در اطراف و در خود محلهی «جنرال لاسهراس» در جنوب روساریوی ارجنتین که مسی در آنجا متولد شد، همه جا پر از رنگهای سرخ و سیاه پیراهن تیم «نیوولز اولد بویز» و پیراهن زرد و آبی «روساریو سنترال» است و نشان میدهد که رقابت هواداران این دو تیم در آنجا بسیار جدی است. خانوادهی مسی با وجودی که در مرکز منطقهای هواداران روساریو سانترال زندگی میکردند؛ اما هوادار نیوولز اولد بویز بودند.
«خورخه مسی»، پدر لیونل مسی در فوتبال استعداد نداشت و به نظر میرسید ژن خدادادی فوتبال در سه فرزند او، از طرف خانوادهی «بیانسوکی»، یعنی ژن خانوادهی مادر مسی به آنها منتقل شده است؛ چرا که امانویل و ماکسی میلیانو، پسرهای مامای مسی هر دو فوتبالیست حرفهای هستند!
برای مسی همه چیز از توجه مادر بزرگش به او شروع شد و گفته بود، نخستین بار که به توپ ضربه زدم، پنج ساله بودم. پدرم قصه کرد که در خانهی مادر بزرگ سیلیا، برادرها و پسرهای مامایم فوتبال بازی میکردند و بازیکن کم داشتند. از من خواستند با آنها بازی کنم. علاقه نداشتم وارد بازی شان شوم؛ اما وقتی توپ به من رسید، همه تعجب کردند.
مادر بزرگ، مسی را به باشگاه «گراندولی» برد که دو برادر دیگرش «ماتیاس و رودریگو» نیز در آنجا بازی میکردند. یک روز که در باشگاه بازیکن کم داشتند، مادر بزرگ به مربی باشگاه گفت مسی را وارد بازی کند. مسی هنوز خیلی کوچک بود؛ اما مادر بزرگ مربی را قانع کرد تا او را بازی دهد. وقتی مسی وارد بازی شد، همهی کسانی که آنجا بودند از تکنیک و مهارت او حیران شدند. مادر بزرگ در سال 1998 فوت کرد و از آن روز به بعد، مسی با گرفتن دستهایش به سوی آسمان، تمام گلهایش را به او تقدیم کرده است.
دیگو وایخوس، از دوستان دوران کودکی مسی گفته بود، برای لئو، مادر بزرگش همه چیز بود. ما هیچ وقت از محل زندگی مان دور نمیشدیم؛ اما یک روز لئو از من خواست تا با او به محل دفن مادر بزرگش بروم. ما رفتیم و لئو بر سر قبر مادر بزرگش نشست و پس از چند دقیقه آرام شد.
مسی زیاد از خانه دور نمیشد؛ او یا روبهروی خانه شان بازی میکرد یا به زمین بزرگ و خالی در شمال خیابان «استادو ازرائیل» میرفت که متعلق به ارتش بود. مامای مسی میگفت، در بازیهای محلی وقتی مسی بزرگترها را دریبل میکرد، او را میزدند و او هم گریه میکرد.
مسی از همان کودکی شخصیت برنده داشت و حتا در بازیهای محلی دوست نداشت ببازد و اگر با برادرهایش بازی میکرد و میباخت، گریه میکرد. سر صنف در مکتب، پسر بسیار خجالتی و آرامی بود. معمولا در آخر صنف مینشست و لام تا کام حرف نمیزد؛ به همین خاطر دوستانش به او «پیکی» میگفتند.
زمانی که زنگ تفریح میشد، این پسر کم حرف و خجالتی، فقط دنبال توپ میگشت و در واقع مسی فرماندهی حویلی مکتب بود و همه دوست داشتند در تیم او باشند.
مسی در ششونیم سالگی به عضویت تیم نونهالان «نیوولز اولد بویز» درآمد. با مربی اش کارلوس ماکرونی، شرط میبست که برای هر گل به او یک بیسکویت الفاخور بدهد. اگر این گل با سر زده میشد، مربی باید دو تا بیسکویت به مسی میداد! برای همین، مسی گاهی وقتی دروازبان را هم دریبل میکرد، توپ را با پا بالا میانداخت تا با سر آن را وارد دروازه کند. در آن زمان به مسی «ماکینتیا دل 87» یعنی ماشین کوچک 87 میگفتند که منظور از آن سال تولد مسی بود.
آگوستین روئانی، هم تیمی دوران کودکی مسی میگوید، ما در یک تورنمنت بازی میکردیم که به بازیکنان تیم قهرمان بایسکل میدادند. جایزهی که برای ما بسیار ارزشمند بود؛ ولی مشکل این بود که در یک بازی مهم، باید بدون مسی بازی را شروع میکردیم؛ چون او در حمام خانه شان زندانی شده بود! آن روز لئو یکی از کاشیهای خانه را شکسته و تنبیه شده بود.
