ثریا محمدی: در دل انفجار هم می‌شود زنده ماند!

Image

رهبران فردا (2)

رویش: ثریا جان، سلام. در این برنامه‌ی ویژه که مروری بر زندگی، خاطره و تجربه‌هایت از درس، کار، آموزش، فعالیت‌هایت در گروه صلح و زندگی در مهاجرت است، خوش آمدی. امیدواریم که این تجربه هم برای خودت و هم برای هم‌نسلانت آموزنده باشد. ما بیشتر حرف‌هایی را ضرورت داریم بشنویم که به شناختن خودت به عنوان کسی که در جریان رشد قرار داری و خطی از تحول را در نسلت نمایندگی می‌کنی، کمک می‌کنند تا این چیزها برای هم‌نسلانت قابل درک و شناخته شوند.

از خودت شروع کنیم. یک مقدار در مورد خودت گپ بزن: از تولد، خانواده، اینکه چند ساله هستی، در کجا به دنیا آمدی، در خانواده‌ی شما پدر، مادر، خواهر، برادر از لحاظ درسی در چی موقعیت اند و وضعیت زندگی و معیشت شما چطور است؟

ثریا محمدی: سلام استاد! امید که خوب باشید. بسیار خوش‌حالم که امروز در این برنامه حضور دارم و فرصتی دارم که بتوانم در مورد تجارب و خاطره‌های خود صحبت کنم.

ثریا محمدی هستم. در ولسوالی مالستان ولایت غزنی به دنیا آمدم. هفده ساله هستم. در خانواده‌ی ما متاسفانه پدر و مادرم کاملاً بی‌سواد اند. برادران و خواهرانم توانستند که تحصیلات عالی شان را پیش ببرند و به دانشگاه بروند.

رویش: از برادران و خواهرانت چند نفر از تو بزرگ‌ترند و چند نفر کوچک‌ترند؟

ثریا محمدی: من یک برادر کوچک‌تر از خود دارم و در جمع خواهران، من خودم از همه کوچک‌ هستم.

رویش: پس از طرف آخر، تقریباً آخرین عضو خانواده‌ هستی!

ثریا محمدی: بلی، می‌توانیم همان رقم مد نظر بگیریم.

رویش: چه وقت از مالستان به کابل  کوچ‌ کردید؟

ثریا محمدی: من مکتب را در کابل شروع کردم. در سال ۱۳۹۳ خورشیدی. وقتی وارد کابل شدیم، من در مکتب سیدالشهدا صنف اول را شروع کردم. همان زمانی که وارد کابل شدیم، تصمیم گرفتیم که مکتب را شروع کنیم.

رویش: خانه در کابل از خود شما بود یا در خانه‌ی کرایی زندگی می‌کردید؟

ثریا محمدی: نخیر، خانه کرایی بود.

رویش: در جریان درسی که شما در مکتب سیدالشهدا داشتید، یکی از تجربه‌های تلخ شما همان حادثه‌ی حمله بر مکتب سیدالشهدا بود. به یادت مانده است که این حادثه چگونه اتفاق افتاد؟ در آن زمان صنف چند بودی؟ در کجا بودی که این حادثه اتفاق افتاد؟

ثریا محمدی: حادثه‌ی مکتب سیدالشهدا را من می‌توانم بگویم که یکی از دردناک‌ترین تجارب زندگی‌ام بود. من از همان صنف اول وارد مکتب سیدالشهدا شدم و  در سال ۱۳۹۳ خورشیدی بود که ما مکتب را شروع کردیم. تا صنف هشتم، تا زمانی که دولت سقوط نکرده بود، من در همان‌جا درس می‌خواندم. در کل وقتی بخواهیم در مورد مکتب سیدالشهدا صحبت کنیم، من می‌توانم بگویم که درس‌خواندن در مکتب سیدالشهدا یک کار آسان نبود. به خاطری که یک مکتب دولتی بود و در یکی از محروم‌ترین مناطق ولایت کابل قرار داشت. من به یاد دارم روزهایی که ما در مکتب درس می‌خواندیم، این‌طور نبود که ما همیشه در صنف درس بخوانیم. ما در زیر خیمه درس می‌خواندیم، زیر آفتاب درس می‌خواندیم و در زیر پله درس می‌خواندیم و نوبت‌وار بود. یعنی هر صنف یک هفته قرار بود که در صنف درس بخواند و بعد دوباره سلسله‌وار بر می‌گشتند به خیمه و یا زیر آفتاب یا زیر پله. حتا من به یاد دارم که در صنف شش بودیم، به خاطری که آفتاب سوزان بود، ما خود ما – شاگردان – از خانه‌های خود بوجی می‌بردیم، در آن‌جا برای خود یک سرپناه می‌ساختیم، تا آفتاب ما را اذیت نکند. دختران خیلی با شوق و ذوق در آن‌جا می‌آمدند و درس می‌خواندند. هم‌صنفانم شبانه قالین‌بافی می‌کردند و روز می‌آمدند در مکتب تا درس بخوانند و موادی که برای درس‌خواندن لازم بود، از قبیل کتاب‌چه، قلم و کاغذ را بتوانند تهیه کنند. مردمی که در آن منطقه زندگی می‌کردند، به سختی می‌توانستند نفقه و ضروریات زندگی شان را تهیه کنند و زندگی شان را به پیش ببرند. ما صنف هشت بودیم که آن حادثه در ۱۸ ثور سال ۱۴۰۰ خورشیدی اتفاق افتاد.

