خلاقیت آن نیست که برای سوالهای کهنه، پاسخهای نو بیابیم؛ بلکه باید پاسخهای کهن را با سوالهای تازه تلنگر بزنیم. داستان این روزهای مسی در فوتبال دنیا نیز همین است. از طرفی نباید او را تا مقام ربالنوع بالا برد و از سویی دیگر باید پرسید که توصیفها، لقبها و تمجیدها چیزهایی هستند که باید باشند و آیا سقف توانایی و نبوغ او همان است که دیدهایم و یا میتواند بیشتر از اینها باشد؟
هواداران فوتبال تا میآیند خود شان را قناعت دهند که همهی توانمندیهای او را دیده اند، او چشمهی تازهای نشان میدهد تا آنان شوق تماشایش را از دست ندهند. او که ریشهی ایتالیایی، انگلستانی و لبنانی دارد.
شاید تعریف «سی دبلیو سران»، دربارهی نبوغ درست باشد که نبوغ کار دشوار را به کار ساده بدل کردن است. به راستی که مسی در فوتبال همه چیز را ساده میسازد. کارهایی مثل گل زدن، دریبل کردن و کارهای دیگر! کسی که نامش در اسپانیا وارد فرهنگهای لغات شده و در برابر نامش، سبک بازی حرفهای فوتبال نوشته شده است.
کسی که برای تامین هزینهی مکتب فوتبالش، روزنامه فروشی میکرد و در ارجنتین به خاطر اندام کوچکش به لاپولکا یعنی «کَیک» مشهور شده بود. او را پیش از جام جهانی ۲۰۲۲ قطر، همیشه با مارادونا مقایسه میکردند که برخی با آن موافق نیستند، مثلاً «خوزه آئورلیوگی» کارشناس فوتبال میگوید که مسی مثل مارادونا است؛ اما روی دور تند!
حالا و پس از قهرمانی در جام جهانی، دیگر این مقایسهها کاملاً به پایان رسیده است. مخالفان ساکت و کسانی که با احتیاط اظهار نظر میکردند، دیگر تردیدی در بهترین بودن او ندارند.
میگویند فوتبال عین زندگی است. با وجودی که دوست داریم دو جمع دوی زندگی و فوتبال همیشه چهار باشد؛ ولی گاهی همه چیز خلاف توقع و انتظارهای ما رقم میخورد و اتفاقهایی میافتند که دوستش نداریم.
اریک کانتونا، بازیکن افسانهای منچستریونایتد، حرف قشنگی زده بود که طرفداران فوتبال، همه چیز شان را میتوانند تغییر دهند؛ اما تیم مورد علاقهی شان را نمیتوانند فراموش کنند. این به آن معنا است که هواداران فوتبال، به خصوص آنها که دلخوشیهای شان به ساق سوپر استارهای مستطیلسبز گره خورده است، تغییر و گذر روزها و شبها را کمتر باور دارند. آنها معمولاً نمیپذیرند قهرمان رویاهای شان روزی پیر شده و یا آنها را ترک کنند.
برای همین، تماشای دستهای لرزان شادروان «محمدعلی کلی»، به همان اندازه سخت بود که کنار آمدن با مرگ «یوهان کرایف» و «پله» یا به سر آمدن روزگار «مسی» در فوتبال؛ اما با تاسف این یک واقعیت است!
مدتها است که حرف از نابودی یک رویای قشنگ است، رویایی که بینهایت زیبا و دلربا بود. تماشای بارسلونا بدون «مسی»، سخت بود؛ اما دنیای بیرحم، پرتنش و سریع فوتبال، بالاخره روزی، هواداران جادوگر را وادار میکرد تا در برابر آیینهی زمان که تصویر جدایی در آن نقش بسته، بیاستند و گذر روزها را با خود شان بشمارند که چطور شد پسری نحیفی از ارجنتین به کاتالونیا بیاید، ستاره شود، دل برباید و سپس برود.
زمانش رسید: مسی به پاریس کوچ کرد و هواداران بارسا، بارسای بدون مسی را دیدند و این واقعیت تلخ را پذیرفتند، همانگونه که آن را پس از کرایف، مارادونا، استویچکف، روماریو، رونالدینهو، ژاوی، انیستا و امثال آنان پذیرفته بودند.
آن روزها که همه چیز در بارسلونا حول محور جدایی مسی میچرخید و کاتالانها به جادوی او نیاز داشتند، کرونا، شکست اقتصادی باشگاهها، قوانین فیر پلی مالی و سختگیریهای لالیگا دلیل کوچکشی مسی به پاریس شد. آن زمان گفته شد که او به دنبال پروژهی برنده و مدعی قهرمانی است که هم پولدار باشد و هم پطرول سبز داشته باشد؛ اما در دو فصل حضور در پاریس، دستش در رقابتهای باشگاهی به جام معتبر نرسید تا این روزها دوباره حرف از بازگشت و وصال دوبارهی مسی به نیوکمپ باشد. درست مثل به هم رسیدن عاشق و معشوق.
دو سال پیش رفتن مسی از بارسلونا، تنها رفتن یک ابرستاره از یک باشگاه به باشگاه و لیگی دیگر نبود که از بین رفتن وقار، فرجامِ یک باور و تیر خلاص خودخواهیهای بشر بر تابوت وفاداری هم بود. وفاداری که سالها است در حال احتضار، آخرین نفسهایش را در مستطیلسبز میکشید.
