آموزش با ترس؛ چرا تنبیه نتیجه‌ی معکوس دارد؟

Image

برادرم در صفحه‌ی فیسبوکش از تنبیه‌های بدنی توسط یکی از استادانش در دوران مکتب نوشته است. گفته‌ است که استادش او را همواره بدون دلیلی مورد لت‌وکوب، توهین و تحقیر و شکنجه قرار می‌داده‌است؛ اما حالا «به خاطری که در گذشته استادش بوده و حق احترام دارد، تا هنوز احترامش را نگه‌می‌دارد.» منم زیر یادداشت‌اش نوشتم که «هرکسی لیاقت احترام را ندارد و بعضی‌ها با رفتار خشونت‌آمیزش این حق را از خود سلب می‌کند.» منظورم این بود که وقتی از احترام به خصوص احترام به استاد حرف زده می‌شود، بیشتر در کاربرد احترام و یا عدم آن باید دقت کنیم.

به همین بهانه می‌خواهم سیری در فضای نظام آموزشی افغانستان بکنیم که اغلب موارد با تنبیه همراه است. هم‌چنان ما را کمک می‌کند تا تاملی بر وضعیت دانش‌آموز و مسوولیت معلم داشته باشیم و هم‌چنان هدف از تنبیه دانش‌آموز و نتیجه‌ای که به دست می‌آید را، زیر ذره‌بین بگیریم. تجربه‌ای که از دوران دانش‌آموزی خودم و بعدا مسوولیت مدیریت برنامه‌های جنبی آموزشی در یک مرکز معتبر آموزشی را داشتم، مرا تشویق می‌کند که دریافت‌هایم را با شما شریک کنم.

باید در همین ابتدا روشن کنم که این یادداشت حاوی تجربه‌ها و دریافت‌های شخصی من از باور به تنبیه در مرکزهای آموزشی در افغانستان است. من هیچ نظریه‌ی آموزشی در این مورد را بازگو یا تبیین نمی‌کنم.

از آغاز روند آموزشم به عنوان کودکی که حتا فضای جمعی و آموزشی برایم بیگانه و عجیب بود تا زمانی که وارد کلاس‌ دانشگاه و سپس مسوول برنامه‌ی جنبی آموزشی برای دانش‌آموزان خردسال شدم، می‌خواهم بگویم که از هر طرف سبک‌وسنگین کنیم، حق با دانش‌آموز است. به چند دلیل: اول این‌که فضای دانش‌آموزی دنیایی برای کشفیات جدید است. به عنوان کودک شش یا هفت‌ساله، وارد شدن در یک جمع هم‌سن‌وسال و قرار گرفتن زیر نظر یک رهنما یا معلم، ذهن کودک را برای وارد شدن به یک دنیای جدید به چالش می‌کشد. اولین چیزی که در ذهن کودک خلق می‌شود هم‌ذات‌پنداری با دیگران است تا بتواند با هم‌سن‌وسالان خود کاری کنند که از بودن در آن فضا لذت ببرد. یا به عبارتی دل‌شان کم‌تر برای خانه دق شود و بتواند در آنجا دوام بیاورد. وقتی مساله‌ی لذت بردن در میان آمد، خودبه‌خود به کاری متوسل می‌شود که ما از آن به عنوان شوخی یا سروصدا یاد می‌کنیم. شوخی یا سروصدا در یک جمع آموزشی دور از تصور یا انتظار رهنما یا معلم است. معلم باید فضا را کنترول کند و از هر طریقی باید نگذارند فضای پرسروصدا و کودکانه مانع اجرای برنامه‌های آموزشی و یا هم تربیتی او شود.

از طرفی، هرقدر دانش‌آموزان با هم‌سن‌وسالان خود مدت طولانیِ در ارتباط نزدیک باشد، به همان میزان صمیمیت بیشتر به وجود می‌آید و این صمیمیت خودبه‌خود دانش‌آموز را برای انجام کارهایی که در آن لذت بیشتر باشد، تشویق می‌کند. لذت بیشتر، باز هم دلیلی برای برهم زدن فضای آرام و منظم کلاس است که برای معلم ناخوشایند و غیرقابل قبول است. حالا اگر معلم هنر مدیریت خواسته‌های طبیعی دانش‌آموزان را داشته باشد، همه‌چیز خوب پیش می‌رود؛ اما اگر معلم نتواند فضا را مناسب برای آموزش مفید بسازد، دلیل شوخی‌ها و بازی‌گوشی‌های بیشتر دانش‌آموزان را به راحتی می‌توانیم بفهمیم. شاید در ظاهر قضیه دانش‌آموز مقصر باشد؛ چون درس نمی‌خواند، بازی‌گوشی و سروصدا می‌کند و به حرف‌های استاد توجه ندارد و…؛ اما مقصر اصلی معلم است، نه دانش‌آموز.