رویش: با معذرت که صحبت شما را قطع می‌کنم، چون یک مقداری در مورد وضعیت درسی مکتب و امکانات خود گپ زدید. پیش از این که این حادثه اتفاق بیفتد، شما در مکتب سیدالشهدا یک دوره‌ تظاهرات‌هایی داشتید، شاگردان مکتب به خاطر معلم، به خاطر صنف درسی، به خاطر کتاب تظاهرات می‌کردند. شما هم در آن شریک بودید؟ چه می‌خواستید؟

ثریا محمدی: بلی، به خاطری که در مکتب در همان مواقع استاد خیلی کم بود و ما هر روزی که ۴ ساعت یا ۵ ساعت، ساعات درسی داشتیم که باید درس بخوانیم، فقط دو ساعت یا سه ساعتش را استاد داشتیم که ما را درس می‌داد. متباقی ساعت‌ها کلاً خالی بود. ما خود ما به خاطری که نماینده‌های صنف بودیم، در خانه آمادگی می‌گرفتیم و خود ما به به حیث استاد، شاگردان دیگر یا هم‌صنفان خود را درس می‌دادیم. در آن موقع اصلاً کمبود استاد خیلی زیاد حس می‌شد. همگی شاگردان که در اداره هم می‌رفتند که ما می‌خواهیم استاد داشته باشیم، کسی به آن‌ها توجه نمی‌کرد. من خودم هم که می‌رفتم، مدیر مکتب پاسخی نداشت که قناعت‌بخش باشد. فاصله‌ی خانه‌ی ما با مکتب خیلی زیاد بود. ما تقریباً یک ساعت را در مسیر راه بودیم. به همین خاطر شاگردان می‌گفتند که ما همه از این راه دور می‌آییم، باید صد فیصد استاد داشته باشیم و درس خود را ادامه دهیم. وقتی با مدیره و بخش سرمعلمیت صحبت کردیم که ما می‌خواهیم استاد داشته باشیم، آن‌ها گفتند که شما می‌توانید تظاهرات کنید و از دولت و حکومت بخواهید که در قسمت استادان همراه ما همکاری کند. من به یاد دارم که از هر بلاک نماینده تعیین می‌شد تا در جلسات شرکت کند و این تظاهرات را راه‌اندازی کند. من هم یکی از نمایندگان کسانی بودم که از بلاک صنف هشت در همان جلسه شرکت می‌کردم و در مورد چگونگی کارها صحبت می‌کردیم. هدف ما از آن تظاهرات این بود که فقط می‌خواهیم معلم داشته باشیم تا بتوانیم درس‌های خود را ادامه دهیم.

رویش: در آن زمان به طور متوسط در هر صنف چند نفر شاگرد داشتید؟

ثریا محمدی: میان‌گین افرادی که در صنف حضور داشتند، از ۴۰ تا ۵۰ نفر بود.

رویش: در یک کلاس؟

ثریا محمدی: بلی، در یک کلاس.

