پاییز، نماد پایان برای آغاز دوباره

Image

برگ‌های پاییزی، با رنگ‌های زرد، نارنجی و سبزشان، از شاخه‌ها جدا می‌شوند و به زمین می‌افتند؛ وداعی خاموش با تابستان و آغازی محتاطانه برای زمستان. همه در حال آماده شدن برای فصل سرد هستند: ذخیره‌ی آذوقه، تهیه‌ی سوخت، آمادگی دانش‌آموزان برای امتحانات پایان سال آموزشی. بوی خداحافظی در هوا پیچیده است؛ خداحافظی با سالی که گذشت و استقبالی امیدوارانه از سالی نو، سالی که ان‌شاءالله سرشار از خیر و برکت باشد.

به برگ‌های ریخته بر زمین نگاه می‌کنم؛ پراکنده و پریشان، مانند حال و هوای خودم. انگار سال‌هاست که رنج و غم را چشیده‌اند. نمی‌دانم از اندوه این برگ‌ها بنویسم یا از درد و رنج خودم، یا از رویاهایی که برای این سال داشتم: امتحانات پایان سال آموزشی، گذر از مرحله‌ی دانش‌آموزی و ورود به دنیای دانشجویی در دانشگاه….

آهی می‌کشم. شاید این برگ، بیشتر از من درد کشیده است. او تنها یک بهار را تجربه کرده و در زمستان ناپدید می‌شود؛ اما من بیش از سه سال است که با رنج زندگی می‌کنم. امسال قرار بود در این پاییز، فارغ‌التحصیلی‌مان را با دوستانم جشن بگیریم؛ جشن حسابی‌ِ که با شور و شوق فراوان، لحظات امتحانات را شیرین می‌کرد؛ اما تقدیر، چیز دیگری برای ما رقم زده است.

امروز تنها به برگ‌ها نگاه می‌کنم و با حسرت، از رویاهایم می‌نویسم. یاد دوستانم می‌افتم که حالا کنارم نیستند. 9 سال درس خواندم با این رویا که پایان این سال، خاطره‌انگیزترین لحظه‌ی زندگی‌ام باشد. حالا، با اشک و آه می‌پرسم: چرا من شایسته‌ی چنین زندگی بودم؟ پاسخی برای قانع کردن خودم ندارم. فقط می‌دانم که این نیز می‌گذرد و باید راهم را ادامه دهم؛ راهی که حالا انتخاب کرده‌ام.

امروز، میلیون‌ها دختر در موقعیتی مشابه من هستند؛ دخترانی که رویاها و آرزوهای‌شان در گوشه‌ی خانه محبوس شده‌اند. سال آینده، تعداد این دختران بیشتر خواهد شد. فارغ‌التحصیلی برای دختران کلاس ششم، آخرین مرحله‌ی تحصیل‌شان است؛ صنف ششمی که هفتم ندارد.

می‌خواهم مانند برگ‌ها، با رنج و غم این سال وداع کنم و زمستانی جدید را آغاز کنم؛ زمستانی که نه تنها برای من، بلکه برای همه‌ی دختران، شروعِ تازه‌ای باشد. زمستانی که بعد از صنف ششم، صنف هفتم، هشتم و تا دوازدهم هم وجود داشته باشد. مانند برگ‌هایی که از زمین برمی‌خیزند، می‌خواهم دختران کلاه‌های فارغ‌التحصیلی خود را به آسمان پرتاب کنند و دوباره آن‌ها را بردارند. مانند درختانی که لباس زمستانی می‌پوشند، ما هم لباس فارغ‌التحصیلی خود را بر تن می‌کنیم. درختان ریشه‌های خود را در زمین محکم می‌کنند تا از سرما، برف، و هوای آلوده در امان باشند و بهاری دیگر، شاداب و سرسبز شوند. من هم می‌خواهم با گرفتن کارنامه‌ی تحصیلی‌ام، ریشه‌های تحصیلم را محکم کنم.

نمی‌خواهم مانند حشرات در زمستان پنهان شوم. می‌خواهم زندگی کنم و به تحصیلاتم ادامه دهم. همان‌طور که در زمستان، دکان‌های فروش «پارو» شلوغ می‌شود، می‌خواهم مغازه‌های لوازم‌ التحریر دخترانه نیز سال آینده پر از شور و نشاط باشد. می‌خواهم فروش کتاب‌های کلاس هفتم، هشتم، نهم، دهم، یازدهم و دوازدهم بیشتر از هر زمان دیگری باشد.

در پاییز و زمستان، طبیعت با صدای دلنشین خود می‌خواند. من هم با دوستانم، سرود فارغ‌التحصیلی خود را می‌خوانم. نمی‌خواهم این آهنگ، مانند برفی که آب می‌شود، ناپدید شود. می‌خواهم از این قفس رهایی یابم؛ مانند پرندگانی که در آسمان رقص کنان پرواز می‌کنند، روزی آزادانه در خیابان‌های شهر قدم بزنم، کتاب‌های دانشگاهی در دست، در کنار هم‌کلاسی‌هایم، با شادی و طراوت، کوچه‌ها را طی کنیم. این روز، به زودی فرا می‌رسد، فقط باید صبور باشم.

نویسنده: مریم امیری

Share via
Copy link