میتوان گفت، کریستیانو رونالدو عصارهای درد، رنج و تلاش است. پدرش «خوزه دنیس آویر»، به خاطر اعتیاد شدیدی که داشت، هیچ وقت روی زمین نبود تا قد کشیدن فرزندش را ببیند؛ چون اعتیاد به الکل آنقدر افقهای زندگی او و خانوادهاش را تیره و تار کرده بود که او اصلا خبر نداشت، پسرش به چه مرحلهای در فوتبال رسیده و چقدر رشد کرده است.
مادرش هم که پیش از تولد قصد جانش را کرده بود؛ اما خدای فوتبال و صبر، او را نجات داد تا تاریخ مستطیلسبز عقیم نشود.
او برگزیده بود، برگزیدهای تلاش، پشتکار و فوتبال؛ چون برادرش «هوگو» نیز همان راهی را رفت که پدرش رفته بود. هوگو، پا جای پای پدر گذاشت و به دنیای نیشهها و معتادان پیوست!
رونالدو اما خلاف جریان آب شنا کرد و در یک خانوادهی که نظم و انظباطی در آن نبود، با تلاش و تحمل سختیها، مسیری را در دل طوفان باز کرد که اصلا نباید مسیر و راه او میبود!
چنانچه گفته شد، زندگی رونالدو پر از پارادوکسهای عجیب است. او که پدر و برادرش معتاد بودند، سراغ ورزش رفت و ستاره شد! عاشق بنفیکا بود؛ اما سر از اسپورتینگ درآورد، سال 2003 میخواست به بارسلونا برود؛ ولی به منچستر رفت و در نهایت به رقیب سنتی بارسلونا، یعنی رئال مادرید پیوست!
سال 2003، آسمان شهر منچستر مثل همیشه ابری و خاکستری بود، شهری که نسبت به همه جای دیگر دنیا، انگار در آنجا ابرها و آسمان به زمین نزدیکتر هستند. در چنین روزی، رونالدوی 17 ساله با تیم اسپورتنیگ لیسبون پرتگال وارد شهر منچستر میشوند تا در یک بازی تدارکاتی با «شیاطین سرخ» بازی کنند.
روزهای که اوضاع سِر آلکس و امپراطور «تیاتر رؤیاها» خوب نیست؛ چون او با چوکی به پیشانی «دیوید بکهام» ستارهی منیونایتد کوبیده، دیوید هم به مادرید کوچ کرده، هواداران عصبانی هستند و بازی تدارکاتی را نیز یاران رونالدو برده اند.
فرگوسن که یک گوهرشناس و استعدادیاب بسیار ماهر و خوب بود، بسیار زود استعداد رونالدو را کشف میکند. در جریان آن بازی تدارکاتی، فرگوسن به نقطههای دور دست خیره نشده و مثل همیشه در رؤیاهای خود و البته استعداد رونالدو غرق شده بود. فرگوسن پس از مدتی چُرت و فکر میگوید، این پسرک را میخواهم.
_ راستی، نامش چی بود؟
_ رونالدو!
همان. فورا با او قرارداد ببندید. این گونه میشود که 12 میلیون پوند، از خزانهی باشگاه منیونایتد به حساب اسپورتینگ میرود تا رونالدو به لیگ جزیره کوچ کند.
آن روزها همهی باشگاههای بزرگ او را میخواستند و برخی باشگاهها حتا 8 میلیون دالر تنها به «ژرژ مندس»، مدیر برنامهاش پیشنهاد داده بودند، تا رونالدو را راضی کند؛ اما او به منچستر رفت، برای آن که «سِر آلکس فرگوسن» گفته بود، به منچستر بیا تا ازت یک مرد بسازم.
پیش از آن که پسرک به منچستر بیاید، «لوچیانو موجی»، به پرتگال رفته و رضایت اسپورتینگیها را برای پیوستن رونالدو به یوونتوس جلب کرده بود؛ اما رونالدوی جوان به خاطر «کارلوس کیروش»، دستیار پرتگالی فرگوسن راهی انگلستان شد.
رونالدو میخواست در منچستر شمارهی 28 را بپوشد؛ ولی فرگوسن او را نزد خودش خواست و به او گفت، اینجا بازیکنان بزرگ همه معمولا شمارهی 7 را میپوشند. «جُرج بِست، برایان رابسون، اریک کانتونا و دیوید بکهام» همه 7 بودند. فرگی میگوید، این شمارهی تو است، پسر جان!
فرگوسن شمارهی 7 را به رونالدو داد؛ چون برایش مثل روز روشن بود، رونالدو کسی است که میتواند وارث شمارهی 7 و جانشین دیوید بکهام باشد.
رونالدو در ابتدا از پیشنهاد فرگوسن میترسد؛ اما میپذیرد تا یک بار دیگر جواهرشناس بودن فرگی ثابت شود. رونالدو نخستین پرتگالی تاریخ در تیاتر رؤیاها و در جمع شیاطینسرخ بود. پسری با دندانهای خرگوشی، جویای نام، مغرور، سرسخت و با استعداد.
این پسر پر شور و سریع، از یک خانوادهی فقیر و سر به زیر آمده بود؛ پسری که از مکتب اخراج شده و نخستین شورشی و انقلابیای خانوادهی آویر بود. او تا نوجوانی کفش و بوت نو به پا نکرده بود!
