روایت‌ شفاهی – رد پای تاریخ

Image

مقدمه‌ای بر مجموعه‌ی روایت‌های تکمیلی

وقتی نخستین گام‌های پروژه‌ی «روایت‌های شفاهی» را با قصه‌های شخصی افراد برداشتم، به این باور رسیده بودم که قصه‌های برگرفته از حافظه‌ی فردی، اگر درست شنیده و به‌درستی ثبت شوند، می‌توانند به بخش مهم و ارزشمندی از حافظه‌ی جمعی تبدیل گردند. انسان‌ها، هرچند گاه در حاشیه‌ی تاریخ ایستاده‌ باشند، اما هر کدام‌شان حامل داستانی‌اند که اگر مجال گفتن بیابد، پرتوی تازه بر فهم ما از گذشته می‌افکند. این پروژه، از آغاز، تلاشی بود برای شنیدن صداهایی که کمتر شنیده شده‌اند؛ صداهایی از عمق تجربه‌ی زیسته، از میان ویرانه‌های جنگ، از درون رنج‌ها، امیدها و لحظه‌هایی که در هیچ متن رسمی نیامده‌اند. به همین دلیل، با استفاده از تعبیری که از استاد جواد سلطانی داشتم، آن را «روایت حذف‌شدگان» لقب دادم. عنوانی که در جریان قصه‌ها، هرچه پیش‌تر می‌رفتم، به عمق آن بیشتر نایل می‌شدم.

با گذشت زمان و نشر بخش‌هایی از این روایت‌ها، به‌تدریج تماس‌هایی دریافت کردم از سوی افرادی که خود را در بخش‌هایی از این روایت‌ها دخیل می‌دانستند—چه به‌عنوان شاهد، و چه گاه به‌عنوان یکی از بازیگران مستقیم ماجرا. بعضی از آن‌ها نکاتی را در تصحیح یا تکمیل یک روایت خاص مطرح می‌کردند؛ برخی دیگر، تجربه‌ی شخصی‌شان را در حاشیه‌ی همان روایت، به یاد می‌آوردند. این تماس‌ها برایم تنها نشانه‌ی بازخورد نبودند، بلکه به‌مثابه‌ی شاخک‌های زنده‌ی حافظه‌ی جمعی عمل می‌کردند که با هر روایت تازه، بخش‌های بیشتری از گذشته‌ی ما را به جنبش درمی‌آوردند.

از این دوستان خواستم که یا به‌صورت مستقیم در روایت‌گری شرکت کنند، یا آنچه را به‌یاد دارند، به‌صورت مکتوب یا صوتی، برایم بفرستند. آنچه دریافت کردم، نه‌فقط داده‌هایی خام، بلکه گواهی‌های زنده‌ای از حضور انسان‌ها در متن حوادث تاریخی بود. با هر پیام، با هر یادداشت، با هر صدای فرستاده‌شده، تصویر تازه‌ای از یک حادثه‌ی آشنا به‌دست می‌آمد—گویی قطعه‌ای از یک پازل پیچیده، آرام‌آرام سر جایش قرار می‌گرفت.

پاسخ مثبت شمار قابل توجهی از این افراد، برایم انگیزه‌بخش بود. این مشارکت نشان داد که روایت شفاهی، برخلاف تصور رایج، پروژه‌ای فردی نیست، بلکه فرآیندی تعاملی، جمعی و زاینده است؛ فرآیندی که حافظه‌ها را به گفت‌وگو با یکدیگر می‌کشاند و حقیقت را نه به‌عنوان یک نقطه‌ی ثابت، بلکه به‌عنوان شبکه‌ای از تجربه‌های درهم‌تنیده، بازمی‌نمایاند.

در روزهای اخیر، به‌واسطه‌ی یک تصادف ناخوشایند، اما پربرکت، فرصتی دست داد تا با داکتر صبورالله سیاه‌سنگ، از نزدیک به گفت‌وگو بنشینم. این دیدار، برای من به کشفی تازه و الهام‌بخش در حوزه‌ی ژورنالیسم تحقیقی انجامید. آشنایی با آثار و دیدگاه‌های او، به‌ویژه وقتی خودش با زبان صمیمی و دقیق، تجربیات عملی‌اش را با مبانی نظری ژورنالیسم تحقیقی پیوند می‌داد، افق‌های تازه‌ای در ذهنم گشود. از جمله دریافت‌هایی که از این گفتگو به دست آمد، تفاوت بنیادین میان روایت شفاهی و ژورنالیسم تحقیقی بود—تفاوتی که اگرچه پیشتر به‌صورت شهودی حس کرده بودم، اما در این گفت‌وگو، آن را به‌صورت دقیق و مفهومی درک کردم.

