گفت‌‌‌وگوی خانم «مرجان متین» با شیشه ‌میدیا

Image

دوستان عزیز، سلام. به این پادکست «در شیشه» خوش آمدید.

خانم «مرجان متین»، معین سابق انکشاف نصاب تعلیمی و تربیه‌ی معلم در وزارت معارف افغانستان و هم‌چنان مشاور «بانوی اول» در قصر ریاست‌جمهوری، مهمان ما «در شیشه» هستند. در این گفت‌وگو، خانم متین، در باره‌ی تجربه‌ی الهام‌بخش شان از زندگی یک زن فعال در افغانستان سخن می‌گویند. ایشان در بخش پروژه‌های این نهاد در افغانستان همکاری دارند. خانم متین تجربه‌ی مقابله با سیاست‌های زن‌ستیزانه‌ی طالبان را از کلیدی‌ترین مسئولیت‌های خود به عنوان یک فعال حقوق زن و فعال حقوق بشر در افغانستان قلم‌داد می‌کنند.

طرحی از یک زندگی

شیشه ‌میدیا: خانم متین به برنامه‌ی امروز ما خوش آمدید و تشکر از این که برای این گفت‌وگو وقت گذاشتید. در آغاز می‌خواهم تا کوتاه از زندگی شخصی تان بگویید، این که کجا، چه زمان و در چه خانواده‌‌ای به دنیا آمدید؟ از پدر و مادر و اعضای خانواده‌ی تان صحبت کنید و از مؤلفه‌هایی بگویید که که مخاطبان «شیشه میدیا» را در شناخت بهتر و بیشتر شخصیت شما و رشد شخصیتی تان در جامعه کمک کند.

مرجان متین: به شما و همه‌ی مخاطبان شیشه‌مدیا سلام و احترام تقدیم می‌کنم. امیدوارم که بتوانم مختصر و واضح در باره‌ی خودم صحبت کنم. هر چند مشکل است که کسی بتواند در باره‌ی خودش سخن بگوید؛ ولی کوشش می‌کنم معلوماتی ارائه کنم که مخاطبان شما بتوانند شناخت بهتری از من حاصل کنند.

من فرزند مهاجرت هستم؛ چون زمانی که پدر و مادرم در پاکستان مهاجر بودند، در پیشاور پاکستان متولد شدم. وقتی در سال ۲۰۰۱ حکومت طالبان سقوط کرد، خانواده‎‌ی من در پاکستان بودند. من حدود ۹ ساله بودم که به افغانستان برگشتم.

پدرم عاشق افغانستان بود و طبیعی بود که باید به افغانستان بر می‌گشتیم. پدرم طاقت دوری از افغانستان را نداشت و با وجودی که مادرم با چهار دختر جوان و نوجوان و دو پسر در پاکستان بود، پدرم به خاطر تجارت و خرید و فروش قرطاسیه، مدام بین افغانستان و پاکستان رفت‌وآمد می‌کرد.

وقتی طالبان رفتند و وطن آرام شد، روزنه‌های امید ما نیز پر نور شد؛ چون شرایط درس خواندن دختران در افغانستان فراهم شده بود. یادم است، پدرم به پاکستان آمد و پس از مشوره با مادر و برادر بزرگم، تصمیم گرفت که ما به افغانستان بر گردیم. شبی را که قرار شد به افغانستان برگردیم، خوب به یاد دارم. شب به یادماندنی و پرخاطره‌ای بود. همه‌ی ما از ذوق و هیجان به وجد آمده بودیم.

وقتی به افغانستان آمدیم، من مکتب را از صنف چهارم، در لیسه‌ی «زرغونه»‌ی قلعه فتح الله شروع کردم و سال‌ها بعد از همان مکتب فارغ شدم. در آن زمان که من مکتب می‌رفتم، همه چیز تغییر کرده و دیدگاه مردم نسبت به تحصیل دختران بهتر شده بود؛ اما هنوز هم خانواده‌ها بابت تحصیل دختران نگران بودند؛ ولی خانواده‌ی من به خصوص پدر و مادرم همیشه حامی درس خواندن ما بودند. اصلاً دلیل این که ما سال‌ها در پاکستان ماندیم نیز درس خواندن من و خواهرانم بود.

صنف دهم مکتب بودم که مادرم از بورسیه‌های تحصیلی خارج از افغانستان برای دختران افغان خبردار شد. ولی پدر و برادر بزرگم نگران این مسأله بودند که طبیعی هم بود. مادرم آدم با اراده‌‌ای بود و در راه کسب علم و دانش مرا بسیار حمایت کرد تا برای تحصیل در خارج از کشور، در کنار درس‌های مکتب، زبان انگلیسی را هم بیاموزم.

هم‌زمان با آن که انگلیسی می‌خواندم، در رشته‌ی روان‌شناسی یکی از دانشگاه‌های دولتی افغانستان نیز قبول شدم. مادرم آدم دوراندیشی بود و می‌گفت مشخص نیست که آیا بتوانم بورسیه‌ی تحصیلی هندوستان را بگیرم یا خیر؛ به همین خاطر اصرار داشت که باید رشته‌ای را که دریکی از دانشگاه های افغانستان کامیاب شده‌ام، حتماً بخوانم.

اعضای خانواده‌ام صد در صد موافق تحصیل من در خارج از کشور نبودند؛ به همین خاطر مادرم می‌گفت باید رشته‌ی روان‌شناسی را که کامیاب شده‌ام، بخوانم. استدلال او این بود که اگر تمام اعضای خانواده برای تحصیل من در خارج از کشور راضی شدند، دانشگاه داخلی را رها کرده و برای تحصیل به خارج از کشور بروم؛ در غیر آن تحصیل در رشته‌ی روان‌شناسی را ادامه دهم.

یادم است روزهایی که به دانشگاه می‌رفتم، هم‌زمان کارهای بورسیه‌ی تحصیل خارج از کشور را نیز انجام می‌دادم. این را هم به یاد دارم که تا آخرین لحظه‌ها مطمئن نبودم که بتوانم به هندوستان بروم؛ چون پدر و برادرم واقعاً نگرانم بودند. به همین دلیل وقتی بورسیه‌ی هندوستان من قطعی شد، مادر و برادر کوچکم نیز همراه من به هندوستان آمدند. قرار بود مادر و برادر کوچکم به صورت موقت و برای مدتی کوتاه در هندوستان باشند؛ ولی به خاطر یک حادثه‌ی پیش‌بینی ناشده آن‌ها در هندوستان ماندند.

تا فراموش نکرده ام، خوب است بگویم که پدر و مادرم هر دو از خانواده‌های تحصیل‌کرده و از کابل هستند. اصلیت پدرم از لوگر است؛ ولی در کابل به دنیا آمده است. مادرم هم دختر کابل است. یک زوج تحصیل‌کرده که هر دو معلم بودند. مادرم به معلمی ادامه داد و پدرم پس از مدتی، شغلش را تغییر داد.

پدرم ورزشکار مسلکی و عاشق باسکت‌بال بود. دو چیز عشق پدرم بودند، یکی ورزش و دیگری افغانستان؛ به همین خاطر، او دوست نداشت و هنوز هم دوست ندارد افغانستان را ترک کند. مادرم سرمعلم یک مکتب دولتی بود؛ اما برای آن که من درس بخوانم، فداکاری کرده و شغلش را رها کرد.

پدر و مادرم هر دو برای ما قربانی‌های زیادی دادند، مادرم مسؤولیت پرورش دو اولاد جوانش را در خارج از کشور پذیرفت و پدرم نیز تنهایی و سال‌ها دوری از ما را تحمل کرد.

پدر و مادرم با آن همه فداکاری، همیشه امیدوار بودند که ما پس از تکمیل درس‌ها به افغانستان برگردیم و آن‌جا کار کنیم. من پنج سال در هندوستان درس خواندم. لیسانس روان‌شناسی و علوم سیاسی ام را از دانشگاه پنجاب و ماستری سیاست بین‌الملل را از دانشگاه جواهر لعل نهروی دهلی گرفتم.

سال ۲۰۱۵ حدود بیست و دو یا بیست و سه ساله بودم که به افغانستان برگشتم. آن زمان فرصت‌های شغلی در نهادهای دولتی و مؤسسه‌های بین‌المللی زیاد بود؛ اما من دوست داشتم که در دانشگاه درس بدهم. می‌دانستم که تدریس در دانشگاه آسان نیست؛ چون سال‌ها از افغانستان دور بودم و با ولی عاشق این کار بودم. من تمام دوران دانشگاه را در هندوستان گذرانده بودم و طبیعی بود که مثل یک استاد سنتی دانشگاه‌های افغانستان نباشم.