رویش: کمبود معلم را که یاد می‌کنید، برای چند سال بود؟ در همان سال کمبود معلم داشتید یا نه در سال‌های گذشته هم با این مشکل مواجه بودید؟

ثریا محمدی: ما تا صنف شش، به خاطری این که مضامین مکتب ما در کل کم بود، با کمبود استاد زیاد مواجه نبودیم. می‌توانستیم درس‌ها را پیش ببریم. اساتید بودند. بعد از آن به خاطری که مضامین نسبتاً زیاد می‌شود، بعد کمبود استاد حس می‌شد؛ اما در همان سال که در صنف هشت قرار داشتیم، کمبود استاد در تمام بلاک‌ها خیلی زیاد حس می‌شد. حتا شاگردانی که صنف دوازده بودند که باید سال بعدی امتحان کانکور را سپری کنند، آن‌ها هم از کمبود استاد رنج می‌بردند. به خاطری که می‌گفتند ما درس‌های خود را اگر این‌گونه به پیش ببریم، درس نخوانیم و استاد نداشته باشیم، ما نمی‌توانیم که نمرات مطلوب را در امتحان کانکور اخذ کنیم. به همین خاطر قسمی شد که همگی تصمیم گرفتند که این برنامه را راه بیاندازند تا صدای شان را به گوش دولت و حکومت برسانند که حداقل آن‌ها بتوانند در چند استاد همراه ما همکاری کنند تا ما درس‌های خود را بخوانیم.

رویش: در یک پایه، مثلاً پایه‌ی هفت یا شش چند صنف بود؟

ثریا محمدی: قسمی بود که هر بلاک مربوط یک صنف می‌شد. در بلاکی که ما قرار داشتیم، صنف هشت تقریباً ۱۶، ۱۷ صنف هشت بود که نام‌گذاری شده بود مثل ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، تا ۱۶، ۱۷ صنف در یک بلاک درس می‌خواندند.

رویش: یعنی یک پایه‌ی صنف هفت، ۱۷ صنف؟

ثریا محمدی: بلی. متفاوت بود. مثلاً در صنف‌های دوازده نسبتاً کمتر.

رویش: آمار داشتید که مجموعه‌ی شاگردان مکتب سیدالشهدا در ۲۰۲۱م/ ۱۴۰۰ خورشیدی چند نفر بود؟

ثریا محمدی: در این قسمت معلومات خاصی یادم نمانده، اما قسمی که مدیره صحبت کرده بود، بعد از حادثه‌ی سیدالشهدا فکر کنم ۷۰۰۰ دختر در آن مکتب درس می‌خواندند.

رویش: این مکتب صرفاً مکتب دخترانه بود یا مکتب پسرانه هم بود؟

ثریا محمدی: نخیر. در پیش از ظهر پسران درس می‌خواندند و معمولا پسران در تایم صبح بودند، صبح وقت و بعد از ظهر کاملاً اختصاص داشت به دختران. هم‌چنان در تایم قبل از ظهر دختران صنف اول تا شش هم درس می‌خواندند.

رویش: این حادثه هم که اتفاق افتاد در تایم بعد از ظهر بود؟

ثریا محمدی: بلی.