رفتن مسی از بارسلونا که میوهی باغ لاماسیا است، معنایی بسیار بزرگتر و فراختر از هر رفتن دیگر در فوتبال داشت؛ حتا متفاوتتر از رفتن ابرستارهای مثل رونالدو از رئال مادرید؛ چون رونالدو، پیشتر از «سانتیاگو برنابئو»، فتیلهی چراغ اسپورتینگ و اولدترافورد را نیز پایین کشیده بود.
او در تورین هم بازنشسته نشد، سر از اولدترافورد و در نهایت از باشگاه النصر درآورد؛ اما هواداران بارسلونا مسی را در قوارهی «استیون جرارد، فرانچسکو توتی و پائولو مالدینی» میدیدند که آخرین توپش را نیز در «نیوکمپ» خواهد زد که چنین نشد.
مدیریت ضعیف و ناتوان بارسلونا در سالهای اخیر، مثل خنجری از پشت کار کرد تا مخربترین سلاح این باشگاه برای حریفان، به استخوانی در گلوی خودش بدل شود. «بارتو مئو»، در یک معاملهی ننگین که به «بارسا گیت» مشهور شد، با پرداخت پول از شرکت «۱۳ وینچرز»، خواست تا آبروی بازیکنانی مثل «مسی، پیکه و دیگران» را در رسانههای اجتماعی بریزد و به اسطورههایی مثل ژاوی، پویول، گواردیولا و نامزدهای ریاست باشگاه حمله کند.
کار به جایی رسید و دیوار بیاعتمادی به اندازهای در آن زمان بین مسی و بارتومئو قد کشید تا جادوگر، درخواست جداییاش از باشگاه را توسط «بورو فکس» بفرستد تا بارتومئو و تیم مدیریتی اش، منکر آن نشوند.
به هر صورت مسی در بارسلونا ماند، بارتومئو رفت و «خوان لاپورتا» دوباره به باشگاه بازگشت تا امیدها برای ماندن مسی بیش از هر زمان دیگری تقویت شود.
بارسلونا بیش از هر زمان دیگری به بازسازی و دگردیسی نیاز داشت، خون تازهای باید به کالبد فرسوده و نیم جانش میدوید، باشگاهی که نیاز به پطرول سبز -نیروی جوانی- داشت.
خوب بود تا مسی، فوتبالش را در جایی به پایان میرساند که قاب نخستین قراردادش روی دستمالکاغذی، هنوز روی دیوار باشگاهش آویزان است؛ اما فوتبال حرفهای است و بازیکنان نیز زندگی و فکر حرفهای دارند.
اساسیترین مشکل بارسلونا در آن روزها و حتا حالا بازسازی دوباره و پوشش نقاط ضعفش است که با حضور «ژاوی»، باید به نقطهی قوت بدل شود و آن بازگشت این تیم به شادابی و سرزندگی دوران گواردیولا است.
گاهی فروکاست فوتبال به ستارههای بینظیری مثل «مسی و رونالدو» ظلم به ورزش است؛ اما فوتبال، عبور توپ از خط نیست، امید و عشق، زیبایی و هنر نیز هست؛ به همین خاطر ستارههایی مثل مسی بسیار مهم هستند.
به دلایل سیاسی و تاریخی، کوپا دلری یا جام پادشاه فلیپهی ششم برای بارسلونا مهم نیست؛ اما آن زمان وقتی بارسلونا با تیم متحول شده اش این جام را فتح کرد، بسیار خوشحال بود؛ نه به خاطر فتح کوپا دلری که برای شروع یک فصل تازه با مربی جدید، مسی و لاپورتا!
میگویند باورها است که سرنوشت و موقعیت خواست آدمها را تعیین میکند، نه استعداد، نژاد و محل زندگی شان. به همین خاطر است که وقتی از دریچه و ظرف شخصیتی «آلکس فرگوسن»، به منچستریونایتد نگاه کنید، نباید برای قهرمانی یورو لیگ خوشحال باشید؛ چون این جام کوچکتر از میراثی است که فرگی به جا گذاشته است؛ ولی اگر از زاویهی دید «دیوید مویس»، به این ماجرا بنگرید، باید یک هفته، قهرمانی در یورو لیگ را جشن بگیرید. در بارسلونا نیز ظرف خواست و آرزوهای مسی بزرگ بود.
مسی میتوانست با یک مدیریت درست با تقویت شدن بارسلونا نقشی را بازی کند که زمانی یوهان کرویف در این باشگاه داشت. روزهایی که تصور غالب آن بود که بارساییها قربانی توطئهها هستند؛ اما کرویف گفت، چرا نباید موفق شویم و باشکوه باشیم؟
نسل امروز کاتالونیا با تفکر جهان-وطنی، ایدئولوژی قربانی و تیوری توطئه را نمیپسندند؛ چون آنها به قهرمانی و پیشرفتهای زیادی در زندگی و فوتبال رسیدهاند. اگر مسی به بارسلونا برگردد، مثلث او، ژاوی و لاپورتا میتوانند بارسلونا را به شکوه گذشتهاش نزدیک کنند و مثل کرویف بگویند: در جنگها معمولا سربازان کشته میشوند؛ اما نه زمانی که من آنجا فرمانده باشم!
نویسنده: نعمت الله رحیمی