از جامعه‌ی هزاره، از نخبگان سیاسی هزاره، چیست که این پیام عام شود؟ توقع تان از نخبگان جامعه‌ی پشتون و جامعه‌ی تاجیک و جامعه‌ی ازبیک چیست که همه بتوانند در یک صحبت فشرده پیام شما را بگیرند و هر کسی احساس کند که با زمینه‌های خاص خود ملزم به تطبیق آن است.

دای‌ فولادی:اول، باز تکرار می‌کنم که وحدت سیاسی مسئولیت هر فرد است؛ چون وحدت یک امر جمعی است٬ با یک فرد وحدت نمی‌شود، با فردها می‌شود و اگر فرد‌ها برای وحدت جامعه حس مسئولیت نکنند، وحدت هرگز به وجود نمی‌آید.

همان‌گونه که تجربه کردیم، به علت خودخواهی‌ها، در سه ماه اخیر مجبور شدیم پلان ب خود را تطبیق کنیم. همین مشکل را پشتون‌ها هم دارند. پشتون‌های روشن‌ضمیر و تاجیک‌هایی که درد ذلت تاجیک را در عرصه‌ی سیاست و قدرت حس می‌کنند٬ باید کار خود را با کادرهایی شروع کنند که شهرت ندارند، ولی صداقت دارند. چیزی که در سیاست مهم است، صداقت است. سیاست عرصه‌ی رهبری جمعی است و رهبری جمعی با مشوره و مشارکت جمعی کارا می‌شود. به تعبیر مولانا: مشوره ادراک و هوشیاری دهد / عقل‌ها مر عقل را یاری دهد

وقتی شما در سیاست داخل پروسه‌ی رهبری جمعی می‌شوید، می‌بینید کسانی که سطح علم شان پایین است، اما دارای صداقت و انگیزه اند، خیلی به درد می‌خورند. همین راه حل را به عزیزان پشتون و تاجیک و ازبیک هم پیشنهاد می‌کنم. ما وقتی کار خود با هزاره را شروع کردیم، به زودی مخاطبان خود را پیدا کردیم. این را هم به یاد داشته باشیم که در وحدت سیاسی هزاره، کسانی که در سیاست و در بازی‌های منطقه‌ای و جهانی بدنام هستند٬ اگر در هر جریان سیاسی بیایند، در روز اول کمر آن جریان سیاسی ره خم می‌کنند و بدنامش می‌سازند. به همین دلیل است که از این‌ها خواسته ایم که لطفاً از سر راه جامعه کنار بروید. به خاطر همان قومی که شعار می‌دهید، گوشه شوید. اما پایین‌تر از این رده‌ی اول رهبران سیاسی، فکر می‌کنم هر کسی که در هر حزبی بوده، در هر جریانی بوده، با یک اصلاح جدید درونی بیایند و داخل این پروسه شوند. هر قدر این ریزش صورت می‌گیرد، وحدت سیاسی جامعه زودتر تحقق می‌یابد. زمانی را که ما در نظر گرفته ایم، به هر میزان که از آن طرف ریزش نیرو صورت می‌گیرد، در این طرف به سریع شدن پروسه و رفتن به طرف ساختار یک حزب مدرن سیاسی کمک می‌کند.

استراتژی جدید؛ نسخه‌ی اتنیکی یا ملی؟

شیشه میدیا: بسیار خوب٬ تشکر از این بحث. برمی‌گردیم به بخش دوم صحبت‌هایی که با شما داریم. شما از استراتژی برگشتاندن قدرت قومی هزاره برای هزاره سخن می‌گویید. در این راه برخی از خطرها را نشانی کردید. به خصوص، همین که یادآوری می‌کنید که حالا در مرحله‌ی حزب سازی نیستید و در مرحله‌ی کنونی، بیشتر طرح و پخش ایده مهم است تا جامعه متوجه اهمیت مسأله شوند، به طور طبیعی جامعه را کمک می‌کنید تا واقعیت‌های موجود خود را بشناسد و متناسب با این شناخت، گام‌های خود برای تأمین وحدت سیاسی را بردارد.

فعلا در درون جامعه تجربه‌های پراگنده‌ای داریم که این تجربه‌ها در خیلی از موارد سنگ راه حرکت جامعه هم هستند. برخلاف این‌که می‌گویند تجربه بهترین آموزگار است، بسیاری وقت‌ها تجربه بدترین و گمراه‌کننده‌ترین آموزگار نیز هست. به خاطری که شما فراموش می‌کنید که تجربه مال گذشته است و تجربه‌ی گذشته در زمان حال به درد نمی‌خورد. خیلی‌ها همین تجربه را روی دست خود گرفته کار می‌کنند. ما حالا از همین نقطه شروع کنیم تا بگوییم که تجربه‌ی هر جامعه، به هر حال، خاص است. شما می‌گویید که استراتژی که شما مطرح می‌کنید، در ابتدا مخاطب هزارگی دارد، اما می‌تواند مخاطب خود را از میان پشتون و تاجیک و ازبیک هم داشته باشد.

طبعاً تجربه‌ی هر کدام از این جوامع در برخورد با واقعیت‌های محیطی شان متفاوت است. شما نمی‌توانید نسخه‌ی هزاره را برای تاجیک یا پشتون هم تجویز کنید. می‌خواهم در بحثی که بعد از این داریم، همین نکته را یک مقدار باز کنید که واقعاً در کجا حرف شما مخاطب عام دارد که تمام ملت افغانستان در این جغرافیای مشترکی که ما داریم مراقبش باشند و به هر حال فکر کنند که این جغرافیا را شکستانده نمی‌توانیم و مجبوریم در این جغرافیا با هم زندگی کنیم؛ و در کجا این پیام خاص می‌شود که مثلاً پشتون احساس نکند که حرفی را که شما برای هزاره می‌گویید، او می‌تواند در درون پشتون هم آن را تطبیق کند یا تاجیک مثلاً احساس کند که مودلی را که شما برای هزاره می‌گویید، او هم در درون تاجیک تطبیق کند. می‌خواهم نقطه‌های اشتراک و نقطه‌های تمایز را در صحبت‌های تان باز کنید که در کجایند.

دای فولادی:بسیار دقیق گفتید. من می‌خواهم همین‌جا به عنوان مثال، آخرین حرکت کرزی را مثال دهم تا بدانیم که مثلاً دید هزاره به قدرت چیست و این دید با دید یک سیاست‌گر پشتونی که رئيس جمهور بوده و با ناتو و آمریکا کار کرده و بالاخره بر سر مسأله‌ی خط دیورند با این‌ها در افتاده چه تفاوت دارد. خوب، کرزی بالاخره از قدرت افتاد؛ اما ببینید که من از بیرون وقتی می‌بینم چه چیزی را درک می‌کنم. و همین‌قدر می‌توانم برای برادر پشتون خود بگویم که کرزی همیشه راهی که رفته سوی ترکستان بوده است. کرزی آمده گفتمان ملی را راه می‌اندازد و می‌گوید که چه جمهوریت باشد چی امارت، مهم نیست؛ بیایید که جمع شویم. خوب، حالا ببینید وقتی طالب تمام دانشگاه‌ها را به روی زن بسته کرد، دیگر آیا کسی هست که به این پیام کرزی پاسخ بدهد؟

کرزی چرا همیشه لقمه را از پشت گردن به دهن می‌کند؟ شما کرزی، به جای این‌که حالا بیایی روی وحدت ملی کار کنی، به جای این‌که حرف‌های مفت دیالوگ بین‌الافغانی را مطرح کنی، برو دیالوگ بین‌الپشتونی را مطرح کن٬ برو این سوال را به پشتون پاسخ بده که مشکل تو با غنی چیست که با هم جور نمی‌آیید؟ شما در برلین که آمدی گزارشی که ما داریم در طول شب مردم را سر غنی خنده دادی. چرا؟ مشکل تو با اتمر چیست؟ مشکل تو با طالب چیست؟ در طالب مشکل تو با بچه‌ حقانی چیست؟ مشکل تو با یعقوب بن عمر چیست؟ چرا سیاست‌گران پشتون پاسخ این مسایل مهم را به ذهن پشتون نمی‌دهند؟

تو کرزی زمانی می‌توانی در ایجاد وحدت ملی در افغانستان موفق شوی که اول وحدت پشتونی را تأمین کنی. در سیاست پشتون و در وحدتی که تأمین کردی، استراتژی آن را مثل ما تعیین کن. خوب، ایجاد یک حزب مدرن است و حزب مدرن هم تمام مرزهای قومی و مذهبی و سمتی و زبانی و همه چیز را می‌شکند و افراد را بر اساس شایستگی و مغز و حقوق شهروندی کنار هم قرار می‌دهد. اما تو باز هم می‌روی با همان آدم‌هایی می‌نشینی که یک توییت می‌دهند، سه صد تا فحش می‌خورند. دلیلش این است که برای تو معامله با این‌ها آسان است. ولی راه حل استراتژیکی که ما می‌دهیم که افغانستان را روی پای خود ایستاد کند، افغانستان را به استقلال و ثبات سیاسی و امنیت ملی برساند، همین است که تو اول برو وحدت سیاسی قوم خود را تأمین کن.

چرا شما رهبران سیاسی پشتون با هم نمی‌نشینید تا برای تمام افغانستان یک الگو بدهید و بگویید که ما آمدیم با هم نشستیم، شما هم بروید همین‌طور بنشینید و جور بیایید؟ این راهی که ما برای تان توصیه می‌کنیم، راهی در پشت یک هدف جمعی است، نه یک معامله‌ی فردی.

ببینید، دردی که از سیاست‌گران پشتون به منی هزاره می‌رسد، دردی که از سیاست‌گران پشتون به منی تاجیک و به منی پشتون می‌رسد، چیست؟ درد این است که تمام فکر این‌ها منافع فردی و انحصار قدرت ملی است و تلاش در جهت سنت دیرینه‌ای است که مالکیت قدرت ملی به نام پشتون‌ها باشد. این نسخه‌ کهنه‌شده است که حالا همه چیز آن فرو پاشیده و از کارایی افتاده است. برای این‌که این پاشیدگی جمع شود، باید قبل‌تر از همه این پاشیدگی از درون پشتون جمع شود، پاشیدگی از درون هزاره جمع شود، پاشیدگی از درون تاجیک و اوزبیک جمع شود.

همین وضعیت در درون جامعه‌ی تاجیک نیز وجود دارد. من وقتی جامعه‌ی تاجیک را از بیرون می‌بینم، متوجه می‌شوم که آدم‌های استخباراتی مثل صالح بزرگ شده و معاون اول رئیس جمهور می‌شود. و وقتی فرار می‌کند، میلیون‌ها دالر از خانه‌ی ییلاقی‌اش بیرون می‌شود. این سئوال باید مطرح شود که این همه پول را از کجا کرد؟ اگر از مردم دزدی کردی، هم پاسخ بده و اگر از چینل‌های استخباراتی گرفتی باز هم باید پاسخ بدهی.

باز هم سوال مشخصی که نخبگان تاجیک از امثال صالح بپرسند این است که مشکل تو صالح با عطا چیست؟ مشکل تو عطا با بچه ربانی چیست؟ مشکل تو بچه ربانی با بچه مسعود چیست؟ باید پاسخ دهید که چرا سیاست در خاندان‌های شما میراثی شده است؟

این‌ها سوالاتی اند که من از بیرون می‌بینم و به عنوان یک هزاره می‌خواهم تمام تاجیک‌های روشن‌نگر این سوال‌ها ره مطرح کنند و این سوال‌ها را در افکار عامه‌ی تاجیک عام بسازند. در عین زمان، برای وحدت سیاسی جامعه‌ی خود هم کار کنند. جمع شوند و مثلی که ما پلان الف ما کار نداد، پلان ب خود را شروع کردیم و وحدت سیاسی را از کنار آمدن کادرهای صادق ولی گمنام آغاز کردیم. شما هم این شیوه را در پیش بگیرید تا با اجتماع نخبگان شما، وحدت سیاسی ملت افغانستان نیز تأمین شود.

شیشه میدیا: خوب، شما این نکته‌ها در بین پشتون‌ها یا تاجیک‌ها به عنوان یک نگاه از بیرون نشانی می‌کنید.

دای ‌فولادی: دقیقاً؛ دردی را که پشتون در درون قوم خود حس می‌کند، این درد را من از بیرون حس نمی‌کنم.

شیشه میدیا: بله.

دای ‌فولادی:درد خاصی را که یک کادر پشتون برای پشتون نشان داده می‌تواند من نمی‌توانم. حرف من صرف در حد نشان دادن درد جمعی ست که همه به گونۀ مشترک حس می‌کنیم.

شیشه میدیا: بله.

دای ‌فولادی:دردی را که منی هزاره در قوم هزاره حس می‌کنم، یک پشتون نمی‌فهمد. یک پشتون مرا نمی‌تواند در درک مشکل درونی هزاره کمک کند. من هم نمی‌توانم یک پشتون را در درک مشکل درونی آن کمک کنم.

شیشه میدیا:خیلی خوب، حالا بیش‌تر روی همین استراتژی شما که استراتژی وحدت‌آفرین در بین کل ملت افغانستان است، درنگ می‌کنیم. شما افغانستان را به عنوان یک ملت واحد می‌بینید؛ ولی این ملت واحد در توهم خود با هم یک جای شده نمی‌تواند. شما باید واقعیت‌های بسیار خاصی را که در درون این جامعه است، به طور جداگانه مورد مطالعه قرار دهید٬ بعد ویژن‌ها یا به اصطلاح نگاه‌های عام را با استراتژی‌های خاص از هم تفکیک کنیم.