رویش: وقتی حادثه اتفاق افتاد شما در کجا بودید؟ حادثه چی قسم پیش آمد؟

ثریا محمدی: اواخر ماه رمضان قرار داشت. همگی هم‌همه‌ی آمادگی برای عید داشتند. می‌خواستند که عید را تجلیل کنند. دقیقاً همان روز، آخرین روزی بود که قرار بود ما به مکتب برویم و بعد از آن به خاطر تعطیلات عید رخصت می‌شدیم. ما در بلاکی که قرار داشتیم، راهش جداگانه بود که ما بیرون می‌شدیم. بلاک‌های دیگر از راه‌های دیگر بیرون می‌شدند. ما همه در صنف بودیم. به خاطری که بتوانند برای مکتب بلاک‌های جدید بسازند، موادهایی که لازم بودند را تهیه کنند، از شاگردان فطریه‌ی روزه‌ی شان را جمع‌آوری می‌کردند. کسانی که در آن مکتب درس می‌خواندند، فطریه‌ی روزه‌ی شان را به مکتب تحویل می‌دادند. ما در صنف بودیم، رخصت شده بودند. بعد سرمعلم به خاطر جمع‌کردن فطریه‌ی روزه در صنف ما آمد و ما باید آن را به سرمعلم می‌دادیم. من همان موقعیتی که حادثه اتفاق افتاده، گاها اولین نفری بودم که از آن‌جا رد می‌شدم. به خاطری که من بایسکیل داشتم و وقتی که رخصت می‌شدم با بایسکیل حرکت می‌کردم/ می‌رفتم. آن روز نمی‌دانم، اتفاقی به خاطر همان فطریه‌ی روزه دیرتر از صنف رخصت شدیم و وقتی که اولین انفجار رخ داد، ما در صنف بودیم. خیلی یک صدای بلند و ترس‌ناک بود. برای من که یک دختر 12 یا 13 ساله بودم و همه هم‌صنفانم که در همان سنن قرار داشتند، خیلی سخت بود. صدای انفجار در کابل در آن موقع یک چیز عادی بود؛ اما این که در پیش چشم خود ببینی کاملاً یک تجربه‌ی متفاوت بود. اولین صدای انفجار که رخ داد، همگی سراسیمه شدند. سرمعلم پرسان کرد که چی شده‌است. من به خاطر این که در آن‌جا کلکین بود، گفتم که انفجار شده و در همین صحبت‌ها بودیم که انفجار دوم هم اتفاق افتاد. بعد من به تمام هم‌صنفانم گفتم که شما در زیر میز و چوکی بروید تا اگر که حادثه‌ی بعدی اتفاق بیفتد و شیشه‌ها بشکند، کسی را زخمی نکند؛ اما در همین راستا بودیم که انفجار سوم هم اتفاق افتاد و بعد تمام شاگردان تقریباً رفته بودند و همان صنف ما مانده بودند. بعد سرمعلم و استادان آمدند و گفتند که هرچه زودتر باید شاگردان از مکتب خارج شوند. به خاطری که گفته می‌شود که در داخل خود مکتب هم بمب هست. ممکن است هر لحظه انفجار بکند.

من و سرمعلم آخرین نفرهایی بودیم که از مکتب خارج شدیم. به خاطری که راه ما جداگانه بود، از بلاک ما نسبتا قربانیان و شهدا کم بود؛ اما از صنف‌های یازده و دوازده، بلاک‌هایی که اولین بلاک‌هایی بودند که رخصت می‌شدند، قسمی بود که هر بلاکی که رخصت می‌شدند، آن‌ها می‌رفتند تا بلاک دیگر/ بعدی. زیادترین قربانیان/ شهدا که بودند از صنف‌های یازده و دوازده بودند. بعد برای ما گفته شد که از راه کوه ما به طرف‌ خانه‌ها‌ی خود برویم. به خاطری که من بایسکیل داشتم، من نتوانستم از طرف کوه به طرف خانه‌ی خود بروم. وقتی که من صحبت می‌کنم، فکر می‌کنم آن روز مثل قیامت شده بود. همگی به دنبال عزیزان خود بودند، همگی دنبال یک گم‌شده بودند و می‌خواستند که گم‌شده‌های خود را پیدا کنند. خواهرم صنف یازده بود، در آن‌جا درس می‌خواند. وقتی که سوال می‌کردم، همگی می‌گفتند که قربانیان زیاتر از صنف‌های یازده و دوازده هستند. من همین رقمی این طرف و آن طرف می‌گشتم و اصلاً نمی‌فهمیدم. فقط اسم خواهر خود را می‌گفتم. من به خاطری که بایسکیل داشتم، پیش رفتم و دقیقا در همان جایی که حادثه اتفاق افتاده بود. خیلی یک صحنه‌ی دردآور بود. من همان دوستانی که چند دقیقه پیش در مورد عید، در مورد این که کجا برویم، با هم صحبت می‌کردیم، می‌دیدم که همگی شان به خاک و خون افتاده، یکی شان دستش نیست، یکی شان پایش نیست، هر طرف دود و غبار. پاره‌های گوشت این طرف و آن طرف افتاده، برای من خیلی دردآور بود و می‌توانم بگویم که یکی از سخت‌ترین روزهای زندگی‌ام بود.

خوش‌بختانه من و خواهرم از آن حادثه نجات یافتیم؛ اما من خیلی از دوستانم را که همراه آن‌ها یک‌جا برای آینده تلاش می‌کردیم، از دست دادم. تنها جرم آن‌ها این بودند که آن‌ها می‌خواستند درس بخوانند و تحصیل کنند. برای من یادآوری آن حادثه خیلی سخت است.