یادم است وقتی نخستین بار به صنف درسی رفتم، دیدم که اکثر محصلان از نظر سنی بزرگ‌تر از من هستند؛ مسأله‌ای که در کشوری مثل افغانستان می‌تواند یک چالش جدی برای یک جوان و جوان باشد؛ ولی من فقط به آرزوهایم فکر می‌کردم و به چیز دیگری اهمیت نمی‌دادم. من از دوران کودکی آرزو داشتم که در دانشگاه درس بدهم و یا معلم باشم؛ چون پدر و مادرم هر دو معلم بودند. یادم است وقتی کودک بودم و مکتب‌ها تعطیل می‌شدند، به خاطر عشق و علاقه‌ای که به معلمی داشتم، پیش خودم نقش معلم را بازی کرده و کتاب‌چه‌هایم را دوباره چک کرده، نمره داده و با قلم سرخ در ورق‌هایی که استاد آن‌ها را چک کرده بود، آفرین داده و با شوق زیاد ملاحظه شد می‌نوشتم.

برای مدتی به درس دادن در دانشگاه ادامه دادم و در سال ۲۰۱۷ به عنوان معاون علمی دانشگاه افغانستان برگزیده شدم. تجربه‌ی قشنگ و جدیدی بود. تازه به افغانستان آمده بودم و خیلی دوست داشتم با شاگردان و هم‌نسلانم صحبت کرده و با آن‌ها ارتباط داشته باشم. می‌خواستم تجربه‌های دوران تحصیلی‌ام را با آنان شریک کنم، هم به آن‌ها یاد بدهم و هم از آنان یاد بگیرم. دوست نداشتم در دانشگاه رفتار کلیشه‌ای و جاافتاده‌ی را که گویا استاد باید جدی باشد، سیاست داشته باشد و صنف را کنترل کند، تکرار کنم. من در یک محیط متفاوت آموزش دیده بودم که حرفی از زور و جبر در آن نبود. دوست داشتم که با شاگردانم رفتار صمیمی و دوستانه داشته باشم؛ اما فرهنگ دانشگاه‌های افغانستان این را بر نمی‌تابید که استاد می‌تواند با شاگردانش صمیمی باشد. از سویی دیگر من بسیار جوان بودم و این خودش برایم یک چالش بزرگ بود و مرا محدود می‌کرد؛ ولی روشی را برگزیدم تا هم محیط صنف صمیمی باشد و هم نزاکت‌ها و احترام متقابل حفظ شود.

مشاور دفتر بانوی اول

شیشه ‌میدیا: در ادامه چه اتفاقی افتاد؟ چطور شد که دانشگاه و کار تدریس را ترک کردید؟

مرجان متین: سال ۲۰۱۷، زمانی که در دانشگاه بودم، فرصت کار در دفتر بانوی اول برایم فراهم شد. من تازه به افغانستان برگشته بودم و از نظر خانوادگی نیز گرایش سیاسی و حزبی نداشتم. این که در دولت کار کنم یا خیر، مرا مردد کرده بود؛ چون من همیشه استقلال فکری‌ام را حفظ کرده و دوست داشتم نسل جوان به خاطر تجربه‌های تلخ گذشته، مستقل بوده و از ساختارهای احزاب و دسته‌های سیاسی دور باشند. خودم هم راضی نبودم برچسب سیاسی بخورم؛ به همین خاطر به دفتر بانوی اول نرفتم. عنوان پست هم همکاری اداری بود و من احساس کردم که در دانشگاه مؤثرتر هستم تا این که مأمور اداری باشم.

بار دوم، باز هم فرصت کار در دفتر بانوی اول فراهم شد. این بار کنجکاو شدم تا دفتر ایشان را بیشتر بشناسم. می‌خواستم بدانم که آن‌ها چه کار می‌کنند و سیاست‌گذاری‌های شان چگونه است. در زمانی که شکایت‌های مردم از حکومت اوج گرفته بود، تصمیم گرفتم در بخش تعلیم و تربیه‌ و جوانان مشاور بانوی اول شوم. وقتی تحقیق کردم، فهمیدم که در دفتر بانوی اول بیشتر مسؤولیت‌ها غیر اجرایی است و تلاش می‌شود تا رفع مشکلات در اولویت باشد. در آن‌جا برای حل مشکلات مردم و زنان دادخواهی می‌شد و کوشش می‌کردند برای کسانی که بیرون از بدنه‌ی دولت هستند، تسهیلات فراهم شود. از لحاظ ارتباطی هم دفتر بانوی اول می‌توانست پُلی بین مردم و حکومت باشد.

وقتی اطلاعاتم از فعالیت‌های دفتر بانوی اول تکمیل شد، به کار در آن‌جا علاقه‌مند شدم؛ چون کارم نیز در عرصه‌ی تعلیم و تربیه و جوانان بود. احساس کردم که در این پست مؤثر هستم و به خودم گفتم این راهی است که باید بروم. با اعضای فامیل و همکارانم در دانشگاه مشوره کردم که نظر همه مثبت بود. خودم هم دوست داشتم تا بیشتر با جوانان کار کنم و اگر بتوانم در شرایط و وضعیت زندگی و کار و موثریت آن‌ها تغییر ایجاد کنم. حتا اگر این تغییر خیلی بزرگ هم نمی‌بود، بازهم برای من خوب بود؛ چون احساس می‌کردم این‌گونه بیشتر مؤثر هستم.

سه ماه نخست کار در دفتر بانوی اول آزمایشی بود. هم برای دفتر تا توانایی مرا بررسی کنند و هم برای من تا خودم را در آن پست محک بزنم که می‌توانم مؤثر باشم یا نه؟ پس از سه ماه، احساس خوبی داشتم؛ چون بیشتر با مردم در تماس بودم و می‌توانستم پل ارتباطی بین مردم، جوانان و حکومت باشم. با وجودی که در دفتر بانوی اول کارهای اجرایی نبود؛ ولی ما می‌توانستیم با نهادهای دولتی در ارتباط باشیم. این برای من خوب بود؛ چون ضمن کمک به این نهادها، می‌توانستم ظرفیت و توان‌مندی‌های خودم را هم افزایش دهم.

کار ما انسجام نهادهای جوان بود. آهسته آهسته با برگزاری برنامه‌ها در داخل ارگ، تلاش کردیم تا جوانان بیایند و کارها را از نزدیک ببینند؛ در آن زمان فرصت کار برای جوانان مساعد بود و خود رییس‌جمهور هم دوست داشت که جوانان در اداره‌های دولتی نقشی مؤثر داشته باشند؛ به همین خاطر در تمام اداره‌ها جوانان حضور داشتند. سعی کردم تا جوانان به رییس‌جمهور و اداره‌های دیگر دولتی دست‌رسی داشته باشند.

در بخش تعلیم و تربیه مسؤولیت من در حد دادخواهی بود. در زمینه‌ی معارف و تحصیلات عالی وقتی مشکلات مردم و جوانان برای ما می‌رسید، آن‌ها را با نهادهای مربوط شریک کرده و تلاش می‌کردم به آن‌ها رسیدگی کنم.

با حل مشکلات مردم، احساس می‌کردم فرد مؤثری هستم. تلاش‌هایم موجب شدند تا عضویت شورای عالی سرمایه‌ی بشری را به دست آورم که ریاست آن به عهده‌ی خود رییس‌جمهور بود. عضویت من در آن شورا فقط در حد دادخواهی بود؛ نه بیشتر از آن. یادم می‌آید در جلسه‌هایی که در باره‌ی نصاب تعلیمی معارف بود، من دیدگاه‌های تخصصی خودم را داشتم. آن زمان بازنگری نصاب تعلیمی معارف شروع شده بود، من چون تحقیق کرده بودم، می‌دانستم که طرح وزارت معارف چیست و آن‌ها می‌خواهند چه کارهایی را برای تغییر نصاب معارف انجام دهند.

برای ما مهم بود که نصاب تعلیمی، ضمن همه شمول بودن، در راستای توان‌مندسازی شاگردان باشد. چون ما از مرحله‌ای که باید تنها متن اصلاح شود عبور کرده بودیم و باید تمرکز مان روی آن می‌بود که نصاب درسی به توان‌مند شدن شاگردان کمک کند. ما می‌خواستیم شاگردان مکاتب، بیشتر از این که درس‌ها را حفظ کنند، روی توان‌مندی‌ها و قابلیت‌های دیگر شان کار کنند. ما نظرهای خود را مرتب با وزارت معارف شریک می‌کردیم؛ این که وزارت آن‌ها را می‌پذیرفت یا نه، بحث دیگری است؛ ولی ما چتلاش کردیم تا تغییر و اصلاحات لازم در نصاب تعلیمی معارف اعمال شود.

نگرانی بزرگی که من داشتم آن بود که نهادهای غیر دولتی، جامعه‌ی مدنی، فعالان و متخصصان تعلیم و تربیه در ساختار وزارت معارف، انکشاف و تدوین پالیسی‌ها و تصمیم‌های بزرگ آن وزارت نقش نداشتند. از سویی دیگر، برای ما واضح بود که وزارت معارف در آن زمان از نظر نیروی انسانی، تخصص لازم را برای کارهای تخنیکی ندارد. پیشنهاد ما به وزارت معارف این بود که سعی شود فعالان جامعه‌ی مدنی، متخصصانی که مستقلانه در بخش‌های گوناگون تعلیم و تربیه کار می‌کنند، در کارها و برنامه‌های وزارت معارف سهیم باشند؛ اما شرایط به گونه‌ای بود که این کار با دشواری‌های زیادی رو به رو باشد.

