امروز روز تازه و شروع دیگر برای همه است. آفتاب با طلوع زرینش زمین را دوباره رنگآمیزی کرده است. اما دل من جایی دیگر است، در مکتب، در کلاسهای درس و در شوق بیپایان برای یادگیری. این روزها بیشتر از همیشه دلم هوای مکتب را کرده؛ چون فکر میکنم ایام امتحانات است. دلم میخواهد باز هم در کلاس باشم، با استرس و هیجان قبل از امتحان، برای اول نمره شدن تلاش کنم.
خوب یادم میآید که قبل از امتحان هر مضمون، دلم میلرزید؛ با خودم فکر میکردم استاد کدام سوالها را خواهد آورد؟ از کدام فصل و کدام صفحه؟ دلم میخواهد باز هم تا نیمهشب درس بخوانم، تلاش کنم، و صبح با شور و شوق به امتحان بروم. اما امسال همه چیز فرق کرده است.
قلمبهدستها امسال باز هم برای امتحانات آماده میشوند. تلاشهای شبانهروزیشان را به آزمایش میگذارند، اما من؟ نمیدانم چرا کسی به من نگفته است که تقسیم اوقات امتحان را بگیرم؟ نمیدانم روز اول چه امتحانی داریم. فرمولهای هندسه، معادلات ریاضی، همه از ذهنم پاک شدهاند. انگار امسال اصلاً مکتب نرفتهام.
چرا؟ چرا من نباید در امتحان شرکت کنم؟ آیا واقعاً دوران مکتب من همینقدر کوتاه بود که حتی نتوانستم ۱۲ سال را تمام کنم؟
از کودکی، همیشه آرزو داشتم صنف دوازده شوم. وقتی دختران صنف دوازده را میدیدم، احترام خاصی به آنها داشتم. گویا آنها جایگاهی ویژه داشتند و آرزوی من همین بود که در آن جایگاه باشم. دلم میخواست روز فراغت فرا برسد. همیشه خودم را با لباس فراغت تصور میکردم، مدل موهایم، نحوه راه رفتنم، برای همهچیز برنامه داشتم. اما امروز میدانم که ما دختران افغانستان، مدتهاست که کوچههای خوشبختی را گم کردهایم.
قلمم سرگردان است. نمیداند چگونه بنویسد که من اسیر قوانین و ذهنیتهای ناقص جامعهام شدهام. یادم میآید قلمهای زیبایم قول پرواز داده بودند؛ پرواز در دنیای دخترانه، اما اکنون این پرواز در حصار گیرمانده.
به پرواز زیبای پرندهها نگاه میکنم و به قدرت بالهایشان ایمان دارم. برای آنها آرزوی خوشبختی میکنم، اما سهم من از خوشبختی چیست؟ آیا باید تنها با یادآوری خاطرات خوشحال باشم؟
چرا نمیتوانم به مکتب بروم؟ گاهی ویدیوهای طبیعت را میبینم. حس و حال طبیعت همیشه حالم را بهتر میکند، حتی تصور آیندهی زیبا به من قدرت و امید میدهد. من هم رویایی دارم، رویایی برای بهتر زیستن، برای ساختن دنیایی قشنگتر.
زندگی نغمهای است از تلاش و موفقیت. من هم ادامه میدهم تا دنیایی زیبا برای خود بسازم، دنیایی که در آن، دختران میتوانند آزادانه به مکتب بروند، یاد بگیرند، و رویاهایشان را به واقعیت تبدیل کنند.
نویسنده: بینظیر رضایی