قصههای انجنیر واحد با نگاهی از درون دستگاه خاد به مناسبات قدرت در نظام سیاسی افغانستان
قصههای انجنیر واحد، رئیس پیشین خاد ولایت غزنی، در سلسلهی روایتهای شفاهی به پایان رسید. آخرین قسمت صحبتهای ما غیر متعارف و صمیمانه شروع شد و با همان ساختار پیش رفت. قرار بود مثل تمام قصههای دیگر در یک ساعت تمام شود؛ اما وقتی به تعبیر داکتر رضا علودال، «دامن عرایض باز شد»، نخواستم رشته را قطع کنم و در آخر، وقتی رشته از حد معمول فراتر رفت، نخواستم آن را در دو بخش جداگانه قطع کنم. از همکارانم در شیشه میدیا خواستم که اجازه دهند این بخش، همانگونه که هست، در یک بخش، هر چند طولانی باقی بماند تا ساختار منظم و منطقی خود را برای تاریخ به همین گونه حفظ کند.
در اساس میخواستم که این بخش، یک جمعبندی باشد؛ اما چیزی بیشتر از یک جمعبندی شد. تکههایی از قصههای گذشته نیز تکرار شدند که خالی از لطف و فایده نیستند. در کنار آنها، جزئیات خیلی قشنگ و شیرین و مفید تازهای به قصه وارد شدند که شاید در جایی دیگر، به اینگونه بیان نمیشدند.
انجنیر واحد، در جایی از سخنانش صمیمانه اعتراف کرد که در قصه، به گونهای غافلگیر شد و تصور نمیکرد که روزی مجبور شود خاطرههای گذشتهاش را بر زبان بیاورد. اما این کار شد. با من مهربانی کرد و به درخواستم لبیک گفت و آرام و بیریا زبان باز کرد و به قصهگفتن شروع کرد. از آخرین بخش خاطرههای او بیشتر از سی و سه سال میگذرد. سنش نیز بالاتر از هفتاد رسیده است. حق داشت بگوید که هیچ چیزی را به خاطر نمیآورد. اما به کمک «اصل تداعی» در چارچوب «روایت شفاهی» توانستیم یکی یکی گرهها را باز کنیم و تکههای خاطراتش را زنده کرده و کنار هم بچینیم تا یک خط کامل قصه ایجاد شود.
خوبی کار در این بود که برخی از خاطرههای ما در نقطههایی به هم وصل میشد و من میتوانستم ذهن او را تحریک کنم. آنچه به دست آمد، هدف اصلی من در شکلبخشیدن یک منظومهای از «آگاهی» را تحقق بخشید و بر یک بخشی از واقعیتهای گذشته روشنی انداخت. حالا فرصت برای خیلی از افراد دیگر فراهم شده است که هر کدام به سهم خود گوشههای دیگری از ماجراها را به یاد آرند و قصه را باز هم کاملتر بسازند.
برای من، قصهی انجنیر واحد، از نوع خود، یکی از غنیترین تکههای ثبتشدهی تاریخ معاصر افغانستان است؛ نه فقط بهخاطر حضور او در درون ساختار پیچیدهی استخبارات در دورهی داکتر نجیبالله، بلکه به دلیل صداقت، دقت، و روایتگری مسئولانهای که در بازخوانی خاطراتش به خرج داده است. این مجموعه، فراتر از یک خاطرهگویی فردی، گامی مهم در مستندسازی حافظهی جمعی و بازاندیشی در باب قدرت، امنیت، و انسانیت در بطن یک نظام سیاسی بحرانزده است.