قوانین و مقررات بهانه‌ای شده بودند تا دست اکثر متخصصان بیرون از وزارت معارف از تصمیم‌های کلان آن وزارت کوتاه باشد. می‌گفتند کسانی که بیرون از بدنه‌ی دولت هستند، از نظر قانونی مسؤولیت نمی‌پذیرند. با وجود موانع زیاد، من به دادخواهی و تلاش‌هایم ادامه دادم تا این که رهبری وزارت معارف تغییر کرد و آقای «میرویس بلخی» وزیر معارف شد. من مشکلی با دیگران ندارم و به کسی توهین نمی‌کنم؛ اما باید بگویم که آقای بلخی تنها وزیری بود که دیدم با الف‌بای تعلیم و تربیه آشنا هستند. او توانایی و درایت آن را داشت تا مسائل و چالش‌های بزرگ تعلیم و تربیه را در وزارت معارف مدیریت کند.

ایشان پیشنهاد دادند که من به وزارت معارف بروم و از توان‌مندی‌هایم در آن‌جا استفاده کنم. پیشنهادی که مرا در دوراهی قرار داده بود؛ چون در دفتر بانوی اول کارها کاملاً غیر اجرایی و شانه‌هایم سبک بودند و امضای من ضمانت اجرایی قطعی نداشت تا سرنوشت یک کودک را در یک نقطه از کشور دگرگون کند؛ اما در وزارت معارف این گونه نبود. من باید مسؤولیت اجرایی می‌داشتم و این که فضا و راه را برای زنان باز می‌کردم تا آن‌ها هم بتوانند در نقش‌های کلیدی و تصمیم‌گیری‌های بزرگ معارف کشور شریک شوند.

حرکت در نقشه‌ی راه پدر و مادر

شیشه ‌میدیا: خانم «متین»، در ادامه در باره‌ی کارهای شما در وزارت معارف مفصل حرف می‌زنیم؛ اما دوست دارم بیشتر در باره‌ی پدر و مادر تان بگویید. گفتید که هر دو تحصیل‌کرده و معلم بودند. می‌خواهم بدانم که تأثیر یک خانواده‌ی روشن‌فکر در رشد افراد و نقش پدر و مادر تان در موفقیت شما و سایر اعضای خانواده‌ی تان تا چه اندازه بوده است؟

مرجان متین: باید بگویم وقتی یک کودک رشد می‌کند، از کودکی تا نوجوانی و جوانی شاید نفهمد که پدر و مادر در شکل‌گیری شخصیت، طرز فکر و رفتارهایش چقدر نقش داشته‌اند؛ اما وقتی بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود می‌فهمد که نقش پدر و مادر در رشد و شکل گرفتن شخصیت شان چقدر مهم بوده‌ است. شخصیت من هم چه زمانی که درس می‌خواندم و چه حالا که یک مادر هستم، از طرز فکر و دیدگاه‌های پدر و مادرم شکل گرفته است. حالا که خودم اولاد دارم، سعی می‌کنم همان نقشه‌ی «راه» پدر و مادرم را که برای ما ترسیم کرده بودند، برای تربیه‌ی فرزندانم ادامه بدهم.

در نوجوانی و جوانی شاید قبول برخی رهنمودها و راهنمایی‌های پدر و مادر برای آدم سخت باشد و به خود بگوییم، او وه، مثلاً مادرم چقدر سخت می‌گیرد، این که مدام می‌گوید فکرت به زندگی‌ات باشد، درس بخوان، زود بخواب، تلویزیون نبین، فیلم نبین، از تماشای سریال دور باش و… درک و پذیرفتن این چیزها در نوجوانی و جوانی برای هر کسی سخت است؛ اما وقتی نوجوانان و جوانان امروز به سن من برسند؛ آن وقت می‌فهمند که حق با پدر و مادر شان بوده است؛ رهنمودهایی که در نهایت موجب خوش‌بختی می‌شود، همان‌گونه که من به خاطر دل‌سوزی‌ها و قربانی‌ دادن‌های والدینم الآن اینجا هستم.

در خانواده‌ی ما پدر و مادرم هر دو جایگاه خود شان را داشتند، مادرم از ابتدا زن مستقلی بود و پدرم نیز همیشه به استقلال او احترام داشت. آن‌ها ممثل واقعی شراکت در زندگی مشترک بودند. مسأله‌ای که کمتر در زندگی ما و شما اتفاق می‌افتد تا یک زن و شوهر در یک سطح و سویه بتوانند مساویانه زندگی شان را اداره کنند. آن‌ها هر دو در تمام سرنوشت خانواده‌ی ما نقش مساوی داشتند؛ از تعلیم و تربیه گرفته تا تحصیل و این که یاد بگیریم همیشه صادق و راست‌کردار باشیم.

یادم می‌آید هر وقت برای خواهرانم خواستگار به خانه‌ی ما می‌آمد، شرط اول مادرم استقلال مالی و کار خواهرانم بود. او می‌گفت که من معلم بوده‌ام، دخترهایم نیز درس خوانده‌اند و باید کار کنند و اگر کار هم نباشد، حد اقل باید معلم باشند. آن‌ها نباید در خانه بنشینند.

شخصیت من شکل گرفته از فداکاری‌های پدر و مادرم هست. مادرم به خاطر من وظیفه‌ی رسمی‌اش را از دست داد و پدرم نیز پنج سال تنهایی و دوری از ما را در کابل تحمل کرد؛ به همین خاطر من هر چه دارم و ندارم مدیون آن‌ها هستم.

وقتی پیشنهاد وزارت معارف برایم آمد، در باره‌اش با پدرم مشوره کردم. پدرم می‌گفت دخترم، الآن دیگر در سکتور خصوصی نیستی، وقتی وارد کارهای دولتی شدی بدان که وقت، انرژی، توان و دانش تو مربوط به مردم است. مواظب باش امضایت زیر هر ورقی که باشد با سرنوشت مردم درهم تنیده است. سعی کن همیشه مردم را به یاد داشته باشی و شرافت و صداقت را از یاد نبری. پدرم می‌گفت ممکن است در اداره‌های دولتی پیشنهادهای کلان مالی وجود داشته باشد؛ اما یادت باشد که چشم مردم به شما است و سرنوشت آن‌ها به پاکی و صداقت شما وابسته است؛ مواظب باش که وسوسه شده و به بیراهه نروی!

پدرم مشاور بسیار خوبی بود و هر وقت مشکلی ایجاد می‌شد با او گپ می‌زدم و از مشوره‌هایش استفاده می‌کردم، مشوره‌هایی که همواره برایم راه‌گشا بودند.

الآن در امریکا هستم و یک سال گذشته را به خاطری که طفل کوچک داشتم، کار نکردم و در خانه بودم. مادرم در این مدت بارها به من گفته است که تو درس نخواندی تا خانه‌دار باشی و در خانه بمانی. برای مادرم این مهم است که من فعال و مفید باشم و استقلال مالی و فکری داشته باشم. او می‌گوید که من راه طولانی در پیش دارم و باید بتوانم از توانایی و دانشم استفاده کنم. با وجودی که بزرگ شده‌ام، تشکیل خانواده داده و کار کرده‌ام؛ اما هنوز هم پدر و مادرم درباره‌ی من احساس مسؤولیت کرده و راهنمای من هستند.

اصلاحات در نصاب تعلیمی وزارت معارف

شیشه ‌میدیا: خانم «متین»، شما درست می‌گویید. از قدیم گفته‌اند که اولاد هر چقدر بزرگ شود باز هم برای پدر و مادر همان کودک است. خداوند پدر و مادر تان را حفظ کند و سایه‌ی شان بالای سر تان باشد. حالا لطف کنید از دوران معینیت تان در وزارت معارف بگویید که از زمان متعلم بودن تان تا زمانی که یکی از تصمیم گیرندگان معارف شدید، چه تفاوت‌هایی در روش‌ها، متدها و نصاب تعلیمی افغانستان دیده می‌شد؟

مرجان متین: یکی از مسائلی که همیشه در ذهن من در دوران کاری‌ام در وزارت معارف بود، همین تغییرها در نصاب تعلیمی و متدهای آموزش بود. من محصول همین نظام آموزشی بودم و تجربه‌ی سال‌ها درس و نشستن روی چوکی صنف‌های درسی نظام آموزشی کشور را داشتم. این تجربه‌ی بسیار خوبی برایم بود و کسی نمی‌توانست از من ایراد بگیرد که چون جوان هستم یا در خارج تحصیل کرده‌ام نباید در باره‌ی نظام و نصاب تعلیمی کشور نظر بدهم.

کتاب‌ها از نظر محتوا و شکل از زمانی که من درس می‌خواندم تا زمانی که در وزارت معارف مسؤولیت داشتم، تفاوت زیادی داشتند. کتاب‌ها تغییر کرده بودند؛ اما مشکلات علمی، شیوه و روش‌ها به همان سبک سنتی‌اش مانده بود.

