روزِ من

Image

صبح به سختی از خواب برخاستم؛ خیلی ناامید و خسته، به دنبال چیزی بودم که برایم حکم یادآوری تصمیمات اشتباه و عقب‌ماندگی‌هایم را داشت. یاد همان سرگردانی‌ها، شکست‌ها، شرایط سخت و پیچیدگی‌های همیشگی افتاده بودم.

دیری نگذشت که به یاد آن جمله‌ی معروف افتادم که می‌گفت: «آدم با غیرت هیچ‌گاه تسلیم نمی‌شود.» به خودم یادآوری کردم که باید مثل یک مرد قوی باشم و قوی بمانم.

همچنان که از خواب برخاستم، آماده شدم؛ با استرس‌های همیشگی‌ام، مثل هر روز جنگیدم و راهی ماجراجویی‌های تازه‌ام شدم. روز من شروع شد؛ اما با نوایی تازه از طبیعت، یک روز متفاوت و تازه آغاز شد.

ملاقات با کسانی که لقب‌شان هم‌صنفی بود و سپس شنیدن مکالمه و درک این‌که من خیلی کم‌حرف‌تر، گیج‌تر و سردتر شده‌ام، برایم تلخ بود.

در یادگیری درس‌ها، با نصیحت‌ها و روش‌های مختلف، درس‌های تازه‌ای آموختم. در این جریان، کمی خندیدم؛ بعد دیدم که از چشمانم اشک جاری شد. کمی ناراحت شدم، چون دیگر به‌سادگی نمی‌خندیدم. ولی کوشش کردم روی درس تمرکز کنم.

پس از یادگیری درس، به‌سوی کتابخانه رفتم تا تکالیف و درسم را ادامه بدهم. تنها توانستم نوت‌های خود را به شکل منظم‌تری مرتب کنم؛ ولی همین هم خیلی جالب بود. دیدم که توانستم درس بخوانم، با وجود بی‌انگیزگی، سردی و استرس‌هایی که با آن‌ها درگیر بودم. دیدم که هوا خیلی برفی و آرام است. همه در حال قصه‌پردازی و رویاپردازی برای آینده بودند.

یاد روزهایی افتادم که بی‌غم از هر چیزی، به‌سوی مکتب می‌رفتم، درس می‌خواندم و از زندگی و اتفاقاتش لذت می‌بردم. کمی ناراحت بودم؛ اما یادم آمد که بعد از آن‌همه سختی، مهارت و سطح دانشم نیز بالا رفته است.

در اوج دردها، ناهمواری‌ها، احساس گمراهی و بی‌معنایی، به یاد خانواده‌ام افتادم. یاد حمایت‌های‌شان، عشق و دلگرمی‌هایی که به من می‌دهند. یادم آمد که چطور همیشه بهترین‌ها را برایم خواستند، چطور برای یک زندگی بهتر برای من تلاش کردند و چطور در هر شرایطی تکیه‌گاه بوده‌اند.

به یاد تک‌تک اعضای خانواده‌ام افتادم، انگیزه، تلاش، خودباوری و این‌که باید به دنبال رشد و درخشیدن باشم. حمایت مالی، احساسی و یک تکیه‌گاه بی‌نظیر. خانواده، به من انرژی داد که برای خودم و بیشتر برای آن‌ها تلاش کنم، رشد کنم و سپس خود و آن‌ها را خوشبخت بسازم.

روز من معمولی بود؛ اما امید و خانواده‌ام همان چیزهایی بودند که روز مرا زیبا ساختند و من به این بخشش زیبایی ایمان آوردم.

بنابراین خانواده را نباید در زندگی دست‌کم گرفت. هرقدر با فشار و سختی‌ها روبرو باشیم، اگر خانواده ما را باور داشت و تشویق‌مان کرد، هیچ چالشی ما را ضعیف و کم‌انگیزه نمی‌سازد.

نویسنده: زیبا محمدی

Share via
Copy link