مورد دیگری که می‌خواهم اضافه کنم این است که چوکی دانش‌آموزی به خودی خود، فضای رسمی بودن را از بین می‌برد. سن‌وسال خاصی نمی‌طلبد، همین‌که به عنوان دانش‌آموز در چوکی نشستی، فضای رسمی میان هم‌کلاسی‌ها وجود ندارد و همه در یک ردیف و جایگاه، می‌خواهند از بودن‌شان در آن فضا لذت ببرند. اگر این لذت بردن از یادگیری باشد، کار استاد آسان است و رضایت از دانش‌آموز را بالا می‌برد؛ اما این مورد می‌تواند برعکس هم باشد و دانش‌آموز به جای یادگرفتن درس، فقط از بودنش در آنجا لذت ببرد. دوستانی که با او در برهم زدن فضای منظم کلاس برای گذراندن وقت طبق میل شان همراه شوند، زیاداند؛ چون محدودیتی رفتاری در میان آنان وجود ندارد و دست‌شان در برهم زدن اوضاع در مقابل استاد بالاست.

هرچند الگوهای رفتاری در هر جامعه متفاوت است؛ اما دانش‌آموز، در هرجایی که باشد، دانش‌آموز است و همیشه خودش را نسبت به معلم یا فضای آموزشی پایین‌تر و در مواردی در تقابل می‌بیند. به عبارت دیگر، دانش‌آموز بودن به خودی خود، مستعد رفتارهایی‌ست که در اکثر موارد می‌تواند به مزاج معلم یا رهنما خوش نخورد، هرچند نباید این مورد را در همه‌جا تعمیم داد.

چنان‌چه در بالا یادآور شدم، چرا تنبیه صورت می‌گیرد؟ آیا برای کنترول فضا نیازمند رفتار خشونت‌آمیز، همراه با تنبیه‌های بدنی هستیم؟ چرا دانش‌آموزانی که مورد تنبیه‌های گوناگون قرار می‌گیرند، بازهم هیچ تغییر مثبتی در روند آموزش و رشد استعداد شان دیده نمی‌شود؟

نخست باید گفت که تنبیه به خصوص تنبیه بدنی، خود به خود همه‌چیز را نابود می‌کند. شوق و علاقه نابود می‌شود، فضای صمیمی که میان هم‌صنفی‌ها به وجود آمده نابود می‌شود، اعتماد‌به‌نفس دانش‌آموز نابود می‌شود، باور به رفتار صمیمی و محبت‌آمیز از سوی معلم نابود می‎شود و در نهایت «احترام» هم نابود می‌شود و جایش را به «ترس» خالی می‌کند.

شاید اصلی‌ترین دلیل تنبیه این باشد که دانش‌آموز را به هرنحوی مجاب به تلاش و یادگیری بیشتر کند. اما چرا دانش‌آموزی که تنبیه می‌شود، نسبت به دانش‌آموزی که مورد تشویق قرار می‌گیرد، کندذهن‌تر، تنبل‌تر و کم‌اشتیاق‌تر است؟ شاید استعداد افراد در جذب و یادگیری متفاوت باشد؛ اما هیچ انسانی در دنیا نخواهد بود که نتواند هیچ‌چیزی یاد بگیرد.