وقتی با خود یادداشتها و برداشتهایم از قصههای انجنیر واحد را مرور میکردم، به چند نکتهی مهم و تأملبرانگیز رسیدم که دوست دارم آن را با همراهان و همنسلانم به اشتراک بگذارم:
۱. امنیت و عقلانیت؛ تجربهای بومی از مسئولیت
انجنیر واحد، برخلاف تصویر قالبی از مأموران استخباراتی، چهرهای عقلگرا و گفتوگومحور از مأمور امنیتی ترسیم میکند. در روایتهای انجنیر واحد، امنیت نه با سرکوب و حذف، بلکه با تعامل، توازن اجتماعی، و پیشگیری از بحران معنا مییابد. این نکته در سخنان او، چه در جاهایی که به صورت رسمی بیان میکرد و چه وقتی که پس از موقع ثبت با هم قصه داشتیم، یادآوری داشت، به تکرار بیان میشد. او روایت میکند که چگونه در شرایطی که فشار برای عملیات نظامی سنگین وجود داشت، بهجای انتخاب توسل به خشونت، از راهکارهای سیاسی و اجتماعی برای آرامسازی منطقه استفاده کرد و خودش پیشگام شد و به دیدار قوماندانها و مسئولین جهادی رفت تا از نزدیک و رویارو با آنها صحبت کند. این نوع برخورد، مصداقی روشن از یک امنیت هوشمند، پیشنگر و بومیسازیشده است.
۲. ابتکار ساختاری؛ ایجاد قطعهی اپراتیفی غزنی و وردک
یکی از نقاط قوت خاطرات انجنیر واحد، شرح دقیق تجربهی او در ایجاد ساختارهای اطلاعاتی و عملیاتی بومی است که مهمترین وجه آن تشکیل گروپ اپراتیفی غزنی و وردک بود. این گروپ در خط تحول سیاسی و نظامی معطوف به قدرت در جامعهی هزاره از اهمیت زیادی برخوردار است. انجنیر واحد یادآوری میکند که او و همفکرانش، با تأکید بر ظرفیتهای محلی، چگونه تیمهای اپراتیفی متشکل از نیروهای بومی در غزنی و وردک را شکل دادند؛ تیمهایی که آموزشدیده، منظم، و دارای فهم اجتماعی از بافت محلی بودند. این نوآوری ساختاری، به مهار تهدیدها و پیشگیری از عملیات خرابکارانه کمک کرد و از وابستگی صرف به ساختار مرکزی کاست. بعدها تجربهی همین گروپ بود که در ساختار تشکیل قول اردوی منظم و قوی حزب وحدت در کابل نیز فوقالعاده به کار گرفته شد.
۳. مدیریت تضادهای چندلایه؛ تجربهای از سیاست در میدان
تعامل انجنیر واحد با چهرههایی چون جنرال یونس نجفیزاده، جنرال خداداد هزاره، جنرال کورگه، جنرال غرجی، دگروال لطیف، دگروال بسمالله، جنرال یونس، میرزاخان، و نبیزاده، از یک مهارت حرفهای ظریف در مدیریت تنوع قومی، جناحی و ساختاری حکایت میکند. او تأکید دارد که شایستهسالاری، شناخت بافت اجتماعی و پرهیز از قومگرایی، مؤثرترین راه برای خنثیسازی نفوذ دشمن در ساختار امنیتی بود. در سخنان او، سیاست و امنیت، نه در تضاد بلکه در گفتوگو و همزیستی معنادارند. این دریافت، در عمل، رهنمای او در تمام مقاطعی است که مسئولیتهای حرفهای خود را به عنوان یک کادر برجستهی خاد به پیش میبرد. وقتی او در غزنی ریاست خاد را بر عهده داشت، از کسی دیگر به جز او نام برده نمیشد. جنرال خداداد و والی غزنی و منشی حزبی و امثال آنها نیز در شهر بودند؛ اما وقتی پای عمل و نفوذ و کار در میان میآمد، تنها اسم انجنیر واحد بود که تکرار میشد. من وقتی قصههای او را از زبان خودش شنیدم، در واقع تمام همان خاطرههای گذشته در ذهنم زنده میشدند و حس میکردم که فردی از آن سوی خط دشمن، کارکردهای روزمرهی خود را گزارش میدهد.