یکی از خوبی‌های که من داشتم این بود که فاصله‌ی بین درس در مکتب و مسؤولیتم در وزارت زیاد نبود. به همین خاطر استدلال‌هایم معمولاً قوی و خوب بودند. من بهتر درک می‌کردم که نصاب تعلیمی ما چه نارسایی‌ها دارد تا کسانی که از نسل‌های گذشته بودند و این کتاب‌ها را در مکتب نخوانده بودند. آن‌ها نمی‌توانستند به اندازه‌ی من درک کنند که یک جوان و یا نوجوان چگونه باید مواد کتاب را جذب کند. خوب است این نکته را یادآور شوم که من کتاب را به این خاطر یاد می‌کنم که مسؤولیتم در وزارت معارف، رهبری امور نصاب و تربیه‌ی معلم بود.

من بیشتر روی تناسب و هماهنگی بین مواد درسی، متدها و شیوه‌ی تدریس تاکید داشتم؛ چون خودم دیده بودم که درس استادها بیشتر از آن که قابلیت‌های تکنیکی و علمی دانش‌آموزان را بالا ببرد، آن‌ها را تشویق می‌کند تا مواد درسی را حفظ کنند. به یاد دارم وقتی معلم شعر را در صنف برای ما تفسیر می‌کرد، ما به جای آن‌که معنا و مفهوم آن را بدانیم، فقط معنای آن را می‌نوشتیم تا زمانی که استاد از ما می‌پرسید، حرفی برای گفتن داشته باشیم. زبان خانواده‌ی من فارسی دری است؛ ولی سخت‌ترین درس برای من در مکتب همین مضمون فارسی دری بود؛ چون روش و متدهای درسی به گونه‌ای نبود که من آن را درک کنم و بفهمم. یادم است معنای کامل شعرهای کتاب صنف ۱۲ را نوشته و حفظ می‌کردم. یک بخش کوچک آن را می‌فهمیدم؛ ولی بقیه‌اش را حفظ می‌کردم.

این‌ها مشکلاتی بودند که من آن‌ها را دیده و تجربه کرده بودم؛ مشکلاتی که برایم الهام‌بخش بودند. باور داشتم که نصاب تعلیمی باید متناسب با پیشرفت علم و تکنالوژی تغییر کند. دوست داشتم تغییرات فراتر از آن چیزی باشد که بود؛ برای آن‌که نسل‌های بعدی خواست‌ها و دغدغه‌های شان با امروز فرق می‌کند؛ همانطور که نسل دیروز با امروز تفاوت دارد. در زمان ما انترنت نبود، تلویزیون به اندازه‌ای که در سال‌های دوران جمهوریت در افغانستان گسترش یافته بود، وجود نداشت و دست‌رسی به تکنالوژی در زمان ما مثل حالا فراگیر نبود.

تجربه‌ی زندگی خودم و دیدن کودکان خانواده که به تکنالوژی و اطلاعات نسبی روز دنیا دست‌رسی داشتند، مرا وادار می‌کرد تا به فکر یافتن راه مناسب آموزشی و وصل کردن گذشته به حال و حال به آینده باشم. ما همیشه این را در نظر داشتیم و فکر می‌کردیم که برای آینده و حتا بیست سال دیگر چه برنامه و پلان‌های آموزشی باید داشته باشیم.

یادم است صنف هشت مکتب بودم، در امتحانات میانه‌ی سال و در مضمون کیمیا، با وجودی که من جواب‌ها را درست نوشته بودم، استاد ما اشتباهی به من نمره نداده بود. من اعتراض کردم و خواستم که پارچه‌ی امتحانم بازبینی شود. استاد ناراحت شد و کار به هیأت وزارت معارف رسید و ثابت شد که استاد اشتباه کرده است؛ اما همین مسأله موجب شد که استاد عقده‌ی بزرگی از من در دلش جای بدهد. او در امتحانات پایان سال فضا را برایم بسیار سخت و دشوار ساخته بود. این تجربه‌ای بود که نشان می‌داد ما در تربیه‌ی معلم نیز باید تجدید نظر کنیم. باید یاد می‌گرفتیم که یک معلم چطور با شاگردانش برخورد کند. البته این به معنای آن نیست که تمام معلمان ما مثل معلم کیمیای من باشند. ما معلمان فوق‌العاده خوب هم داریم که الگوی من در زمان تدریسم در دانشگاه بودند.

مکاتب و دانشگاه‌های ما باید با شیوه‌های تحصیل، تعلیم و تربیه‌ی تازه و روز دنیا که بسیار مؤثر هستند، آشنا شوند و هر زمان شود باید در همه چیز تعلیم و تربیه مان تغییر بیاوریم. تغییراتی که عملی بوده و یک دورنمای واضح و روشن برای آینده داشته باشد. مهم است که بدانیم وقتی یک کودک افغان از مکتب فارغ می‌شود چه مهارت‌هایی را داشته باشد. هم‌چنان این را نیز بدانیم که معلمان ما چه توان‌مندی‌هایی دارند. باور من این بود که معلم مهم‌تر از کتاب درسی است؛ چون شما هر چقدر هم کتاب خوب داشته باشید، اگر معلمی نداشته باشید که آن را درست تدریس کند، بی‎فایده است.

یک زمان تمام تمرکز روی ویرایش و محتوای علمی کتاب‌ها بود؛ اما من می‌گفتم اگر استاد مهارت لازم را برای معلمی و تشریح درست و آسان درس نداشته باشد، تنها با اصلاح اشتباهات املایی کتاب‎ها مشکل حل نخواهد شد. من خواستم که دیدگاه‎ها در وزارت معارف تغییر کند و هم‌زمان با آن که کتاب‌ها اصلاح می‌شدند، تمرکز ما روی آموزش و ارتقای سطح علمی و روش‌های درسی معلمان عزیز ما نیز بود.

موانع سیاسی در راه اصلاح نصاب تعلیمی

شیشه ‌میدیا: بسیار خوب، سوالی که می‌خواهم از شما بپرسم در باره‌ی تفاوت نسل‌ها است. شما اشاره کردید که از نظر خواست و دست‌رسی به تکنالوژی بین نسل‌های امروز و دیروز تفاوت‌های معناداری وجود دارد. این مسأله در تعلیم و تدریس نیز صدق می‌کند و شما به عنوان کسی که در وزارت معارف مسؤول بودید، خوب است بگویید که چقدر توانستید نظام تعلیمی وزارت معارف را به استندردهای دنیا نزدیک کنید یا حد اقل می‌توانید آن را از نظر کیفیت با معارف کشورهای نزدیک افغانستان مثل ایران، پاکستان، هند و ترکیه مقایسه کنید.

مرجان متین: راستش جواب این سؤال تان برای من بسیار دردآور است؛ به خاطری که اصلاحات در وزارت معارف با عوامل بیرونی و داخلی مرتبط بود. دیپارتمنت‌‌هایی را که من مسوول آن بودم، دو وظیفه‌ی مهم داشتند: ارتقای سطح دانش و توانایی معلمان و به روز شدن کتاب‌ها که امکان تغییر در هر دوی آن‌ها در یک سال و دو سال وجود نداشت.

دورنمایی کاری که ما برای خود تعیین کرده بودیم، در مدت دو سالی که من در وزارت بودم، امکان نداشت تا به نتیجه برسد. از روزی که من به وزارت آمدم، هر چه بیشتر کار کردم به این نتیجه رسیدم که نمی‌توانم در کوتاه‌مدت تغییرات ملموسی را در نظام آموزشی وزارت معارف ایجاد کنم. تلاش کردم تا اصول و قواعدی را نهادینه بسازم تا از کارها و اعمال سلیقه‌های شخصی، در نصاب تعلیمی کشور جلوگیری شود. متأسفانه در اکثر تصمیم‌های بزرگ در وزارت معارف، سلیقه‌های شخصی اعمال می‌شد که این مسأله را من در تدوین نصاب تعلیمی بیشتر حس کردم.

ما باید آهسته آهسته جلو این مساله را می‌گرفتیم تا در روشنی آن یک تهداب و اساس محکم برای نصاب تعلیمی را بنا می‌کردیم و یک میراث مناسب برای آینده بر جای می‌گذاشتیم. در همان وقت کم تلاش کردم چهارچوب، قواعد و شیوه‌ی کار مسلکی و بی‌طرف را که دور از سلیقه‌گرایی‌های معمول باشد، در وزارت جا بیندازم.

نصاب تعلیمی در هر کشوری بسیار مهم و چالش برانگیز است؛ چون مسأله‌ی هویت ملی، ارزش‌های فرهنگی و بومی در کنار مسایل علمی وجود دارند که باید در مضامین ساینسی و فنی با رعایت استندردهای خاصی در نظر گرفته شوند. در بخش علوم انسانی و اجتماعی، کتاب‌هایی بودند که سلیقه‌های شخصی در آن اعمال شده بود. مثلاً در کتاب‌های تاریخ درس‌هایی وجود داشت که کاملاً سلیقه‌گرایی در آن هویدا بود. در کتاب‌های جغرافیه، این که دانش‌آموزان ما چه چیزهایی در باره‌ی افغانستان، منطقه و جهان بخوانند، سلیقه‌ا‌ی بود؛ حتا زبان و ادبیات که می‌خواندیم همه‌اش برچیده شده بودند و یا برگرفته از سلیقه‌های شخصی افراد بودند.

