Image

پاهای چنگال‌دار و نجات فوتبال با دست‌مال کاغذی (قسمت دوم)

سپتمبر سال ۲۰۰۰، نزدیک چاشت، هواپیمای مسی از روساریو به بارسلون رسید. پسر نحیف و ریز ارجنتینی و همراهانش بیست‌وچهار ساعت در راه بودند. آن‌ها خسته و کوفته، به شهر رؤیاهای دست‌نیافتنی رسیده بودند. پسری لاغر و موبلند که چشم‌ها و گوش‌هایش زیر موهای دراز پنهان شده بودند.

تمرین ساعت شش بعد از ظهر شروع می‌شد و قرار بود که او در رده‌ی سنی خودش برابر تیم اصلی باش‌گاه بازی کند. تیمی که جرارد پیکه و سسک فابرگاس نیز در آن بودند.

اوضاع بسیار بد بود و همه‌ی خانواده درد می‌کشیدند! ماسکرانو، بازیکن سابق بارسلونا می‌گوید که در آن مقطع تنها بارسلونا جرأت امضای قرارداد با مسی کوچک را داشت و مطمئناً هیچ باش‌گاه دیگری چنین ریسکی نمی‌کرد.

مسی و خانواده‌اش به شهر بارسلون آمده و در هوتل زندگی می‌کردند. در باش‌گاه بارسلونا برای جذب و عدم جذب مسی، غوغایی برپا بود. عده‌‌ای موافق جذب او بودند و تعدادی به شدت مخالفت داشتند.

چهار ماه بدون آن ‌که روزنه‌‌ای باز شده باشد، گذشته و هیچ پیش‌رفتی در بستن قرارداد به دست نیامده بود. خانواده‌ی مسی که دیگر کاسه‌ی صبر شان لبریز شده بود، لحظه‌شماری کرده و منتظر جواب بودند.

مادر مسی به شدت عصبانی بود. پدر گاهی حتا بی‌دلیل به هر کسی زنگ می‌زد. ماتیاس برادر مسی مکتب و درس و مشقش را از دست داده بود. خواهر مسی با زبان و مردم آن‌جا مشکل داشت و نمی‌توانست با مردم کاتالونیا ارتباط برقرار کند. خلاصه اتاق خانواده‌ی مسی صحرای محشر بود! همه عصبانی، بی‌حوصله و ناراحت بودند و مثل بمب ساعتی این‌طرف و آن‌طرف می‌رفتند.

روزهایی که کسی به پسرک ریز و لاغراندام توجه جدی نداشت، پسری که از ارجنتین آمده و عاشق رونالدوی برازیلی و مکتب فوتبال بارسا بود. مکتبی که از توتال فوتبال «رینوس میشیل» تیکی‌تاکا و رقص یوهان کرایف در مستطیل‌ سبز نشأت گرفته بود.

آن روز تمرین که شروع شد، «مارک پادرازا» مربی مشهور لاماسیا، خوشحال‌ترین فرد زمین بود. آن‌ روز پسرک کوچک ارجنتینی بسیار درخشید؛ اما چیزی نهایی نشد و ۱۷ ماه در به دری و سرگردانی مسی شروع شد.

«ژاوی یورنس» دیگر مربی لاماسیا از دیدن مسی انگشت زیر دندان مانده بود: «انگار پاهایش چنگال داشته باشند و داخل توپ فرو روند! خیلی سریع بود. فکر می‌کردی از خط بیرون می‌رود؛ اما درست مثل مارادونا می‌دانست که چه می‌کنه.»

با وجود تمام این تعریف و تمجیدها، نظر مربیان لاماسیا درباره‌ی مسی مثبت نبود. می‌گفتند، بیش از حد دریبل می‌‌کند؛ او به جای فوتبال باید فوتسال‌بازی کند. مربیان لاماسیا همه گفتند که او به درد فوتبال و این بازی فزیکی و خشن نمی‌خورد. مسی اما عاشق فوتبال بود و وقتی کشف شد که مشکل هورمون رشد دارد، نخستین سؤالش از داکتر این بود: آیا می‌توانم دوباره فوتبال بازی کنم؟!

