نوروز، تنها یک جشن نیست، یک مفهوم، یک پیام و امیدی است که هر سال از دل زمستان برمیخیزد و نوید بهار را میدهد. نوروز، آغازی دوباره، فرصتی برای تازه شدن، رهایی از غبار کهنگی، بستن پروندهی رنجهای گذشته و گشودن دریچههای نو به سوی فردا است.
نوروز یعنی بوی خاک بارانخورده، یعنی شاخههای لرزان درختانی که دوباره سبز میشوند، یعنی هوایی که بوی تازگی دارد و آسمانی که پس از ماهها تیرگی، آبیتر از همیشه میشود. نوروز یعنی رهایی از زمستانهای سرد و سخت، یعنی اثبات این حقیقت که هیچ تاریکیای ماندگار نیست، که پس از هر شب، سپیدهدمی خواهد آمد.
اما نوروز فقط در طبیعت خلاصه نمیشود، بلکه در دل انسانها نیز جریان دارد. هر کسی که پس از سختیها دوباره برمیخیزد، هر دختری که در برابر ظلم و محدودیتها ایستادگی میکند، هر زنی که با وجود تمام زخمها هنوز به آینده امیدوار است، خود یک نوروز است.
نوروزهای گذشته؛ یادگار روزهایی که دیگر نیستند
نوروز برای من همیشه رنگی از شادی داشت. روزهایی که در کوچهها و بازارها شور و هیجان عجیبی موج میزد، وقتی مردم برای خرید لباس نو، خوراکیهای مخصوص عید و سبزههای تازه بیرون میرفتند. چهرهها خندان بود، صداها پر از هیجان و زندگی در جریان بود.
لحظهی تحویل سال که نزدیک میشد، همه دور هم جمع میشدند، دعا میکردند و با امیدی تازه، سال جدید را آغاز میکردند. خانهها از عطر خوراکیهای نوروزی پر میشد، مهمانیها شروع میشد و خیابانها از خنده و جنبوجوش میلرزید. کودکان در کوچهها بازی میکردند، جوانان لباسهای زیبای نوروزی میپوشیدند و بزرگترها برای یکدیگر آرزوهای نیک داشتند.
نوروز یعنی دور هم بودن، یعنی گرمای محبت در میان خانواده، یعنی شوق آغاز دوباره؛ اما آن نوروزها انگار به گذشتهای دور تعلق دارند و دیگر در دسترس نیستند، انگار از میان انگشتانم سر خورده و در زمان گم شدهاند. من چیزی نمیبینم.
نوروز امسال؛ بهار در غربت، دل در وطن
امسال نوروز آمد؛ اما در غربت، بیرنگتر از همیشه برای من بود. دیگر از آن بازارهای پرشور خبری نیست، از آن خیابانهای پر از جشن و سرور نشانی نیست. دیگر دستی مهربان نیست که لباس نوی نوروزی را آماده کند، دیگر خبری از چای سبز و نقل و نبات عیدی نیست، دیگر آن سفرههای پر از امید گسترده نمیشود. دیگر چیزی نیست که دلمان مثل سالهای گذشته شاد شود و برای همدیگر تحفههایی از مهربانی و لبخند هدیه کنیم.
امروز، وقتی در کلاس «امپاورمنت» نشسته بودم، استاد دربارهی نوروز و مفهوم آن برایمان گفت. اینکه نوروز تنها یک جشن نیست، بلکه فرصتی است برای تغییر، برای رشد، برای امیدواری. بعد، آهنگ نوروزی پخش شد. لحظهای چشمانم را بستم و خودم را در خانهی خودمان دیدم؛ در همان کوچههای آشنای کابل، در میان خندههای کودکان، در میان شوری که سالها در گوشههای شهر جاری بود؛ اما وقتی چشم باز کردم، حقیقت چیز دیگری بود. حقیقت این است که امسال، نوروز تنها یک تاریخ بر روی تقویم است، نه یک جشن، نه یک شادی، نه یک گردهماییهای معنادار و دوستانه
نوروز آمد؛ اما انگار برای بسیاری از ما، تنها تکرار روزهای گذشته است. بسیاری از دختران و زنان سرزمینم، بهجای آنکه لباسهای رنگارنگ بپوشند و در خیابانها شادی کنند، پشت درهای بستهی خانههایشان نشستهاند. چشمانشان هنوز امید دارد؛ اما زخمهایشان عمیقتر از همیشه است.
نوروز یعنی امید
با اینکه نوروز امسال برای بسیاری از ما طعم غربت و دلتنگی دارد؛ اما پیام نوروز هنوز همان است: هیچ زمستانی تا ابد ادامه ندارد، هیچ تاریکیای ابدی نیست، هیچ درد و رنجی برای همیشه ماندگار نخواهد ماند.
به دختران سرزمینم میگویم: امسال شاید نتوانید در کوچهها نوروز را جشن بگیرید، شاید لباس نویتان را کسی نبیند، شاید در دلتان حسرت هزاران چیز را داشته باشید؛ اما نوروز در قلبهای ما زنده است. نوروز در آن امیدی است که هنوز خاموش نشده، در آن آرزوهایی است که هنوز به آنها ایمان داریم.
ما از نسل بهاریم، نه از نسل زمستان. ما نوروز را در قلبهایمان حمل میکنیم، حتی اگر نتوانیم آن را در خانهها و خیابانهایمان جشن بگیریم. ما هنوز ایستادهایم، هنوز میجنگیم، هنوز رؤیای آزادی را در دلهایمان زنده نگه داشتهایم.
به امید روزی که نوروز را دوباره در خانههای خودمان، در سرزمین خودمان، در کوچههایی که از آنِ ماست، با صدای بلند جشن بگیریم. به امید آزادی، به امید بهاری که دیگر هرگز از ما گرفته نشود.
نویسنده: ثریا محمدی