مکتب بلخ؛ بدیلی در برابر روایت نوخوارجی‌گری و ضد آن

Image

در ادامه‌ی برنامه‌های اکس‌اسپیس نسل پنجم در شیشه‌میدیا، در پنجمین دور این برنامه‌ها، شیشه‌میدیا میزبان دکتر میرویس بلخی، وزیر پیشین معارف، محقق و نویسنده بود که با موضوع «مکتب بلخ؛ بدیلی در برابر روایت نوخوارجی‌گری و ضد آن» دنبال شد.

این برنامه به تاریخ 7 عقرب/ 29 اکتوبر به صورت زنده از طریق صفحه‌ی ایکس شیشه‌میدیا به نشر رسید.

آقای بلخی که به تازگی رساله‌ای با عنوان «مکتب بلخ؛ روایت مکتب اعتدالی در برابر روایت نوخوارجی‌گری» نوشته است در پنجمین برنامه‌ی ایکس‌اسپیس نسل پنجم در شیشه‌میدیا حضور داشت که در آن این رساله به بررسی گرفته شد.

آقای بلخی، در این برنامه در مورد رساله‌ی مکتب بلخ توضیحات دادند و در کنار آن استاد عزیز رویش که این رساله را بررسی کرده بود، پیرامون عملی کردن راه‌های پیشنهادی این رساله صحبت کردند.

به گفته‌ی آقای بلخی، رساله‌ی مکتب بلخ بخشی از یک طرح بزرگ است که در اصل به زبان انگلیسی است که در مرکز فلسفه و ادیان کشور اندونیزیا به چاپ رسیده است. ایشان اضافه می‌کند که نسخه‌ی فارسی این رساله توسط بنیاد مولانا به چاپ رسیده و روی نسخه‌ی پشتوی آن نیز کار جریان دارد.

آقای  بلخی، در این رساله به بررسی وضعیت کنونی پرداخته و به این نتیجه رسیده است که بنیادگرایی یا به تعبیر ایشان «نوخوارجی‌گری» در حال رشد است و مکتب بلخ را به عنوان بدیلی در برابر افراطیت یا نوخوارجی‌گری پیش‌کش کرده است. او می‌گوید که با توجه به رشد افراطیت، تنها راه حل، روایت اعتدالی در برابر نوخوارجی‌گری و ضد آن است که مکتب بلخ می‌تواند برای آن جواب‌گو باشد.

آقای بلخی اضافه می‌کند که طرح مکتب بلخ، پاسخ به سه روایت غالب در افغانستان است. او این سه روایت غالب را در «روایت افراطیت و ترورسیم» در طول تاریخ، «روایت حداکثری حنفیت» که اکثر مردم افغانستان  باور مذهبی حنفی دارند و «روایت‌سازی‌هایی از جنس لیبرالیزم، هیومنیزم و ارزش‌هایی که در طول بیست‌سال گذشته بروز داده ‌شده است»، خلاصه می‌کند. آقای بلخی می‌گوید که «برداشت ما از جامعه‌ی افغانستان در این مدت طولانی، تا اکنون همین است که افراطیت پدیده‌ی بیرونی است، مکتب فقهی کلان مردم افغانستان حنفی است و بعد روایت‌هایی لیبرالی و دموکراتیک، انسان‌دوستانه و بشردوستانه می‌تواند که در افغانستان بیاید و غالب شود و بتواند، یک قسمتی از مشکلات اساسی که ناشی از افراطیت است برچیند و بدیل آن قرار بگیرد.»

آقای بلخی در ادامه می‌گوید که بررسی سه روایت بالا ایشان را به دو فرضیه‌ی دیگر نیز رسانده‌است که به گفته‌ی او این دو فرضیه خطرناک است. آقای بلخی می‌گوید که اولین فرضیه این است که « افغانستان به سرعت از یک وضعیت پلورالیستی و اعتدال که به صورت نسبی از درون جنگ‌های چهاردهه بیرون شده، به سمت یک جامعه‌ی نوخوارجی‌گری می‌رود که شما نه بساط حنفیت را و نه بساط علویت را در آن می‌بینید و نه آن‌چه که به عنوان یک اعتدال و عرفان را که به اصطلاح سایر شاخص‌های خراسانی‌ست، در رفتار انسان آینده‌ی افغانستان می‌توانیم در آن ببنیم.»

