قلم و امید؛ مقاومت دختران پس از سقوط جمهوریت

Image

۱۵ آگست نه تنها یک روز در تقویم، بلکه زخمی همیشگی در حافظه‌ی مردم افغانستان است. این روز آغاز دورانی شد که امید میلیون‌ها انسان به یک‌باره فرو ریخت و آینده‌ی مبهم و تاریک بر کشور سایه انداخت.

صبح آن روز، شهر کابل حال‌وهوای عجیبی داشت؛ آرامشی سنگین که بیشتر به سکوت قبل از طوفان می‌مانست. مردم در ظاهر زندگی عادی خود را پیش می‌بردند: نانوایی‌ها بوی نان تازه می‌دادند، کودکان به مکتب می‌رفتند و بازارها هنوز پر از صدا و رفت‌وآمد بود. اما در دل هر فرد، ترسی نهفته بود که با هر خبر تازه از پیشروی طالبان بزرگ‌تر می‌شد.

یک روز پیش‌تر، خبر سقوط ولایت‌ها یکی پس از دیگری در شبکه‌های اجتماعی دست‌به‌دست می‌شد. هر بار که نام شهری جدید به عنوان منطقه‌ی تحت کنترل طالبان اعلام می‌شد، لرزه‌ای بر جان خانواده‌ها می‌افتاد. بسیاری با خود می‌گفتند: «شاید کابل هم آخرین پناهگاه نباشد.»

آن شب، فضای مجازی پر از شایعاتی بود که مردم را بیشتر در اضطراب فرو می‌برد. صدای شلیک‌ها از دور شنیده می‌شد و گویی نفس شهر تندتر از همیشه بالا و پایین می‌رفت. خانواده‌ها دور سفره نشسته بودند، اما طعم غذا در دهانشان احساس نمی‌شد. همه چشم به اخبار داشتند و دعا می‌کردند که سیاهی دوباره تاریخ تکرار نشود.

صبح ۱۵ آگست، وقتی آفتاب از پس کوه‌های شرقی برآمد، صدای آذان با شلیک‌های پراکنده درهم آمیخت. کوچه‌ها پر از رفت‌وآمد هراسان بود؛ مردم به دنبال جایی امن می‌دویدند. خبر رسید که رئیس‌جمهور کشور گریخته و حکومت فروریخته است. این جمله کافی بود تا امید آخرین روزنه‌های خود را از دست بدهد. کابل، همان روز در برابر چشمان مردمش سقوط کرد.

***

پس از سقوط جمهوریت، همه‌چیز در افغانستان به سرعت رنگ باخت. خیابان‌هایی که زمانی پر از شور زندگی بود، حالا به صحنه‌ای از ترس و سکوت بدل شده بود. پرچم سه‌رنگ کشور پایین کشیده شد و به‌جای آن بیرق سفید طالبان برفراز ساختمان‌ها برافراشته شد.

مردم هنوز در شوک بودند؛ نه به این دلیل که حکومتی سقوط کرده است، بلکه به این خاطر که آینده‌ی مبهم و ترسناک در انتظارشان بود. فرار هزاران نفر به سمت میدان هوایی کابل گواهی بر همین هراس عمومی بود. خانواده‌ها با کودکان‌شان ساعت‌ها در گرمای طاقت‌فرسا منتظر پروازی بودند که شاید نجاتشان دهد. خیلی‌ها موفق شدند کشور را ترک کنند، اما هزاران تن دیگر یا توانایی نداشتند یا فرصت پیدا نکردند و در دل خاک خویش با غم و اندوه ماندند.

از همان روزها قوانین تازه‌ای بر مردم تحمیل شد. صدای خنده‌ی دختران در کوچه‌ها خاموش گردید، موسیقی به جرم بدل شد و بسیاری از آزادی‌های فردی که مردم سال‌ها برایش تلاش کرده بودند، در یک لحظه از میان رفت.

