معلم عزیزم، با سلام و احترام!
بعد از مدتی طولانی، تصمیم گرفتم دوباره با قلمم احساسات و افکارم را در قالب این نامه بیان کنم. شاید همیشه نمیتوانم به طور کامل آنچه را که در دل دارم، بگویم، اما این بار میخواهم از صمیم قلب با شما صحبت کنم.
زندگی یک دختر افغان، پر از چالشها و رنجهای بیپایان است. برخی روزها شاید احساس کنیم که هیچچیز تغییر نمیکند، که دنیا همچنان در سایهی تلخیها و انفجارها و جنگها میچرخد. برخی دیگر از روزها نیز پر از خوشیهای بیدلیل و لحظاتی از شادمانیهای ناچیز است، اما در حقیقت همه اینها فقط برای فرار از درد و واقعیت است.
سخت است که در کشوری زندگی کنیم که هر روز با مشکلاتی چون فقر، جنگ، و بیعدالتی روبهرو هستیم، و در این میان، دختران مانند من بیشتر از همه قربانی میشوند. گاهی وقتی به گذشته فکر میکنم، میبینم که چه چیزهایی را از دست دادهام. در سالهای اخیر، در کنار شادیها و یادگاریهای کوچک، بیشتر از همه چیز تلخیها و ناکامیها در زندگیام نقش پررنگی داشتند. جنگ و ترور، از دست دادن عزیزان، و آیندهای نامشخص برای نسل من، همه در ذهنم ماندگار شدهاند. اما هنوز هم در دل این همه تاریکی، به امید فردایی روشنتر زندگی میکنم.
سالها گذشت و همچنان در این مسیر سخت، دست از تلاش برنداشتم. شاید روزی برسد که من بتوانم بدون ترس از انفجارها و جنگها، به یاد معلمی مثل شما با شوق و اشتیاق به مدرسه بروم. اما تا آن زمان، همچنان در میان سکوتها و بیصدا بودنها زندگی میکنیم. شما، معلم عزیز، همواره برای من و دیگر دانشآموزان منبع امید و دلسوزی بودید، و برای همین میخواهم از شما تشکر کنم.
در پایان، اگر این نامه را میخوانید، لطفاً مرا به خاطر تمام بینظمیها، کمکاریها و گاهی درس نخواندنهای من ببخشید. از صمیم قلب شاگرد کوچک شما، واحده نظری، به شما آرزوی سلامتی و موفقیت دارم و امیدوارم روزی برسد که در دنیای بیعدالتی که در آن زندگی میکنیم، صدای ما نیز شنیده شود.
با احترام،
نویسنده: واحده نظری