• خانه
  • ورزش
  • طرز فکر، نرفتن به جنگ و داستان مسلمان شدن محمد علی (قسمت 3)

طرز فکر، نرفتن به جنگ و داستان مسلمان شدن محمد علی (قسمت 3)

Image

کم کم با عظمت و بزرگی «محمد علی کلی» آشنا شدیم و این که چرا او را بزرگ‌ترین ورزش‌کار قرن می‌نامند. جالب است که خود محمد علی نیز خود را بزرگ‌ترین می‌دانست و این که از خودش تعریف و تمجید کند ابایی نداشت.

مثلا محمد علی پیش از مسابقه با سونی لیستون گفته بود: «من پادشاهم، من بزرگم، من خطرناکم، من درخت را از ریشه کنده‌ام، با تمساح جنگیده‌ام، نهنگ را شکار کرده‌ام، رعد را به زندان انداخته‌ام، به برق دست‌بند زده‌ام، هفته‌ی گذشته یک صخره را کشتم؛ من سریعم، سریع!»

محمد علی از یک طرف به خاطر سبک مشت‌زنی اش و از طرف دیگر برای درشت‌گویی‌هایش و آن که نگاه همه را به طرف خودش جلب می‌کرد، نامش بسیار سریع بر سر زبان‌ها افتاد و مشهور شد.

روزی کسی به دفتر محمد علی زنگ می‌زند و می‌گوید که پسرش سرطان خون دارد و عاشق دیدن محمد علی است. پسر با پدرش به دیدن محمد علی می‌آیند، محمد علی با او عکس می‌گیرد، او را نوازش می‌کند و پشت عکسش با پسر می‌نویسد، شرط و قرار ما این است که من «جورج فورمن» را شکست می‌دهم و تو سرطان را. چندی بعد حال پسرک بد می‌شود و محمد علی 200 کیلومتر راه می‌رود تا او را در شفاخانه ببیند. پسرک می‌میرد و در تابوت متوجه می‌شوند که یک عکس در بغل او است که پشتش نوشته شده است، «من جورج فورمن را شکست می‌دهم و تو سرطان را.»  

محمد علی در سال 1962 با مالکوم ایکس آشنا شد، یک قول این است که همین مساله سبب شد که او مسلمان شود و نامش را محمد و لقبش را علی انتخاب کند. در همین زمان در امریکا جنبشی مسلمانان به رهبری «الیجا محمد» در حال رشد و هدف اساسی اش پیشرفت سیاه پوستان بود؛ اما برخی دیگر می‌گویند کسی که مسؤول فروش اعلامیه‌های «الیجا محمد» بود، موجب شد که کلی، رو به اسلام بیاورد.

محمد علی گفته بود: «چرا سفیدپوستان به آن‌ها سیاه می‌گویند؟ چرا باید ما کر و کور و لال باشیم؟ چرا وقتی دیگران در حال پیشرفت هستند، ما باید از پیشرفت محروم باشیم؟»

کلی که هنوز کاسیوس کلی بود، کم کم به اسلام علاقه‌مند شده بود و دیگران نیز تلاش داشتند که او عضوی از انجمن امت اسلام در امریکا شود. می‌گویند نخستین بار وقتی محمد علی یک آهنگ را که توسط «لویی فراخوان» خوانده شده بود شنید، توجه‌اش به اسلام جلب شد.

در این آهنگ گفته شده بود که بهشت انسان سفید پوست، جهنم انسان سیاه پوست است؛ برای همین، کلی تصمیم گرفت که عضو انجمنی شود که روح مردم را می‌خواست آزاد کند.

وقتی کلی نامش را محمد علی گذاشت، حتا پدرش نیز ناراحت شده بود و این که این اسم جدید، دین و مذهب تازه دیگر چیست؟ حساسیت‌ها در آن زمان فقط در باره‌ی کلی بود و کسی در باره‌ی حقیقت و معنای نام قهرمانان دیگر سؤال نمی‌پرسید.

جنگ امریکا با ویتنام از سال 1955 شروع شد و خدمت سربازی در آن دوران در امریکا اجباری بود. آن زمان سن محمد علی با سربازی رفتن برابر بود؛ اما محمد علی حاضر نبود به سربازی برود!

افکار عمومی و رسانه‌های امریکا فشار زیادی را بر او وارد کردند تا او نیز مثل دیگر جوانان امریکایی راهی سربازی شود. محمد علی در پاسخ به آن‌ها می‌گفت که هیچ دشمنی با مردم ویتنام ندارد و نمی‌خواهد به جنگ برود. 