وقتی ما به این مسأله پی بردیم، سعی کردیم که سلیقه و سلیقه‌گرایی از وزارت معارف دور شود. در یکی از جلسه‌های بازنگری کتاب‌های جدید که همکاران ما آن را نوشته بودند، یادم است یکی از نویسنده‌ها که همکار ما هم بود، مثالی از یک زن شاغل آورده بود. او نوشته بود که یک زن چطور می‌تواند هم خانواده‌اش را سرپرستی کند و هم کار کند؛ مثالی که موجب ناراحتی یکی از همکاران دیگر ما شد. دور میزی که اکثر شان مردان بودند، او استدلال می‌کرد که زنان افغانستان اکثراً بی‌سواد و در خانه هستند و این مثال از زنان کشور نمایندگی نمی‌کند و نباید در کتاب باشد.

من اعتراض کردم و گفتم با وجودی که نمی‌توانم به کسی بی‌سواد بگویم؛ چون آدم‌ها سواد خود را از تجربه‌ی عام و در طول زندگی به دست می‌آورند؛ اما خانم‌هایی هم هستند که کار می‌کنند و سواد کافی هم دارند. کسانی که عضو همین جامعه هستند و به همین خاطر کتابی را که ما به کودکان خود درس می‌دهیم، باید از تمام اقشار جامعه نمایندگی کند.

این یک مثال بود، برای آن که بدانیم در طول تاریخ، سلیقه‌های شخصی در تصمیم‌گیری‌ها و نصاب تعلیمی ما چقدر نقش داشته‌اند.

استندردهایی را که ما می‌خواستیم اعمال کنیم، خواست تعداد اندکی در وزارت بود و ما کاملاً در اقلیت بودیم و طبیعی بود که چرخه‌ی تغییرات به دشواری حرکت می‌کرد.

وقتی جزم‌گرایی و سختی کار را در وزارت دیدم، کوشش کردم مکانیزمی را در سطح رهبری وزارت پیاده کنم تا فضا و راه برای متخصصان خارج از وزارت معارف و هر کسی که تخصص لازم را در بخش تعلیم و تربیه دارند، باز شود. کمیته‌ای شکل گرفت تا نظر تمام متخصصان شنیده شود و یادم است که آقای رویش، خانم فرشته کریم، آقای دلیلی و… کسانی بودند که به نمایندگی از جامعه‌ی مدنی باید می‌آمدند و در تصمیم‌هایی که برای نصاب تعلیمی گرفته می‌شد، اشتراک می‌داشتند.

باور ما این بود که زمانی مردم نسبت به تعلیم و تربیه احساس مالکیت پیدا می‌کنند که دیدگاه‌های شان شنیده شده و در نظر گرفته شود. ما روی مقرره‌ای کار می‌کردیم تا نظر تمام کارشناسان در نصاب تعلیمی اعمال شود، مقرره تازه تکمیل شده و قرار بود نهایی شود که وزیر معارف تغییر کرد و من نیز از وزارت بیرون شدم.

در دورانی که در وزارت معارف بودم، کتاب‌های درسی مشکلات املایی و انشایی زیادی داشتند که ما آن را اصلاح کرده و به چاپ فرستادیم. البته تا زمانی که من در وزارت بودم، کتاب‌ها به خاطر پروسه‌ی طولانی تدارکات و بروکراسی موجود، چاپ نشده بودند؛ ولی این یک دست‌آورد مهم دوران حضور من در وزارت معارف بود که این کتاب‌ها بالاخره چاپ شدند.

شیشه ‌میدیا: بسیار عالی، دیگر چه اتفاقی افتاد؟

مرجان متین: تمام طرزالعمل‌ها و کارهای دیگری که می‌خواستیم در وزارت معارف پیاده کنیم، روی متن ماند و در نظام فعلی اصلاً توقع ندارم که حتا یک خط آن را خوانده و تطبیق کنند.

شیشه ‌میدیا: در شرایط فعلی هیچ کس انتظاری ندارد؛ چون مشخص نیست که وضعیت چگونه خواهد شد. شما زمانی در وزارت معارف بودید که آقای میرویس بلخی یک سری اصلاحات را با عنوان دهه‌ی معارف افغانستان روی دست گرفته بود. دوست دارم بدانم که دوران اصلاحات وزارت معارف آقای بلخی را چگونه دیدید؟ فکر می‌کنید بین این دوره‌ی کاری تان با سایر فعالیت‌های تان برای اصلاح نظام آموزشی افغانستان چه تفاوت‌های وجود دارد؟

مرجان متین: یکی از خصوصیت‌های آقای بلخی این بود که نظر همه را می‌شنید، به حرف‌های دیگران گوش می‌داد و هر برنامه و سندی را که به نام پالیسی و اصلاحات از آدرس وزارت معارف تهیه می‌شد، مطالعه می‌کرد و نظر خودش را در باره‌ی آن می‌گفت. بسیاری از معینان و مسؤولان وزارت به خاطر مشغله‌ی کاری که داشتند وقت زیادی برای مطالعه‌ی چنین چیزها نداشتند؛ اما آقای بلخی همه را مرور می‌کرد و به همکاران دستور می‌داد که روی چه چیزهایی کار کنند. او نه تنها تمام طرح‌های اصلاحی را مطالعه می‌کرد که مدل‌های مختلف و طرح‌های گوناگون را با یک‌دیگر مقایسه کرده و دیدگاه‌های خودش را نیز می‌گفت. آقای بلخی معمولاً در این گونه موارد نظر تمام اعضای رهبری وزارت را می‌خواست و در نهایت یک طرح پخته و خوب بیرون می‌داد.

سندهای اصلاحی فراوان و برنامه‌ی اصلاحی مثل «دهه‌ی معارف»، از دستاوردهای آقای بلخی است. دستاوردهایی که همه‌ی ما در آن شریک هستیم. در آن زمان نظر ما شنیده می‌شد و اگر خوب بود، اعمال می‌شد. به همین خاطر بود که ایشان در زمان بسیار کم توانست اصلاحات زیادی را در ساختار تعلیم و تربیه‌ی کشور بیاورد. به عنوان نمونه، در آن دوران سیستم درجه‌بندی که در صنف‌ها و در بین شاگردان وجود داشت، مسأله‌ی ناکامی و مشروط ماندن از بین رفت؛ چون این مسایل روی روح و روان کودک تاثیر منفی داشت.

در همان زمان بود که حضور شاگردان مکتب برای استقبال از مقام‌های حکومتی و پارلمان متوقف شد. خشونت‌های رایج در مکتب‌ها، به خصوص خشونت معلمان بسیار جدی گرفته شد. چگونگی مدیریت مکاتب بررسی شد. یادم است دوسیه‌ی چند مدیر فاسد که از معلمان به خاطر تبدیلی رشوه و پول گرفته بودند، کاملاً جدی بررسی شد و مورد رسیدگی قرار گرفت.

در زمان آقای بلخی تغییرات زیادی در وزارت معارف ایجاد شد و یک خون تازه به رگ‌های این وزارت دوید. متأسفانه برنامه‌های ایشان پس از رفتن شان از وزارت راکد ماند و این یکی از عیب‌های کلان اداره‌های دولتی افغانستان بود که فرد محور بودند؛ نه سیستم محور. کسی با تیم خود زحمت می‌کشید و طرح خوبی را پیاده می‌کرد؛ اما وقتی نفر بعدی می‌آمد، تمام کارهای قبلی را متوقف کرده و برنامه‌های خود را دنبال می‌کرد.

شیشه ‌میدیا: یعنی علایق شخصی خود را وارد کار حکومتی می‌کرد؟

مرجان متین: بلی، یک نوع رقابت کاری وجود داشت. به همین خاطر وزیری که تازه آمده بود، به طرح‌ها، پالیسی و برنامه‌های وزیر و کادر قبلی اهمیت نمی‌داد و تلاش داشت تا مسیر و برنامه‌های خودش را دنبال کند؛ به همین خاطر با رفتن آقای بلخی از وزارت معارف، تمام برنامه‌هایی را که همه‌ی ما مثل من، معاونان وزارت، رییس‌های عمومی و افراد تخنیکی و متخصصان بیرونی روی آن کار کرده بودیم، ضرب در صفر شد. من توقع داشتم که تنها در معارف نه که در اکثر ادارات دولتی اصلاحات و تغییر مثبت باید ثبات لازم را می‌داشت که متأسفانه این گونه نبود؛ چون همه سلیقه یی برخورد می‌کردند و سیستم جا افتاده‌ی دوام‌دار وجود نداشت.

شیشه ‌میدیا: به نکته‌ی خوبی اشاره کردید، از جمله این که در زمان وزارت آقای بلخی موضوع ناکامی و مشروط ماندن شاگردان از اکثر مکاتب تا حدودی از بین رفت.

مرجان متین: در اکثر مکاتب نه که در تمام مکتب‌ها.