دای ‌فولادی:دقیقاً، دقیقاً.

استراتژی جدید؛ راه وحدت سیاسی یا بستر نقاق اجتماعی؟

شیشه میدیا: بر اساس دیدگاه شما، باید وحدت ایجاد کنیم، ولی این وحدت، گام ابتدایی‌اش همین است که کسانی که با هم صحبت می‌کنند، در همین کتله‌های بزرگی که حالا سیاست آن‌ها را در همین کتله‌های بزرگ رو در روی هم قرار داده است، حد اقل در این ۲۰ یا ۳۰ سال اخیر دیده ایم که بین آن‌ها جنگ پشتون و هزاره و جنگ تاجیک و ازبیک و امثال آن را به وجود آورده است. این جنگ، به تعبیر شما، جنگ سیاست‌گران است؛ اما همین جنگ انعکاس خود را در درون جامعه دارد و جامعه را گرفتار صف‌بندی‌های خطرناک و خون‌باری کرده است. پس، در نگاه شما، اول باید این جامعه‌ها را به عنوان شقه‌های جداگانه‌ی ملت افغانستان در درون خود شان به وحدت برسانیم تا بعد از آن بتوانیم راه را برای وحدت استراتژیک ملت افغانستان باز کنیم.

من حالا می‌خواهم همین نکته‌ای را که شما به طور نمونه‌ای با نگاه از بیرون در مورد تاجیک‌ها یا پشتون‌ها مطرح می‌کنید، در درون هزاره یک مقدار بیشتر مصداقی بسازیم. هزاره‌ها فعلاً با دو روند سیاسی مواجه هستند که شما وقتی از دور نگاه می‌کنید، باز هم می‌تواند خطرناک باشد یا حد اقل برای استراتژی که شما در درون جامعه‌ی هزاره دارید و آن برگشتاندن قدرت قومی هزاره برای هزاره است، می‌تواند یک چلنج بزرگ باشد. این دو روند سیاسی یکی مربوط به اکثریت افراد جامعه است که از نخبگان سیاسی خود با دیدی و تجربه‌ای بسیار روشن٬ فاصله گرفته و از آن‌ها عبور کرده است.

اکثریت قاطع جامعه‌ی هزاره می‌داند که رهبران سیاسی آن چگونه سرمایه‌ی جمعی را قربانی مطامع فردی کردند٬ فرقی نمی‌کند که این رهبران در فردیت خود چقدر صداقت داشتند یا نداشتند، ولی حد اقل آن‌چه را به عنوان سرمایه اندوخته اند، اعتبار آن را از بستر جمع گرفته و برای فرد و خانواده‌ی خود مصرف کرده اند. در نتیجه، در ختم روز، هم خود را بدبخت کرده اند و هم جامعه را. این رهبران حالا از جامعه جدا شده و این بدنه‌ی عمومی جامعه نیز به صورت کتلوی چشم خود را از این‌ها کنده و اتفاقاً خود این‌ها نیز چشم خود را از جامعه کنده اند. یعنی این نخبگان سیاسی بزرگی را که شما به عنوان سنگ راه جامعه می‌گویید٬ این‌ها دگر توقع آن را ندارند که واقعاً مثل یک دهه قبل یا دو دهه قبل مردم این‌ها را سر شانه‌های خود بگردانند یا کورکورانه از پشت شان بروند. مردم صد تا سوال دارند که این‌ها هیچ‌کدام این سوال‌ها را پاسخ نداده اند، نه در قیام تبسم پاسخ دادند، به طور مشخص، نه در جنبش روشنایی.

در این دوره‌ی جدید نیز که دوره‌ی بسیار دشواری است و دوره‌ی عسرت سیاسی هزاره تلقی می‌شود، این رهبران خاموش و ساکت اند و هیچ سخنی نمی‌گویند که بیان تجربه و عبرت سیاسی آنان باشد و جامعه را در درک روشن آن کمک کند. اما از طرفی دیگر، همین واقعیت جامعه را دو شقه هم کرده است. یک جمع از هزاره‌ها احساس می‌کنند که ما خط سیاست خود را در هم‌سویی با جامعه‌ی بین‌المللی و در هم‌راهی با ارزش‌های مدرن، با دموکراسی و پلورالیسم و مفاهیم حقوق بشری و امثال آن پیدا کرده ایم و مصداق عملی آن را نیز می‌دانند که بدون حزب و جریان سیاسی نمی‌شود و باید حزب مدرن خود را بسازیم. یک نمونه‌اش مثلاً جمهوری دموکراتیک هزارستان است که حالا به عنوان یک طرح، مثل ایده ای که شما در استراتژی برگشتاندن قدرت قومی هزاره به هزاره می‌گویید، در ابتدایی‌ترین مراحل خود قرار دارد، اما چون عمل‌گرا هستند، منتظر بخش‌های تئوریک کار خود نمانده اند و بسیار راحت از جمهوری دموکراتیک هزارستان حرف می‌زنند، از بیرق و پول و دولت الکترونیک و پارلمان الکترونیک حرف می‌زنند. این یک روند جدی است که در طیف پایینی جامعه به راه افتاده است. یک طرف دیگر نخبگان سیاسی را دارید که این‌ها هم‌چنان آدرس برای هر گونه معامله‌ی سیاسی و معامله‌گران سیاسی آدرس محسوب می‌شوند. آقای کرزی نیز وقتی از افغانستان بیرون می‌شود، به آدرس هیچ یک از نخبگان جامعه که حرف دارند، نمی‌رود؛ اما به آدرس این نخبگان سیاسی که زبان شان را درک می‌کند، می‌رود٬ در برلین یا ترکیه یا هر جایی دیگر که می‌رود، از همین قماش افراد را پیدا می‌کند تا با آن‌ها وارد سخن و معامله شود. جامعه‌ی هزاره، حالا در بین این دو خط حرکت می‌کند. ظاهراً از استراتژی شما فهمیده می‌شود که هیچ کدام از این دو خط ره حد اقل در استراتژی خود به عنوان راه حل نجات نمی‌دانید. اما، به هر حال، این‌ها واقعیت‌های بالفعلی اند که ذهن جامعه را به خود مصروف کرده اند. می‌خواهم راه‌حل خاصی که شما از آن در درون جامعه‌ی هزاره حرف می‌زنید و تصور می‌کنید سرنوشت جامعه را در وسط این دو چاله‌ی خطرناک که سر راهش قرار دارد، حفاظت می‌کند، چیست. به نظر شما، با چه تدبیر و زبانی می‌شود استراتژی شما را به عنوان یک استراتژی الهام‌بخش معرفی کرد که هم برای هزاره قابل پذیرش و درک باشد و هم برای یک تاجیک و پشتون و ازبیک رهنمایی باشد که نسل کهنه و نسل جدید شان را از هم تفکیک کند یا به اصطلاح واقعیت‌های بالفعل‌ آن‌ها را با آیدیال‌هایی که پیش روی خود دارند، در ارتباط قرار دهد و با هم قاطی پاطی نشوند؟

دای ‌فولادی:ببینید، در درون جامعه‌ی هزاره‌ی امروز٬ طرح‌های زیادی مطرح می‌شود. همین جمهوری دموکراتیک هزارستان یا فدرالیزم یا تجزیه هر کدام در شمار طرح‌هایی اند که در سطوحی مختلف و از زبان‌های مختلف با شیوه‌های مختلف بیان می‌شوند. من فکر می‌کنم که این‌ها یک چیز را به خوبی درک نکرده اند و آن این‌که سیاست بدون تفکر نمی‌شود٬ و تفکر سیاسی بدون استراتژی نمی‌تواند راه‌کشا شود. شما اگر جمهوری دموکراتیک هزارستان می‌سازید، اگر فدرالیزم می‌سازید یا حتی می‌خواهید افغانستان را تجزیه کنید٬ در گام اول به وحدت سیاسی نیاز دارید. حتی طرح مبارزه‌ی عدم خشونت را که شما مطرح می‌کنید٬ برای این طرح نیز اول به وحدت سیاسی نیاز دارید. شما می‌بینید که در پشت گاندی هندو و مسلمان یک ملت بسیج شده بود که مقاومت آرامش کار کرد و موفق شد. آیا با همین تشتتی که هزاره دارد، شما می‌توانید جمهوری دموکراتیک بسازید؟ خوب، این چیزها در حد یک ادعا به زودی به مسايل سمبولیک تبدیل می‌شوند، نه به آجندایی که به واقعیت تبدیل شود. شما وقتی فدرالیزم می‌گویید، برای فدرالیزم اگر پشتوانه‌ی افکار عامه‌ی خود را با یک اتحاد سیاسی و در چوکات یک حزب مدرن نداشته باشید، آیا می‌توانید به نتیجه‌ی دل‌خواه خود برسید؟ مسلم است که نمی‌توانید. ما آمدیم درست از جایی شروع کردیم که هر طرحی که در آینده برای آن تصمیم گرفته می‌شود، باید توسط جمع گرفته شود٬ نه توسط یک تعداد آدم‌هایی که الکی در سیاست آمده اند یا به صورت سطحی داخل سیاست شده و امروز تا جایی هم رسیده اند. دیدیم که حتی برخی از این افراد با نقد از خلیلی و محقق و قوم‌فریبی تا دفتر غنی هم خود را رساندند؛ اما بعد از آن چه؟

مهم‌ترین مشخصه‌ی سیاست‌گران عمل‌گرای فاقد تفکر، بی‌سواد بودن شان است. وقتی که دهن خود ره باز می‌کنند و سخن می‌گویند، می‌فهمید که این آدم چقدر بی‌سواد است. خودش هم می‌گوید که من سواد سیاسی ندارم. خوب، وقتی سواد سیاسی نداری، چرا آمده ای و خود را الکی مطرح می‌کنی و توقع هم داری که رهبر شوی؟

یکی از خوبی‌های حزب مدرن همین است که پیش‌تر عرض کردم که مقوله‌ی رهبر را از بین می‌برد و تبدیل به رهبری می‌کند. حالا مشکل در این شده که در هزاره هر کسی خود را رهبر می‌داند و کوشش می‌کند که مزاری شود. همین که هر کدام می‌آید عکس مزاری را پشت سر خود می‌ماند، در واقع معنایش این است که اول مزاری و بعد از او من هستم! به همین خاطر است که آیدیال‌گرایی چیزی دیگر است و پراگماتیزم در سیاست چیزی دیگر است. استراتژی و راهی را که من مطرح می‌کنم٬ پراگماتیزم آن در همین وحدت سیاسی است و می‌گویم هر راهی را که می‌خواهید، اول بیایید به وحدت برسید، بعد از این‌که کادرها جمع شدند، می‌نشینیم و تصمیم می‌گیریم که کدام راه معقول است که می‌توانیم از آن به نجات واقعی برسیم و کدام راه نامعقول است و برای منافع فردی چند تن است.

خوب، سیاست‌مدار وظیفه‌اش همین است که از افکار مردم استفاده می‌کند، اما سیاست‌مداری که متعهد به حقوق و آزادی‌های مردم است، افکار مردم را به سود خودارادیت آن‌ها جهت‌دهی می‌کند و مردم را کمک می‌کند تا با تشخیص درست و معقول، سرنوشت سیاسی خود را تعیین کنند.

آیا استراتژی جدید استراتژی جنگی است یا ضد جنگی؟

شیشه میدیا: خوب، ببینید، در همین قسمت وقتی که شما حرف می‌زنید، برخی از افراد با خستگی‌هایی که ممکن است اضطرار شرایط بر آن‌ها بار کرده باشد٬ می‌گویند که ما حوصله‌ی آن را نداریم که سه سال یا چهار سال منتظر بنشینیم تا کار شما بالاخره به نتیجه برسد. می‌گویند تا سه چهار سال دیگر ما را قتل عام می‌کنند٬ ما باید زود دست به کار شویم و از سرنوشت جمعی خود محافظت کنیم. مثلی که در غرب کابل مردم وقتی خطر را احساس کردند، به زودی دست به کار شدند، مقاومت و دفاع کردند و نتیجه‌اش را هم گرفتند.