رویش: چند روز مکتب تعطیل ماند؟ چند روز بعد دوباره به مکتب آمدید؟

ثریا محمدی: به مدت یک‌ ماه یا دو ماه فکر کنم تعطیل بود؛ اما شاگردانی بودند که حتا فردای روز حادثه به مکتب رفته بودند که ما می‌خواهیم دوباره تحصیلات خود را ادامه بدهیم.

رویش: از کسانی که در این حادثه از رفیقان شما قربانی شدند از خانواده‌های شان خبرگیری کردید؟ در خانه‌های شان رفتید/ دیدید؟

ثریا محمدی: متاسفانه، در آن مدت یک ماه وضعیت روحی و روانی من و خواهرم هم خیلی وخیم بود و در حالتی نبودیم که ما بتوانیم برویم از دوستان دیگر خود پرس‌وجو کنیم؛ اما زنگ می‌زدیم به هم‌دیگر، احوال می‌گرفتیم و از ایشان خبر می‌گرفتیم. متاسفانه، به خاطری که در مدت یک ماه آن‌قدر سر من تأثیر گذاشته بود که من شب‌ها حتا نمی‌توانستم خواب کنم. وقتی که می‌خواستم خواب کنم، همان صحنه‌هایی را می‌دیدم که همان روز در پیش چشم من اتفاق افتاده بود. به یادم می‌آید که وقتی من می‌خواستم خواب بکنم، تنها وقتی می‌توانستم خواب کنم که دست‌های مادر خود را بگیرم، در غیر آن من نمی‌توانستم شب‌ها بخوابم. همان رقم هم خواهرم.

رویش: شما هیچ‌وقت آماری از کسانی که در این حادثه تلف شدند و یا زخمی شدند، به دست آوردید؟

ثریا محمدی: ما دقیقا نخیر؛ اما رسانه‌ها یا افرادی بودند که در این مورد جست‌وجو کردند.

رویش: شما رسانه‌هایی را که این آمارها را پخش کردند، خواندید؟

ثریا محمدی: من زیادتر خودم نمی‌خواندم، به خاطری که برادرم می‌گفت که اگر تو دوباره این صحنه‌ها را ببینی ممکن است که وضعیت روحی و روانی تو بدتر شود؛ اما همین چیزی که در خانواده صحبت می‌شد یا افراد دیگر می‌گفتند، متاسفانه تعداد قربانیان و شهدا بیشتر بود و حتا در صنف‌های دوازده از همان صنف‌های 40 تا 50 نفری تعداد اندکی باقی مانده بودند و این خودش اوج فاجعه را نشان می‌داد که چقدر آن دخترانی که می‌خواستند سال بعدی امتحان کانکور بدهند یا حداقل می‌خواستند تحصیلات شان را ادامه بدهند، آن‌ها تشنه‌لب در ماه مبارک رمضان به شهادت رسیدند.

رویش: ثریا، بعد از این حادثه در فاصله‌ی بسیار کمی، جمهوریت سقوط کرد و افغانستان به چنگ طالبان افتاد و یک دوره‌ی بسیار دشوار از زندگی برای شما به عنوان دختران اتفاق افتاد. تو هم توانستی که از این حادثه بسیار استوار بیرون شوی و هم توانستی که از حادثه‌های بعد از آن که به عنوان ضربات بسیار شدید بر روح و روانت به عنوان دختران، به عنوان نسلی که تازه اولین تجربه‌های زندگی را داشتید تجربه می‌کردید، وارد شد و توانستی بسیار موفق از آن بیرون شویو توانستی که تجربه‌های خیلی خوبی داشته باشی. چه چیزی برایت کمک کرد؟ اصلاً بعد از این حادثه تجربه‌ات برای پس دوباره مقاومت کردن و دوباره به پا ایستادن چیست؟ از کجا، چه جرقه‌ای دوباره تو را به زندگی امیدوار ساخت؟ فعلا تو یک دختر بسیار خوش‌بین هستی. چطور شد که این تجربه تو را به سوی بدبینی سوق نداد، بدبینی نسبت به آدم‌ها، نسبت به جامعه و زندگی؟