نخستین قربانیان این وضعیت، زنان و دختران بودند. درهای مکاتب دخترانه بسته شد و دانشگاه‌ها یکی پس از دیگری اعلام کردند که دانشجویان دختر اجازه‌ی ورود ندارند. مادران با چشمانی اشک‌آلود آینده فرزندان‌شان را می‌دیدند که چگونه در تاریکی فرو می‌رود. پدران، درمانده از این‌که دیگر حتی حق دفاع از دخترانشان را ندارند، تنها سکوت می‌کردند.

خیابان‌های کابل، به‌ویژه در غرب شهر، پر از گشت‌های امر به معروف و نهی از منکر شد. دخترانی که حجاب «مورد نظر» طالبان را رعایت نمی‌کردند، مورد بازخواست قرار می‌گرفتند. بسیاری از خانواده‌ها برای حفظ جان و آبروی خود، دختران‌شان را در خانه حبس کردند. بار دیگر خاطره‌ی سال‌های اول طالبان زنده شد: زنانی که تنها از پشت پنجره می‌توانستند آفتاب را ببینند.

این تغییرات، بیش از آنکه ظاهری باشد، روان جامعه را زخمی کرد. دختر بودن در افغانستان به معنای بار سنگین ننگ و نگرانی بر دوش خانواده شد. بسیاری از خانواده‌ها به ازدواج اجباری دختران روی آوردند تا «خطر» را از سرشان دور کنند. رؤیاهای بزرگ، از ریاست‌جمهوری گرفته تا معلمی و پزشکی، ناگهان به جرم تبدیل شدند.

اما با وجود این همه فشار، زنان و دختران تسلیم نشدند. در همان روزها، گروه‌های کوچکی از زنان در خیابان‌ها گرد هم آمدند و شعار «حق آموزش» و «حق کار» سر دادند. هرچند این اعتراض‌ها با خشونت سرکوب شد، اما نشان داد که صدای زنان افغانستان خاموش‌نشدنی است.

***          ***          ***

با وجود فشارها، زندان‌ها، و قوانینی که روز به روز سخت‌تر می‌شد، زنان افغانستان از پا ننشستند. شاید طالبان توانسته بودند درهای مکاتب و دانشگاه‌ها را ببندند، اما نمی‌توانستند ذهن و اندیشه‌ی دختران را به اسارت بگیرند.

خیلی زود، گروهی از دختران و زنان در داخل کشور راه‌های تازه‌ای برای ادامه‌ی آموزش پیدا کردند. بعضی‌ها در اتاق‌های کوچک خانه‌های‌شان کلاس‌های مخفی راه انداختند، برخی دیگر از طریق اینترنت و آموزش آنلاین، هرچند محدود و پر از مشکل، به یادگیری ادامه دادند. همین تلاش‌های کوچک، در تاریک‌ترین روزها کورسویی از امید را روشن نگه داشت.

در بیرون از کشور هم، صدای دختران افغانستان بلندتر شد. فعالان زن در مجامع بین‌المللی سخن گفتند، از رنج و درد زنان زیر سایه‌ی طالبان نوشتند و برای عدالت و برابری مبارزه کردند. نام‌هایی چون داکتر سیما سمر، ربابه محمدی، ذکیه خدادادی و هزاران زن دیگر، نماد مقاومت شدند. هر یک در عرصه‌ای، چه در سیاست و چه در فرهنگ و هنر و ورزش، پرچم مبارزه را بلند کردند.

این مقاومت تنها در برابر طالبان نبود؛ بلکه برای حفظ هویت زن افغان بود. زنی که در طول تاریخ، بارها و بارها قربانی جنگ، تبعیض و خشونت شده اما هرگز تسلیم نشده است. زنان افغانستان نشان دادند که می‌توانند از دل سختی‌ها، راهی برای ادامه پیدا کنند.

در کنار این‌ها، بسیاری از زنان کارآفرین با شجاعت، دوباره به فعالیت‌های اقتصادی روی آوردند. آن‌ها در خانه‌های‌شان کارگاه‌های کوچک خیاطی، آشپزی، قالین‌بافی و صنایع دستی راه‌اندازی کردند. این تلاش‌ها نه تنها وسیله‌ای برای بقا بود، بلکه پیامی روشن به جامعه می‌داد: «ما هنوز ایستاده‌ایم و هیچ قدرتی نمی‌تواند ما را از کار و تلاش باز دارد.»