می‌خواهم دو وضعیت اضطراری جامعه را به گونه‌ای مثال نشان‌دهی کنم. یک طرف رهبران سیاسی اند که خستگی جامعه را به خوبی درک می‌کنند و خستگی خود را هم در وجود خود شاهد اند. این رهبران مردم را به آرامشی دعوت می‌کنند تا در نتیجه‌ی آن برای خود فرصتی بیابند تا بگویند ما راه حل سیاسی پیدا می‌کنیم و در معامله‌ی کلان قدرت٬ شما را دخیل می‌سازیم. در طرفی دیگر هم عمل‌گرایان خسته و سرخورده از رهبران سیاسی قرار دارند که تلاش می‌کنند به هر حال، باید کار و مقاومتی را نشان دهند تا به تعبیر خود شان، جامعه را از استیصال و درماندگی بیرون بکشند. حالا برای این‌که هم پراگماتیزم شما در سطح پراگماتیزم عمل‌گرای فاقد تفکر و فاقد بینش نزول نکند و هم از معامله‌گری امتیازطلبانه‌ی رهبران سیاسی جلوگیری کند، باید چه کار کنید تا صف متفاوت شما را با استراتژی خاصی که در پیش دارید، متمایز سازد؟ به تعبیری دیگر، از یک طرف دعوت تان به آرامش و تفکر، دست‌مایه‌ی حرف‌های رهبران سیاسی نشود که آن‌ها نیز مردم را به آرامش دعوت می‌کنند تا دوباره آن‌ها را به آدرس خود ارجاع دهند و بگویند که منتظر باشید ما کارها را در این حلقات بزرگ تمثیل می‌کنیم و از طرفی دیگر، عمل‌گرایی مبارزه‌جویانه‌ی تان راه‌حل‌های شتاب‌زده و عاجل را پیش پای مردم نگذارد؟ شما در وسط این دو مخاطب و مدعیان سیاست در جامعه که هر دو تجربه‌ی تاریخی مردم را به انحراف می‌کشانند، چگونه عمل می‌کنید تا استراتژی تان یک استراتژی موفق شود؟

دای ‌فولادی: بینید٬ باز هم تکرار می‌کنم که ما هیچ‌گاهی نگفته ایم که با طالب نجنگیم. من بارها به طالب گفته ام و حالا هم عاقلانه، دور از احساسات می‌گویم که ما را به جایی نرسانید که باری دیگر مجبور شویم گلوله را با گلوله پاسخ دهیم. این حرف من است؛ در عین حال، برای کسانی که بر مبارزه‌ی مسلحانه تأکید دارند، می‌گویم که وقتی می‌خواهید از راه جنگ به هدف تان برسید، همین فردا شروع کنید، راه تان باز است. اما سئوال این است که اقتصاد عصب جنگ است. شما اقتصاد جنگ تان را از کجا به دست می‌آرید؟ پول جنگ از آسمان پایین نمی‌افتد. پس بیایید بر روی زمین محاسبه کنید که از کی پول بگیرید تا ماشین جنگی تان به حرکت بیفتد. شما دیدید که انگلیس و ناتو و آمریکا و پاکستان و اسرائيل و کشورهای عربی به اضافه‌ی روسیه و ایران و چین به توافق رسیدند که جمهوری فاسدِ قومی گلمش جمع شود و طالب در افغانستان به قدرت برسد. یعنی طالب با یک اجماع عام منطقه‌ای و جهانی به قدرت رسیده است.

امروز وقتی مطرح می‌شود که شمال افغانستان به عنوان یک وزیرستان شمالی به خاطر انتقال بنیادگرایی به خاور میانه و درگیر کردن روسیه و اقتصادش در جنگ خاورمیانه در پهلوی جنگ اوکراین مطرح است٬ آیا آمریکا و انگلیس و ناتو و پاکستان به شما پول می‌دهد که با طالب بجنگید؟ آیا فکر می‌کنید این قدرت‌ها دیوانه شده اند که جبهه‌ی جنگی شما را علیه طالبان تمویل و تجهیز کنند؟ آن‌هایی که هشتاد میلیارد دالر سلاح را به طالب تحویل دادند، آیا حاضر اند به شما سلاح بدهند تا بیایید و جنگ کنید؟

خوب، از این قدرت‌ها باید دل بکنید و امید تان را قطع کنید. روسیه‌ای که فعلاً خودش درگیر جنگ خطرناک اوکراین است و می‌داند که اگر در این جنگ شکست بخورد، به هفت کشور دیگر تجزیه می‌شود. در عین حال، اگر به این وضعیت ادامه دهد، هزینه‌ی جنگ بر این کشور هر روز سنگین‌تر می‌شود. روسیه در سال جاری پنجاه میلیارد دالر کسر بودجه دارد. با این حساب، آیا این کشور حاضر است در افغانستان برای من و توی هزاره پول و سلاح بدهد؟ در عین حال، جنگ اوکراین چه دلیلی برای روسیه می‌گذارد که بیاید ما را کمک کند تا با طالبی بجنگیم که روسیه در آن نفوذ دارد؟

به همین ترتیب، چین هیچ‌گاهی روی آتش منازعات منطقه‌ای با سلاح و پول خود تیل نمی‌ریزد. به خاطری که چین به دنبال هژمونی اقتصادی در منطقه و جهان است. هژمونی اقتصادی چین به صلح نیاز دارد؛ چه صلح در افغانستان باشد یا در پاکستان و خاورمیانه. می‌بینید که یک حمله بر هوتلی که چینایی‌ها در آن اقامت داشتند، باعث شد افغانستان را ترک کنند. یا وقتی تظاهرات در ایران شروع شد، دیدیم که چین به طرف عربستان رفت و قرارداد بیست و چهار ساله‌ای را که با ایران داشت، تقریباً زیر پا کرد و خلاص شد.

خوب، در این حال، برای ما تنها ایران باقی می‌ماند که در مورد آن کشور هم باید بپرسیم آیا ایران برای ما پول و سلاح می‌دهد تا با طالب بجنگیم؟ عجالتاً می‌بینیم که سید عیسای مزاری و سایر جواسیس ایران مثل لطیف نظری و مهدوی و اکبری عملاً بیشتر از هر پشتونی دیگر برای به رسمیت شناخته‌شدن طالبان کمپاین می‌کنند. معلوم است که این سخن مال خود این‌ها نیست. این سخن از سرچشمه می‌آید و در پی آن است که استراتژی ایران آخوندی را در افغانستان پیاده کنند. بنابراین، جای دیگری که باید برای تمویل جنگ با طالب به آن تکیه کنیم، اقتصاد شکننده‌ی چند نفر هزاره‌ای است که با تمام مشکلات در غرب زندگی می‌کنند. می‌دانیم که در این کشورها جوی پول جاری نیست که کسی از آن بگیرد و برای جبهه‌ی جنگ بفرستد. این‌ها کار می‌کنند و زحمت می‌کشند تا خانواده‌ و یا یکی دو نفر از بستگان خانوادگی خود را تمویل کنند. آیا این‌ها می‌توانند جنگی را تمویل کنند که قیمت هر مرمی آن باید از معیشت شان گرفته شود؟

حتی اگر پاسخ به تمام این سوال‌ها را با نگاهی مثبت و خوش‌بینانه بدهیم و ادعا کنیم که دارای اقتصاد مستقل هستیم و منبع لازم برای تمام مصارف خود را پیدا کردیم، باز هم وقتی در افغانستان وارد جنگ با طالب می‌شویم، در واقع وارد جنگ با پاکستان و ایران و روسیه و اسرائیل و عربستان سعودی و امریکا و تمام کشورهای دیگری می‌شویم که به نحوی در این منازعه دست دارند و هر کدام منافع مشخصی را در آن جست‌وجو می‌کنند. آیا جبهه‌ای که با پول شخصی من و تو تمویل شود و هزاره را در یک نبرد نابرابر و نامحدود با تمام سیاست‌ها و منافع قدرت‌های منطقه و جهان مواجه کند، آیا این جنگ معقول است؟ نمونه‌ی خوب چنین جنگ مولوی مهدی بود. دیدیم که در چند روز سر خود را خورد. مولوی مهدی و تشویق‌کنندگان او این واقعیت ساده را درک نکردند که جنگ با طالب جنگی است که هیچ کسی آن را نمی‌خواهد و درگیر شدن ما با آن، جز هدردادن جان و مال و فرصت‌های ما نتیجه‌ای نخواهد داشت.

دقت کنیم که در منطقه جنگ اوکراین تمام معادله‌ها را به هم زده است. با شروع جنگ اوکراین، بازی‌های دیگری در سطح منطقه و جهان مطرح شده است که تمام سیاست‌ها را به تجدید نظر کشانده است. شورش در ایران واقعیت دیگری است که باعث می‌شود اکثر قدرت‌های درگیر منازعه‌ی افغانستان ترجیح می‌دهند طالب بر وضعیت مسلط باشد تا برای دیگران درد سر اضافی خلق نشود. برای این قدرت‌ها طالب هر چه هست، قدرتی مسلط است. بد است، بی‌راه است، ارتجاعی است، قرون وسطایی است، هر چیزی هست، باکی ندارد. در حاکمیت این گروه، افغانستان به صورت غیر مستقیم به بفر ستیت یا کشور حایلی تبدیل شده که در رأس آن یک قدرت آهنین کشنده قرار دارد و پشتون و غیرپشتون سر خود را بلند نمی‌تواند. همین به اصطلاح کشور حایل یا بفر ستیتی که تحت حکمروایی استبدادی عبدالرحمنی‌گونه است، در چوکات ملایی خود، هم به نفع ایران است، هم به نفع پاکستان است و تا مسأله‌ی اوکراین یک‌طرفه نشود، به نفع سایر قدرت‌های درگیر نیز هست.

طبیعی است که بحران اوکراین از سه حالت بیرون نیست: یا غرب برنده می‌شود یا روسیه برنده می‌شود و یا در ختم روز به گونه‌ای سازش می‌کنند و با هم جور می‌آیند. وقتی به این نقطه برسیم، دوباره ببینید که به طرف افغانستان بر می‌گردند یا نه. قطعاً بر می‌گردند. یعنی پروژه‌ی طالب به نتیجه‌ی جنگ اوکراین بسته است. در همین جا این سوال مطرح می‌شود که ما چرا در برابر یک پروژه‌ی مقطعی بجنگیم؟ هر پروژه تاریخ دارد. وقتی تاریخ پروژه‌ی جنگ اوکراین یا جنگ طالب تمام شود، تمام معادله از نو بازسازی و بازتولید می‌شود.

حالا بر می‌گردیم به نکته‌ی اصلی که در بحث خود داشتیم: ولو ما جنگ هم کنیم، پیش از این که جنگ را آغاز کنیم و پول و پیسه‌ی جنگ را به دست آریم و سلاح به دست گیریم و حمایت شویم، باید وحدت سیاسی داشته باشیم. جنگ بدون وحدت سیاسی امکان‌پذیر نیست. با این تشتت و نفاق سیاسی شما نمی‌توانید بجنگید. اگر بخواهید بجنگید یا بخواهید حمایت بیرونی به دست بیاورید، باید حزب مدرن سیاسی داشته باشید و در چوکات یک حزب به گونه‌ای سازمان‌یافته و تشکیلاتی عمل کنید تا جهان شما را ببیند و بشناسد و حاضر شود که با شما از آدرس یک حزب با چوکات فکری و ایده و استراتژی معین رابطه برقرار کند. وحدت سیاسی مردم است که برای شما قدرت اثرگذار در سطح ملی، منطقه‌ای و جهانی خلق می‌کند. یعنی پس از این‌که وحدت سیاسی خود را تأمین کردید و حزب سیاسی خود را ایحاد کردید، آن زمان است که در جهان هم کسی پیدا می‌شود تا به سخن شما ارزش قایل شود و به حرف تان بها بگذارد و به شما کمک کند تا به پیروزی برسید.

باز هم تکرار می‌کنم٬ آغاز هر کار و اقدامی دیگر رسیدن به وحدت سیاسی است. تا زمانی که وحدت سیاسی اقوام حاصل نشود، گپ زدن ازو وحدت ملی خواب است و خیال است و محال!

استراتژی جدید؛ راهی تازه در میانه‌ی دو راه موجود

شیشه میدیا: شما نکته‌های تان را، به خصوص وقتی به تجربه‌ی خاص جامعه هزاره برگشت می‌کنید، با صراحت یادآور می‌شوید که قابل قدر است. اما آیا فکر می‌کنید که مخاطب‌های تان به شکل عام، برای اینکه در این چاله نیفتند، سخن شما را صرفاً با همین دیالوگ‌های روشن‌فکرانه درک می‌کنند؟ آیا بیم ندارید که ممکن است حرف شما نیز در سطح نخبه‌هایی محدود بماند که گویا قدرت درک سخن تان را دارند؟ اگر این سخن برای عامه‌ی مردم قابل درک نشود، تا شما برای تحقق استراتژی تان یک گام بردارید، جبهه‌ای که از آن بیم دارید، ممکن است ایجاد شود یا معامله‌ای که در سطح رهبران سیاسی قرار است صورت بگیرد، عملی می‌شود؟

اگر چنین شود، ولو در هر جایی باشد، یک قسمتی از جامعه را قربانی می‌کند. هم‌چنین، ممکن است یک معامله سیاسی در سطح رهبران ارشد جامعه صورت گیرد. در این صورت، باز هم وضعیت جدیدی در جامعه خلق می‌شود که شما را ناگزیر می‌سازد در شیوه‌های برخورد و استراتژی تان تجدید نظر کنید. می‌خواهم بپرسم که شما برای این‌که دو خلا یا دو چاله‌ای که در برابر کارتان در سطح جامعه قرار دارد، استراتژی تان را آسیب نزند، چه کار مشخصی را انجام می‌دهید که این موانع و چلنج‌ها را از سر راه تان دور کند؟

دای ‌فولادی:ببینید، خدمت‌تان عرض کردم که یک بخش کار ما جنبه‌ی عملی دارد؛ اما یک بخش دیگر روشن‌گری است. حرف‌هایی که من در تحلیل خود از وضعیت خاص جامعه‌ی هزاره عرض کردم، شرایط جنگ و ناممکن بودن جنگ را توضیح می‌داد. این بخش روشن‌گری حساب می‌شود. جریان‌هایی که می‌خواهند ماجراجویی کنند٬ حرف اول من در مورد این‌ها این است که هیچ کاری نمی‌توانند و نهایتاً در حد همین شعار باقی می‌مانند. دلیلش این است که این‌ها هیچ‌کدام زمینه‌ی حمایتی ندارند، در بین هزاره‌ها میدان عمل ندارند و از حمایت قومی هزاره برخوردار نیستند. حمایت قومی در حدی که بتوانید برای جنگ یا ماجراجویی‌های پرهزینه بسیج اجتماعی به راه بیندازید، کار دشواری است که جامعه‌ی هزاره، بعد از چهل و چند سال تجربه‌ی جنگ و هزینه‌های جنگ، حاضر به پرداخت آن نیست. این‌جا چند نفر هستند که برای سرگرمی ذهن خود و عده‌ی معدودی از مخاطبان خود شعارهایی را مطرح می‌کنند، اما عملاً کاری از پیش برده نمی‌توانند. یاد ما باشد که جامعه‌ی هزاره فقیر و محروم و زجرکشیده است، اما از سطح شعور و قضاوت بلندی برخوردار است که هر جریان و حلقه‌ای نمی‌تواند روی آن کلاه بگذارد و ظرفیت اجتماعی آن را به سود منافع و شعارهای مقطعی خود استفاده کند.

