چالشهای پیچیدهی عصر حاضر، همیشه خاطر آسودهی مرا به مخاطره میاندازد. از کوچکترین چالشها مانند تبعیضات قومی، نژادی، زبانی، دینی، جغرافیایی، جنسیتی و بیعدالتی اجتماعی، تا بزرگترین آنها مانند تروریسم، تغییرات اقلیمی و از همه چالشبرانگیزتر: ظهور هوش مصنوعی، همه به نحوی اذیتم میکند.
وقتی جهان پیرامون خویش را ملاحظه میکنم، خود و جامعهام را بسیار دورتر از قافلهی عصر مدرن، ساکت و ساکن در منجلاب جهل میبینم.
ما در حال زیستن در جهان سومی هستیم؛ جایی که بزرگترین چالش نظام حاکم، اجازه دادن یا ندادن به مشارکت نیمی از پیکرهی جامعه (زنان) در روند پیشرفت و رفاه کشور است و آن هم فقط بهدلیل «زن بودن!»
جاییکه مردم آن، از فرط نادانی، هنوز کتابهای کهنهی تاریخ را ورق میزنند تا انتقام جد و آباد خویش را از ملت خودشان بگیرند؛ این، اوج بیخردی ملت من است.
جاییکه مساجد، این بناهای مقدس که مردم آن را خانهی خدا میپندارند، به آتش کشیده میشوند، فقط چون ساکنان آن، متدینان شیعهمذهباند.
جاییکه کودکان بهجای قلم و دفتر و کتاب، در کوچهها سرگرداناند و زبالهها را بر دوش میکشند. کودکانی با موهای ژولیده، دست و پاهای ترکخورده، کفشهای بیبند و لباسهای مندرس که نانآوران خانوادهی خود شدهاند.
جاییکه جوانان تازهبالغ، آواره و دربهدر به سرزمینهای بیگانه مهاجر میشوند. آنان برای اندکی امنیت بیشتر و تأمین نیازهای اولیهی خود و خانوادهیشان، راهی مسیرهای پرخطر میگردند، از مرزهای ایران تا آبهای یونان و کمپهای پناهندگی اندونزی، سرگردان و بیسرنوشتاند.
گاهی در مرز، از فرط گرسنگی جان میدهند، گاهی اسیر دزدان و آدمربایان میشوند و گاهی بهدست مأموران مرزی، با گلولهای، رؤیای شیرین «زندگی بهتر» را در آغوش مرگ میکشند و آسمانی میشوند.
آنانی که از مرز میگذرند، نیز دلواپسیهای غربت را به جان میخرند و با ترس از بیمدرک بودن، تحقیر و توهین دیگران را تحمل میکنند.
وقتی از آبهای یونان سخن میگویم، خاطرم به کتابی میافتد بهنام «استرالیا وطن شما نخواهد شد.»
وقتی تنها هفت سال داشتم و شاگرد صنف اول بودم، چنین کتابی را از مکتب دریافت کردیم تا به خانوادهی خود بدهیم که بخوانند و بدانند و پسرانشان را راهی سرزمینهای بیگانه نکنند.
دقیقاً یادم هست که در آن سن، معنای آن عنوان در پشت جلد را درک نمیکردم و فقط جذب تصاویر رنگی داخل کتاب میشدم؛ تصاویری که بیسرنوشتی یک جوان افغان را به تصویر میکشید.
پدر و مادر او با فروش ملکشان، پولی تهیه کردند تا پسرشان قاچاقی به آنسوی دریا، در سرزمینی بهنام استرالیا، برود.
با این امید که پس از رسیدن به آنجا، زندگیاش را بهبود بخشد و شرایط خانوادهاش را بهتر کند.
اما در پایان داستان، آن جوان در موجهای وحشتناک دریا غرق شد، هیولایی او را بلعید و زندگیاش برای همیشه از بین رفت. داستان با غیبت همیشگی جوان و رنج و اندوه خانوادهاش پایان یافت و در صفحهی آخر، باز همان جمله: «استرالیا وطن شما نخواهد شد.» نوشته شده بود.
