صداهای خاموش‌شده

Image

با آمدن طالبان در ۲۴ اسد سال ۱۴۰۰ خورشیدی، نه تنها زندگی تمام مردم به تاریکی کشانیده شد، بلکه تیرگی عظیمی بر روح و روان مردم افغانستان نقش بست. طالبان به عنوان قاتلان رؤیاهای کثیری از دختران افغانستان تبدیل شدند. پس از آمدن طالبان و سقوط حکومت به دست آنان، من صنف دهم مکتب بودم. رؤیاهای زیادی بر سر داشتم، اما این گروه جاهل مانع رسیدن من به رؤیاهایم شدند. مثل من، هزاران دختر دیگر در افغانستان از داشتن رؤیا فقط به عنوان یک دختر محروم شدند. متأسفانه درست یک ماه بعد از سقوط حکومت به دست طالبان، یکی از همصنفی‌هایم را که در مکتب با هم در یک صنف درس می‌خواندیم، از دست دادم. او به جرم درس خواندن و رفتن بیرون از خانه بدون محرم کشته شد. او رؤیاهای زیادی در سر داشت که هر لحظه برای آن زحمت می‌کشید، اما آن همه زحمات به خاک یکسان شد و صدایش برای همیشه خاموش شد.

تابستان ۱۴۰۱ خورشیدی، روز دوشنبه تکانه هولناکی به من وارد شد. شب بود و من با فامیل عزیزم در حال خوردن غذا بودیم که تلفن برادرم به صدا درآمد. بعد از جواب دادن تماس تلفن، ورخطا از جایش بلند شد و من درست نفهمیدم که پشت تلفن کی بود؛ اما فقط شاهد ترس در صورت برادرم بودم. در دلم دلهره عجیبی پیدا شد. پس از قطع شدن تلفن، برادرم با ورخطایی به من نگاه کرد و گفت: «نمی‌دانم این خبر را چطور به تو بگویم.» و من هر ثانیه که می‌گذشت نگرانی‌هایم بیشتر می‌شد. پرسیدم: «چه شده؟ زود باش بگو.» با صدای لرزان گفت: «شریفه را کشتند… یعنی طالبان شریفه را کشتند و فعلاً جسدش را به شفاخانه انتقال داده‌اند.» با شنیدن این خبر انگار به تمام بدنم آب داغ ریختند. دلم ضعف می‌کرد و قطره‌های اشک ناخودآگاه از چشمانم سرازیر می‌شد. تمام شب خواب در چشمانم نیامد و یک شب مانند هزاران شب تلخ و بی‌روح برایم گذشت. صبح شد و بعد از جارو کردن خانه، دروازه خانه به صدا درآمد و از طرف دیگر صدای بلندی از مسجد بلند شد. اعلان فاتحه‌گیری بود. من به سمت دروازه رفتم و بعد از باز شدن دروازه دیدم که زنان همسایه بودند و گفتند که باید مادرم را صدا کنم تا همراه آن‌ها به مسجد بروند. من با بدن بی‌روح رفتم تا مادرم را خبر کنم. آن روز مادرم به من اجازه رفتن به مسجد را نداد. هدف مادرم از این کار این بود که بعد از دیدن آن صحنه‌های دلخراش، من دچار افسردگی درازمدت نشوم. من تمام روز در خانه ماندم.

طبق قصه‌های مادرم بعد از آمدن از مسجد، مادر شریفه اصلاً از مرگ دختر نازدانه‌اش خبر نداشت که با چه خشونت و ظلمی او را از مادرش گرفتند. بعد از اینکه مادر شریفه از مرگ دخترش خبر شد، هر لحظه از هوش می‌رفت و ناله می‌کرد. صدای شریفه جان این‌گونه خاموش شد. با کشتنش هم خودش و هم رؤیاهایش را از بین بردند.

متأسفانه ما شاهد هزاران خشونت در افغانستان علیه زنان و دختران افغان بودیم و هستیم. هدف اصلی طالبان خاموش نمودن صدای دختران است، اما ما در برابر این خشونت خاموش نمانده و مستحکم‌تر از همیشه قدم برمی‌داریم تا به رؤیاهای خودمان دست یابیم و صدای آن عده دخترانی باشیم که با ظلم و ستم صدایشان برای همیشه خاموش شد.

نویسنده: نرگس نوری

Share via
Copy link