زنگ مکتب و چهارسال انتظار بی‌پایان

Image

امروز ششم حمل ۱۴۰۴ شمسی است. گل‌ها آهسته‌آهسته رنگ به طبیعت می‌دهند و درختان زنده می‌شوند. همه به‌سوی اهداف جدید خود حرکت می‌کنند. پسران کشورم طرف دانشگاه، مکاتب و مراکز آموزشی می‌روند. شهر شلوغ به نظر می‌رسد؛ اما این فقط یک تصور ذهنی است. همه شاد و خرم به نظر می‌رسند، ولی باز هم این فقط یک توهم است.

فضای دلگرم‌کننده‌ای در همه‌جا دیده می‌شود؛ اما این تنها یک خیال است. شاید هم فضای شهر دلگرم‌کننده باشد؛ اما در دل میلیون‌ها دختر سردی زمستان و اشک برف هنوز باقی‌ست. اشکی که چهار سال است همراه‌شان است تبدیل به یک واقعیت زندگی‌شان شده‌است.

امروز که از خواب بیدار شدم، شبیه روزهای دیگر نبود. شاید دل‌تنگ مکتب و فضای آن بودم، یا شاید هم دوری از درس‌های ریاضی، فیزیک، کیمیا و تاریخ مرا غم‌گین کرده بود. سحری را نوش‌جان کردم؛ اما اشک بی‌اختیار در چشمانم حلقه زد و حالم خوب نشد. با همان حال وارد درس‌های صبحگاهی شدم.

دوستانم در درس حال نسبتاً خوبی داشتند. آن‌ها اصلاً دلیلی برای ناخوشی ندارند؛ زیرا هر روز به مکتب می‌روند، دوستان خود را می‌بینند و آزاد و رها، بدون دغدغه‌های فکری و روحی، درس می‌خوانند. آن‌ها در کشورهای پیشرفته‌ای مثل آمریکا زندگی می‌کنند؛ اما من دختری هستم که در کشور جنگ‌زده و جهان سوم زندگی می‌کنم، کشوری که همه آن را به‌عنوان غمگین‌ترین کشور دنیا می‌شناسند. در کشوری زندگی می‌کنم که دختران و زنان همچون اموال بی‌ارزش انگاشته می‌شوند، اموالی که از خود اختیاری ندارند و هیچ حقی برای‌شان قائل نیستند.

صنف درسی ما ساعت ۰۷:۳۰ صبح پایان یافت. درس امروز درباره‌ی «ملاله یوسفزی» بود، دختری که برای تحصیل خود و دختران دیگر جنگید و هرگز تسلیم نشد. بعد از ختم درس، با خواهرم همه‌ی اتاق‌ها را تمیز کردیم؛ اما قبل از آن، برادرانم با شور و شوق به مکتب رفتند. هر روز که به اشتیاق آن‌ها نگاه می‌کنم، یاد روزهای مکتب خودم می‌افتم و خاطراتم زنده می‌شوند. گاهی آن‌ها را با فامیلم تقسیم می‌کنم.

ساعت نزدیک ۰۹:۰۰ صبح شد و من و خواهرم هیجان‌زده بودیم، زیرا امروز درس‌هایی که به صورت آنلاین می‌خوانیم، برنامه‌ای با عنوان «زنگ مکتب» برگزار می‌شد. اولین درس من و خواهرم پس از سقوط حکومت، درس‌های آنلاین بوده است. بعد از یک سال وقفه، خوش‌بختانه توانستم در یکی از مکاتب آنلاین راه بیابم و درس‌هایم را ادامه دهم.

درس‌های آنلاین نیز پرهزینه و پر از مشکلات است. گاهی اینترنت درست کار نمی‌کند و گاهی هم امکانات لازم مهیا نیست؛ اما با وجود تمام مشکلات، این راه را پذیرفتم و مسیر تحصیلم را ادامه دادم.

برنامه‌ی «زنگ مکتب» آغاز شد. مدیر، برنامه‌های یک سال تعلیمی را معرفی کرد. در جریان آن، خاطرات اولین روز سال و آخرین روز صنف درسی مکتب حضوری را مرور کردم. هر سخن مدیر، درس‌ها و خاطرات زیبایی را در ذهنم زنده می‌کرد.