آن روزها کارلوس رکساچ، مدیر فنی باش‌گاه به استرالیا رفته بود. گفتند صبر کنید تا او بیاید. در دوم اکتوبر ۲۰۰۰، رکساچ دستور داد پسرک یک بار دیگر در زمین فوتبال آزمایش شود. آزمایشی که بازیکنان حریف، دو سال بزرگ‌تر از او باشند تا او از نزدیک بازی این پسرک عجیب را ببیند.

بازی شروع شد؛ اما آن روز رکساچ نیامده بود. او دیر آمد. دور زمین قدم زد. پنج دقیقه بعد زمین را ترک کرد. رکساچ گوهرشناس بود. خیلی سریع تصمیمش را گرفت و با قاطعیت به مسؤولان گفت: «با این پسر قرارداد امضاء کنید. او ویژه و بی‌نظیر است!»

با وجود تأکید کارلوس رکساچ مدیر فنی باش‌گاه برای بستن قرارداد با مسی، هیچ کسی نظر او را قبول نداشت. باش‌گاه به مسی و خانواده‌اش بی‌محلی می‌کرد و به اصطلاح وطنی «د قصی شان نبود». برای همین، حتا تکت برگشت به بوئنس‌آیرس را برای آنان تهیه نکردند.

فردای آن روز، مسی به هوتل رفت و منتظر ماند که خبری از باش‌گاه بارسلونا برسد؛ اما انگار خبری نبود.

مسی در اولین بازی با تیم نوجوانان باش‌گاه بارسلونا در تیمی که بازی می‌کرد با نتیجه‌ی ۱-۱۳ پیروز شد و چند گل هم ‌زد؛ اما در دومین بازی به شدت مصدوم شد. او که از نظر قد و قامت نسبت به دیگران بسیار کوچک بود، می‌دانست با وضعیتی که دارد در فوتبال مدرن و خشن دوام نمی‌آورد. برای همین رو به بدن‌سازی آورد. تمرینات سنگین بدن‌سازی انجام داد تا عضلاتش رشد کرده و قوی شوند.

مشکلات مسی یکی ‌دو تا نبودند. بارسلونا اگر با او قرار داد می‌بست، باید خانواده‌اش را نیز به اسپانیا می‌آورد. مصارف خانه، هزینه‌های کار، شغل پدرش و … برای بارسلونا مشکل‌ساز بودند.

«خوان گاسپارت»، رییس وقت بارسلونا گفته بود: ما می‌خواستیم او را رد کنیم؛ اما رکساچ آمد و گفت: رییس، ما نباید این پسر را از دست بدهیم. من در بازی او چیزهایی را دیدم که در عمرم ندیده بودم.

در همان زمان که بارسلونا در شک و تردید برای بستن و یا نبستن قرار داد با مسی بود، باش‌گاه میلان ایتالیا برای امضای قرارداد درخواست رسمی داده بود. رئال مادرید و اتلتیکو مادرید نیز در باره‌ی او پرس‌وجو می‌کردند.

شرکتی که با مسی قرارداد داشت، توسط کسی به نام «گاگیولی» اداره می‌شد. او هم از این همه شک و تردید باش‌گاه بارسلونا به ستوه آمده بود. او روزی به باش‌گاه آمد و گفت اگر مسی را نمی‌خواهید، بگویید تا ما او را به باش‌گاه‌های دیگر بدهیم و از این سرگردانی خلاص شویم!

مادر و پدر مسی که دیگر از همه چیز خسته شده‌ بودند، در یک گفت‌وگوی مشاجره‌‌گونه تصمیم گرفتند که نظر نهایی را درباره‌ی رفتن و ماندن در بارسلونا، خود لئو بدهد. پدر از لئو مسی پرسید: پسرم چه کار کنیم. برویم یا بمانیم؟ مسی کوتاه گفت: من فقط برای بارسلونا بازی می‌کنم.

او سخت‌ترین تصمیم زندگی‌اش را گرفته و سختی جدایی از خانواده، دوستان، سرزمین پدری و همه‌ی دوری‌ها را قبول کرده بود. خانواده‌ی مسی بالاخره به ارجنتین برگشتند و او با پدرش در شهر بارسلونا تنها ماندند. زندگی بسیار سخت بود. هزینه‌ها‌ی درمان مسی، شرایط قرارداد و سرنوشتی که هنوز مشخص نیست. آویزان بودن میان آسمان و زمین!

