چندین سال است که در عیدها، باز شدن راه دانایی و آگاهی را بهعنوان بهترین عیدی خود آرزو میکنیم. از مسوولان و افرادی که این وضعیت را به وجود آوردهاند میخواهیم که در این عید، راه دانایی را همچنان بسته نگه ندارد.
پایان یک ماه صبوری و استقامت در رمضان، نشاندهندهی پاداش یکماههی آن است؛ اما ما دختران افغانستان، کی قرار است نتیجهی صبر و استقامت چندینسالهی خود را ببینیم؟
سالهاست که با تمام وجود منتظر ماندهایم. گوشهای ما تشنهی شنیدن زنگ مکتب، چشمان ما دوخته به درهای بستهی آن و دلهای ما سرگردان در میان رویاهاییست که پشت آن درها جا مانده است. هر سال، عید فطر و عید قربان، دعای ما یکی است: صدای زنگ دانایی در کوچه و پسکوچههای این سرزمین طنینانداز شود، تا همهی دختران صبور و چشمانتظار این دیار، عیدی واقعیشان را بگیرند.
پایان رمضان، پیام عمیق در دل خود دارد، پیامی که میگوید دختران افغانستان نیز سزاوار پاداش و اجر صبوریشان هستند. پاداش آنها باز شدن دروازههای مکتبها است، تا پرندهی دانش از قفس موانع رها شود.
در این عید، آرزوی ما گشوده شدن قفل درهای بستهی امید و رویاهای ماست. نمیخواهیم بیشتر از این منتظر بمانیم. باز شدن مرزهای دانایی و گشوده شدن افقهای تازه، برای ما مثل طلوع دوباره و تولد جدید خواهد بود.
نمیدانیم، آیا خواستهی ما بیشازحد است؟ تنها خواسته و حرف ما این است که نور دانایی شایستهی خاموش ماندن نیست. نگذارید مسیر روشنایی و پیشرفت مسدود بماند.
شاید این عید، نسیم رحمت الهی را مانند پیامآور دوستی و دانش به سوی ما بفرستد. روزی که درهای مکتبها به روی ما گشوده شوند، همان روزی است که عیدی واقعی را با جان و دل تجربه خواهیم کرد؛ اما نمیدانیم، این روز خجسته و رویایی چه زمانی خواهد رسید؟
شور و اشتیاق دختران در این عیدها دیگر مانند گذشته نیست. بسته شدن مکتبها، رویا، انگیزه و امیدشان را از آنها گرفته است. دیگر دختران سرشار از آرزو و شادمان را در کوچه و خیابان نمیبینیم. آنها را در کنج خانهها منزوی و سرگردان کردهاند، تا دیگر آیندهی روشن برای خود تصور نکنند. دختران جوان و نوجوان این سرزمین، بهجای آنکه رویاهای خود را در آغوش بگیرند، مجبورند سرنوشت تلخ خود را بپذیرند.
زندگی برای ما سخت و طاقتفرسا شده است؛ اما با همهی بیانگیزگیها به امید آن که روزی درهای امید و رویاهای ما باشد شود، بازهم ادامه میدهیم. اما زمان هم با سرعت باد در حال گذر است، درحالیکه ما هر روز بیشتر از زندگی و آیندهی ما دور میشویم. حتی بیرون رفتن برای ما حرام شدهاست. کمکم، حضور ما را ننگ و نبود ما را مایهی آرامش میدانند.
چرا عید واقعی ما از راه نمیرسد؟ چرا با آمدنش، درختان زندگی و رویاهای ما شکوفه نمیدهند؟ چرا هیچکس به یاد ما و سرنوشت ما نیست؟ کمکم احساس میکنم که فراموش شدهایم.
از قشر پسر و مردان این جامعه دلگیرم؛ زیرا در برابر چشمانشان، رویاها و آیندهی خواهرانشان نابود میشود. حتی پدران نیز، گریه و ناراحتی دختران خود را تنها بهحساب احساساتی بودنشان میگذارند؛ مثل اینکه ما دیگر وجود نداریم.
شاید برای همه، عید سرشار از شادی باشد، اما دختران در افغانستان، عید خود را با رویای گشوده شدن دروازههای مکتبها آغاز میکنند. شاید درد دل ما را تنها خدا و خود ما بدانیم و بس.
دعای هر روز ما این شده است که درهای بستهی زندگی ما باز شوند و پاداش صبر و استقامت چندسالهی خود را با رهایی رویاهای خود از قفس ظلم بگیریم. انگار این سرزمین نمیخواهد لبخند دخترانش را ببیند. شاید در این سرزمین، ما را تنها موجودات ضعیف و ترسو میپندارند؛ کسانی که در برابر سختیها فقط گریه میکنند و هیچ مقاومتی ندارند. اما این تصور، چقدر اشتباه است.
دختران در افغانستان، قویترین انسانهای این سرزمین و حتی دنیا هستند؛ زیرا باوجود تمام سرکوبها، باوجود بسته شدن درهای مکتبها، بازهم ایستادگی میکنند. خانههایشان را به محل یادگیری تبدیل کردهاند. شاید این کابوس بیداری، آنها را ناامید کند؛ اما بازهم با همین ناامیدی، راه دشوار و پرپیچوخم خود را ادامه میدهند و نمیگذارند کسی رویاهایشان را بگیرد.
دعای هر روز ما این است که شاید روزی زنگ مکتب به صدا درآید و ما را به سمت خود فرا بخواند. هیچکس جز خود ما، درک نمیکند که چقدر عاشقانه در انتظار آن لحظه هستیم. در انتظار روزی که عید واقعی ما از راه برسد و لبخندهای گمشدهی ما را به ما بازگرداند.
عیدتان مبارک خواهرانم، به امید آنکه قویتر از گذشته با هم ادامه دهیم.
نویسنده: دنیا طاهری