فرضیه‌ی دومی که آقای بلخی با مطالعه‌ی سه روایت غالب در افغانستان بیان می‌کند، فرضیه‌ی ناکام شدن تلاش‌های همه‌جانبه برای امن‌سازی و رفاه جامعه است که به باور ایشان منجر به ناامیدی و دل‌شکستگی می‌شود که در نتیجه جنگ همه در برابر همه صورت می‌گیرد. آقای بلخی می‌گوید: «آن‌چه که به نام میکانیزم‌های موجود در جهان داریم، برای امن‌سازی، توسعه و رفاه در یک جامعه، اینها همه در افغانستان به صورت عموم منجر به ناکامیِ می‌شود که در نهایت امر یک خستگی یا یک سرخوردگی کلان برای انسان در افغانستان مساعد می‌سازد و این سرخوردگی از لحاظ مذهبی البته منجر به یک جنگ همه در برابر همه می‌شود. در جنگی که در واقع تمام اصول و تمام مبانی اعتقادی و کلامی مردم به یک فروریزی مطلق مواجه می‌شود و در نهایت هر انسان با  روی‌کرد اشتهاد به فرد با وابستگی که به یک منبعی از روایت‌های دینی دارد، می‌آید حکم و فتوا صادر می‌کند.»

در ادامه آقای بلخی می‌گوید که بررسی این فرضیه‌ها او را به این اندیشه رساند که «چگونه می‌شود عامل و فکتور مذهبی که توانسته بر اساس فروپاشی منظومه‌ی کلان این مردم را در برابر همدیگر قرار بدهد، در گذشته چطور توانسته که مردم در این جغرافیای وسیع و کلان تمدنی در برابر این افراطیت بار بار بایستد و مبارزه بکند و آن را سرکوب بکند و به جای آن یک رونق و شکوفایی و حیات زنده و به اصطلاح آرامی را نسخه‌ریزی بکند. به خصوص این‌که ما در تاریخ خود ما امثال و مصادق زیادی از افراطی‌گری و تندروی و خشونت داشتیم.»

آقای بلخی خاطر نشان می‌کند که در تاریخ اسلام فرایند افراطی‌گری و سپس پیروز شدن روایت‌های اعتدالی در برابر آن وجود دارد. او می‌گوید که ما باید با توجه به زوال افراطیت در تاریخ اسلام، راهی را پیدا کنیم که ریشه‌های نوخوارجی‌گری در جامعه‌ی افغانستان را از بین ببرد و روایت اعتدالی، به عنوان روایت غالب در جامعه حکم‌فرما شود. اما از سویی آقای بلخی می‌گوید که اساس‌گذاری یک روایت جدید هرچند که مبنای «انتولوجیک» و یا «معرفتی» داشته باشد، در جامعه‌ی اسلامی مرود است و هم‌معنا با ارتداد و کفر قرار می‌گیرد که ایشان این کار را هم در جامعه‌ی اسلامی راه حل نمی‌داند.

دوای زهر، پادزهر است

آقای بلخی، در ادامه می‌گوید که راه حل اساسی را در یک شیوه‌ی «تلفیقی» می‌داند که خودش بر اساس مطالعه‌های اسلامی به آن رسیده است. آقای بلخی می‌گوید:  بالاخره به این نتیجه رسیدم که شاید بهترین راه بیرون‌رفت از وضعیت، همان استفاده از یک مقوله‌ی طبی هست که «زهر را با پادزهر می‌توان مداوا کرد.» به باور آقای بلخی، جامعه‌ی ما مریض است و جامعه‌ی مریض نیاز به تداوی دارد.