اولین روز ورودم به صنف دهم بود. روزی که وارد اداره‌ی مکتب شدم، مدیر با چهره‌ی سرشار از امید به من و خواهرم نگاه کرد و با لبخند گفت: «مریم! راهت را گم کرده‌ای!» جمله‌ی ساده که حالا برایم معنای عمیقی پیدا کرده است. پس از آن سال، راه مکتب، صنف، دوستان و فضای درس را واقعاً گم کردم.

بعد از صحبت کوتاهی که مدیر با مادرم داشت، ما را راهی صنف‌های ما کرد. درست یادم هست که آن روز شنبه بود و ساعت ۰۱:۳۸ بعدازظهر، درس فیزیک داشتیم. استاد ما بسیار شوخ‌طبع بود و از صنف هشتم به بعد او را می‌شناختم. آن روز با دوستان و هم‌کلاسی‌هایم بیشتر صحبت کردم؛ زیرا بعد از مدت‌ها آن‌ها را می‌دیدم. استاد با جدیت به من نگاه کرد و گفت: «مریم سلحشور! امسال با این وضعیت نمی‌توانم با تو کنار بیایم!» بدون معطلی مرا از صنف اخراج کرد، تنها به این دلیل که پرحرفی می‌کردم و فضای درس را برهم می‌زدم.

درس بعدی انگلیسی بود و مدیر تازه‌ای که تازه به مکتب ما آمده بود، وارد صنف شد. او را نمی‌شناختم و حتی اسمش را هم نمی‌دانستم. از دوستانم پرسیدم و وقتی اسمش را شنیدم، خندیدم. تقسیم اوقات جدید را توضیح داد و بعد گفت: «من اطلاعات زیادی دارم، هر سوالی که دارید، بپرسید. فکر کنید که گوگل در مقابل شما ایستاده است!»

به یاد سوالی افتادم و پرسیدم: «استاد! آیا اجازه دارم سوالی از گوگل بپرسم؟»

مدیر با خنده گفت: «مریم! راحت باش، بپرس! گوگل آماده‌ی خدمت است.»

پرسیدم: «استاد! چرا آب تر است؟»

مدیر لحظه‌ای مکث کرد و پاسخ داد: «به‌خاطر اینکه خاصیت آب این‌گونه است.»

لبخند زدم و پرسیدم: «چرا خاصیت آب این‌گونه است؟»

لحظه‌ای تأمل کرد و گفت: «از خود گوگل بپرس!» همه‌ی دختران خندیدند و فضای صنف پر از شادی شد. مدیر خشک‌زده ایستاده بود و حرفی برای گفتن نداشت. این اولین روز درسی صنف دهمم بود.

امروز مرور این خاطره هم لبخند بر لبم آورد و هم دلم را رنجاند. انگار آن ثانیه‌ها دوباره برگشته بود. هر اسلایدی که مدیر تغییر می‌داد، خاطره‌ای از دوران رسمی مکتب را برایم ورق می‌زد.

برنامه‌ی «زنگ مکتب» پایان یافت. فردا، اولین روز درسی و روز معرفی با دوستانم است. هیجان دارم، زیرا امسال صنف دوازدهم را تکمیل می‌کنم و وارد مرحله دانش‌جویی می‌شوم. درس‌های آنلاین تشکیل خواهند شد و هم‌کلاسی‌هایم حضور خواهند داشت؛ اما آن فضای واقعی مکتب را دیگر تجربه نخواهم کرد.

امسال چهارمین سالی است که ما از مکتب حضوری محروم هستیم. اما این دوری، پلی برای قوی‌تر شدن ما است. مکتب آنلاین را پیش می‌گیریم و به تحصیل ادامه می‌دهیم. شاید مسیر دشوار باشد، اما این راهی است که نشان می‌دهد هیچ قدرتی نمی‌تواند ما را از آموختن باز دارد.

زنگ مکتب بدون حضور ما در مکتب به صدا درآمد؛ اما این خود آغاز مبارزه‌ای دیگر برای ماست. هیچ‌گاه خط پایان را نمی‌بینیم، بلکه آینده و رویاهای خود را تصور می‌کنیم. این روز را ثبت تاریخ خواهیم کرد.

نویسنده: مریم امیری

Share via
Copy link