رفیق عزیزم، به راهت ادامه بده

Image

امروز می‌خواهم با قلمم برای کسی بنویسم که همیشه برای من الگو بوده است. دختری 17 ساله که اولین رفیق واقعی و دومین همصنفی‌ام من است. از صنف دوم مکتب با هم آشنا شدیم. نمی‌دانم چرا؛ اما گویا خداوند خواسته بود که یکی از همه محبوب‌تر شود و «ثنا» همان کسی است که همیشه در دل من جای ویژه‌ای دارد.

از همان روزهایی که با هم دوست شدیم، دوستی‌مان هر روز عمیق‌تر شد و روز به روز بیشتر کنار هم بودیم. در صنف، هر دو نمرات عالی می‌گرفتیم و به نوعی صنف را تصرف کرده بودیم. امتحان چهارنیم‌ماهه که فرا رسید، توانستیم با موفقیت آن را پشت سر بگذاریم.

بعد از آن، صنف پنج شدیم و خانواده‌ام تصمیم گرفتند که به غزنی بیاییم. این تغییر خیلی برایم سخت بود، چرا که تازه بهترین‌هایم را پیدا کرده بودم. ولی زندگی باید ادامه می‌داشت و این حقیقتی بود که باید با آن روبرو می‌شدم. از آن به بعد، همیشه از طریق موبایل با هم در تماس بودیم، وضعیت هم را می‌پرسیدیم و خاطرات را مرور می‌کردیم.

سال 2021 که رسید، حضور طالبان زندگی همه را به طرز عجیبی تغییر داد. مخصوصاً زندگی ثنا و خانواده‌اش تحت تأثیر قرار گرفت. پدر ثنا، که قومندان قوی و جنگ‌جوی ماهری بود، در وسط درگیری‌ها و جنگ‌ها آسیب زیادی دیده بود.

ثنا در مورد آن روزها می‌گوید: «پدرم ما را به یک جای امن منتقل کرد؛ اما مادرم در خانه ماند.» در این لحظه‌ها بود که احساساتش زیر فشار سنگینی از اضطراب و ترس قرار گرفت. داستان‌هایی که شنیدم از او به شدت قلبم را فشرد. ثنا با صبر و شجاعت زیاد گفت: «پدرم ما را به جایی امن منتقل کرد ولی مادر در خانه ماند. هیچ‌کس باور نمی‌کرد که دیگر پدرم در میان ما نیست. برادرم هم وضعیت خوبی نداشت.»

ثنا در آن زمان، هر روز با یک سختی جدید مواجه می‌شد. او تعریف می‌کرد که «نفس کشیدن برایم سخت شده بود، حس می‌کردم هیچ چیز درست نیست و گاهی از خودم بدم می‌آمد. چرا؟ چرا این‌طور شد؟»

در خانواده‌ی ثنا تعداد زیادی از اعضا فامیلش زندگی داشت و با وجود شرایط سخت و چالش‌ها، توانستند به کابل بیایند؛ اما با  مشکلات زیادی روبرو بودند. ثنا می‌گفت: «ما حتی کرایه موتر برای رفتن به کابل را نداشتیم؛ اما به هر سختی که بود، توانستیم بیاییم. دیگر مالستان برای ما جای امنی نبود. پدرم هم دیگر در آنجا نبود.»

ثنا از این مشکلات ناامید نشد. با وجود سن کمش، او توانست غم‌ها و دردهای زندگی را تحمل کند. وقتی به کابل رسید، شروع به یادگیری زبان انگلیسی، ریاضی و کمپیوتر کرد. او به سرعت پیشرفت کرد و توانست از دوره‌های آموزشی فارغ‌التحصیل شود و نمرات عالی بگیرد. در ادامه، به عنوان استاد در همان کورس‌ها استخدام شد. ثنا می‌گفت: «در ابتدا حقوقم خیلی کم بود، طوری که حتی قابل بیان نبود؛ اما با تلاش و گذر زمان، اوضاع بهتر شد.»

ثنا همیشه از خواهران کوچکترش حمایت می‌کند. او می‌گوید: «هر ماه باید فیس کورس‌های آنها را پرداخت کنم و وسایل مورد نیازشان را تهیه کنم. حقوق من برای آنهاست و کمی برای خودم باقی می‌ماند.»

ثنا دختری بسیار قوی است که در سن کم توانسته نه تنها از خودش، بلکه از خانواده‌اش هم حمایت کند. او با اینکه بعد از ضربه سنگین روحی که با آمدن طالبان به او وارد شد، توانست از پس همه‌ی مشکلات برآید و همچنان شجاع و مقاوم باقی بماند. با آنهم من به او ایمان و باور کامل دارم که او می‌تواند. او به راهش ادامه می‌دهد و به رویاهایی که دارد می‌رسد. چون او قول رسیدن به رویاهایش را داده و این را من از استعداد، خستگی‌ناپذیری و پشت کارش می‌بینم.

حالا که تغییر مثبت رفیقم را می‌بینم، به خودم افتخار می‌کنم که دوستی مانند ثنا دارم. او مثل کوه پشتم ایستاده است و در همه‌ی شرایط سخت کنار من بوده است. آرزو می‌کنم روزی برسد که تمام دردهایی که کشیده است، فراموش کند و با لبخند شیرینش به زندگی نگاه کند. همیشه بدرخشی، عزیزم.

نویسنده: بی‌نظیر رضایی

Share via
Copy link