آقای بلخی این پادزهر را در جامعه‌ی افغانستان جست‌وجو می‌کند و آدرس آن را این‌گونه نشانی کرده است: «پس من فکر کردم که تنها پادزهری که می‌تواند روایت‌هایی که حداقل 40 سال در جوامع مختلف به خصوص در افغانستان آمده غلبه و ریشه پیدا کرده و نهادینه شده و امروز در افغانستان بسترساز شده، زمانی می‌تواند پادزهر موفق باشد که آن مرجعیت موفقیت در ذهن تمام کسانی که دغدغه‌ی مذهبی دارند، برای شان داشته باشند و از یک اعتبار و یک مبنا[در جامعه‌ی افغانستان] قایل باشد.» او اضافه می‌کند که با بررسی تمام مکتب‌ها در حوزه‌ی اسلامی، به این نتیجه رسیده است که «باید مکتبی که حداقل در حوزه‌ی خود ما داریم که البته من نام آن را بلخ به این خاطر گذاشتم که همان غلبه‌ی نام خاص یا نام ویژه‌ی بلخ به همان مکتب در گذشته هم در کتاب‌ها یاد شده بود.» آقای بلخی اضافه می‌کند که «مکتب بلخ» وابسته به ولایت بلخ نیست و تمامی حوزه‌ی تمدنی بلخ در گذشته و و ولایت‌های فعلی افغانستان و در کل حوزه‌ی اسلامی را در برمی‌گیرد.

آقای بلخی، تطبیق طرح مکتب بلخ را وابسته به دو اصل می‌داند؛ نخست این‌که حکومت افغانستان باید یک روایت پلورالیستی از پایین به بالا تعریف کند که در آن حدود تعریف و وارد نظام و ادبیات جامعه شود. مورد دوم از نظر آقای بلخی، این است که جامعه‌ی جهانی باید «یک مدتی» به افغانستان رسیدگی کند تا در آن انسان در افغانستان بتواند به یک قرارداد جدید برسد. آقای بلخی اضافه می‌کند که در طول بیست‌سال گذشته به کلیات قراراداد اجتماعی که بتواند برای افغانستان راه‌گشا باشد، توجه نشده است. او دلیل این نارسایی را ملت‌سازی به سبک امریکایی عنوان می‌کند.

توجه به شگردهای تاریخی

استاد عزیز رویش، با توجه به صحبت‌های آقای بلخی و بررسیِ که از رساله‌ی مکتب بلخ کرده بود، آن را یک طرح جامع برای افغانستان عنوان کرد و یادآوری کرد که این طرح می‌تواند در نسل پنجم الگوی خوبی برای تحول اجتماعی و تغییر دموکراتیک در افغانستان باشد. استاد رویش اضافه می‌کند که طرح پادزهر مکتب بلخ می‌تواند سم کشنده و خطرناک افراطیت را برطرف کند؛ اما خاطرنشان کرد که «سخن این است که سم و زهری که بر اندام و فکر جامعه چیره شده، هزاران سال زمان را در بر گرفته.»

به باور استاد رویش، باید شگردهایی که در کنار پادزهر در برابر افراطیت و نوخوارجی‌گری اشاره شده است، جدی گرفته شود و روی آن تلاش بیشتر صورت گیرد.

استاد رویش در ادامه خاطرنشان می‌سازد که افراطیت با نگاه متصلبانه در جامعه، مختص به جامعه‌ی سنی نیست؛ به باور ایشان، افراطیت در باورهای دینی و مذهبی شیعه‌ها نیز برجسته و نمایان است. استاد رویش می‌گوید: «شما اگر از یک مقدار از لایه‌هایی که در آن این باورها بنا شده و اغلب چشم‌گیر می‌شود عبور کنید، باعث این می‌شود که شما تفاوتی در بین آن ببینید.»