علاوه بر روشن‌گری، کار ما در عرصه‌ی عمل نیز جریان دارد. پیش‌تر خدمت تان عرض کردم که ما مخاطب‌های خود را پیدا کرده ایم و کار عملی ما در جهت تحقق استراتژی «برگشتاندن قدرت قومی هزاره به هزاره» جریان دارد. دوستان ما از آسترالیا تا اروپا و امریکا و کانادا و هند و داخل افغانستان به گونه‌ی جدی و سازمان‌یافته کار می‌کنند. ما دچار عجله و شتاب‌‌زدگی نیستیم. برای این‌که بتوانیم از لحاظ فکری و عملی بر وضعیت مسلط شویم و ضرورت وحدت سیاسی را به افکار عامه تبدیل کنیم، راه درازی را در پیش داریم. فکر می‌کنم با ادامه‌ی صبورانه‌ی کار و فعالیت در این عرصه، روز به روز اتحاد و انسجام نیروهای ما بیشتر می‌شود.

شیشه میدیا: نکته‌ای را که به عنوان پارادوکس در صحبت‌های شما درک می‌کنم٬ این است که از یک طرف وحدت سیاسی جامعه را یک ضرورت مهم تلقی می‌کنید که باید برای تحقق آن کار صورت گیرد٬ از طرفی دیگر، نخبه‌هایی را که به هر حال در درون جامعه اثرگذار هستند، به گونه‌ای مخاطب قرار می‌دهید که از لحاظ زبانی تسامح و امکان جمع کردن این‌ها را کم‌تر نشان می‌دهد. احتمال دارد افرادی در حد صحبت‌های کلی و عام با شما توافق داشته باشند، اما وقتی گام عملی مطرح شود، هر کدام یک نوع هراس را احساس می‌کنند که گویا در استراتژی عملی شما در کدام رده قرار دارند. آیا در رده‌ی رهبران معامله‌گر قرار می‌گیریم که باز هم در این استراتژی نفی می‌شویم یا در رده‌ی پراگماتیست‌های عمل‌گرای فاقد بینش قرار می‌گیریم که باز هم وقتی حرکت کنیم و پیش‌تر برویم، برای ما گفته خواهد شد که مثلاً شما حرکت نمی‌توانید. می‌خواهم بپرسم تسامحی را که شما در نظر دارید در زبان و استراتژی‌های تان به شکل عملی ایجاد کنید، چیست تا از ایجاد وحشت و سراسیمگی بیشتر در درون جامعه جلوگیری کند و یک نوع جزمیت و دگماتیسم سیاسی را تحت عنوان استراتژی برگشتاندن قدرت قومی هزاره برای هزاره اعمال نکند؟

دای ‌فولادی:ببینید، وحدت با مصلحت نمی‌شود. وحدت با گفتن حقیقت امکان‌پذیر است. وحدتی که بر اساس مصلحت بیاید، نه نتیجه می‌دهد و نه بقا دارد. وحدتی بقا دارد که من و تو بفهمیم که حقیقت شما چیست و حقیقت من چیست؟ وقتی شما بدانید که حقیقت من چیست من هم می‌فهمم با شما چگونه برخورد کنم یا چگونه حرف بزنم. درست است؟ وقتی من بدانم که حقیقت شما چیست، شما با من سخن مرسوم سیاسی زده نمی‌توانید. چون هدف ما وحدت سیاسی است. اگر در سخنان من نسبت به افراد یا گروه‌هایی خاص تلخی وجود دارد، این تلخی را ناشی از زبان من ندانید، ناشی از حقیقت بدانید. هر کسی که در حرف‌های من حقیقت خود را درک می‌کند و در این حقیقت احساس تلخی می‌کند، به خودش بر می‌گردد، نه به من.

سیاست: مصلحت یا حقیقت؟

شیشه میدیا: ببینید، حرف‌های ایدئولوژیک همیشه حقیقت‌هایی را در درون خود دارد که می‌توانند به طور بالفعل برای افراد اقناع کننده یا حداقل مجاب کننده باشند؛ اما در واقعیت خود مرزبندی‌ها و سیاه و سفید کردن‌ها را در درون جامعه بیشتر دامن می‌زنند. شما از وحدت سیاسی هزاره حرف می‌زنید. از مشکلاتی که در درون جامعه هست، حرف می‌زنید که به هر حال تمام آن‌ها با تاریخ و تجربه‌های جامعه عجین اند؛ اما در عین حال، وقتی استراتژی تان را مطرح می‌کنید، این بیم را دامن می‌زنید که ممکن است به جای این‌که در حول این استراتژی به اجماع برسیم، باز هم به یک خط ایدیولوژیک جدید وارد می‌شویم؛ خطی که آرمان و داعیه‌ای قوی دارد، اما جامعه را بیش‌تر از پیش متشتت و متفرق می‌سازد.

دای ‌فولادی:نخیر، واقعیت درست برعکس برداشت شما است. فکر من چیزی دیگر است. ببینید، سوال خیلی ساده‌ی من از کسانی که از بستر نفاق سیاسی هزاره تغذیه می‌کنند٬ این است که آیا به این جرأت اخلاقی رسیده اند که به خاطر وحدت سیاسی هزاره بیایند و اعتراف کنند که گذشته‌ی بدی داشته اند؟ آیا حاضر اند اعتراف کنند که مالکان ذلت امروزی هزاره هستند؟ این سوال را نه تنها من به عنوان فردی که قربانی این نفاق هستم، حق دارم بپرسم، بلکه خود این‌ها نیز این سوال را شب در بستر خواب، از خود بپرسند که آیا در نقشی که بر عهده داشته اند، خوب بازی کرده اند یا بد بازی کرده اند؟

اصلاح زمانی به وجود می‌آید که مرحله‌ی اخلاقی اعتراف صورت بگیرد. در صورتی که من به مرحله‌ی اعتراف نرسیده باشم، آیا می‌توانم اصلاح‌گری کنم؟ پاسخ روشن و شفافم این است که نمی‌شود. بنابراین، بیایید به خاطر وحدت سیاسی جامعه، این ریسک را بپذیریم و به اصطلاح این جرأت اخلاقی را به خود بدهیم که اعتراف کنیم و بگوییم که خوب عمل نکرده ایم و حاضریم از سر راه جامعه کنار برویم و بگذاریم دیگران کار کنند. اگر احیاناً شما بیایید و بگویید که من خطا کرده ام، آیا من به شما اعتماد نمی‌کنم؟

شیشه میدیا: حرف شما در این سطح درست است. در عین حال، در خلال سخنان شما خطری را احساس می‌کنم که دوست دارم شرح آن را از زبان خود شما بشنوم. شما از یک خط ایدئولوژیک حرف می‌زنید. از لحاظ فکری طرح تان برای خود شما تنقیح شده است و شاید به حد کافی روشن و شفاف نیز باشد و حالا می‌خواهید که جامعه نیز آن را درک کند. بر نقطه‌هایی نیز ناخن می‌گذارید که جامعه بر اساس تجربه‌های خود نمی‌تواند آن را انکار کند. اما در واقع شما می‌توانید با همین حرف‌ها و همین شیوه‌ی طرح مسأله به یک نوع پوپولیزم و عوام‌گرایی نیز دچار شوید که به دنبال مخاطب‌ها یا به اصطلاح مریدان سهل‌گیر باشید. کسانی را به سمت خود جذب کنید که به راحتی بگویند بله، درست است، ما حرکت می‌کنیم؛ اما در واقع آن مقدار انرژی مصرف نکنند که بیایند این خط فکری و این استراتژی را درک کنند و برای تحقق آن مسنولانه گام بردارند. در نتیجه، شما بعد از یک مدت، دوباره یک روند ایدئولوژیک را خلق خواهید کرد که به مریدپروری تازه در درون جامعه دامن بزند و شقه‌های جامعه را بیشتر بسازد، نه اینکه به وحدت سیاسی کمک کند. آیا این خطر را خود تان احساس نمی‌کنید؟

دای‌ فولادی:نخیر. این کاملاً برداشت شماست. حرف من چیزی دیگر است. شما سلسله‌ی حرف مرا قطع کردید؛ وگرنه این سوال مطرح نمی‌شد. ببینید٬ ما برای وحدت سیاسی هزاره اول به اصلاح نیاز داریم. خوب، اصلاح از کسانی شروع می‌شود که در گذشته دچار اشتباه و کارهای غلط شده اند. درست است؟ حالا اگر ما بگوییم که نه تو اگر اصلاح هم کنی دیگر برای ما قابل قبول نیستی، یا به خاطر گذشتۀ بد تو، امروز خوبت را نفی می‌کنیم، این‌جاست که به حرکتی ایدئولوژیک یا جزم‌گرایی نفاق‌افگنانه متوسل شده ایم.

پیش‌تر خدمت‌تان عرض کردم و گفتم که ما وقتی پلان الف را شروع کردیم، با بسیاری از شخصیت‌های جامعه حرف زدیم. این افراد می‌دانند. پیش‌تر برای تان گفتم که یک عده افراد به خاطر همان شهرت کاذبی که دارند، بستر نفاق را ترجیح می‌دهند؛ اما من این‌ها را توصیه می‌کنم که از شهرت کاذب خود بگذرند. حالا وقتی این حرف را مطرح می‌کنم، یقین دارم که برخی از این دوستان ممکن است آزرده شوند؛ اما بگذار آزرده شوند. به خاطری که مسأله‌ی سرنوشت جامعه مسأله‌ی آزردگی این فرد و آن فرد نیست. بعد، می‌آییم به مسأله‌ی ایدیولوژی. من تا حالا ایدیولوژيی را مطرح نکرده ام. حالا اگر مثلاً می‌آمدم و می‌گفتم که شما بیایید در محور این ایدیولوژی جمع شوید و وحدت کنید، حرف شما کاملاً درست بود.

حالا ما آمده ایم و ضرورت وحدت سیاسی جامعه را به عنوان یک امر غیر قابل انکار مطرح می‌کنیم و می‌گوییم که وحدت سیاسی برای تحقق هر ایدیولوژی، برای هر حزب سیاسی و برای هر اقدام بعدی که بخواهید در قالب جمهوری دموکراتیک هزارستان، فدرالیزم یا هر کاری که در آینده می‌خواهید انجام دهید، یک ضرورت مبرم است. با هر طرز تفکری که می‌خواهید حرکت کنید، در ابتدا به وحدت سیاسی نیاز دارید.

بنابراین، تویی که هزارستان می‌خواهی بیا با وحدت سیاسی شانه بده. زیرا وقتی که وحدت سیاسی صورت گرفت، کادرهای جامعه جمع می‌شوند و تو فرصت می‌یابی که طرح هزارستان را عملی کنی. حالا ما بحث از اتحاد و وحدت کادرها داریم. تا حالا به مرحله‌ای نرسیده ایم که وحدت توده‌های عام را مطرح کنیم. وقتی کادرهای جامعه با آجنداهای مختلف و فکرهای مختلف پهلوی هم قرار گرفتند، هر کس با فکر و ایدیولوژی خود می‌آید و می‌نشیند. این‌جا بحث طرح نظریه‌های مختلف است که از متن یک فکر واحد برای سرنوشت جامعه بیرون می‌شود. درست است؟ وقتی این فکر واحد ایجاد شد، بر مبنای این فکر و استراتژی است که شما حزب مدرن سیاسی می‌سازید. در این حزب مدرن سیاسی است که همه جمع می‌شوند و بر اساس یک تصمیم مشترک راه واحد را انتخاب می‌کنند.

حالا ما با وضعیتی گرفتاریم که هر کسی به راه خود روان است. هر کس می‌تواند چند نفر مخاطب را در جامعه داشته باشد؛ اما گره جامعه با چند نفر مخاطب هم‌فکر باز نمی‌شود. بسیاری از دوستان مطرح کردند که اول باید حزب را می‌ساختید، بعد از آن به جمع کردن افراد و اعضای حزب شروع می‌کردید. خوب، این یک مودل از حزب‌سازی سنتی است که متأسفانه برای ما نتیجه‌ی خوبی به همراه نداشته است. شما اگر اول حزب بسازید، یک شقه در پهلوی شقه‌های دیگر ایجاد کرده اید. درست است که هر کسی در شعاع وجود و شخصیت و فکر خود یک تعداد مخاطب پیدا می‌کند٬ اما همین حلقه باعث می‌شود که نفاق تازه‌ای در جامعه شکل بگیرد.