این روحیه‌ی مبارزاتی زنان، برای نسل جوان الهام‌بخش شد. دخترانی که روزی با چشمان پر از اشک به در بسته مکتب نگاه می‌کردند، حالا با قلم و کاغذ در خانه‌ها می‌نوشتند و می‌آموختند. آن‌ها باور داشتند که آموزش یک حق است، نه لطفی که کسی بخواهد یا نخواهد بدهد.

در این میان، پیام زنان افغانستان به طالبان نیز روشن بود: «ما با سلاح به میدان نمی‌آییم؛ سلاح ما کتاب، قلم و آگاهی است. شما می‌توانید ما را زندانی کنید، اما نمی‌توانید اندیشه‌ و صدای ما را خاموش کنید.»

***          ***          ***

سه سال و پنج ماه از آن روز سیاه گذشته است. ۱۲۳۶ روزی که دختران افغانستان از رفتن به مکتب محروم مانده‌اند؛ روزهایی که در هر صبح آن، دختری با اشتیاق لباس سفید مکتبش را آماده کرده، اما تنها سهمش نشستن پشت دیوارهای خانه بوده است. این روزها به تقویم تاریخ پیوستند، اما دردشان هنوز زنده است.

با این‌حال، ما دختران افغانستان هرگز تسلیم نشدیم. درست است که درهای مکاتب و دانشگاه‌ها به روی ما بسته شد، اما ما قلم‌های خود را زمین نگذاشتیم. نوشتیم، خواندیم و حتی اگر مجبور شدیم در سکوت، در دل شب، زیر نور کمرنگ چراغ یا صفحه‌ی موبایل، باز هم آموختیم. چرا که باور داریم آینده از آنِ کسانی است که دانش را چراغ راه خود می‌سازند.

پیام ما به طالبان روشن است: شما می‌توانید با زور و اسلحه حکومت کنید، اما نمی‌توانید اراده و روح زنان افغانستان را درهم بشکنید. تاریخ نشان داده است که ظلم ماندگار نیست و هیچ قدرتی نمی‌تواند حقیقت را برای همیشه خاموش سازد.

امروز اگرچه کابل و بسیاری از شهرهای کشور در سکوت و هراس فرو رفته‌اند، اما در دل این تاریکی، صدای دختران افغان چون نوری لرزان اما پایدار می‌درخشد. این صدا، صدای عدالت، برابری و آزادی است. صدایی که هیچ زندانی نمی‌تواند خاموشش کند.

من و تو، دختران افغانستان، رهبران فردا هستیم. ما نه به قصد جنگ، بلکه به قصد صلح و آگاهی مبارزه می‌کنیم. سلاح ما کتاب و قلم است و این سلاح نیرومندتر از هر تفنگ و راکتی است که می‌خواهند با آن رویاهای ما را نابود کنند.

به خواهران شجاعم می‌گویم: ما در این چهار سال سختی‌های زیادی را تحمل کردیم، اما هر سختی درسی بزرگ برای ما داشت. یاد گرفتیم که ارزش خود را بدانیم، فهمیدیم که استقامت یعنی امید. اگر امروز محدود شدیم، فردا آزادتر خواهیم درخشید.

خداوند با صبوران است؛ با کسانی که هدف دارند و تلاش می‌کنند. پس بیایید از این مسیر دشوار نهراسیم و با لبخند، حتی در میان سخت‌ترین لحظات، راه خود را ادامه دهیم. ما همچون الماس هستیم: هرچه فشار بیشتر باشد، درخشش‌مان هم افزون‌تر خواهد شد.

امروز، در پایان این روایت، یک بار دیگر می‌گویم: ما می‌توانیم، و ما پیروز خواهیم شد. افغانستان آینده‌ای خواهد داشت که در آن هیچ دختری به جرم دختر بودن محروم نخواهد شد. روزی خواهد رسید که آزادی، عدالت و برابری نه شعار، بلکه حقیقت زندگی همه مردم ما باشد.

نویسنده: حمیده احمدی

Share via
Copy link