بوتهایی را که او میپوشید، معمولا یک دوره پیش از او برادرش آنها را پوشیده بود.
رونالدو روزی گفته بود، من و درد، دو همزادیم؛ تا وقتی که در زمینم، یعنی درد دارم، هر وقت نبودم؛ یعنی دیگر دردی را حس نمیکنم، پدر و برادرم معتاد شدند؛ شاید دل از دنیا بریده بودند و من دوست دارم اول خوشبختیای خانواده ام را ببینم، بعد بمیرم، در80 یا 90 سالگی!
رونالدو خیلی زود زیر نظر فرگوسن تبدیل به ستاره شد. رکوردها را یکی پشت سر هم شکست و در 23 سالگی، برندهی توپ طلای بهترین بازیکن سال جهان شد.
انضباط آهنی، دانش فنی و تاکتیکی «سر آلکس» و دلسوزیهای « کارلوس کیروش» که دستیار و کمک مربی منچستریونایتد بود، وقتی با سرسختی، انگیزه و دردهای بیدرمان رونالدو یکجا شدند، معجزهی فوتبال اتفاق افتاد، معجزهی که از جزیرهی مادیرا میآمد.
کریس رونالدو هنوز 20 ساله بود که الکل جگر پدرش را منفجر کرد و او یتیم شد. رونالدو خیلی تلاش کرد تا پدرش را نجات دهد و حتا یک ترانسپورت ویژهی هوایی برای او فراهم کرد؛ اما دیگر دیر شده بود و آقای آویر از دنیا رفت. مسالهی که یکی از حسرتهای بزرگ زندگی رونالدو است.
او دوست داشت که پدرش بسیار بیشتر زنده میماند و موفقیتهای پسرش را میدید و لذت زندگی راحت و بدون دغدغه را هم میچشید؛ ولی چنین نشد.
او در لیگ جزیره، چند فصل رؤیایی را پشت سر گذاشت و برای منچستریونایتد بازیهای درخشان و به یادماندنی انجام داد؛ اما او آرزوهای بزرگتری در سر داشت و با وجودی که وارد کتاب رکوردهای فوتبال شد؛ ولی در نهایت تسلیم وسوسههای کادر مدیریتی و باشگاه رئال مادرید شد تا به سانتیاگو برنابئو برود.
رونالدو تا زمانی که در منچستریونایتد بود توانست قهرمان لیگ برتر، جام حذفی و جام خیریهی انگلستان شود و هم چنین در لیگ قهرمانان اروپا و جام باشگاههای جهان نیز بر سکوی اول بیاستد.
او در منچستریونایتد برندهی کفش طلای اروپا شد و توانست با 42 گل، رکورد 40 سالهی شیاطین سرخ را که در اختیار جرج بِست بود، ارتقاء دهد.
رونالدو در سال 2009 با 94 میلیون یورو و با استقبال 80 هزار نفری وارد ورزشگاه سانتیاگو برنابئو شد و توانست در این باشگاه، رکوردهای دست نیافتنی از خود بر جای بگذارد.
رونالدو با رئال مادرید بارها در رقابتهای گوناگون قهرمان شد، رکوردهای تلمو زارا، فرانس پوشکاش و هوگو سانچز را شکست و توانست نامی جاویدان از خود بر جای بگذارد.
گاهی باید ستارههای ورزش و به خصوص فوتبال را ورای مستطیلسبز دید و سنجید که بدون ارزشهای تکنیکی، گلها، جامها و افتخارها، باز هم برای دوستداشتن شان دلیلی میماند، یا خیر؟
چند سال پیش رونالدو روی هوا راه رفت و به نظریهی «سن، برای آدمهای سالم فقط یک عدد است» مهر تایید زد؛ اما بهتر است، موقعیت، دستآوردها، پول، شهرت، محبوبیت و افتخارهای بینظیر او را در ظرف خودش، ببینیم، از زاویه و مسیری که او آن را طی کرد.
عصارهی درد، رنج و تلاش.
کریستیانو رونالدو آویر.
سال ها است که مردم از یکدیگر می پرسند، رونالدو بهتر است یا مسی؟
در جواب باید گفت: هر دو.
جذابیّت مستطیل سبز، هیجان، هنر، قهرمانی و بخش بزرگی از زیبایی های فوتبال در یک دههی اخیر وامدار حضور این دو جادوگر است. آنها که سمبل و محرّک برای بسیاری از جوانان امروز هستند.
آدمهای زیادی بوده اند که از فقر و بد بختی به اوج خوشبختی و موفقیت رسیده اند؛ اما رونالدو در بین فوتبالیستها نمونهای کامل از پیروزی اراده بر محدودیتها است.
او که در فقر و بد بختی بزرگ شد؛ اما تسلیم نشد. کسی که بزرگترین ترس زندگی اش مرگ در جوانی است و میگوید دوست دارم زمانی بمیرم که حد اقل 80 یا 90 ساله شده باشم. نمیخواهم خانواده ام را بدون آنکه موفقیتهای شان را ببینم ترک کنم.
نویسنده: نعمت الله رحیمی