سخن ما این است که بگذارید همین نفوذی را که در جامعه داریم٬ از آن برای تحقق آجندای وحدت سیاسی جامعه استفاده کنیم. زمانی که وحدت سیاسی صورت گرفت و کادرهای جامعه کنار هم جمع شدند، آن وقت همه با اندیشه و تفکر خود می‌نشینیم٬ از هم‌دیگر می‌شنویم و برای هم‌دیگر سخن می‌گوییم. وقتی که هدف وحدت سیاسی جامعه باشد٬ هدف برگشتاندن قدرت قومی هزاره برای هزاره باشد، این‌جا بحث من و منیّت مطرح نیست. هر کسی حرف حق زد، باید از حرفش پیروی شود.

استراتژی جدید؛ روشن‌گری یا بیان حقیقت

شیشه میدیا: درست است. یکی از نکته‌هایی را که در تأیید حرف شما می‌خواهم بگویم و شاید بحث را در ذهن خودم روشن‌تر بسازد٬ نقل قولی است از آقای مصطفی ملکیان. او می‌گوید که رسالت یک روشن‌فکر تقریر حقیقت و تقلیل مرارت است؛ اما می‌گوید که گاهی ممکن است تقریر حقیقت و تقلیل مرارت در تقابل هم قرار بگیرند. در این‌جا، به گفته‌ی او، روشن‌فکر تقریر حقیقت را بر تقلیل مرارت ترجیح می‌دهد. به خاطری که تقلیل مرارت رنج ره کم می‌کند، اما ممکن است راه‌های اشتباهی را پیش پای ما بگذارد. می‌گوید در این حالت، شما باید حقیقت‌گویی کنید. درست است؟

تقریر حقیقت و تقلیل مرارت، در واقع دو روی یک سکه اند که شما را به عنوان یک روشن‌فکر از هر دانشمند دیگری که صرفاً بحث تیوریک می‌کند، متمایز می‌سازد. دانشمند غیر روشن‌فکر حرف‌های خود را می‌گوید؛ اما خود را ملزم نمی‌داند که به جنبه‌ی عملی و کاربردی یا اثرات اجتماعی آن نیز تآکید داشته باشد. به تعبیر حافظ «در بند آن مباش که نشنید یا شنید». اما روشن‌فکر می‌گوید که نخیر، ما باید جنبه‌های کاربردی و عملی حرف خود را هم در درون جامعه توجه کنیم. حالا اگر به نقطه‌ای رسیدیم که احساس کردیم حالا پرداختن بر تقلیل مرارت و کاستن از رنج جامعه به قیمت قربانی کردن حقیقت تمام می‌شود، باید شما تقریر حقیقت را ترجیح دهیم.

گویا شما می‌خواهید بگویید که حالا در مرحله‌ی تبیین همین نکته‌ها هستیم. بیان واضح‌تر این حرف شاید ذهن مرا در این زمینه روشن‌تر کند. می‌خواهم حالا راه را برای یک بحث متفاوتی دیگر باز کنم که باز هم به تجربه‌های شخصی خود تان در درون جامعه بر می‌گردد.

دای ‌فولادی:اجازه دهید در بخش تقریر حقیقت که شما یاد کردید، کمی بیشتر روشنی بیندازم. استراتژی «برگشتاندن قدرت قومی هزاره برای هزاره» اصل کاری ست که در برابر خود داریم. ببینید، شما برای اینکه رنج هزاره را از بین ببرید، به وحدت سیاسی نیاز دارید. برای این‌که به وحدت سیاسی برسید، باید حقیقت را بگویید. وقتی شما حقیقت‌ها ره گفتید و بر اساس حقیقت‌گویی به وحدت سیاسی رسیدید، نشان می‌دهید که به ابزاری دست یافته اید که مرارت‌ها و درد و آلام جامعه را کم می‌کند. من برای تان به یقین گفته می‌توانم که وقتی حزب سیاسی مدرن هزاره پس از وحدت سیاسی هزاره ایجاد شود و اعلان موجودیت کند، در فردای آن شما برای تمام هزاره در داخل افغانستان پوشش امنیتی خلق کرده اید. چون آن وقت همه می‌فهمند که در برابر کتله‌ای قرار دارند که اهل تصمیم و عمل است. وقتی تصمیم گرفت وارد جنگ شود، جنگ می‌کند و اگر تصمیم گرفت وارد تعامل و صحبت شود، تعامل و صحبتی سازنده و قاطع دارد. مطمین باشید که آن وقت هر قدرتی شما را جدی می‌گیرد که اگر با این جمع سازش کنیم، حرفش حرف است و حرفش عین حرف جامعه است.

بنابراین، می‌بینید که در پروسه‌ی استراتژی «برگشتاندن قدرت قومی هزاره به هزاره» از بیان حقیقت به نام روشن‌گری یاد کردیم. روشن‌گری بدون گفتن حقیقت ناممکن است. شما باید حقیقت را با تمام تلخی آن بگویید تا به وحدت سیاسی برسید. هر کسی که آزرده می‌شود، کار خودش است. جامعه مانند دریاست که با موج‌های بلند حرکت می‌کند و پیام موفق در جامعه، هر روز مخاطب‌های خود را بیشتر پیدا می‌کند و هر روز با تجربه‌ای تازه به پیش می‌رود.

شیشه میدیا: خوب، این نکته را در بخش سوم گفت‌وگویی که داریم، بیشتر باز خواهیم کرد. به عنوان جمع‌بندی این قسمت از حرف‌های شما، گویا دارید به صورت مشخص بیان می‌کنید که حالا در مرحله‌ای قرار داریم که جامعه باید با خطرات و واقعیت‌هایی که در برابر خود دارد، آشنا شود. از کنار واقعیت‌هایی که در برابر خود دارد، چشم‌پوشیده عبور نکند و در توهم سیاست نکند.

این‌ها حرف‌های شما است که آن‌ها را برای جامعه می‌گویید و تأکید دارید که وقتی جامعه این حرف‌ها را درک کرد، مثل طبیب حاذقی می‌شود که بیماری را تشخیص کرده و بعد از تشخیص به مرحله‌ی علاج می‌رسد. طبعاً تشخیص دقیق بیماری در بسا موارد ممکن است راه‌حل‌ها را نیز به وسعتی ناکران‌مند در برابرتان قرار دهد. چون شما به اصطلاح پتالوجیکال برخورد نمی‌کنید. شما صرفاً مانند طبیب‌های افغانستان یک درد را دیده برای همان درد دوا نمی‌دهید تا با علاج یک درد، پنج درد دیگر را ایجاد کند. شما درد یا مسأله را در بستر و کانتکست و زمینه‌ی آن توجه می‌کنید. بعد از این توجه است که می‌بینید هم مشکل و مسأله‌ی تان یکی نیست، صد تا است و هم اتفاقاً راه حل آن یکی نیست، صد تا است.

می‌خواهم از همین مقدار حرف‌هایی که تا حالا در خصوص تقریر حقیقت و تقلیل مرارت، به تعبیر ملکیان، یا روشن‌گری به اصطلاح خود تان، بیان کردید، جمع‌بندی مختصری داشته باشید تا در نوبت بعدی، راه برای کارهای عملی و پراگماتیستی که در نظر دارید، باز شود و مسأله را در تجربه‌های شخصی خود تان شرح دهد. تجربه‌های شما از کار و مبارزه‌ی روشن‌گرانه در جامعه، طبعاً بر سخن تان چه در بُعد سلبی یا ایجابی تأثیر می‌گذارد. می‌خواهم خود تان از حرف‌هایی که تا حالا بیان کردید، جمع‌بندی کوتاهی داشته باشید.

دای ‌فولادی:اگر اجازه دهید و این سخن من حمل بر خودخواهی نشود، دوست دارم شخصیت خود را در سه رده تقسیم‌بندی کنم. شما می‌توانید این سه رده‌ی شخصیتی را در استراتژی کار من هم ببینید.

من به عنوان یک روشن‌فکر و روشن‌گر در حد توان فکری‌ام مسئولیت دارم که حقیقت را بگویم و به خاطر حقیقت هیچ مصلحتی را بر حقیقت مقدم نسازم. هدف از بیان حقیقت تأمین منافع اجتماعی و تعمیم آگاهی عمومی است. در این‌جا من باید مسئولیت خود را به عنوان یک روشن‌فکر ادا کنم. خوب است به جای روشن‌فکر، بگوییم روشن‌گر. چون روشن‌فکری که روشن‌گر نباشد، روشن‌فکر نیست.

بعد، به عنوان یک سیاست‌دان کوچک که حد اقل در بخش جامعه‌شناسی سیاسی افغانستان کتابی در سطح قلمرو استبداد تولید کرده ام، باید قوم خود را در اتخاذ یک حرکت استراتژیک کمک کنم تا سیاست قوم من از کاکُل این فرد و آن فرد نجات بیابد و برای جامعه‌ی هزاره نظام سیاسی‌ای ایجاد شود که مثل احزابی که در جهان مدرن داریم، صدها سال کار کند.

بعد، به عنوان یک فرد، وقتی می‌آیم همه را به به وحدت سیاسی دعوت می‌کنم، برای این‌که استراتژی «برگشتاندن قدرت قومی هزاره به هزاره» به واقعیت تبدیل شود، خودم به عنوان یک فرد باید به حرف خود عمل کنم. نمی‌شود که دیگران را به چیزی دعوت کنم، اما خودم بالا بنشینم و دست به سیاه و سفید نزنم.

می‌بینید که با همین سه رده‌ی شخصیتی وارد پروسه‌ی عملی شده ایم. حالا در این پروسه یا شکست می‌خوریم یا موفق می‌شویم. اگر شکست خوردیم، کتابی به نام خاطرات سیاسی ام زیر دست دارم و در این کتاب، تمام برداشت‌ها و زندگی خود را به عنوان یک روشن‌فکر و یک سیاست‌دان می‌نویسم و در آن شرح می‌دهم که با این فکر و ایده وارد اقدام شدیم، از این‌جا شروع کردیم، با این آدم‌ها صحبت کردیم، این کار را انجام دادیم، ولی در ختم روز شکست خوردیم و دلایل شکست ما نیز این بود. اگر در این پروسه پیروز شدیم و این حرکت جمعی صورت گرفت و حزب سیاسی که برای هزاره سال‌ها کار کند، ایجاد شد، تجارب خود را از این موفقیت هم در کتاب درج می‌کنم و شرح می‌دهم که این راه موفقی بود که یک جامعه‌ی متشتت را که به علت منفعت‌گرایی نخبگان سیاسی خود سقوط کرده بود، با این طرح و تئوری و استراتژی و منطق و دلایل و این حقیقت‌گویی‌ها و عمل‌گرایی‌های استراتژیک به یک جامعه‌ با وحدت سیاسی و صاحب یک حزب مدرن سیاسی در سطح بازی‌های ملی، منطقه‌ای و جهانی تبدیل شد. رسیدن به این مرحله به خودی خود یک موفقیت بزرگ است که امیدوارم هر نخبه‌ی هزاره خود را جزئی از این موفقیت بسازد، نه این‌که خود را به جزئی از شکست در قالب یک فرد تقلیل دهد.

شیشه میدیا: خوب، در بخش بعدی صحبت‌هایی که داریم ممکن است این نکته را باز هم باز جزییاتی بیشتر مرور کنیم و باز هم به تجربه‌های تان برگشت می‌کنیم و این سه رده‌ی شخصیتی تان را در قالب کارها و اثرگذاری‌هایی که درون جامعه داشتید، واکاوی می‌کنیم.

سیاست: دانش، شخصیت، عمل

شیشه میدیا: به بخش سوم این گفت‌و‌گو خوش آمدید. آقای دای‌فولادی، در این قسمت می‌خواهم باز هم یک مقدار با جزییاتی بیشتر به اثرات کارتان در درون جامعه توجه داشته باشید. شما سه مرحله از دوران رشد اثرگذار شخصیت‌ تان در درون جامعه را بیان کردید. همین سه رده‌ی شخصیتی طبعاً برای شما یک قصه و یک خط تاریخی هم ایجاد می‌کند که هم به صورت سلبی و هم به صورت ایجابی در جامعه تأثیر می‌گذارد. برخی‌ها ممکن است از اثرات کارتان در گذشته ناخشنود باشند یا برداشت منفی داشته باشند و احساس کنند طرح جدید مسأله، به خصوص استراتژی برگشتاندن قدرت قومی هزاره به هزاره، ادامه‌ی همان تشتت و پراگندگی و به اصطلاح دامن زدن نفاق در درون جامعه است.

یک جمعی دیگر که آن حرکت را به عنوان آغاز یک تحول یا ورود هزاره به یک دوره جدید می‌دانند، دوره‌ای که بازخوانی تجربه‌هایش را به همراه داشته و آگاهی جدید هزاره را رهبری کرده است. این جمع ممکن است با دید‌ی خوش‌بینانه به استراتژی جدید نیز نگاه کنند و از آن استقبال کنند. می‌خواهم از این سه مرحله‌ای که شما در رشد اثرگذار شخصیت خو دتان به عنوان یک فرد حرف زدید، یک مقدار بیشتر سخن بگویید و بعد شرح دهید که با مخاطبان تان در همین راستا چگونه تعیین نسبت می‌کنید. یعنی مخاطبان را چگونه کمک می‌کنید تا دای‌فولادی سال ۱۴۰۱ خورشیدی را چگونه ببینند که بدون ارتباط با دای فولادی سال‌های ۱۳۷۴ و ۱۳۷۵ نیست؛ یعنی دای‌فولادی که «امروز ما» و «عصری برای عدالت» یا حتی «قلمرو استبداد» می‌نویسد، با دای‌فولادی که بعد از سی سال استراتژی برگشتاندن قدرت قومی هزاره به هزاره را مطرح می‌کند٬ دو دای‌فولادی متفاوت است٬ در دو مرحله‌ی متفاوت، اما در یک خط.