شیشه ‌میدیا: در بسیاری کشورهای دیگر نیز همین‌گونه است که ناکامی اصلاً وجود ندارد. آن‌ها سعی می‌کنند راه را به شاگرد نشان دهند و بعد این که او به کدام رشته علاقه دارد و تا چه اندازه می‌تواند رشد کند بستگی به تلاش خودش دارد. حالا ۲۱ یا نزدیک به ۲۲ سال از شروع نظام معارف جدید در افغانستان می‌گذرد که مدتی طولانی است؛ به نظر شما اصلی‌ترین چالش‌ها پیش روی معارف کشور چه بود؟

مرجان متین: معمولاً می‌گوییم که نهادها یا سیستم‌ کارها را به پیش می‌برند؛ در حالی در نهادها افراد کار می‌کنند و این افراد است که موفقیت یا عدم موفقیت آن را تعیین می‌کنند. به نظر من نقش نیروی انسانی کارا و متخصص در هر جا مهم است. مدیریت و سیاست‌گذاری یک نهاد هم اهمیت زیادی دارد. بزرگ‌ترین و عمده‌ترین چالشی را که همیشه وزارت معارف افغانستان داشته این بوده که از لحاظ ساختار، کیفیت و حتا کارهای روزمره، کاملاً سیاسی بوده است. همیشه افرادی در رأس این وزارت گماشته شده اند که اهداف سیاسی داشته‌ اند. آن‌ها بیشتر از این‌که به دنبال کار برای معارف باشند، تمرکز شان روی تعیینات در سطح رهبری، معاونان و رییس‌ها بوده است. کسانی که اکثریت شان بر اساس سلیقه‌های شخصی، قومی و سمتی به وزارت آمده‌ اند.

می‌خواهم بگویم که تهداب بد و بسیار خرابی در وزارت معارف گذاشته شده بود. یک نهاد زمانی می‌تواند موفق باشد که دارای ثبات رهبری باشد و با تاسف، وزارت معارف ما هیچ وقت این ثبات را در سطح رهبری‌اش نداشته است. هر کسی به این وزارت آمده، یکی دو سال به دنبال اهداف سیاسی حزب و گروه خودش بوده و رفته است.

ریشه‌ی اساسی تمام چالش‌ها و ناکامی‌های وزارت معارف از گذشته تا حال، افرادی هستند که در رأس این اداره‌ی بی‌ثبات بوده ‌اند. وزارت معارف یکی از پر نفوس‌ترین و فربه‌ترین وزارت‌خانه‌های کشور بود. به همان اندازه که ما معلم زیاد داشتیم، در بخش‌های اداری نیز کارمندان زیادی بودند. این وزارت شش معاونت داشت و جالب آن که این شش معاونت بر اساس سهمیه‌ی شش قوم بود؛ یعنی هر قوم باید یک سهم در رهبری وزارت می‌داشت؛ به همین خاطر شعبه‌ها زیاد و پر از کسانی بود که با استفاده از تکت قومی در آن‌جا حضور داشتند؛ نه بر اساس تخصص و مسلک.

فکر می‌کنم این دلیلی قانع کننده برای ناکامی این وزارت باشد که هیچ وقت ثبات نداشته است. دیده بودم که وزیر از یک تیم بود و معین از تیمی دیگر؛ کسانی که هیچ وقت با یک‌دیگر کنار نمی‌آمدند.

توقیف اصلاح نصاب تعلیمی توسط مقامات وزارت معارف

شیشه ‌میدیا: خوب، پرسش دیگری که دارم این است که در زمان تصدی معینیت انکشاف نصاب تعلیمی و تربیه‌ی معلم وزارت معارف، شما ارتباط نزدیکی با بانوی اول و شخص رییس‌جمهور داشتید، این ارتباط آیا تأثیری بر برنامه‌های اصلاحی تان در وزارت معارف داشت یا نه؟

مرجان متین: من با بانوی اول کار کرده بودم و طبیعی بود که تصور شود من از طریق ایشان به وزارت آمده‌ام؛ اما واقعیت این بود که آقای بلخی مرا می‌شناخت و ظرفیت‌های مسلکی مرا دیده بود. در روزگاری که بسیاری دوست داشتند یک زن در رهبری وزارت بیاید، ایشان از من خواست تا به وزارت بروم. تا آن زمان هیچ زنی در رهبری وزارت معارف نبود.

برای بانوی اول، رفتن من به وزارت خیلی سخت بود؛ چون باید بخش تعلیم و تربیه و جوانان دفترش را غیر فعال می‌کرد.

به هر حال، من به درخواست وزیر به وزارت آمدم؛ ولی همه فکر می‌کردند که از سوی بانوی اول مقرر شده ‌ام. طبیعی بود که حمایت بانوی اول و رییس‌جمهور را با خود داشتم؛ چون زمانی که به دفتر بانوی اول رفتم، آن‌ها کاملاً روی تخصص و شخصیت من مطالعه کرده بودند. آن زمان برای پست‌های کلیدی، خود رییس‌جمهور با افراد مصاحبه می‌کرد که با من نیز مصاحبه کرد. من حمایت بانوی اول و رییس‌جمهور را داشتم؛ ولی در وزارت با مشکلات و چالش‌های زیادی رو به رو بودم.

در اصلاح نصاب تعلیمی مشکلات و مداخله‎‌های زیادی بودند که ما را واقعاً زیر فشار گذاشته بود.

من برنامه‌ی انکشاف نصاب را با جدیت پیش بردم و عجله‌ی همه این بود که هر چه زودتر باید نصاب تغییر کند. انتقاد رسانه‌ها، جامعه‌ی مدنی، نهادهای حقوق‌بشری و… روز به روز بیشتر می‌شدند. همه، حتا رییس‌جمهور دوست داشتند که نصاب تغییر کند؛ ولی کسی به ماهیت کار و ظرافت‌هایی که باید در تدوین نصاب تعلیمی در نظر گرفته می‌شد، توجه نداشت. کسی درک نمی‌کرد که تغییر و اصلاح نصاب تعلیمی یک کشور کار یک روزه و دو روزه نیست. دلیل این که نصاب خوب نداریم نیز این است که کارها همیشه موقت و دو روزه بوده است. هر وزیری که به وزارت می‌آید نخستین فشاری که وجود دارد این است که فوراً باید نصاب تعلیمی را تغییر بدهد. در آن زمان انتقادها همیشه این بود که کتاب‌ها به درد نمی‌خورند و باید تغییر کنند.

باور کنید کار سختی است که شما از صنف اول تا صنف دوازده همه‌ی نصاب را نو و به روز بسازید. فشار روی کارمندانی که برای تغییر نصاب تعلیمی در وزارت تعیین شده بودند، بسیار زیاد بود و حتا به آن‌ها گفته شده بود که روزی دو صفحه باید بنویسند؛ یعنی تاکید روی کمیت بود تا کیفیت.

در وقت و زمان کم، این کار برای ما یک چالش بزرگ بود. با همکاران بین‌المللی هم که صحبت می‌کردیم می‌گفتند که تغییر نصاب تعلیمی زمان‌گیر و سخت است و نمی‌شود بیش از صد کتاب را در یک سال تألیف کرد.

برای اصلاح و تغییر نصاب با تمام متخصصان داخلی و خارجی مشوره کردیم و برای تغییر زمان تعیین کردیم. زمانی که برای رسیدگی به تدوین نصاب کافی و مناسب نبود؛ اما رییس‌جمهور آن را پذیرفت و دستور داد تا همه با برنامه‌ی اصلاحات نصاب تعلیمی همکاری کنند. اما افرادی که در وزارت بودند و حضور مرا در آن‌جا بر خلاف منافع خود می‌دیدند، بالاخره موفق شدند و برنامه‌ای را که امضای رییس‌جمهور پشت آن بود، برگشت دادند.

بعد از آن من باید از صفر شروع می‌کردم. باید دوباره دادخواهی می‌کردم تا اجازه دهند کار با کیفیت بکنم. جنجال‌ها و مشکلات را به حدی بالا بردند که کار به مسائل کشید. این که من جوان و زن بودم، برایم مشکل‌ساز بود. مشکلات اداره‌های افغانستان این بود که همه چیز، نه بر اساس لیاقت و تخصص، بلکه با رفاقت پیش می‌رفت. یعنی اگر من می‌خواستم کارهایم خوب و بدون درد سر پیش برود، باید با تعدادی رفاقت می‌کردم و که این مسأله برای من ناممکن بود.

آن‌جا شما باید عضو شبکه‌ها و تیم‌های درون سازمانی می‌بودید و گرنه هر چقدر هم تحصیل‌کرده و متخصص بودید، فایده‌ای نداشت. حتما کسی پیدا می‌شد تا برای برنامه‌ها و کارهایت مشکل ایجاد کند.

آیا اتهام فساد مالی بر بانوی اول وارد است؟

شیشه ‌میدیا: واقعیت‌های ناراحت‌ کننده‌ی در افغانستان هستند که یکی‌اش همین است که شما می‌گویید. وقتی کسی می‌خواهد صادقانه و مسلکی برای مردم کار کند، برایش مشکل ایجاد می‌شود، این گونه است که با زندگی میلیون‌ها آدم بازی می‌شود.