ما یک نیمه بدون او بازی کردیم و 0-2 باختیم. بین دو نیمه بود که مسی رسید و آخرش موفق شدیم با درخشش او 2-3 بازی را ببریم. مسی آن روز از دریچهی حمام خانه به بیرون پریده و خودش را به زمین مسابقه رسانده بود!
وقتی مسی و دوستانش تمرین و مسابقه نداشتند، عصرها با کمپیوتر بازی میکردند. در خانهی «روویرا»، پیراهن تیمهای مشهور دنیا بود که مسی همیشه پیراهن بارسلونا را بر میداشت. هیچ چیز نمیتوانست مانع مسی شود؛ حتا اختلالهای هورمون رشد که مسی در 9 سالگی گرفتارش شد؛ زمانی که قدش یک متر و 27 سانتی بود. او هر جا میرفت یک کیف سرخ رنگ کوچک همراهش بود که داخل آن پیجکاری هورمون بود. در آن زمان که مسی 11 یا 12 ساله بود، خودش پیجکاریهایش را تطبیق میکرد.
وقتی مشخص شد که بدن مسی هورمون رشد تولید نمیکند، او را پیش داکتر «دیگو شوارت اشتاین»، متخصص غدد درون و متابولیسم بردند. داکتر نگران بود که مشکل ژنتیکی باشد؛ اما نبود، فقط هورمون رُشد به اندازهی کافی ترشح نمیشد. داکتر گفت، مشکل رفع میشود؛ اما هزینهاش بسیار سنگین است. نتیجهی کار داکتر شوارت اشتاین، رُشدِ 19سانتی متری مسی بود. پسری که امروز قدش 170 سانتیمتر است، او که اگر پیش داکتر نمیرفت، شاید قدش در 150 سانتیمتر متوقف میشد.
داکتر برای بالا بردن روحیهی مسی به او گفت، نگران نباش، قد و قامت تو یک روز از مارادونا بلندتر میشود. بیماری مسی چیزی بود که ممکن است از هر بیست هزار کودک، یکی به آن مبتلا شود. بر اساس گفتهای داکتر، هزینهی درمان مسی بسیار زیاد بود و خورخه مسی، پدر لئو نمیتوانست از عهدهی آن برآید. در آن زمان باشگاههای مثل نیوولز اولد بویر و ریور پلاته، هیچ کدام حاضر نشدند مخارج درمان لئو را قبول کنند.
آن روزها یک مِستَری موتر با بروتهای دَبَل و زرد بهنام «ارنستو وِچیوو» در روساریوی ارجنتین پسری ریز جُثه و ضعیفی را تمرین میداد که نمیدانست او آیندهی فوتبال است. «مینگوئیلا» استعدادیاب باشگاه بارسلونا در ارجنتین بود.
او همین که مسی را دید، فوراً به «رکساچ» مدیر فنی آن زمان بارسلونا زنگ زد و مسی را معرفی کرد. رکساچ تصور میکرد، پسر ارجنتینی، 16 یا 17 ساله باشد؛ اما وقتی شنید او 12 یا 13 ساله است، به مینگوئیلا گفت: دیوانه شدی؟ یعنی چه که سیزده سالشه؟
رکساچ با اصرار منیگوئیلا در نهایت رضایت داد که پسرک به اسپانیا بیاید و آزمایش شود. به این ترتیب، مسی راهی اسپانیا شد تا در آزمایش باشگاه بارسلونا شرکت کند.
زمان خدا حافظی فرا رسیده بود، دیگو وایخوس در مورد آن روز میگوید، «قبل از سفرش به اسپانیا، جشن کوچکی به افتخار او در خیابان تدارک دیدیم، با چاکلیت، بیسکوییت و نوشیدنیهای گازدار. چیزی شبیه به یک جشن تولد. حالا هربار که به اینجا بر میگردد، او را میبینیم، تغییری زیادی نکرده و مثل همیشه رفتارش خوبست. هر موقع که شرایط مهیا باشد، سری هم به خانهی ما میزند.»
آگوستین روئانی هم میگوید، «ما برادران خوبی هستیم. وقتی به یکدیگر میرسیم، درست مثل این است که همین دیروز بوده و همهی خاطرات مان تازه است». ساکنان محل زندگی کودکی مسی میگویند که سالی یکی، دوبار برق موتری را که روی شیشهی خانهشان میافتد و مقابل ساختمانی میایستد و دوباره به حرکتش ادامه میدهد میبینند. برای آنها جای هیچ تردیدی باقی نمیماند که رانندهی آن موتر، کسی به غیر از برندهی هفت توپ طلای دنیای فوتبال نیست.
نویسنده: نعمت الله رحیمی