۴. شفافیت مالی و سیاسی؛ سازوکار آشتی ملی از درون خاد
انجنیر واحد در افشای نحوهی توزیع کمکهای مالی به چهرههای جهادی محلی چون داکتر شاهجهان، جنرال قاسمی، مولوی نیکمحمد و قاریبابا صداقت کمسابقهای به خرج میدهد. او میگوید که ماهانه هفت میلیون افغانی به داکتر شاهجهان، هشت میلیون به جبههی سید جگرن و جنرال قاسمی، پنج میلیون به قاری بابا و چهار میلیون به کمیتهی مرکز توزیع میشد. این مبلغ هنگفت، از شروع سال ۱۳۶۸ تا ختم سال ۱۳۷۰، یک رقم بسیار درشت و کلان را تشکیل میدهد. در همان سالها من با داکتر حیاتالله طاهری که یکی از شاهدان زندهی سفرهایم محسوب میشود، همهساله به پاکستان رفت و آمد داشتیم و از کمیتهی سویدن کمکهایی را که برای مکاتب و کلینیکهای جغتو صورت میگرفت، به منطقه میآوردیم. من یادم نمیآید که هیچ سالی، مجموع پولی که برای یک ساله معاش معلمین و سایر هزینههای پنج مکتب در ولسوالی جغتو میآوردم، از شش لک یا هفت لک افغانی بیشتر بوده باشد. با این مبلغ که همه را به جبهه تحویل میدادم و از طرف جبهه معاش معلمان توزیع میشد، یک ساله فعالیتهای پنج مکتب ادامه مییافت. حالا وقتی میشنوم که تنها جبههی داکتر شاهجهان در ککرک و ترگان یا جبههی سید جگرن و جنرال قاسمی هفت میلیون هشت میلیون ماهانه دریافت میکردند، علاوه بر کمکهای هنگفت دیگری که از پاکستان میگرفتند، ذهنم به سوالهای بسیار کلان دیگری در وضعیت آن زمان مناطق ما برگشت میکند.
انجنیر واحد تأکید دارد که کمکهای دولت، از بودجهی اختصاصی، براساس نقش واقعی، نفوذ اجتماعی و تأثیرگذاری قوماندانها در مناطق تحت حاکمیت شان تخصیص داده میشدند، نه صرفاً بر مبنای وفاداری سیاسی آنها به دولت داکتر نجیب الله. روایتهای انجنیر واحد در این زمینه، علاوه بر اینکه بازنمایی واقعبینانهای از سیاستورزی حکومت داکتر نجیب در روند آشتی ملی و جذب نیروهای مخالف ارائه میدهد، فرصتها و زمینههایی را نیز نشاندهی میکند که برای تحول سالم و مثبت در عرصهی انتقال قدرت و مدیریت شرایط آن روز جامعه وجود داشت و متأسفانه با ناشیگری و نابخردی از دست رفتند.
۵. نقش مشاوران روسی؛ سایهی قدرت یا ابزار تکنیکی؟
در قصههای انجنیر واحد، به حضور فعال مشاوران روسی و تأثیرشان بر تصمیمسازیهای امنیتی اشاره میشود. او یاد میکند که در هر اداره حد اقل یک مشاور روسی حضور داشت. در برخی از ادارهها تعداد این مشاوران تا سه نفر هم میرسید. اغلب این مشاوران، احتمالاً همهی آنها، به زبان فارسی یا پشتو تسلط کامل داشتند و وقتی صحبت میکردند، کمتر کسی به هویت غیر افغانی آنان پی میبرد. انجنیر واحد از دانش و تجربهی آنان نیز با الفاظ تحسینکنندهای یاد میکند. با این حال، وی تأکید میکند که خودش تلاش مینمود تا در سطح محلی، استقلال عمل خود را حفظ کند و برای تصمیمگیریها از درک بومی و تجربهی میدانی بهره گیرد. این بخش از روایت، یکی از معدود اسناد صریح دربارهی رابطهی حکومت نجیبالله با بدنهی اتحاد شوروی، مخصوصاً با دستگاه کاجیبی، در سطوح عملیاتی است.