حالا به روزهایی برگردیم که در دفتر بانوی اول کار می‌کردید، برای ما بگویید که شخص ایشان چطور یک آدمی بود؟ تصویری که از او داشتید، با آن‌چه در واقعیت دیدید، هم‌سان بود یا تفاوت داشت؟ برخی اتهام‌ها مثل فساد مالی هم به ایشان وارد می‌شد. در این باره بگویید و این که چقدر به هدفی که می‌خواستید به آن برسید نزدیک شدید؟

مرجان متین: خوب است که این سؤال‌ها الآن پرسیده می‌شوند؛ چون اگر در زمانی که من با ایشان کار می‌کردم می‌پرسیدید، هر جوابی که می‌داشتم، می‌گفتند بی‌طرفانه نیست. من پیش از آن به دفتر بانوی اول نرفته بودم. از ایشان شناخت لازم را نداشتم و قضاوتی هم نداشتم؛ چون عادت دارم که تا خودم از نزدیک آدم‌ها را نشناسم، پیش از پیش آن‌ها را قضاوت نمی‌کنم.

راستش، وقتی به دفتر بانوی اول رفتم و کارم را شروع کردم، خیلی چیزها را از او یاد گرفتم. اتفاقاً شیوه‌ی مدیریت و رهبری را من از ایشان یاد گرفتم. آدم تحصیل‌کرده و با تجربه‌ای بود که با نهادهای بین‌المللی کار کرده بود. شیوه‌ی مدیریت شان برای من الگو بود، او مدیر پشت میز نبود. بر عکس آن چیزی که در اداره‌های دولتی ما مرسوم بود، به دفتر ما می‌آمد و به کارها رسیدگی می‌کرد. او به تمام ایمیل‌ها و درخواست‌ها سریع و در زمان مناسب پاسخ می‌داد که برای ما جالب بود.

ایشان به کوچک‌ترین درخواست‌های مردم نیز جواب می‌داد و افراد را مؤظف می‌کرد تا حتماً در زمان مناسب به مشکلات مردم رسیدگی کنند. گوش دادن به خواست‌های مردم و شامل ساختن خواست آن‌ها در تصمیم‌گیری‌های ما به خصوص در برنامه‌های مخصوص زنان و جوانان برایم جالب بود. تلاش می‌کرد از آدم‌های با ظرفیت که شناخت کافی در حکومت نداشتند، حمایت کند. او دوست داشت که حکومت و مردم از استعداد و ظرفیت‌های افراد با استعداد و شناخته ناشده استفاده کند.

شیشه ‌میدیا: مساله‌ی فساد مالی چگونه بود؟

مرجان متین: یکی از بزرگ‌ترین اتهام‌ها پروژه‌ی پروموت بود. اتفاقاً همین چند روز پیش یکی از بزرگان سیاسی در همین مورد در تویتر نوشته بودند که برایم بسیار جالب بود ؛ چون من آنجا کار کرده‌ام و از واقعیت مسأله آگاهی دارم. پروژه‌ی پروموت کاملاً پروژه‎‎ی امریکایی بود. هر کسی اگر واقعاً می‌خواهد این مساله را بی‌طرفانه و دقیق بررسی کند، باید برود و ببیند که پروموت چه است، پروژه چه بوده، از چه کسی بوده و توسط چه کسی اجرا شده است.

پروموت پروژه‌ی خاص امریکا و نهاد انکشافی «یو اس اید» بود. برای این پروژه دو بار مراسم افتتاحیه گرفتند که یک بار بانوی اول آن را افتتاح کرد و بار دوم داکتر عبدالله را دعوت کرده بودند. نقش بانوی اول در این پروژه آن بود که فقط آن را افتتاح کرد. تمام پروژه مربوط به امریکایی‌ها بود و صلاحیت هیچ چیز آن از هر نظر نزد دفتر بانوی اول همان زمان هم برای ما مرتب ایمیل می‌آمد که ما را شامل پروژه بسازید؛ اما ما در جواب می‌گفتیم که برای استخدام باید به اداره‌ی «یو اس اید» مراجعه کنند.

وقتی برنامه‌ی پروموت ناکام ماند، مسؤولانش تصمیم گرفتند پولی را که باقی مانده است صرف گرفتن بورسیه‌های تحصیلی برای دختران افغان کنند. مدیریت آن را نیز به یک نهاد دیگر دادند؛ اما وقتی دختران به هندوستان رفتند، شکایت کردند که هیچ کسی در باره‌ی جای و مکان، غذا و مسایل دیگر شان توجه ندارد. من این شکایت را به بانوی اول رساندم که او خیلی ناراحت شد و ما حتا مکتوب رسمی شکایت نوشتیم. این از پروژه‌ی پروموت که دفتر بانوی اول هیچ نقشی در آن نداشت.

اتهام دوم دانشگاه مورا بود که عین قضیه‌ی پروژه‌ی پروموت بود. نخستین دانشگاه مخصوص زنان که امکانات خوبی داشت و فضای آن عالی بود. آن‌ها از بانوی اول خواستند تا آن را افتتاح کند. شخصی که در رأس این دانشگاه بود، داکتر نام دارد. یعنی صاحب امتیاز و مسؤولش ایشان بودند و نقش بانوی اول آن بود که رفتند و دانشگاه را افتتاح کردند، همین.

اتهام‌های دیگر مثل ساختن کلیسا در داخل ارگ و … نیز از همین جنس اتهام‌های بی‌اساس و دروغ بودند. تصور می‌کنم جدا از مسائل سیاسی، بقیه‌ی قضایا و اتهام‌ها درست مثل دوران امان الله خان بودند که نقطه ضعف هر دو زعیم را در وجود خانم‌های شان جست‌وجو می‌کردند و هر روز یک چیز تازه و اتهام نو به آن‌ها وارد می‌کردند.

مشکل شاید آن بود که نارسایی در عرصه اطلاع رسانی از طرف دیپارتمنت مربوط صورت میگرفت. آن‌ها به اندازه‌ی کافی به مردم اطلاع‌رسانی نکردند؛ من چشم‌دیدهای خودم را که از نزدیک دیده بودم برای شما می‌گویم. بانوی اول شخصی بسیار فروتن بود که حتا دنبال تجملات هم نبود. ایشان کسی بودند که برای پول و مادیات کار نمی‌کردند. در مورد او می‌گفتند که بودجه‌ی دفترش زیاد است؛ در حالی که تمام بودجه‌ی دفتر که معاش خود رییس‌جمهور بود، هزینه‌ی معاش کارمندان دفتر بانوی اول می‌شد که و خودش اصلاً معاش نمی‌گرفت و رضاکار بود. من مدت دو سال آن‌جا کار کردم؛ دفتر نه بودجه‌ای داشت و نه امتیازی دیگر. این تجربه‌ی شخصی خودم از دفتر بانوی اول است.

شیشه ‌میدیا: شما پیش از آن که طالبان بیایند از دفتر بانوی اول جدا شدید. می‌خواهم دلیل این جدایی و دوری تان را بدانم.

مرجان متین: قسمیکه قبلا گفتم چون به وزارت معارف رفتم، از دفتر بانوی اول جدا شدم. من در حد یک همکار با ایشان ارتباط داشتم و رابطه‌ی ما قطع نشده بود؛ اما همکاری رسمی من با ایشان زمانی قطع شد که به وزارت رفتم.

تصویری که از حکومت طالبان در ذهن دارم

شیشه ‌میدیا: با تأسف، این روزها حکومت طالبان تمام کشور به خصوص زنان را با چالش بزرگی مواجه کرده‌اند. زنان از فعالیت در تمام زمینه‌ها منع شده ‌اند و به خصوص جلو تعلیم و تحصیل زنان را گرفته ‌اند. اتفاقی که بسیار تلخ و دردناک است. در این مرحله از شما می‌خواهم تا خاطره‌ی تان را از حکومت طالبان بگویید.

مرجان متین: در دوران حکومت قبلی طالبان، چنان‌چه گفتم ما در پاکستان مهاجر بودیم؛ ولی به افغانستان رفت‌وآمد داشتیم. آن زمان من شاید شش یا هفت ساله بودم و به یاد دارم که همان دختر هفت ساله، اجازه‌ی این را نداشت تا به بیرون برود و بازی کند. آن زمان وضعیت این گونه بود. شلاق و وحشت بود که من همه‌ی آن را با چشم سر دیده ‌ام. اعضای خانواده‌ام که آن روزها در کابل زندگی می‌کردند، تجربه‌ی شلاق خوردن را داشتند. دخترهای خانواده چند بار به خاطر آن که مثلاً چرا گوشه‌ی شان بالا یا پایین است، شلاق خورده بودند.

تصویر دوران کودکی من از طالبان سیاه و وحشتناک است. یادم می‌آید یک بار که به کابل آمده بودیم، وقتی بیرون می‌رفتم، از چهره و تصویر طالبان در سرک‌ها و داخل موترهای پیک‌اپ وحشت می‌کردم. روزهایی که نه مکتب بود و نه هیچ چیز دیگر.