معلمی که تنبیه، تحقیر و شکنجه می‌کند، در قدم نخست «معلم» نیست و نباید در هیچ مرکز آموزشی برای معلمی مشغول به کار شود. کسی که صرف برای امرار معاش معلمی می‌کند و شوق و عشق معلمی ندارد، با خود و زندگی و سرنوشت کودکان مردم بازی می‌کند. معلمی که از آرام کردن دانش‌آموزانش در شکایت باشد، دچار مرض اعصاب و ضعف در مدیریت می‌شود. در نهایت تنبیه فزیکی یگانه راه حل برای کنترول و مدیریت اوضاع به نظرش می‌رسد. از طرفی دانش‌آموزی که مورد تنبیه قرار می‌گیرد، هرگز دیگر از آن معلم و فضای آموزشی که در آنجا تنبیه شده، خوشش نمی‌آید. معلمی که قرار است رهنمای زندگی برایش باشد، تبدیل به دشمنانی می‌شود که دو طرف از روبه‌رو شدن با هم‌دیگر راضی نیستند.

هرچند لازم نمی‌بینم انواع تنبیه‌های رایج در مرکزهای آموزشی را این‌جا فهرست کنم؛ چون هریکی از ما در فضای آموزشیِ بوده‌ایم که یا مورد تنبیه قرار گرفته‌ایم یا دیده‌ایم در میان هم‌کلاسی‌های ما دانش‌آموزان دیگر به چه دلیل و به چه میزانی مورد تنبیه قرار گرفته‌اند. ممکن به دلیل هنجارها و رفتارهای اخلاقی در جامعه، دو طرف نسبت به همدیگر رفتار محتاطانه داشته باشند؛ اما هرگز جوهره‌‎ای از احترام و صمیمیت در میان شان دیده نمی‌شود. این دانش‌آموز که حالا زیر نظر مستقیم این معلم است، حتما از او می‌ترسد و زمانی که بزرگ شد، هرگز خاطره‌ی خوشی از آن معلم‌اش در ذهن نخواهد داشت.

می‌خواهم تکرار کنم که صفت معلمی صرف به خاطری که مدتی به عنوان مسوول در کلاس‌های آموزشی بوده و دانش‌آموزان از او خاطره‌ی خوشی ندارد، نباید این قدر ارزان و آسان به زبان بیاید. به هرکسی نباید معلم گفت. معلم کسی‌ست که دانش‌آموز از درس‌های او چیزی فراگرفته که در آینده برای زندگی‌‌اش مفید واقع شده. این معلم هم شایسته‌ی احترام است و هم می‌توان واقعا او را «استاد» خطاب کرد.

کسی که معلم می‌شود و مسوولیت تربیت و آموزش کودکانی که با آنها هیچ ارتباطی عاطفی و خونی پیش از آن نداشته‌اند، به عهده می‌گیرند، باید بدانند که وظیفه‌ی شان مشکل، چالش‌زا و در عین حال خیلی حساس است. یک معلم باید با رفتار و گفتارش درس‌هایی به دانش‌آموزانش بدهد که قرار است آینده‌ی یک جامعه از آن درس و رفتار و گفتار ساخته شود. معلم باید فرق تنبیه و تشویق را بداند و راه‌های باریک و کورِ عبورِ مفاهیم ناآشنا در ذهن دانش‌آموز را باید پیدا کند. معلمی که متوسل به تنبیه و خشونت می‌شود، پیش از این‌که یادگیری برای دانش‌آموز را آسان کند، می‌خواهد مسوولیت خودش را سبک کند؛ اما تا کنون این کار نتیجه نداده و بعد از این نیز نخواهد داد.

از طرفی، کسی که تجربه‌ی تنبیه و تحقیر را از دوران دانش‌آموزی با خود حمل کند و مسوولیت آموزش کودکان نسل‌های بعدی را به عهده بگیرد، سلسله‌ی خشونت در نظام آموزشی را داوم می‌دهد. کسی که با تنبیه بزرگ شده و چیزی یاد گرفته باشد، چیزی جز تنبیه برای دانش‌آموزان خودش ندارد؛ چون آن شیوه تنها راهی‌ست که فکر می‌کند می‌تواند چالش‌های آموزش را کم‌تر و با سیاست و خشونت دانش‌آموز را وادار به یادگیری سریع و بدون جنجال بکند.

استمرار خشونت در جامعه از طریق مرکزهای آموزشی به وجود می‌آید. در جامعه‌ای که مردم خشن و خشک‌اند، به مرکزهای آموزشی آن‌ جامعه مراجعه کنید و ببینید که رفتار معلم‌ها با دانش‌آموزانش چگونه است.

احمدعلی حسنی

Share via
Copy link