رویاها هرگز نمی‌میرند

Image

باز دوباره همان کتابچه، همان چراغ و همان میز برای نوشتنم هستند. قلمم را برمی‌دارم و آماده‌ی نوشتن می‌شوم. این بار، انگیزه‌ای در دلم موج می‌زند که ناشی از لبخند زیبای برادر کوچکم است.

سراغ کتابچه‌ی نکته‌های تأمل‌برانگیزم می‌روم و چشمم به کلمه‌ی درختان می‌افتد. آری، درختان…!

هر بار که درختان سال گذشته را به یاد می‌آورم، به قدرت شگفت‌انگیز طبیعت پی می‌برم. می‌بینم که ریشه‌های‌شان هنوز زنده‌اند، حتی اگر شاخه‌های‌شان شکسته باشد، حتی اگر طوفان، برگ‌های‌شان را به زمین ریخته باشد، هنوز امید به ادامه‌ی زندگی دارند. هیچ‌چیز نمی‌تواند مانع رشد آنان شود.

حتی اگر ریشه‌ی‌شان از بیخ قطع شود، باز هم به زندگی ادامه می‌دهند. شاید با تکه‌ای از شاخچه‌ی خودشان، شاید هم با گلی از شاخه‌ی‌شان، شاید هم با دانه‌ای که در خاک پنهان کرده‌اند. جالب است، نه؟

چطور می‌شود رویاها را شکست داد وقتی در دل‌ها و ذهن‌ها زنده‌اند؟ وقتی که در نگاه مادربزرگم و در چهره‌ی تک‌تک زنان کلاس تجوید، همان رویا تازه‌تر از گذشته موج می‌زند؟

رویاها به اندازه‌ی ما زنده هستند. زمانی که دیگران به ما می‌گویند «نمی‌توانی»، همین رویاها هستند که به ما قدرت می‌دهند تا از میان درهایی که بسته به نظر می‌رسند، مسیر خود را پیدا کنیم. هرچقدر که مسیر سخت باشد، رویاها چراغی هستند که در تاریکی راه را برای‌مان روشن می‌کنند.

رویاهای مادربزرگم

حس می‌کنم رویاهای او مانند بذری کوچک است که در دل خاکی خشک پنهان شده و منتظر بارانی است که شاید روزی از راه برسد. و آن باران شاید من باشم.

رویاهای مادربزرگم، از میان درد و رنجی که در طول سال‌ها تجربه کرده، همچنان در دل من زنده‌اند. او زمانی رویای تحصیل داشت؛ اما فرصت نداشت. هر بار که مرا می‌بیند که در مسیری گام برمی‌دارم که او هرگز نتوانست طی کند، اشک شوق در چشمانش حلقه می‌زند و با صدایی پر از احساس می‌گوید: «من حمایتت می‌کنم، به هر قیمتی هم که شده. تو مایه‌ی افتخار منی.»

این جمله‌هایش را بارها شنیده‌ام؛ اما هر بار که تکرار می‌کند، سنگینی رویاهایش را بر دوش‌هایم حس می‌کنم. گاهی فکر می‌کنم که او مرا فقط یک نواسه نمی‌بیند، بلکه در من رویایی را زنده می‌بیند که هرگز از بین نرفته است.

***                          ***

روزی که پسر کاکای بزرگم، با اطمینانی که از باورهای قدیمی‌اش داشت، گفت: «دختران به ناحق این‌قدر داد و فریاد می‌کنند! برای دختران درس و تحصیل لازم نیست، چون باید بروند خانه شوهرشان و خانه‌نشین شوند.»

اشک در چشمانم حلقه زد. اصلاً باورم نمی‌شد که کسی از خانواده‌ی خودم چنین فکری طالبانی داشته باشد.

مادربزرگم لحظه‌ای سکوت کرد. نگاهش جدی شد. بعد، با خشم و قاطعیت گفت: «این چه حرفی است که می‌گویی؟ افکارت خیلی قدیمی هستند. تو باید بفهمی که هرچقدر یک مرد حق تحصیل دارد، زن نیز به همان اندازه حق دارد! زمانه عوض شده؛ دیگر آن زمان نمانده که زن‌ها باید در خانه بنشینند. زن‌ها و دختران این دوره رویاها، اهداف و اراده‌های بزرگی دارند!»

سپس، چند مثال از دختران موفقی را که از پسران پیشی گرفته بودند، برای پسر کاکایم آورد.

کلمات مادربزرگم مانند آبی خنک بود که بر آتش باورهای پوسیده ریخته شد.

آن لحظه، من به وضوح دیدم و فهمیدم که رویای ناتمامش نه‌تنها خاموش نشده، بلکه تبدیل به نیرویی عظیم شده که علیه ناعدالتی و باورهای کهنه می‌جنگد.

حالا، هر بار که مادربزرگم از من یاد می‌کند، در چشمانش غرور می‌درخشد. با چهره‌ای پر از افتخار می‌گوید: «زهرا با وجود اینکه مکاتب بسته شده؛ اما خیلی تندتر از قبل پیشرفت می‌کند.»

جملات او برای من فقط یک تعریف ساده نیستند. بلکه هر کلمه‌اش وزنی دارد، سنگینی یک رویای بزرگ را بر دوش‌هایم احساس می‌کنم.

اکنون می‌فهمم که پیشرفت من فقط یک موفقیت شخصی نیست، بلکه موفقیت تمام خانواده‌ام است؛ خانواده‌ای که در هر حالت پشتم ایستاده و با افتخار می‌گوید: «زهرا خیلی تلاش می‌کند.»

داستانی که تنها به من و مادربزرگم تعلق ندارد. این فقط داستان من و مادربزرگم نیست. این داستان هزاران زن مانند زنان کلاس تجوید است. این داستان هزاران دختر مانند من است؛ زیرا رویاها هرگز نمی‌میرند.

رویاها ویژگی دیگری دارند

در صنوف امپاورمنت خوانده‌ایم که رویاها چهار ویژگی دارند. حال، من می‌خواهم ویژگی دیگری نیز به آن اضافه کنم: «رویاها هرگز نمی‌میرند.»

حتی اگر هزاران مانع سر راهشان باشد، حتی اگر تحقیر شوند، حتی اگر هزاران بار شکسته شوند، باز هم مانند درختانی که حتی پس از قطع شدن، دوباره از دل خاک جوانه می‌زنند، زنده خواهند ماند.

رویاها در نگاه مادربزرگم زنده‌اند. رویاها در چشم‌های تمام دخترانی که به اجبار از تحصیل محروم شده‌اند، زنده‌اند. رویاها در دل تمام زنانی که برای حقوق خود می‌جنگند، زنده‌اند.

نویسنده: زهرا احمدی

Share via
Copy link