سپس جلسه‌ای بین خورخه مسی، رکساچ و مینگوئیلا در یک باش‌گاه تنیس بر فراز کوه‌های مونت-رویک بارسلون برگزار شد. توافق صورت گرفت. رکساچ از کسی‌که آن‌جا بود خواست تا قلم و کاغذ بیاورد. قلم آوردند؛ اما کاغذ در آن‌جا نبود. برای همین، قرارداد را روی یک دست‌مال کاغذی نوشتند. دست‌مال کاغذی که همه چیز را تغییر داد و به یکی از مهم‌ترین دست‌مال کاغذی‌های تاریخ فوتبال بدل شد که هنوز هم بر دیوار باش‌گاه بارسلونا آویزان است.

رکساچ قول داده بود که از مسی حمایت کند؛ اما او نمی‌توانست جلو حمله‌ی رسانه‌ها را بگیرد. فیگو ستاره‌ی درجه ‌یک و پرتگالی بارسلونا، به باش‌گاه رئال مادرید رفته بود. باش‌گاه چهار سال جام نگرفته و همه چیز آشفته بود. حتا «خوان لاپورتا» که بعدها توسط جادوی مسی به همه چیز رسید، آن روزها گفته بود، شرم‌آور است که یک طفل (مسی) را از بغل مادرش جدا کرده و به کاتالان بیاوریم.

باش‌گاه بازیکنی می‌خواست که بتواند برابر رئال ‌مادرید بیاستد؛ نه یک کودک ۱۳ ساله که هنوز بلد نیست دماغش را بالا بکشد.

پیش از آن «آنتون پاررا» مدیر‌کل باش‌گاه بارسلونا در زمان ریاست گاسپارت، برای حل مشکل مسی با حضور شش نفر از اعضای برجسته‌ی باش‌گاه جلسه‌ای را ترتیب داد که اکثر آن‌ها مخالف مسی بودند.

«خوان لاکوئه‌وا» رییس آکادمی لاماسیا که پدر واقعی مسی در بارسلوناست، آن‌قدر اصرار کرد تا بین مدیران باش‌گاه برای جذب یا عدم جذب مسی دو دستگی ایجاد شد. او در یک جلسه‌ی رسمی فریاد زد: «شما هیچ چیزی از فوتبال نمی‌فهمید. تاریخ در باره‌ی شما قضاوت خواهد کرد.»

زمانی که همه چیز رو به راه شده بود، باش‌گاه اعلام کرد که پول کافی برای درمان مسی ندارد. «لاکوئه‌وا» خودش دست به کار شد و از جیب شخصی‌اش هزینه‌ی درمان مسی را داد. پولی که بعداً از باش‌گاه پس گرفت.

مسی با اصرار «لاکوئه‌وا» با باش‌گاه بارسلونا قرارداد رسمی بست. این مشکل حل شد؛ اما مشکل دیگری از راه رسید. خانواده‌ی مسی نمی‌توانستند با شرایط زندگی در اسپانیا سازگار شوند. برای همین، خانواده‌ی او دو نیمه شد: نیمی در ارجنتین ماندند و نیمی دیگر راهی اسپانیا شدند.

باشگاه «Newell’s Old Boys» مجوز رسمی انتقال مسی را صادر نمی‌کرد. کار به فیفا رسید و بارسلونا برنده شد. مشکل بعدی سر دست‌مزد مسی بود. سران باش‌گاه کوتاه نمی‌آمدند و نمایندگان مسی نیز محکم ایستاده بودند. کار به جایی رسید که یکی از مدیران بارسلونا فریاد زد: «این پسر فکر می‌کنه کیه؟ مارادونا که نیست، بیندازش بیرون.» رئالی‌ها در کمین بودند که اگر توافق نشد، فوراً مسی را به مادرید ببرند. کار به این‌جا که رسید، مسؤولان بارسا به خود آمدند و قرارداد نهایی شد.

نویسنده: نعمت الله رحیمی

Share via
Copy link