ژورنالیسم تحقیقی، بر پایه‌ی روش‌مندی علمی، مستندسازی نظام‌مند، تحلیل منابع، راستی‌آزمایی داده‌ها و پیگیری هدفمند پیش می‌رود تا لایه‌های پنهان واقعیت را برملا کند و حقیقت یک رویداد یا پرونده را تا حد امکان روشن سازد. اما روایت شفاهی، برعکس، از مسیر «تداعی» عبور می‌کند. روایت‌گر، نه محقق است و نه مدعی بی‌طرفی علمی؛ او تنها، آنچه را به یاد دارد، آنچه را حس کرده و آنچه را تجربه کرده، بازگو می‌کند—به همان اندازه‌ای که حافظه‌اش یاری می‌دهد و ذهنش مجال می‌دهد. روایت شفاهی، ممکن است گسسته، احساسی، متناقض یا نیمه‌تمام باشد؛ اما درست در همین ویژگی‌هاست که انسانیت آن نهفته است. این روایت‌ها، با همه‌ی ناتمامی‌شان، واقعی‌اند، زنده‌اند و لمس‌پذیر.

دریافت پیام‌ها، یادداشت‌ها و روایت‌های تازه از مخاطبانی که خواسته‌اند تجربه‌های خود را به‌عنوان شاهد یا راوی مکمل با من شریک سازند، مرا به این اندیشه رساند که باید ستون جداگانه‌ای برای «روایت‌های تکمیلی» گشود. این روایت‌ها، همچون انشعاب‌های تازه از یک رود اصلی، دامنه‌ی فهم ما از گذشته را گسترده‌تر می‌سازند. آن‌ها روایت را از قالب خطی و یگانه بیرون می‌آورند و به شبکه‌ای از تجربه‌های متقاطع و چندصدا بدل می‌کنند. چنین ساختاری، ما را از نگاه‌های ساده‌انگارانه و تقلیل‌گرایانه‌ی «چه شد؟» یا «چه کسی مقصر بود؟» عبور می‌دهد و به پرسش‌های عمیق‌تر، انسانی‌تر و پیچیده‌تری می‌رساند: «چه کسی چگونه زیست؟»، «چه رنجی را متحمل شد؟»، و «در دل این ماجرا، چه احساساتی نهفته بود؟»

در حقیقت، روایت‌های تکمیلی، تاریخ را از انحصار نخبگان و فاتحان بیرون می‌آورند و آن را به دستان مردم بازمی‌گردانند. آن‌ها به ما یادآور می‌شوند که حقیقت، تنها در اسناد رسمی و آرشیوهای دولتی نهفته نیست، بلکه در حافظه‌ی زیسته‌ی مردمان عادی نیز حضور دارد—در خاطره‌ی زنی که پسرش را در جنگ از دست داد، در روایت مردی که سال‌ها تبعید را تجربه کرد، در صدای کودک دیروزی که امروز، با بغضی در گلو، گذشته‌اش را مرور می‌کند.

تمام این روایت‌های تکمیلی، در یک ستون مستقل در شیشه میدیا منتشر خواهند شد—هرکدام با شماره‌ی جداگانه، مشخصات راوی، و تاریخ دقیق دریافت. این اطلاعات، نه فقط برای مستندسازی دقیق، بلکه برای حفظ اعتبار و امکان پیگیری پژوهشی ضروری‌اند. دوستانی که مایل‌اند در این روند مشارکت داشته باشند، می‌توانند روایت‌های خود را با ذکر شماره‌ی روایت مورد نظر، به‌صورت صوتی یا نوشتاری ارسال کنند. روایت‌ها از سه مسیر رسمی دریافت و منتشر می‌شوند:

۱) آدرس رسمی شیشه میدیا،

۲) شماره‌ی واتسپ شخصی من،

۳) صفحه‌ی پیام‌گیر فیس‌بوک من یا فیس‌بوک شیشه میدیا که روایت‌ها در آن‌ها بازنشر می‌شوند.

بدیهی است تمام روایت‌های دریافتی، پس از بررسی و راستی‌آزمایی مقدماتی در مورد هویت راوی، نحوه‌ی استناد، و انسجام درونی روایت، در شمار روایت‌های تکمیلی ثبت و بایگانی می‌شوند.

امیدوارم این سلسله، به مثابه‌ پلی میان گذشته و آینده، روایت‌گر بخشی از آن حقیقت تاریخی باشد که از دل تجربه‌های انسانی ما برآمده و هنوز آن‌گونه که باید، شنیده نشده است. شاید با این کار، گامی هرچند کوچک، اما مؤثر در بازسازی حافظه‌ی جمعی، تقویت صدای فراموش‌شدگان، و برافروختن چراغی برای مسیر آگاهی نسل‌های آینده برداشته باشیم.

عزیز رویش

Share via
Copy link