من، مکتب و خاطراتی که ماندند
این روزها بیش از هر زمان دیگری دلتنگم… دلتنگ گذشتهای که شاید هرگز بازنگردد. دلتنگ مکتبم، آن میزهای…
🔧 وبسایت در حال بهروزرسانی است - Website is under maintenance
این روزها بیش از هر زمان دیگری دلتنگم… دلتنگ گذشتهای که شاید هرگز بازنگردد. دلتنگ مکتبم، آن میزهای…
در تاریخ ۲ جولای ۲۰۲۵ قدمی بهسوی هجدهسالگی گذاشتم. هجدهسالگی سنی است که انسان از نظر عقل و…
دلم گرفته است. هر لحظه بغضی بر گلویم چنگ میزند؛ اما اجازه نمیدهم اشکهایم بریزد. میخواهم بغض پنهانی…
کتابی برداشتم و عنوانش را خواندم؛ نوشته بود «خانهی رویایی». در آن نوشته بود: «جایی که ما دوستش…
به قصد آموختن علم، کتابهایم را برداشتم. لباس سیاه پوشیدم، چادر سیاه را به سر کردم؛ اما در…
سلام برادرم، عزیزترینم! نمیدانم از کجا شروع کنم؛ از دلتنگیهایم؟ از اشکهایی که هر شب بیصدا میریزند؟ یا…
امید را میتوان تنها راه ادامه دادن دانست؛ روزنهای که در تاریکترین لحظهها نمیگذارد طعم تسلیمی را بچشیم.…
گاهی زندگی آنقدر سخت میشود که احساس میکنی دنیا تمام سنگینیاش را بر شانههای تو گذاشته است. گاهی…
باد گرم میوزید و صورتم را میسوزاند، اما دلم از آن هم سردتر بود. سنگینی یخ را در…
الگوی شجاعت – فراتر از ترس! قصهی قشنگ این هفته را از زبان قمرنسا ایوب میشنویم — دختری…