محمد علی می‌گفت، باورهای دینی اش به او اجازه نمی‌دهد تا وارد جنگ شود. او حاضر بود برای دفاع از باورهایش، هر حکمی را بپذیرد.

محمد علی در سال 1967، توسط محکمه از فعالیت در تمام رشته‌های ورزشی محروم و محکوم به پرداخت ده هزار دالر جریمه‌ی نقدی به دولت امریکا شد. در زمانی که محمد علی از ورزش محروم بود، در کنار داکتر مارتین لوترکینگ، به فعالیت‌های مدنی پرداخت.

لوترکینگ، جوان‌ترین برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل و رهبر برابری حقوق سیاه پوستان امریکا بود که در سال 1968 به دست یک جوان افراطی کشته شد.

تا کنون نامی بلند تر از لوترکینگ برای برابری حقوق انسان‌ها از جامعه‌ی امریکا برنخواسته است. محمد علی کلی در مراسم جنازه‌ی لوترکینگ، جاودانه‌ترین سخنرانی اش را در باره‌ی نژادپرستی ایراد کرد.

او گفت: «ما با زنجیرها آمده‌ایم، با رنج‌ها و اکنون همه‌ی دردها و اندوه مان برگ‌های از تاریخ شدند، چکه چکه عرق و خون مان بر دامان این سرزمین ریخته شد و هنوز آزادی از دست رفته‌ی خود را باز نیافته‌ایم.»

زمانی که محمد علی به جنگ نرفت، سفیدپوستان سعی کردند او را خاین، جانی و معلوم‌الحال نشان دهند که باید تا آخر عمر به زندان برود؛ اما در زمان جورج بوش به او مدال آزادی داده شد. در آن مراسم، علی بسیار بزرگ‌تر از رییس‌جمهور امریکا به نظر می‌رسید که با رییس‌جمهور حتا دست نداد.

در شبی که مالکوم ایکس کشته شد، محل زندگی محمد علی نیز آتش گرفت که به نظر عمدی می‌آمد. وقتی این اتفاق‌ها افتاد، حتا مادر محمد علی نیز به صورت رسمی از او خواست که از جنبش مسلمانان امریکا خارج شود.

مخالفان محمد علی حتا در مجامع رسمی و مطبوعات آن روز امریکا دوست نداشتند او را به اسم محمد علی صدا کنند و همواره تلاش داشتند که او را کاسیوس کلی بگویند.

اطرافیان محمد علی می‌دانستند که تصمیمش برای نرفتن به جنگ، میلیون‌ها دالر هزینه خواهد داشت؛ اما او تصمیمش را گرفته بود. محمد علی می‌دانست که تمام قراردادهای تجاری و پول‌آورش لغو شده و او به احتمال زیاد محروم و جریمه خواهد شد.

گروه حامی محمد علی قراردادهای شان را با محمد علی لغو کردند. اصل مساله، نرفتن محمد علی به جنگ نبود که آن‌ها با مسلمان شدن محمد علی مشکل داشتند.

سعی کردند بگویند محمد علی دیگر قهرمان امریکا نیست؛ ولی نمی‌شد محمد علی را از عرش به فرش بکوبند و بگویند این سرنوشت کسی است که به جنگ نرفته است. هیات منصفه‌ی دادگاه که همه سفید پوست بودند، در عرض نیم ساعت در تمام اتهام‌ها محمد علی را گناه‌کار تشخیص دادند.

محمد علی به 5 سال حبس در زندان و پرداخت 10 هزار دالر جریمه محکوم شد. مسلمان‌های امریکا در آن زمان، مقاومت محمد علی را ستایش می‌کردند و از او به عنوان یک مسلمان همین انتظار را داشتند که در برابر جنگ بیاستد و صلح طلب باشد.

تمام سازمان‌های بوکس در امریکا از محمد علی دوری می‌کردند و وضعیت او به ورشکستگی نزدیک شده بود. محمد علی در دوران محرومیتش رنج‌های بسیاری کشید.