آن زمان یکی از دلایلی که ما از پاکستان به افغانستان بر نگشتیم، جدا از بحث وحشت طالبان، نبودن مکتب در کشور بود. طالبان از دیروز تا امروز تغییر نکرده‌ اند و اگر یک چیز نسبی از افغانستان مانده است، به خاطر تغییر مردم و جامعه است؛ نه اصلاح شدن طالبان. زمانی که پروسه‌ی صلح در جریان بود، آن‌ها خود را موافق درس و تعلیم دختران نشان می‌دادند، برای آن که جامعه‌ی جهانی را قناعت بدهند تا برای بازگشت شان به قدرت لابی کنند. گفتند که طالبان تغییر کرده و مثل گذشته نیستند؛ در حالی که زمان ثابت کرد که این گونه نیست. گاهی فکر می‌کنم شاید گناه طالبان نیست؛ طالبان چه در زمان گفت‌وگوهای صلح و چه حالا از مسأله‌ی زنان استفاده‌ی ابزاری کرده‌اند.

شیشه‌ میدیا: به نظر تان ایدئولوژی و فکر طالبانی از کجا می‌آید؟ چرا آن‌ها همیشه با زنان سر ستیز دارند؟

مرجان متین: مخالفت و محروم کردن زنان، ایدئولوژی و دیدگاه سیاسی طالبان است. مسأله‌ای است که کسی هم نمی‌تواند آن را تغییر دهد. برخی ازافراد هم که مسأله‌ی طالبان خوب و طالبان بد را مطرح می‌کنند، به خاطر آن است تا جامعه‌ی جهانی آن‌ها را به رسمیت بشناسند؛ ولی من باور دارم که آن‌ها به ارزش‌های پذیرفته شده‌ی بشریت، تعلیم و آگاهی زنان و خواست مردم باور ندارند. انتقادهای زیادی که از تصمیم آخر شان مبنی بر محرومیت دختران و زنان از تعلیم، تحصیل و کار صورت گرفت و حتا علمای دین و مراجع الازهر مصر از آن انتقاد کردند، نشان می‌دهد که طالبان نه نماینده‌ی دین و مذهب هستند و نه از مردم افغانستان نمایندگی می‌کنند.

یادم است وقتی اجماع ملی زنان افغانستان را برای صلح برگزار کردیم، من به چهارده ولایت کشور سفر کردم که دورترین آن سفر به ولایت نورستان بود. کسی تصور نمی‌کرد که زنان نورستانی در یک مجلس رسمی، خواستار تحصیل و تعلیم دختران باشند؛ ولی این اتفاق افتاد و به ما نشان داد که خانواده‌ها و مردم افغانستان خواستار درس و تعلیم دختران هستند.

باز هم می‌گویم، طالبان تغییر نکرده ‌اند و از هیچ فرد کشور نمایندگی نمی‌کنند؛ چون تجربه نشان داده است که مرد و زن افغانستان دوست دارند که دختران شان به مکتب بروند. به نظر من تصمیم طالبان مبنی بر محرومیت زنان افغانستان هیچ گونه مشروعیت ملی، اجتماعی، فرهنگی و دینی ندارد و منتهی به شکست است.

شیشه‌ میدیا: جامعه‌ی جهانی نیز پس از تصمیم‌های اخیر طالبان غافل‌گیر شدند و همان‌طور که شما گفتید، آن‌ها برای بازگشت طالبان به قدرت، لابی‌گری زیادی کرده و تصور داشتند که طالبان تغییر کرده‌اند؛ اما این گونه نبود. برداشت و تصور شما از تصمیم‌های آخر طالبان چیست؟

مرجان متین: کارها و تصمیم‌های طالبان برای من و تمام کسانی که افغانستان و طالبان را می‌شناسند، تعجب‌آور نیست. به نظر من این مسأله باید برای کسانی تعجب‌آور باشد که برای برگردان طالبان به قدرت کار کردند و در پروسه‌ی صلح دستی بر آتش داشتند. من و امثال من می‌دانستیم که طالبان تغییر نکرده‌ اند. زنان افغانستان از همان زمان که آقای «خلیل‌زاد» پروسه‌ی صلح را کلید زد، اعتراض کردند. ما گفتیم که طالبان نباید به قدرت برگردند. زنان به خاطر معامله‌ای که صورت گرفت، اعتراض کردند و نگرانی‌های خود را اعلام داشتند؛ اما شنیده نشد.

تصمیم اخیر طالبان برای من عجیب نبود و من اصلاً تعجب نکردم؛ چون می‌دانستم که فرجام حکومت طالبان همین است. پیشاپیش می‌دانستم که محرومیت‌ها، گرسنگی، مرگ و شلاق در افغانستان آمدنی است.

شیشه ‌میدیا: به نظر شما آیا بین دیدگاه و مواضع طالبان با فرهنگ مردسالارانه در افغانستان ارتباطی وجود دارد؟ آیا سیاست‌های زن‌ستیزانه‌ی طالبان تا حدودی ناشی از فرهنگ، باورها و مناسبات خاص جامعه‌ی افغانی نیست؟

مرجان متین: قبلاً هم گفتم که این تصمیم‌ها و سیاست‌ها نشان می‌دهد که طالبان از جامعه دور هستند. آن‌ها با جامعه و مردم در ارتباط نیستند و برای شان مهم نیست که دیدگاه‌های حاکم بر جامعه را در تصمیم‌گیری‌های شان اعمال کنند. اگر طالبان واقعاً مردم افغانستان را بشناسند و نظر شان را بدانند، این گونه تصمیم‌های قرون وسطایی را نمی‌گیرند. مشکل آن است که طالبان اصلاً مربوط به دنیای خاص خود شان هستند. اعتراض‌هایی که امروز در خود افغانستان وجود دارد، نشان می‌دهد که مردم طرف‌دار طالبان و تصمیم‌های شان نیستند؛ اما طالبان که مردم را نمی‌شناسند، نمی‌توانند درک کنند که جامعه تغییر کرده و دیگر مثل گذشته نیست. طالبان در واقع از مسأله‌ی زنان برای اعمال قدرت شان در داخل و برای فشار بر جامعه‌ی جهانی استفاده می‌کنند.

شیشه ‌میدیا: به عنوان آخرین سؤال از شما به عنوان یک زن، یک مادر و فعال حقوق زنان می‎‌خواهم بپرسم که چه طرح و برنامه‌ای می‌تواند مردم افغانستان را به زندگی امیدوار کند و زنان را از این مرحله‌ی تاریک نجات دهد؟

مرجان متین: درست است که طالبان با گرفتن قدرت و حکومت حالا جزوی از واقعیت‌های افغانستان است؛ اما هنوز هم آن‌ها در اقلیت اند. ما در دوران ۲۰ یا ۳۰ سال پیش نیستم که توان تغییر را نداشته باشیم. من کسی را تشویق نمی‌کنم تا جانش را به خطر انداخته و علیه سیاست‌های ظالمانه‌ی طالبان دست به کارهای خشونت‌آمیز بزند؛ اما همین اعتراض‌های مدنی و نرم هم می‌تواند پایه‌های نظام طالبانی را سست کند.

به نظر من کسانی که مخالف فکر طالبانی هستند، در اکثریت اند و قابلیت تغییر را دارند و نباید به آسانی تسلیم گروه متحجری شوند که در اقلیت است. درست است که طالبان قدرت را به دست گرفته ‌اند؛ ولی ما نباید قدرت و توان خود را دست ‌کم بگیریم. درست است که پس از سقوط همه چیز ویران شد و مردم پراکنده شدند؛ ولی باید برای فردای بهتر مبارزه کنیم و از پای ننشینیم. تمام کسانی که به خارج آمدند، آرزوی بازگشت دارند و در هر کجا که هستند، مسافر اند. کسانی که بیرون شدن از افغانستان انتخاب خود شان نبوده و فقط بین زندگی و مرگ یکی را انتخاب کرده‌‌اند.

باید با اتحاد، یک‌دلی و همبستگی از افغانستان محافظت کنیم. این نقطه‌ی قوت ما است. مسأله‌ای که در طول تاریخ کشور ما را از شر بدی‌های فراتر از طالب حفظ کرده است. درست است که پس از سقوط جمهوریت، تمام امیدها و آرزوهای خوب مان برای ساختن یک کشور آباد و خوب فرو ریخته است؛ ولی افغانستان هنوز پابرجاست و این ما را به آینده امیدوار نگه می‌دارد.

شیشه‌ میدیا: تشکر از شما خانم «متین» برای وقتی که در اختیار ما گذاشتید و حاضر به گفت‌وگو شدید. به امید روزهای بهتر و سلامتی برای شما.

مرجان متین: امیدوارم که این گفت‌وگو مورد توجه مردم قرار بگیرد و پاسخ‌هایم مناسب باشند. مدتی بود که از رسانه دور بودم و از شما تشکر می‌کنم که فرصت درد دل را فراهم کردید.

Share via
Copy link