دای ‌فولادی:بله، مراحل مختلف در یک خط رشد شخصیتی و رشد فکری و اتخاذ تجارب به سطح درک و فهم خود. ببینید، شما وقتی از سیاست حرف می‌زنید، سیاست سه پایه دارد: پایه‌ی اول سیاست دانش است؛ پایه‌ی دوم آن شخصیت است؛ و پایه‌ی سوم آن عمل است. همین سه پایه‌ی سیاست در رابطه‌ی علّی یا علت و معلولی با هم قرار دارند. دانش شما بر شخصیت تان تأثیر می‌گذارد، شخصیت شما بر دانش شما تأثیر می‌گذارد٬ دانش و شخصیت شما بر عمل تان تأثیر می‌گذارد و عمل شما بر دانش و شخصیت تان تأثیر می‌گذارد.

در سیاست، اگر شما دانش دارید، ولی بی‌شخصیت و فاقد عمل هستید، ارزشی ندارید. اگر شخصیت دارید، ولی دانش و عمل ندارید٬ باز هم فاقد ارزش هستید. در عین حال، اگر عمل دارید، اما شخصیت و دانش ندارید، باز هم به درد نمی‌خورید. چیزی که سیاست هزاره را به انحراف کشاند٬ عمل‌کردهای فاقد شخصیت و دانش بود. عملی که پشتوانه‌ی شخصیت و صداقت یا شخصیت صادق یک فرد را با خود نداشته باشد و از دانش دقیق محروم باشد، این عمل به ضد شخصیت فرد تبدیل می‌شود. یعنی فرد با هر عملی که انجام می‌دهد، شخصیت خود را بیش‌تر از پیش تخریب می‌کند.

در این مورد، من قضاوت را به مخاطبان خود می‌گذارم تا ببینند که من وقتی وارد پروسه‌ی عمل سیاسی شده ام، آیا این سه پایه‌ی سیاست را در وجود خود دارم یا نه. آیا در من دانش لازم را می‌بینند یا نه؟ آیا در من شخصیت صادق به هزاره را می‌بینند یا نه؟ آیا شخصیت صادق به انسان را می‌بینند یا نه؟ در عرصه‌ی عمل نیز، وقتی دیگران را به وحدت سیاسی دعوت می‌کنم، آیا خودم به در عمل به این ایده پابندی و التزام دارم یا نه.

طرح استراتژی «برگشتاندن قدرت قومی هزاره به هزاره» را به عنوان یک طرح علمی و سیاسی مطرح کرده ام. بعد از سال‌ها فکر و اندیشه که تلاش کرده ام بدانم راه نجات جامعه، به خصوص در شرایط فعلی افغانستان در کجاست، این استراتژی را ارایه کرده ام. حالا قضاوت را به دیگران می‌گذارم و خودم نیازی ندارم تا داوری کنم. امیدوارم قبل از دیگران، اول خود شما که از گذشته‌های سخت و مبارزه با ما بودید و حالا هم صحبت می‌کنیم، قضاوت تان ره مکتوب کنید و بنویسید که آیا این سه عنصر دانش و شخصیت و عمل را در من، به عنوان دای‌فولادی سال ۱۴۰۱، ملاحظه می‌کنید یا نه؟

ستراتژی جدید؛ مبارزه‌ی مدنی عاری از خشونت

شیشه میدیا: می‌خواهم از همین قسمت شروع کنیم تا برسیم به بحث دیگر شما. دقیقاً در همین رشد مراحل سه‌گانه‌ی شخصیت اثرگذارتان در درون جامعه از مقاومت غرب کابل حرف می‌زنید و هیچ‌گاهی این مقاومت را به عنوان یک نقطه‌ی منفی در سیر رشد حرکت سیاسی هزاره یاد نمی‌کنید. احساس می‌کنید با تمام تبلیغاتی که علیه مقاومت غرب کابل وجود داشته یا با تمام دشواری‌هایی که این مقاومت در زمان خود داشته، جامعه‌ی هزاره راه درست و سالمی را در غرب کابل آغاز کرد که بعد در جریان دو سال و ده ماه این مقاومت رشد و انکشاف یافت و بعد با حرکت روشن‌گرانه‌ی «امروز ما» و «عصری برای عدالت»، این تجربه به یک شعور و آگاهی در جامعه تبدیل شد؛ اما بعد از آن، وقتی مرحله به مرحله پیش آمدید، به طور طبیعی تجربه‌ی غرب کابل را به عنوان یک تجربه‌ی کلاسیک یا تجربه‌ی ابتدایی در حرکت سیاسی هزاره می‌دانید و تمایل ندارید که آن را به عنوان یک الگوی تمام عیار برای تمام دوره‌ها و تمام شرایط تبلیغ کنید.

شما وقتی «قلمرو استبداد» را نوشتید، زمینه‌های رشد استبداد یا استبدادپذیری را در درون جامعه به گونه‌ای برملا کردید که دیگر مقاومت غرب کابل نمی‌تواند الگویی کامل برای نجات از این استبداد تلقی شود. در قلمرو استبداد گفتید که جامعه اگر در تمام مناسبات و روابطش به مرحله‌ای از رشد نرسد که خودش با استبداد فاصله بگیرد٬ مستبدها هر روز مثل مارهای دوش ضحاک دوباره رشد می‌کنند و با بهایی سنگین ادامه می‌یابند. شما نشان دادید که مقاومت غرب کابل با تمام دستاوردهای آن هزینه‌ای مثل مزاری را از جامعه گرفت یا هزینه‌اش تمام ابهتی را که داشتیم از ما سلب کرد.

بعد از آن، در مراحل جدید که طبعاً تجربه‌های شما با تجربه‌ی عمومی ملت افغانستان در عرصه‌ی آشنایی و حرکت با نورم دموکراسی و حقوق بشر و ارزش های مدرن همراه می‌شود. این بیست سال درست است که یک سری از ارزش‌ها را به شکل طوفانی در افغانستان مطرح کرد و پشتوانه‌های استخباراتی٬ حرکت‌های مافیایی در درون آن رخنه کرد؛ اما در عین حال، در مراحل رشد تکاملی جامعه‌ فاصله‌ی سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۲۱ راه بسیار طولانی هم هست؛ یعنی جامعه در بستر همین حرکت با بسیاری از مفاهیم و نورم‌های جدید آشنا شده و حرکت رو به رشد شما هم به جایی رسیده که حالا مثلاً مبارزه‌ی مسلحانه را حد اقل برای جامعه‌ی هزاره، با توجه به واقعیت این جامعه، یک راه حل نمی‌دانید یا جنگ را برای نجات آن تجویز نمی‌کنید و می‌گویید که قبل از آن شما به این مولفه‌های دیگر ضرورت دارید تا بالاخره اگر یک روز حتی تصمیم به جنگیدن گرفتید، جنگ تان نیز جنگ مثل دوران جهاد نباشد. جنگ تان مثل جنگ غرب کابل یا جنگ مزار نباشد، یک چیز متفاوت‌تر باشد. یک کسی احساس کند که شما از پشت یک تجربه و رشد عمیق در جریان زمان به این مرحله رسیده اید.

حالا بر اساس همین روند رشد، شما در مرحله‌ای هستید که تیوری‌ مبارزه‌ی متفاوتی را مطرح می‌کنید که خیلی شبیه مبارزه‌ی مدنی عاری از خشونت است که قبلاً یادآوری کردید و ما هم در مورد آن در شیشه میدیا صحبت کرده ایم. می‌خواهم تفسیر خود تان از مبارزه‌ی مدنی عاری از خشونت در جامعه را بیان کنید؛ مبارزه‌ای که جامعه را به اهدافش نایل می‌سازد، بدون این‌که هزینه‌های ناخواسته و غیر ضروری را در جنگ استخباراتی و جنگ‌های نیابتی بر آن تحمیل کند. می‌خواهم یک مقدار بیشتر بگویید که شما اگر خواسته باشید مفهوم مبارزه‌ی مدنی عاری از خشونت را در استراتژی برگشتاندن قدرت قومی هزاره به هزاره نشان دهید یا آن را تبیین کنید، با کدام زبان و با چه تعبیراتی این کار را انجام می‌دهید؟ اساساً شما جای‌گاه این نوع دیدگاه و نظر را در استراتژی تان چگونه می‌بینید؟

دای ‌فولادی:ببینید، به عنوان تجربه‌ی فردی، سی سال پیش را می‌خواهم بگویم. سی سال پیش جامعه‌ی هزاره بستر تصادم ایدیولوژی‌های مختلف بود: ولایت فقیه، مائویزم٬ حزب دموکراتیک خلق. کادرهای ما ذهنش درگیر همین مسایل بود٬ حکومت اسلامی و حکومت دموکراتیک و پرولتاریا و تضاد طبقاتی و امثال آن از مسایل داغی بودند که ذهن‌ها را پر کرده بودند.

در همین زمان من آمدم درست از جایی شروع کردم که هیچ کسی متوجه آن نبود. من آمدم و گفتم که تو هزاره‌ای که نام بردن از تو جرم است و وقتی تو هزاره بگویی، تو را کافر می‌گویند. با تو صد سال جنگ روانی شده، قرن خموش بر تو تحمیل شده٬ سیاست سکوت بر تو تحمیل شده٬ با جنگ روانی تو را در ذهن‌ها بدنام کرد اند. تو را با متلک‌های بدنام‌کننده چون هزاره‌ی موش‌خور، هزاره‌ی جوالی، هزاره به قدرت برسد سگ را چپه نعل می‌کند، هزاره و چاکلیت مینو٬ هزاره بوی ماهی خام، هزاره ناف سگ، قبرغه‌ی شمر٬ و امثال آن تحقیر کرده است. هر کس به نوبه‌ی خود یک متلک بد را در این جنگ روانی علیه هزاره به کار برده تا هزاره را در ذهن‌ها کاملاً نابود کنند، حتی هزاره را در ذهن خود هزاره حقیر کنند.

ما آمدیم از همین جا شروع کردیم. بعد، برای احیا و یا زنده کردن نام هزاره مبارزاتی صورت گرفت؛ مبارزات فکری شروع شد و رفته رفته در سطح جامعه تعمیم یافت. ببینید، جایی را که من آغاز کردم، کاملاً از مسایلی که در بحث ایدیولوژی‌ها و تصادم ایدیولوژی‌ها در جامعه‌ی هزاره مطرح می‌شد، جدا بود. شما دیدید که در پشت این مسایلی که ما مطرح کردیم، یعنی زنده کردن نام هزاره و این‌که نام هزاره برای دیگران مرادف کفر و جرم تلقی نشود، یک اتحاد جمعی به وجود آمد. مثلاً آیت‌الله ناصری در قم شهریه‌ی خود را می‌داد تا «امروز ما» یا «عصری برای عدالت» را فوتوکاپی کنند و پخش کنند. به همین گونه یک نسل لبیک گفت و ما به آن استراتژی و هدف رسیدیم که امروز خدا را شکر نام هزاره در سرود ملی هست، طالب هم هزاره می‌گوید، دیگر هزاره گفتن حساسیتی ندارد. در حالی که شما می‌دانید صارم در نشریه‌ی حزب وحدت تحقیق کرده و حساب کرده بود که من در یک مقاله‌ی کوتاه ۲۰۴ بار هزاره گفته ام و او این واقعیت را سند جرم و کافر بودن من نوشته بود. اما امروز می‌بینید که همه کافر شده و همه هزاره می‌گویند!

می‌بینید، امروز نیز دقیقاً چیزی را که من می‌آیم انتخاب می‌کنم به جنبه‌های تیوریک بحث آن که مطرح می‌شود، کاری ندارم. حالا این مبارزه عدم خشونت است، به قول شما، جمهوری دموکراتیک هزارستان است یا فدرالیسم است، من به این مسایل هیچ کاری ندارم. من می‌خواهم بگویم که به هر مرحله‌ای که می‌رسی، چه می‌خواهی جنگ کنی یا هر چیزی دیگر، گام اولش وحدت سیاسی تو است. تو باید یک پارچه شوی تا یک قدرت شوی. در بخش سیاست، من با تز مبارزه‌ی عدم خشونت چندان موافق نیستم، به خاطری که تیپ‌های مبارزاتی ممکن است در یک جای نتیجه دهد، ولی نمی‌تواند یک فورمول عام برای هر جایی باشد. شما در افغانستان اول یک تشتت قومی مطلق دارید، وحدت ملی ندارید که در پشت تز شما همگی با شما یک جا شوند. مبارزه‌ی عدم خشونت هزاره بدون مبارزه‌ی عدم خشونت تاجیک یا پشتون کدام دردی را دوا می‌کند؟ بعد، شما در برابر کی قرار دارید؟ این نکته مهم است که باید به آن توجه کنید.

شیشه میدیا: شما وقتی مبارزه‌ی مدنی عاری از خشونت را مطرح می‌کنید، در واقع تابوی خشونت و نفرت را که بر ذهن و رفتار و تمام خصوصیت‌های زندگی جامعه مسلط شده است، نفی می‌کنید. وقتی همین خشونت را نفی کردید، به مدنیت می‌رسید.