محمد علی خودش را بزرگ‌ترین مساله‌ی تاریخ می‌دانست و در واقعیت نیز این گونه بود؛ چون او نه تنها سلطان بی‌چون و چرای ورزش و رینگ بود که بزرگ‌ترین و محبوب‌ترین ورزش‌کار نیز بود. زمانی که محمد علی به جنگ در ویتنام نرفت، هنوز سیاه پوستان را در جنوب امریکا اعدام می‌کردند و تبعیض نژادی در این کشور بیداد می‌کرد؛ برای همین، محمد علی بهترین دوران عمرش را فدای مبارزه برای حق و حقوق مردم کرد. روزنامه‌ها می‌خواستند عکسی از محمد علی در قواره‌ی «سن سباستین» بگیرند؛ اما او گفت که باید عکس شبیه یک مسلمان باشد.

برای این مساله مجبور شدند به «الیجا محمد»، رهبر فکری محمد علی زنگ بزنند و او گفت اگر عکس شبیه سن سباستین باشد، مشکلی ندارد.

آن‌ها می‌خواستند بگویند که محمد علی شهید راه اعتقادها و اهداف بزرگش است. عکس محمد علی با تیرهای که به او شلیک شده بود، توجه میلیون‌ها نفر را به خودش جلب کرد و توانست تاثیر بزرگی بر افکار عمومی بگذارد.

محمد علی پس از سال‌ها محرومیت، توانست جواز شرکت در رقابت‌های حرفه‌ای مشت‌زنی را به دست آورد و یک کمپ تمرینی برای خودش بسازد. نام کمپ را هم بهشت مبارزان گذاشت و شروع به تمرین کرد. خانواده‌ی محمد علی و برادرش رحمان علی، همیشه در کنارش بودند. به مرور زمان و کم کم کمپ محمد علی بدل به زیارتگاه ورزشکاران و قهرمانان بزرگ بدل شده بود.

محمد علی نقشی را در زندگی اش بازی کرد که جامعه‌ی محروم، به خصوص سیاه پوستان امریکا به آن نیاز داشتند و آن احساس آزادی و آزادگی بود. در روزهای که وضعیت اجتماعی در امریکا خوب نبود، سیاه پوستان در آنجا یک قهرمان داشتند که بر خلاف قهرمان‌های سر به زیر دیگر، دگرگونه حرف می‌زد، طور دیگر عمل می‌کرد و خواست‌های متفاوتی داشت. او به دنبال حق و آزادی بود.

محمد علی نیز می‌گفت که برای سفیدپوستان، این مهم نیست که سیاه پوست روبه‌روی شان مسیحی هستند یا مسلمان؛ زیرا آن‌ها را به جرم سیاه پوست بودن می‌کشند.

محمد علی از کسی متنفر نبود، او همه را دوست داشت. او با همه در ارتباط بود، به خصوص سفیدپوستان. این بسیار مهم بود که کلی همه را دوست داشت و آدم‌های خوب نیز همه او را دوست داشتند.

محمد علی فقط یک قهرمان نبود که به المپیک برود و از آنجا مدال بگیرد یا در رینگ مشت‌زنی همه‌ی جام‌ها و کمربندها را ببرد. او تنها قهرمان نبود که یک پهلوان هم بود.

برای همین است که در تاریخ ورزش دنیا فقط یک محمد علی کلی هست؛ کسی که باور داشت مدال و قهرمانی در بی‌عدالتی ارزشی ندارد. وقتی انسان زیر شکنجه است، وقتی بی‌عدالتی در جامعه موج می‌زند، وقتی به انسان ظلم می‌شود، تفاوت بین یک آهن پاره و مدال المپیک وجود ندارد!

محمد علی مثل سایر ورزشکاران و قهرمانان ورزش نبود که فقط مدال طلا و قهرمانی برایش مهم باشد؛ او چیزهایی را می‌دید که دیگران قادر به درکش نبودند. او فراتر از قهرمانی و ورزش فکر می‌کرد، او به دنبال آزادی و انسانیت بود.

محمد علی نه تنها موجب غرور و عزت مسلمانان در امریکا بود که در تمام دنیا مسلمانان به داشتن قهرمانی به بزرگی محمد علی افتخار می‌کردند.

او الهام‌بخش زندگی سیاه پوستان و مردم محروم روی زمین بود، جوانان محروم و حاشیه‌نشین زیادی به او نگاه می‌کردند و می‌دیدند که وقتی کسی می‌تواند از میان فقر و نداری بیاید و به بزرگ‌ترین قهرمان تاریخ بدل شود، پس آن‌ها نیز می‌توانند این کار را انجام دهند.

Share via
Copy link