۶. رمزگشایی از قتلها و رویدادهای مبهم:
انجنیر در روایتهایی شفاف، ابعاد ناگفتهی ماجراهایی چون ترور سلطانعلی کشتمند و ذکی، قتل فاروق یعقوبی، و سرنوشت داکتر نجیبالله را باز میگوید. در این بخشها، با تحلیلهای چندجانبه، از دخالت اختلافات درونی گرفته تا اشتباهات اطلاعاتی و تضادهای ساختاری، نگاه امنیتی تحلیلی و عینی به بحرانها ارائه میشود. بهویژه در قصهی قتل یعقوبی، او با ذکر جزئیات، ضرورت رویکرد جامعنگر را در ارزیابی بحرانها یادآوری میکند. از سخنان انجنیر واحد بر میآید که ماجرای قتل یعقوبی، به عنوان آخرین وزیر امنیت در حکومت داکتر نجیبالله، احتمالاً هرگز به صورت کامل و شفاف روشن نخواهد شد. او، مثل خود داکتر نجیبالله، رازهای زیادی را با خود به گور برد؛ رازهایی که شاید میتوانستند گره از ابهامهای فراوانی در تاریخ سیاسی کشور ما باز کنند.
۷. بازتعریف نقش مأمور امنیتی؛ قدرت در خدمت گفتوگو:
در میان همهی روایتهایی که تا کنون داشته ایم، روایت انجنیر واحد یک پیام مرکزی خاصی دارد و آأن اینکه یک مأمور امنیتی میتواند، برغم محدودیتهایی که حرفه و مآموریتش ایجاد میکنند، الگویی از کابررد عقل، انسانیت و مسئولیت در حوزهی کاروایی خود نیز باشد. انجنیر واحد از امنیت، روایتی اخلاقمحور ارائه میدهد؛ جایی که قدرت ابزار خشونت نیست، بلکه فرصتی است برای عبور سالم جامعه از بحرانها، کاستن از تنشها، و حرکت به سوی صلح. در جهان پساخشونت، این نگاه، آموزهای حیاتی برای نسل آینده است. مخصوصاً وقتی او دریافتهایش را در قالب توصیههای موکد از دوستی و آشتی و همپذیری میان اقوام و گروههای سیاسی و اجتماعی بیان میکند.
جمعبندی؛ حافظهای برای ساختن آینده
حالا که روایت انجنیر واحد به پایان رسیده است، احساس میکنم سندی دیگر برای بازخوانی نقش عقل، اخلاق، و تجربه در دل ساختارهای قدرت برای ما فراهم شده است. او نشان میدهد که حتی در دل استخبارات، میتوان از منطق، مسئولیت و گفتوگو بهره گرفت؛ میتوان به جای سرکوب، مسیر همزیستی را هموار کرد؛ و میتوان در میان بحران، نمایندهای از انسانیت بود.
قصههای انجنیر واحد، در سلسلهی تمام روایتهای شفاهی که در حال تدوین آنها هستیم، نهفقط برای پژوهشگران تاریخ معاصر، بلکه برای همهی کنشگران سیاسی، امنیتی و نسل آیندهی افغانستان، درسی از سیاستورزی خردمندانه، امنیت مسئولانه و انسانمحور بودن قدرت است.
در دورانی که روایتها گاه به ابزار تحریف بدل شدهاند، روایت انجنیر واحد، صدایی است برای شفافیت. به همین دلیل، هم در آخر صحبتهایم که با او داشتم و هم در اینجا، صمیمانه از او به خاطر نکتههایی که با ما در میان گذاشت، تشکر میکنم.
معلم عزیز رویش