در ادامه استاد رویش این سوال را از آقای بلخی می‌پرسد: «چگونه می‌شود که در شرایط کنونی که ما عملا هم با نوخوارجی‌گری مسلط طرف هستیم و هم با روایت ضد آن که حالا دیگر منتظر نمی‌نشیند که ما روایت بومی خود را مطرح بکنیم و به آنها بگوییم که شما یک لحظه تا امر ثانی منتظر بمانید تا ما خود را بازسازی بکنیم و ما یک روایت بسیار معتدل و درست را بیاوریم که هم پادزهری بر روایت نوخوارجی‌گری باشد و هم برای شما در این جهان مدرن قناعت خلق بکند؟»

آقای بلخی در جواب این پرسش به صورت گذرا می‌گوید که جامعه‌ی ما به طرف نوخوارجی‌گری در حرکت است که روی آن سرمایه‌گذاری نیز صورت گرفته است. از سویی آقای بلخی خاطرنشان می‌کند که در حال حاضر در افغانستان یک روایت غالب وجود ندارد که بگوییم روایت متعارف سنتی یا قرائت‌های سنتی، که جایگاه خودش را از دست داده یا این به یک روایت غالب نوخوارجی‌گری تبدیل شده، چنین نیست.

آقای بلخی اضافه می‌کند که قربانی افراطیت در جامعه مربوط به جامعه‌ی شیعه و سنی و تمام اقشار جامعه‌ی افغانستان است که در مکان‌های مختلف قربانی شده‌اند. به باور آقای بلخی این روند، در واقع همان جنگ همه در برابر همه است که جریان دارد.

هم‌چنان آقای بلخی یادآور می‌شود که وضعیت فعلی جامعه در افغانستان آماده‌ی پذیرش نظریه‌های اصلاحی، آن هم با رویکرد دینی نیستند. آقای بلخی می‌گوید که با نشر رساله‌ی مکتب بلخ، او از طرف عده‌ای از علما پیام‌های منفی دریافت کرده است. او می‌گوید که این علما بدون اینکه رساله‌ی مکتب بلخ را «یک‌بار» مطالعه کرده باشد، آن را مردود توصیف کرده‌اند و گفته‌اند که «تو یک سکولار خطرناک هستی که در برابر دین شمشیر گرفته‌ای».

از سویی آقای بلخی یادآور می‌شود که در تاریخ اسلام نمونه‌هایی نیز وجود داشته که قاضی‌القضات شب‌ها با حاکم شراب می‌نوشیده؛ اما روزها در محکمه بر اساس شریعت و عدالت حکم صادر می‌کرده است. آقای بلخی این نمونه در تاریخ را از قاضی‌القضات در بار «محمودی» نام می‌برد.

در ادامه آقای بلخی، اشاره می‌کند که در طول تاریخ، علمای جهان اسلام به پلورالیزم باورمند بوده‌اند و در اکثر مواقع‌ به باورهای مخالف خود احترام قایل بوده‌اند. او می‌گوید: «یک بخشی از علمایی که بیشتر به  روی‌کرد سنتی و ارتودکسی یا متعارف پابند هستند، هنوز هم به نصاب تعلیم و درسی شان، طوری مثال، حافظ، گلستان، بوستان، یا مثلا نصاب کلاسیکی که ما در افغانستان از خانقاه‌ها یا مدارس و مکتب‌‌خانه‌های مذهبی که داشتیم، بوده است»؛ اما تاکید می‌کند که وقتی از این علما راه‌حل متناسب به روند تاریخی توضیح داده می‌شود، برای‌شان قابل درک نیست.

گفتنی‎ست که برنامه‌های اکس‌اسپیس نسل پنجم در شیشه‌میدیا، هر یک‎شنبه ساعت 9 شب به وقت افغانستان، 11:30 پیش از ظهر به وقت امریکا و 5:30 عصر به وقت اروپا برگزار می‌شود. سپس نسخه‌ی ویرایش‌شده‌ی صوتی آن در یوتیوب و پادبین و خلاصه‌ی نسخه‌ی متنی آن در وب‌سایت شیشه‌میدیا به نشر می‌رسد.

Share via
Copy link