مودل خاص مبارزه‌ی عاری از خشونت

دای‌ فولادی:چرا می‌خواهم بگویم که مبارزه‌ی عدم خشونت مودلش نمی‌تواند در افغانستان تطبیق شود.

شیشه میدیا: مودلش نه، شما مودلی عام ندارید که در همه جا یک‌سان تطبیق شود؛ اما عدم خشونت معنایش همین است که شما خشونت و نفرت را به عنوان یک طاعون مد نظر می‌گیرید که مثل یک آتش همه چیز را می‌سوزاند. شما در افغانستان حد اقل تجربه‌ی این را دارید و می‌دانید که خشونت و نفرت با این جامعه چه کرده است. شما مودل خاص خود را ممکن است از مبارزه‌ی عدم خشونت در افغانستان ارایه کنید که کاملاً متفاوت است با چیزی که در هند بوده یا مثلاً غفارخان یا ماندلا یا لوترکینگ داشته است. به هر صورت، شما دارید از تزی حرف می‌زنید که به نحوی خشونت و نفرت را در استراتژی شما راه نمی‌دهد. شما هم یکی از کسانی هستید که سخت مراقب آن هستید که از این طاعون دور بمانید.

دای ‌فولادی:دقیقاً، دقیقاً.

شیشه میدیا: می‌خواهم مودل خود تان را در این‌جا ارایه کنید که همین مبارزه را در افغانستان خاص می‌سازد. مودلی که مبارزه‌ی هزاره را حتی از مبارزه‌ی پشتون یا تاجیک خاص می‌سازد. این مودل چیست؟

دای ‌فولادی:ببینید، من بارها گفته ام و حالا هم این حرف را می‌گویم و به قضاوت عام می‌گذارم که جنگ قدرت افغانستان در کابل نیست، عزیزان! جنگ قدرت افغانستان در اسلام‌آباد و تهران و مسکو و لندن و واشنگتن و برلین و پاریس است. شما اگر به تاریخ سیاسی ۱۳۰ سال افغانستان بعد از امیر عبدالرحمن دقت کنید، یک نظام سیاسی هم ندارید که آن را مردم یا روشن‌فکران ساخته باشند. همه‌ی این نظام‌ها از بیرون وارد شده اند. همین نظام متمرکز آهنین خون‌ریز امیر عبدالرحمن که پشتون‌های انحصارطلب به آن افتخار می‌کنند و از سنترالیزم حرف می‌زنند٬ خودش یک صدور هند برتانوی بود که بر اساس منافع استعماری روس و انگلیس به وجود آمده بود. هر دو قدرت استعماری بر امیر عبدالرحمن توافق کردند تا بتوانند در برابر ترکیه‌ی عثمانی بین خود یک سرزمین حایل ایجاد کنند و هر دو به دشمن مشترک بپردازند.

حکومت مرکزی برای ما یک تولید بیرونی است. آیا به یاد نداریم که نادرشاه چگونه به قدرت رسید؟ آیا نظام شاهی نظامی نبود که توسط انگلیس‌ها تصمیم گرفته شد تا در افغانستان بیاید و امان الله را فراری دهد؟ خوب، این نظام شاهی کار کرد و پیش آمد تا به نظام جمهوری رسید. نظام جمهوری داود نامش تغییر کرده بود، اما در ماهیت خود همان نظام شاهی بود که از نادرخان به میراث مانده بود. بعد از آن کودتای هفت ثور پیش آمد. آیا نظام حزب دموکراتیک با حمایت شوروی نیامد؟ به همین ترتیب، آیا دوران انارشیزم وحشت‌ناک احزاب جهادی در کابل یک تولید بیرونی نبود که بر مردم افغانستان تحمیل شد؟ آیا طالب و نظام امارت خودش یک تولید بیرونی برای ما نبود که بر ما تحمیل شد؟ آیا نظام جمهوری اسلامی با آمدن ارتش ناتو و آمریکا در افغانستان نیامد؟ در کجای این نظام‌ها ما نقش داشتیم؟ در کجا ما اراده داشتیم تا بگوییم که این نظام‌ها محصول داخلی بوده اند؟ تیوری‌هایی که ما با آن‌ها جنگ می‌کردیم و برای آن‌ها جنگ می‌کردیم، از کجا وارد ساختار نظام سیاسی ما شده اند؟ حالا همین امارت اسلامی دور دومش٬ باز هم با خواست قدرت‌های بیرونی و با توافق دوحه نیامد؟

پس، ببینید که اگر می‌خواهیم در سیاست افغانستان نقش داشته باشیم، باید نقش خود را در بازی‌های منطقه‌ای و جهانی ایفا کنیم. باز بر می‌گردیم به این اصل که تا وحدت سیاسی نداشته باشیم و این وحدت سیاسی در چوکات یک حزب مدرن تأمین نشده باشد، شما نه در بازی‌های منطقه‌ای تأثیرگذاری دارید٬ نه در معادلات جهانی. به همین دلیل است که می‌گویم جنگ قدرت در کابل نیست، اما کابل را ویران می‌کند. بنابراین، بیایید که این جنگ را در بیرون فتح کنیم. در جاهایی فتح کنیم که از همان‌جا برای ما طراحی و صادر می‌شوند. اگر من بروم به حیث رهبر هزاره در تهران و از قاسم سلیمانی تشکر کنم که خوب کردی لشکر فاطمیون را جور کردی و اولاد هزاره را بردی در خاور میانه برای منافع خود علیه منافع اسراییل و انگلیس و امریکا و عربستان سعودی و ترکیه جنگاندی، باید این توقع را هم داشته باشم که لشکر نیابتی داعش این قدرت‌ها در کابل بیاید و مکتب و شفاخانه و کلپ ورزشی را بر سر ما انفجار دهد.

ببینید که ما نتوانستیم در جنگ قدرتی که یک بخش آن در تهران است و برای ما تصمیم می‌گیرد، تأثیرگذار باشیم. جاسوسان ایران چه کار کردند؟ بله، منافع ایران را در هزاره تأمین کردند٬ اما آیا منافع هزاره را نیز توانستند در تهران تأمین کنند؟ آیا توانستند ضمانتی خلق کنند که ما به عنوان یک قوم تحت تبعیض و ستم، به نام تشیع و مذهب، داخل جنگ منطقه‌ای ایران در خاورمیانه نسازند؟ این در حالیست که می‌بینیم سیاست تهران در افغانستان همواره نژادی بوده و علیه منافع هزاره عمل کرده است.

ستراتژی جدید؛ متغیرهای منطقه‌ای و بین‌المللی

شیشه میدیا: خوب، سیاستی که در بیرون از افغانستان شکل می‌گیرد، طبعاً پشتوانه‌های کلان خود را نیز دارد؛ یعنی کسانی که در افغانستان جنگ نیابتی را پیش می‌برند، این‌ها نظام‌های سیاسی را در اختیار می‌گیرند که بر ما حاکمیت دارند. درست است که این نظام‌ها از بیرون می‌آیند، اما مخاطب‌های آن‌ها در افغانستان ما هستیم. فکر می‌کنید در استراتژی شما برای اثرگذاری بر این عوامل خارجی جنگ در افغانستان چه جای‌گاهی در نظر گرفته شده و چه کارهایی است که باید انجام داده شوند تا حرف جامعه در این حلقات قدرت بیرونی نیز مطرح شود؟ در غیر این صورت، ممکن است استراتژی‌های کلان بیرونی منتظر استراتژی‌های کوچک ما در سطح محلی هزاره و پشتون و تاجیک نماند. قدرت‌های بیرونی کار خود را انجام می‌دهند و ما همیشه بعد از یک دوره تحولی که از بیرون مدیریت می‌شود٬ صرفاً تحلیل‌گر حادثه باقی می‌مانیم، نه چیزی بیشتر از آن.

دای ‌فولادی:ببینید٬ شما وقتی از وحدت سیاسی حرف می‌زنید٬ زیر چتر استراتژی «برگشتاندن قدرت قومی هزاره به هزاره» حرف می‌زنید. وقتی با وحدت سیاسی و تشکیلات مدرن یک حزب سیاسی به یک قدرت تبدیل می‌شوید، شما با یک قدرت تثبیت شده وارد بازی‌های منطقه‌ای و جهانی می‌شوید. می‌پرسم که شما چرا چوب سوخت جنگ ایران در خاورمیانه می‌شوید؟ چون در درون هزاره مرجعی وجود ندارد که تصمیم بگیرد و یک قدرتی باشد که از انجام این بازی علیه منافع و خواسته‌های استراتژیک هزاره جلوگیری کند. برعکس، رهبرتان می‌رود از قاسم سلیمانی تشکری می‌کند یا رهبر دیگر تان می‌رود در فاتحه‌ی قاسم سلیمانی که توسط امریکا کشته شده، در پهلوی احمدی نژاد می‌نشیند و عکس یادگاری خود را در جهان پخش می‌کند. خوب، یکی از این رهبران می‌گوید که به عنوان معاون رییس اجراییه رفت و دیگری می‌گوید که به عنوان رییس شورای عالی صلح رفت. نخیر٬ با هر عنوان و مقام که رفتی رفتی، اما به عنوان رهبران سیاسی هزاره چه حق داشتی از قاسم سلیمانی تشکری کنی؟

می‌پرسم که رهبر هزاره وقتی در این سطح بی‌شعور باشد که منافع و امنیت هزاره را در داخل افغانستان و منطقه مد نظر نداشته باشد، نتیجه‌اش چی خواهد شد؟ آیا نتیجه‌اش همین نیست که ما در بازی‌های منطقه‌ای صفر هستیم و خام هستیم؟ ببینید که ما با چه رویکرد و سیاستی در بازی‌های منطقه‌ای داخل شده ایم. بی‌دانشی٬ بی‌شخصیتی و بدعملی٬ نتیجه‌اش چیست؟ چیزی که فعلاً داریم؛ یعنی ذلت و ابتذال و کوچکی و حقارت در سیاست ملی، منطقه‌ای و جهانی.

با اطمینان گفته می‌توانم و عقل به آدم حکم می‌کند که شما وقتی به یک قدرت منسجم تبدیل شدید، امکان ندارد که بازی‌گران منطقه و جهان به شما توجه نکنند. هیچ امکان ندارد. وقتی شما به یک قدرت قومی سازمان‌یافته تبدیل می‌شوید، فکر و طرح و ایده‌های تان را در سطح ملی، منطقه‌ای و جهانی عرضه می‌کنید٬ معلوم است که به شما توجه می‌شود.

حالا که شما در سیمای افراد متفرق و پراکنده سیاست می‌کنید، چه کسی حاضر است با شما وارد تعامل شود؟ آیا شما می‌توانید با طرح جمهوری دموکراتیک هزارستان در بازی‌های منطقه‌ای و جهانی وارد شوید؟ بله، این طرح تان بدون شک مصرف قومی دارد، اما در بازی‌های منطقه‌ای و جهانی کسی صدای‌ شما را نمی‌شنود. هر کسی که با شما طرف شود، اگر به شما نگوید، به خودش می‌گوید که از ساده‌انگاری، خیلی سطحی مزخرف می‌گویید!

شیشه میدیا: آیا شما در بستری که استراتژی جدید تان یعنی برگشتاندن قدرت قومی هزاره به هزاره را مطرح کرده اید، بازی‌های منطقه‌ای و بین‌المللی را نیز در نظر گرفته اید؟ یک بخش دیگر از تجربه‌ی جامعه که از دوران سیاست‌های ایدئولوژیک باقی مانده و همه چیز را سیاه و سفید می‌کند، در رابطه‌ی بین‌المللی نیز تصورش یا نوکری مطلق است یا دشمنی مطلق. یعنی اگر دوست بودید، به طور مطلق تسلیم هستید و در نهایت عامل سیاست بیرونی محسوب می‌شوید. اگر نفی کردید، در تقابلش قرار می‌گیرید و به هر قیمتی که شده٬ دشمنی می‌کنید. هزاره همان‌گونه که در روابط درون‌اجتماعی خود به نوعی تعامل برسد و تمام نخبگان سیاسی آن وحدت خود را در اثر تعامل خود به دست بیاورند٬ در بستر کلان‌تر جامعه‌ی افغانی نیز با اقوام یا به اصطلاح با نخبگان اقوام وقتی صحبت می‌کنند، با همدیگر تعامل ‌کنند، بحث آقا و نوکر یا بحث برادر بزرگ‌تر و کوچک‌تر نباشد.

در تعامل بین‌المللی هم شما از موضع قدرت و پارتنرشیپ و هم‌کاری حرف می‌زنید. تعامل تان با جهان یک تعامل دوجانبه است. شما اهداف خود را دارید، استراتژی‌های خود را دارید، جهان هم اهداف و استراتژی‌های خود را دارد. در روابط بین‌المللی کسی کسی دیگر را نفی نمی‌کند. هر قدرت استراتژی‌های خود را دنبال می‌کند. اما نقطه‌ی تعامل در شرایط یا در کانتکست خاص جامعه‌ی خود را پیدا می‌کنند. می‌خواهم جمع‌بندی سخن تان را در این قسمت بشنوم تا بگویید که مرحله‌بندی استراتژی تان در عرصه‌ی تعامل با قدرت‌های ملی، منطقه‌ای و بین‌المللی که خیلی گسترده و پرپهنا می‌شود، چگونه در نظر گرفته شده است. به تعبیری دیگر، چه تدابیری را در نظر گرفته اید تا کارهای تیوریک یا آنچه که به عنوان روشن‌گری از آن یاد می‌کنید، به گونه‌ای از ضرورت‌های عملی در درون جامعه پس نیفتد که یک زمان صرفاً بخواهید یا نخواهید، استراتژی پیشنهادی شما به یک بحث تیوریک تقلیل پیدا کند و شما بگویید که ما این حرف و این ضرورت را گوش‌زد کرده بودیم و این نکته را نشان داده بودیم، ولی کسی به آن عمل نکرد.

