روز زن؛ یادآور چیزهایی‌ست که ندارم

Image

روز جهانی زن، روزی‌است که باید از دستاوردهای زنان گفته شود و از این روز به طور شایسته تجلیل شود. برخلاف آن، در کشور من، زن بودن بیشتر شبیه یک جنگ بی‌پایان است. من شانزده‌ساله‌ام، اما نه از آن شانزده‌سالگی‌هایی که در کتاب‌ها نوشته‌اند. شانزده سالگی من، نه پر از رؤیاهای رنگی است، نه پر از آزادی و امید. من از روزی که به دنیا آمدم، یاد گرفتم که زن بودن یعنی محدودیت، یعنی ترس، یعنی همیشه جنگیدن برای چیزهایی که دیگران بی‌دلیل دارند و ما به خاطر زن بودن خود باید از خیلی آن نعمت‌ها محروم باشیم.

وقتی کوچک‌تر بودم، معنی زن بودن را نمی‌فهمیدم. من هم مثل همه‌ی کودکان، می‌دویدم، می‌خندیدم و رؤیاهای بزرگ در سرم می‌پروراندم. فکر می‌کردم که دنیا جای عادلانه‌ای است، که اگر بخواهم، می‌توانم هر چیزی باشم، هر کاری بکنم. اما کم‌کم، با هر روزی که گذشت، فهمیدم که دنیای من با دنیای برادرم فرق دارد.

اولین باری که متوجه این تفاوت شدم، پنج یا شش ساله بودم. در یک روز گرم تابستانی، خواستم همراه با پسرکاکایم به کوچه بروم و بازی کنم. بر خلاف انتظار مادرم دستم را گرفت و گفت: “دخترها نباید در کوچه زیاد باشند، خوب نیست.” همان روز، فهمیدم که من با آن‌ها فرق دارم و دنیای من مرز دارد و آزادی برای همه یک‌سان تقسیم نشده است.

بعدها وقتی به مکتب رفتم، فهمیدم که درس خواندن برای من فقط یک حق ساده نیست، بلکه چیزی است که باید برایش بجنگم. هر روز، باید با نگاه‌های سنگین، با طعنه‎ها و حرف‌های مردانی که باور نداشتند دختران هم باید یاد بگیرند، مبارزه می‌کردم؛ اما باز هم خوشحال بودم، چون لااقل می‌توانستم بخوانم، می‌توانستم یاد بگیرم، می‌توانستم به آینده امیدوار باشم.

یک روز صبح، مثل همیشه بَیگ‌ام را گرفتم و از خانه بیرون شدم و به طرف مکتب رفتم. وقتی آنجا رسیدم، متوجه شدم که دروازه‌ی مکتب بسته است. پشت دروازه معلم‌های ما ایستاده بودند، با چشم‌های پر از اشک. هیچ‌کس چیزی نمی‌گفت؛ اما همه می‌دانستیم چه اتفاقی افتاده است: دخترها دیگر اجازه نداشتند درس بخوانند.

آن روز، فقط یک دروازه بسته نشد؛ آن روز، تمام دنیا برایم تیره و تاریک شد. طوری که کسی آمده بود و با یک حرکت همه‌ی رویاهای مرا از بین برده بود. شاید کسی آمده بود و گفته بود: “تو نباید بدانی، تو نباید بفهمی، تو نباید آرزو داشته باشی.

از آن روز، شانزده‌سالگی من پر از درد شد. پر از سؤال‌هایی که هیچ‌کس جواب‌شان را نمی‌داد. چرا زن بودن باید این‌قدر سخت باشد؟ چرا دختر بودن، باید این همه محدودیت داشته باشد؟ چرا اگر پسر بودم می‌توانستم به مکتب بروم؛ اما حالا که دختر هستم باید در خانه بمانم؟

بزرگان می‌گویند که باید صبور و منتظر باشم. شاید روزی همه‌چیز درست شود؛ اما چقدر می‌توانم صبر کنم؟ مگر چقدر می‌توان امید داشت وقتی هر روز دروازه‌ها بیشتر به رویم بسته می‌شوند؟ مگر چند سال دیگر باید منتظر بمانم تا شاید دوباره اجازه داشته باشم که کتابی در دست بگیرم، پشت میزی بنشینم، روی تخته‌ی سفید با مارکر سیاه از آرزوهایم بنویسم؟

امروز روز جهانی زن است. اما این روز، برای من چه معنایی دارد؟

برای من، روز جهانی زن یک جشن نیست. برای من، این روز، فقط یادآور تمام چیزهایی است که ندارم. آزادی که ندارم، حق تحصیل که ندارم، امنیت که ندارم و آینده‌ای را که نمی‌دانم چی خواهد شد؟

این را هم می‌دانم که زن بودن، فقط درد کشیدن نیست. زن بودن، یعنی ایستادن، جنگیدن، امید داشتن حتی وقتی که هیچ نوری در اطرافت نیست. زن بودن یعنی همان مادرم که با همه‌ی دردهایش، باز هم می‌خندد و مرا به زندگی امیدوار می‌کند. زن بودن یعنی معلمم که حتی وقتی دیگر اجازه‌ی تدریس ندارد، در خانه‌های دختران مخفیانه برای‌شان درس می‌دهد. زن بودن یعنی همان دختران هم‌سن من که با وجود تمام دروازه‌های بسته، هنوز هم رویا می‌بافند، هنوز هم به آینده فکر می‌کنند.

شاید امروز در خانه نشسته باشم، اما ذهنم هنوز بیدار است. شاید کتابی در دستانم نباشد؛ اما در قلبم، هزاران کلمه دارم که روزی روی کاغذ خواهند آمد. شاید صدایم را خفه کرده باشند؛ اما درونم فریادی است که روزی خواهد شکست.

من شانزده‌ساله‌ام؛ اما قلبم پر از امید زنانی است که قبل از من جنگیدند. زنانی که سال‌ها پیش، در سرک‌های این دنیا برای حقوق‌شان فریاد زدند، زنانی که اگر نبودند، شاید امروز حتی همین روز جهانی زن هم وجود نداشت.

من شانزده‌ساله‌ام، اما دیگر آن دختر کوچکی نیستم که فکر می‌کرد دنیا عادلانه است. حالا می‌دانم که دنیا همیشه با زنان مهربان نیست. اما این را هم می‌دانم که زنان، همیشه برای تغییر جنگیده‌اند.

شاید روزی برسد که دختران این کشور دیگر مجبور نباشند برای ابتدایی‌ترین حقوق‌شان بجنگند. شاید روزی برسد که مکتب‌ها دوباره باز شوند، سرک‌ها برای ما امن شوند و دیگر هیچ‌کس به جرم زن بودن از حق زندگی کردن محروم نشود.

امروز روز جهانی زن است و این روز را فقط به زنانی که آزاداند، تبریک نمی‌گویم. این روز را به زنانی که هنوز در بند هستند اما هنوز هم می‌جنگند، به دخترانی که صدای‌شان خاموش شده اما در قلب‌شان شعله‌ای روشن است، به مادرانی که رویاهای ناتمام خود را به دختران‌شان سپرده‌اند و به همه‌ی کسانی که باور دارند زنان، شایسته‌ی آینده‌ی بهتراند، تبریک می‌گویم.

روز جهانی زن مبارک، اما نه فقط برای آن‌هایی که جشن می‌گیرند. بلکه برای آن‌هایی که هنوز برای جشن گرفتن، برای نفس کشیدن و برای بودن، می‌جنگند.

نویسنده: زهرا اکبری

Share via
Copy link