یکی از تمرینهای کتاب «معجزهی شکرگزاری» برایم خیلی جالب و تأثیرگذار بود. طوری بود که باید یک وضعیت، شرایط یا اتفاقی را که از آن ناراضی هستی، مطالعه کنی و در مورد آن بنویسی. سپس در ختم آن، ۱۰ شماره بنویسی و به ده دلیلی فکر کنی که به خاطر همان شرایط، شکرگزار باشی.
یکی از مشکلاتی که از آن رنج میبردم، حکمرانی طالبان بود. آن را نوشتم: «آمدن طالبان». شمارهی یک را هم نوشتم؛ ولی مطمئن بودم هیچ دلیلی برای شکرگزاری ندارم. شروع کردم به فکر کردن؛ قبلاً چه بودم و چه داشتم، حالا چه دارم و چه هستم. همینطور که فکر میکردم، چشمم به خود کتاب «معجزهی شکرگزاری» افتاد. نوشتم:
یک: شکرگزارم از آمدن طالبان، بهخاطر اینکه شروع به مطالعه کردم. من قبل از آمدن طالبان اصلاً کتاب غیردرسی مطالعه نمیکردم. فکر میکردم تمام دنیا در کتابهای بیولوژی، فیزیک، کیمیا و ریاضی خلاصه میشود؛ اما بعد از آمدن آنها، به دلیل افسردگی و ناراحتی روحی که داشتم، به کتابها پناه بردم. ورودم به دنیای کتابها مرا به نسخهی بهتری از خودم تبدیل کرد. کتابها برای من تبدیل به شفا شدند و اینطوری دنیای فراتر را دریافتم.
دو: شکرگزارم از آمدن طالبان، چون توانستم با استاد عزیز «رویش» آشنا شوم. صادقانه بگویم، قبلاً فقط نام او را شنیده بودم و در مورد اینکه چقدر احساس نیک و آموزنده در مورد نسل آینده دارد، نمیدانستم؛ ولی حالا این فرصت را دارم که شاگردش باشم. این، از بهترین اتفاقات زندگیام تا امروز بهشمار میرود. وقتی زیر سخنان او مینشینم، دنیا همانطور که او توصیف میکند، زیبا میشود. تکتک کلماتش قلبم را لمس میکند. افتخار میکنم که شاگرد چنین معلم کوشا و دلسوزی هستم.
همانطور که در مورد وضعیت پیشآمده فکر میکردم، دلایل بیشتری برای شکرگزاری یافتم.
سه: شکرگزارم از آمدن طالبان، بابت اینکه امروز قدر مکتب و آموزش را بیشتر میدانم و بیشتر تلاش میکنم. قبلاً در زمان جمهوریت، وقتی فردا جمعه بود، با خوشحالی به خانه برمیگشتم، چون عاشق تعطیلات بودم. گاهی ناله میکردم و از سختی درسها شکایت داشتم. حالا حتی روزهای جمعه را هم با مطالعه میگذرانم. هر لحظه از جمعه برایم به انتظار میگذرد تا زودتر به کورس بروم و دوباره چیزهای بیشتری بیاموزم.
همانطور که مینوشتم، دلایل بیشتری برای شکرگزار بودن پیدا کردم. حالا که اینها را مرور میکنم، به این نتیجه رسیدم که درست است طالبان آمدند؛ هرچقدر زور داشتند برای سرکوب کردن و خانهنشین کردن ما استفاده کردند. ما را از رفتن به دانشگاه، مکتب و انستیتوت منع کردند. بعدها ما را نگذاشتند که به پارکهای تفریحی برویم و…؛ اما ما هنوز ادامه دادهایم. نه طالبان و نه حکومتشان، هیچکدام نتوانستند ما را متوقف کنند. بلکه باعث شدند سرسختتر شویم، قویتر، استوارتر، کوشاتر و عاقلتر به پیش برویم. دختران سرزمین من چون اقیانوساند. هیچ حکومتی و هیچ قدرتی نمیتواند سد راهشان شود. جاریاند و با هر مانعی برخورد میکنند و باز به حرکتشان ادامه میدهند. این را از آمدن طالبان و سختگیریهای روزافزون آنها یاد گرفتم که هر مانعی دلیلی برای عبور از آن خلق میکند و من و دختران سرزمینم اکنون این مانع را میشناسیم و راه عبور از آن را دریافتهایم.
با قویتر کردن خود ما از درون و قویتر کردن خانوادههای خود از بیرون، یک خانوادهی نیرومند خواهیم ساخت. چند خانوادهی قوی و آگاه، جامعهی آگاه را شکل میدهند. چند جامعهی آگاه، یک ملت پویا و بیدار را خلق خواهند کرد. ملت پویا و بیدار، آیندهی روشن و شکوفا خلق خواهند کرد و… ما باهم و برای هم، تغییر را رقم میزنیم. افغانستانی آگاه و قوی را باهم خواهیم ساخت. این باوریست که با مطالعه و بررسی شرایط این چندسال برایم خلق شدهاست. اگر به همین وضعیت به پیش برویم، هیچ مانعی ما را نمیتواند متوقف کند. ما میدانیم چگونه ادامه دهیم، چگونه رویا خلق کنیم و چگونه یک آیندهی روشن و سالم برای خود و نسلهای بعد از خود بسازیم.
پس پیش به سوی آیندهای که در آن کسی محروم از حق اولیهی خود نشود. نسلهایی باید تربیت شوند که احساس شان برای زندگی انسانی به کار رود و هرگز به شکست و ناامیدی فکر نکنند.
نویسنده: مهدیه حسنی