یعنی چه تدبیری را در نظر گرفته اید که نقش شما و کار تان در حد یک دیدبان کاهش نیابد که بگویید ما این را گفتیم و این را پیش‌بینی کردیم، ولی کسی به آن عمل نکرد و ما هم بیش‌تر از آن مسوولیتی نداشتیم که حرف خود را بر کسی در جامعه تحمیل کنیم؟ اگر خواسته باشید این روند عقیم را در جامعه تعویض کنید که جامعه از یک طرف به پراگماتیزم خطرناک عمل‌گرایی فاقد بینش که حالا سردچارش است، گرفتار نشود، از طرفی دیگر در دام تجربه‌های ناکام رهبران معامله‌گر نیفتد و از طرفی دیگر راه خود را برای ورود در عرصه‌ی تعاملات سازنده در عرصه‌ی ملی و بین‌المللی به صورتی آرام و روش‌مند طی کند تا فاصله بین اجزای مختلف استراتژی‌هایش کمتر باشد. به صورتی مشخص، به همان میزان که برای وحدت سیاسی خود تلاش می‌کند و توجه دارد، نطفه‌های آغازین رابطه‌های بین‌المللی خود را هم بگذارد و پیام خود را برای حلقات بین‌المللی هم برساند. شما این مراحل را در کار گسترده‌ای که پیش رو دارید، چگونه تبیین می‌کنید؟

دای ‌فولادی:ببینید، شما زمانی به یک مهره‌ی استخباراتی تبدیل می‌شوید که با این نهادها برخورد فردی کنید. وقتی برخورد فردی کردید، دیگران می‌گویند که در بدل این مزد این خدمات را از تو توقع دارم؛ اما وقتی شما در چوکات اتحاد سیاسی یک قوم و یک حزب مدرن به یک قدرت تبدیل می‌شوید، این‌جا دیگر بحث معامله نیست، تعامل است. معنای تعامل این است که چیزی را می‌گیری و چیزی را می‌دهی. آن‌هم در چوکات منافع دو طرف، نه این‌که تو آقا باشی و من برده. یا هر چه که دستور دادی، من کورکورانه آن را انجام دهم. این است فرق معامله‌ی فردی با یک حزب مدرن سیاسی که از یک قوم نمایندگی می‌کند.

بخشی از حرف‌هایی که شما گفتید تا ما در چوکات یک معلم اخلاق باقی نمانیم که بگوییم ما گفتیم، اما کسی عمل نکرد، این حرف حالا مرفوع شده است. چون حالا ما داخل عمل هستیم. فردا ما می‌گوییم بله ما عمل کردیم؛ اما این عمل مال یک نفر نیست. اما اگر می‌گویید که تو یک فرد کثیف و خاین و نفاق‌پیشه هستی، خوب، باز هم می‌گویم که چرا شما وحدت سیاسی یک قوم را به خصوصیت‌های اخلاقی و شخصیتی یک فرد تقلیل می‌دهید؟

من همین لحظه از طریق همین صحبت به تمام دوستان وعده می‌دهم که هر گاه روزی برسد که اولین کنگره‌ی حزب مدرن هزاره بعد از وحدت سیاسی آن به وجود بیاید، من در همان کنگره با سخنانم با همه وداع می‌کنم. چون دیگر تشویشی ندارم که هزاره صاحب نظام سیاسی باثبات نیست. اگر ضرورت بود، باز هم به عنوان یک مشاور باقی می‌مانم و بعد می‌آیم و با استعدادی که دارم به خلق فکر در جامعه بر می‌گردم. من کتاب‌های مهمی برای نوشتن دارم. شما اگر می‌خواهید همین انسان بد که حالا برای تان به سرخر تبدیل شده است، به خانه‌ی خود برگردد، لطف کنید حالا به سنوال ساده‌ اما حیاتی او پاسخ دهید که برای نجات سرنوشت قومی هزاره چه کار کنیم؟ این سوال فردی نیست و معطوف به منافع فردی نیست، سئوالی برای ستراتژی «برگشتاندن قدرت قومی هزاره به هزاره» است. می‌فهمم که راه دشوار و دراز است٬ ولی اگر همه با آگاهی و صداقت و عزم قاطع حرکت کنیم، این راه دشوار به آسانی طی می‌شود. من به دوستانم همیشه می‌گویم که در راه وحدت سیاسی هزاره اول آگاهانه گام برداریم و دوم صبورانه حرکت کنیم. این راه بدون صبر و بدون آگاهی طی نمی‌شود. با احساسات نمی‌شود. راهی که با آگاهی و صبر به نتیجه برسد، تخریب شدنی نیست.

استراتژی جدید؛ امیدی به آینده

شیشه میدیا: شما وقتی از استراتژی برگشتاندن قدرت قومی هزاره به هزاره حرف می‌زنید و خلاها و خطاهای راه را هم نشان‌دهی می‌کنید، در عین حال، تشویق می‌کنید که در پیمودن این راه صبر داشته باشید و با آگاهی حرکت کنید، در حقیقت جرقه‌ای از یک امیدواری را در کنج حرف‌های‌تان انتقال می‌دهید. می‌خواهم بحث را در این‌جا یک مقدار شخصی‌تر بسازم و بپرسم که واقعاً نسبت به آینده چقدر امیدوار هستید٬ آینده را وقتی می‌بینید، برغم دشواری‌ها و سختی‌هایی که وجود دارد، چقدر خوش‌بین هستید که این طوفان‌ها می‌گذرد٬ این سیاهی‌ها و تاریکی‌هایی که حالا بر ذهن و روان جامعه مسلط شده است، پایدار باقی نمی‌ماند و مثل گذشته‌ها، حتی خیلی کم‌عمرتر از گذشته‌ها خواهد بود؟

خوب است کمی واضح‌تر بگویید که شما از کجا امیدواری دارید تا جامعه را هشدار دهید و بگویید فرصت‌هایی را که در گذشته از دست دادیم، در آینده از دست ندهیم. مراقب باشیم تا باری دیگر با یک امید موهوم، به یک چاله‌‌ای نیفتیم که پنج سال یا ده سال بعد تجربه‌ی امروزی تکرار شود. باید یک مقدار هوش‌مندانه‌تر حرکت کنیم و این هوش‌مندی را داشته باشیم که تجربه‌های‌ مان دوباره برگشت نکنند و تکرار نشوند. این هوش‌مندی را پشتون در درون خود داشته باشد، تاجیک و ازبیک در درون خود داشته باشد و تمام اقشار ملت افغانستان، به صورت مجموعی آن را در نظر داشته باشند. می‌خواهم این خوش‌بینی‌های‌تان را از زاویه‌ی نگاه فردی تان برای ما شرح دهید و بگویید که چی فکر می‌کنید و آیا واقعاً مطمین هستید که این طوفان‌ها می‌گذرد یا نه این طوفان‌ها وقتی بگذرند، در جای خود به جز خاکستر چیزی باقی نمی‌گذارند؟

دای ‌فولادی:ببینید، در آغاز کار شما نباید خوش‌بین باشید و نباید بدبین باشید. چون شما داخل پروسه‌ی عمل هستید و خوش‌بینی‌ها و بدبینی‌ها را انکشاف حوادث و تحولاتی که در راه است، برملا می‌سازد. اما من قبلاً خدمت تان عرض کردم که شما وقتی برای یک کار بین یک و نیم تا دو سال وقت تعیین می‌کنید، اما یک بار می‌بینید که همین کار در سه هفته یا چهار هفته به دست می‌آید، طبیعی است که برای شما خوش‌بینی خلق می‌کند که می‌شود به انجام این کار بزرگ هم امیدوار بود؛ اما سوای خوش‌بینی و بدبینی، یک چیز را به همه وعده می‌دهم و آن این است که ممکن است روزی برسد که نتوانم پیش برویم؛ اما هرگز به عقب بر نمی‌گردیم. ممکن است به جایی برسیم که موفق شوند ما را در همان‌جا متوقف کنند، اما هرگز نمی‌توانند ما را به عقب ببرند. به خاطری که در پشت ما حداقل همین مصاحبه وجود دارد. این مصاحبه در تاریخ می‌ماند و نسل‌های آینده بر اساس مثبت‌نگری یا منفی‌نگری من یا خوش‌بینی و بدبینی دیگران قضاوت نمی‌کنند. بر اساس عقلانیت خود قضاوت می‌کنند که در فلان مقطع تاریخ در بدترین روز تشتت سیاسی هزاره جمعی با پیشینه‌ی آگاهی «امروز ما» و «عصری برای عدالت» آمد و با صداقت شان به قدرت قومی هزاره تا این‌جا رسیدند، اما بالاخره دشمنان وحدت سیاسی هزاره توانستند توقف شان دهند؛ اما پس نرفتند، در جای خود ایستادند تا نسل‌های بعدی از همان‌جا شروع کنند. می‌گویم که هیچ چیزی جلو سخن حق را گرفته نمی‌تواند. راه حق به نتیجه‌ی خود حتماً می‌رسد. مطمین باشید. مشکلات وجود دارد. دشواری‌ها وجود دارد. چالش‌های بسیار بزرگ وجود دارند؛ ولی خوب است درک کنید که موفقیت با گذشتن از خطر به دست می‌آید. باید خطر کنید و از خطر بگذرید تا به موفقیت برسید!

پیام به سه مخاطب: هزاره، ملت افغانستان، جامعه‌ی بین‌المللی

شیشه میدیا: آخرین سخن‌ تان برای سه مخاطب به طور مشخص چیست: مخاطب تان در بین مردم هزاره٬ مخاطب تان در بین ملت افغانستان و مخاطب تان در جامعه‌ی بین المللی؟

دای ‌فولادی:مخاطب من به عنوان یک هزاره برای هزاره‌ها این است که این ویدیو را به دقت بشنوند و این متن‌ها را به صورت نوشتاری به دقت بخوانند. اگر ضرورت شد بارها بشنوند و بخوانند. همه‌ی حرف‌های من در همین مصاحبه گفته شده است.

مخاطبم در میان اقوام دیگر باز هم این است که به چیزهای فرعی ذهن خود را مشغول نکنید. مثلی که کرزی به نام دیالوگ بین‌الافغانی ذهن خود را مصروف می‌دارد. بروید یخن سیاست‌مداران تان را بگیرید و بپرسید که چرا وحدت سیاسی ندارند. چه پدر کشتگی بین تان وجود دارد که نمی‌توانید وحدت کنید؟ یک آدم بسیار کم‌سواد هم می‌فهمد که وحدت بهتر از نفاق است. اما این نخبه‌هایی که این‌قدر ادعای علمیت دارند، چرا به عقلانیت وحدت نرسیده اند؟ کجای کفش‌شان ریگ است که آن را پیدا کنند و این ریگ را از کفش شان بیرون بکشند.

برای مخاطبان جهانی، باز هم من به دو کشور پاکستان و ایران خطاب می‌کنم و می‌گویم که با هزاره چنان برخورد نکنید که تا به امروز کرده اید. این به نفع آینده‌ی سیاسی شما و رابطۀ تان با افغانستان آینده نیست. یقین داشته باشید که هزاره و هر قوم افغانستان به پا می‌خیزد و متحد می‌شود. هزاره زود یا دیر دارای حزب مدرن می‌شود، ولی بهتر است که با ما مثل انسان برخورد کنید٬ نه مثل کتله‌ای که قربانی شدنش برای منافع‌ تان را حق خود بدانید. ما مخالف با هیچ کسی نیستیم. اما کسی که ما را در چوکات گروه‌بازی‌های ارتجاعی٬ چوب سوخت منافع خود تصور کند، ما حق داریم در برابرش بایستیم و سخن خود را بگوییم.

شیشه میدیا: تشکر، آقای دای ‌فولادی. امیدوارم که باز هم وقتی این بحث‌ها در درون جامعه انعکاس می‌کند و بازتاب می‌یابد٬ فرصتی پیدا کنیم که هم این بازخوردها را در درون جامعه مرور کنیم و هم ببینیم که از این صحبتی که حالا ما و شما مطرح می‌کنیم تا صحبت بعدی چقدر فکر و تجربه‌های جامعه منقح‌تر، منظم‌تر و منسجم‌تر می‌شود.

دای ‌فولادی:تشکر از شما و تشکر از دوستانی که با صبر و حوصله‌مندی این سخنان را شنیدند. امیدوارم که بر این صحبت‌ها همگی با عقلانیت قضاوت کنند نه با تعصبات سیاسی یا پیش‌فرض‌های پیش پا افتاده‌ی شخصی که با آن‌ها نمی‌شود جلو سخنان جدی در جامعه را گرفت. امیدوارم این سخنان با معیار عقلانی مورد قضاوت قرار گیرد و وقتی دیدند که عقل آن را تأیید می‌کند، داخل عمل شوند تا این پروسه با عمل و ارادۀ جمعی موفق شود و هزاره به همان قدرتی برسد که شایسته‌اش است. تشکر از شما.

شیشه میدیا: باز هم تشکر از شما.

ش

Share via
Copy link