کمپ پناهندگی اندونزی، جاییکه شاهد زندهزنده سوختن پسران هموطنم بودم، پسرانی که از فرط بیسرنوشتی، چارهای جز خودسوزی نیافتند.
«علی رضایی»، فردی که در سال ۲۰۱۷ در کمپ پونتیاناک خود را به آتش کشید.
«حسین احمد»، جوان دیگری که در اعتراض به شرایط کمپ در سال ۲۰۱۸ در جاکارتا دست به خودسوزی زد.
پسران افغانستانی در سنین جوانی، اینگونه بهار عمر خود را سپری میکنند.
اعتراضات و هیاهوی پناهجویان، دیگر برای جهانیان همچون تماشای تئاتری تراژیک است؛ جماعتی که در صحنه آهی عمیق میکشند و بیرون از صحنه با لبخندهای موذیانه میگذرند.
«در جاییکه فریادم به گوش کسی نرسد، باید سکوت کنم.»
اینبار، اما، شاهد عجیبترین شکل اعتراض بودیم؛ نوعی اعتراض ساکت و خاموش: جماعتی از نسل جوان با لبهای دوخته در خیابانها ایستادهاند.
آری، لبهای دوخته، تا سکوتشان بلندتر از فریادشان باشد، تا دردشان از راهی دیگر به گوش جهان برسد.
هیچکس پاسخگوی سرنوشت مبهم پناهجویان افغان در کمپهای اندونزی نیست؛ نه نظام حاکم و نه جامعهی جهانی.
به قدرت رسیدن طالبان، منجر به سقوط نظام جمهوریت و مهاجرت گستردهی هموطنانم، بهویژه جوانان شد. جوانان افغان، اعم از دختر و پسر، در بلاتکلیفی وحشتناکی قرار دارند، فرزندان پسر، درگیر عبور از مرزهای خطرناک، تحقیر و توهین، بازگشت اجباری، غرق شدن در آبهای یونان و سالها زندگی بیسرانجام در کمپهای پناهندگیاند، فرزندان دختر نیز درگیر ناپدید شدن تدریجی در جامعه، ممنوعیت تحصیل، ازدواج اجباری، افسردگی، ناامیدی و گاه خودکشیاند.
این چرخهی وحشتناک، مدتهاست جریان دارد، اما باید متوقف شود. جوانان افغان نباید قربانی سکوت جهان شوند.
من، بهعنوان یک دختر نوجوان و راوی این رنجها، نظام حاکم افغانستان را به بیسرنوشتی جوانان این سرزمین محکوم میکنم و جامعهی جهانی را فرامیخوانم تا چشم از این فاجعه برنگیرد و مسئولانه در نجات جوانان افغان ایفای نقش کند.
طالبان، مهاجرت، و مرگ؛ سه ضلع مثلث نابودی جوانان افغاناند. حکومت جهل، جامعهی جهانی بیتفاوت و مسیرهای مرگبار مهاجرت، آیندهی یک نسل را تباه کردهاند.
یا جهان بهپا میخیزد، یا افغانستان یک نسل کامل را از دست خواهد داد.
اما راه نجات وجود دارد: آموزش مدرن، مشارکت برابر زنان و مردان در بازسازی، و فشار بینالمللی برای بازگرداندن حقوق انسانی.
افغانستان تنها زمانی نجات مییابد که جوانانش بهجای مرگ در مسیر مهاجرت یا خفقان در وطن، فرصت ساختن فردایی روشن را بیابند.
سکوت جهان در برابر این فاجعه، جنایتی تاریخی است.
زمان آن رسیده است که صدای جوانان افغان، نه از گورستانها و کمپهای پناهندگی، بلکه از مدارس، دانشگاهها و مراکز تصمیمگیری شنیده شود.
نویسنده: لیلا نوری