ثریا محمدی: بلی، همان زمانی که حادثه اتفاق افتاد، بعد از آن که ما در خانه بودیم، من با خود فکر می‌کردم که چرا من زنده ماندم. ممکن بود که من هم در آن حادثه کشته شوم و همین چیزی که برای من انگیزه می‌داد و باعث شد که من نه تنها از کسی متنفر نشوم، خشونت نکنم، بلکه خوش‌بین‌تر باشم نسبت به آینده، این بود که من فکر می‌کردم که یک رسالتی برای من دادهشده‌است. من باید یک کار ناتمام را انجام بدهم. وقتی من به آن دوستانم فکر می‌کردم که آن‌ها نتوانستند به رویاهای شان دست پیدا کنند، آن‌ها نتوانستند تحصیلات شان را ادامه بدهند، وقتی منی که زنده ماندم، پس این رسالتم هست که من  باید راه آن‌ها را دنبال کنم، من باید کتاب‌چه‌های خالی آن‌ها را پر کنم. همیشه به خود فکر می‌کردم که من یکی از آن بازماندگان هستم، پس من باید کاری را انجام دهم که آن‌ها انجام داده نتوانستند. همین باعث می‌شد که هر روز بیشتر و بیشتر، حتا بعد از حادثه من کوشش می‌کردم که فعالیت‌هایم بیشتر شود. من بیشتر درس بخوانم و کاری بکنم که کارهایی را که آن‌ها انجام داده نتوانستند را من انجام دهم. هم‌چنان وقتی که من به زندگی مادر خود نگاه می‌کنم که با آن همه سختی نتوانستند تحصیلات خود را به پیش ببرد و حال یک زن بی‌سواد است و وقتی من به چشمان مادر خود نگاه می‌کنم، آن ذوق که او دارد که من بتوانم یک دختر تحصیل‌کرده باشم، من بتوانم باسواد باشم، این‌ها باعث می‌شود که من در زندگی خوش‌بین باشم و کارهایی را انجام بدهم. من فکر می‌کنم که یک خالی‌گاهی است که من باید آن را پر کنم. من باید دقیقا همان کار را انجام بدهم و حال هم در حال انجام‌دادنش هستم. انشاالله امیدوار هستم که در آینده بتوانم به فعالیت‌های بیشتر و کارهایی تأثیرگذارتری را انجام بدهم و خالی‌گاه دوستان خود را پر کنم، البته که این خالی‌گاه را پر نمی‌توانم؛ اما تا حدی تلاش خود را می‌کنم.

رویش: ما بعد از این که حادثه اتفاق افتاد، با وجود این که وضعیت دشوار می‌شد یک بسته‌ای از بورسیه‌های تحصیلی برای دانش‌آموزان مکتب سیدالشهدا در نظر گرفتیم و یک گروهی از دختران را در مکتب معرفت آوردیم، شما در آن جمع بودید؟ در جمع کسانی بودید که درمکتب معرفت آمدید؟

ثریا محمدی: بلی، یکی از دوستان ما همین برنامه را پیشنهاد کرد و گفتند که چنین برنامه‌ای برای شاگردانی که در مکتب سیدالشهدا بودند، دارند و من هم آمدم در لیسه‌ی عالی معرفت ثبت نام کردم و درس‌های خود را در آن‌جا ادامه دادم.

رویش: بعد از این که کابل به کام طالبان سقوط کرد، شما گام‌های بعدی را که برداشتید به خاطری این که با وضعیت تازه خود را عیار سازید، چه بود؟ درس خود را به عنوان یک دختر در شرایط  طالبانی چگونه ادامه دادید و چی راه را طی کردید تا این که شما وارد کلسترایجوکیشن شوید و از کلستر ایجوکیشن چه وقت با خبر شدید؟

ثریا محمدی: دقیقا سقوط جمهوریت یکی از چیزهایی است که در تمام افغانستان و به جامعه‌ی افغانستان، مخصوصا برای دختران خیلی تأثیرگذار بوده، به خاطری که بیست سال دستاوردی که ما داشتیم همگی یک‌باره ناپدید شدند و دختران از تمام چیزها، از حق تحصیل، حق چیزی که می‌خواهند داشته باشند، حق تصمیم‌گیری، انتخاب و همه‌ی این‌ها محروم شدند. من وقتی که خبر شدم که… همان روز من در خانه نشسته بودم، وقتی پیش تلویزیون خبرها را می‌دیدیم، طالبان اعلان کردند، من داشتم کالای خود را اتو کرده بودم، تمام موارد درسی، کتاب‌ و … را آماده کرده بودم که برویم سال نو تعلیمی را آغاز کنیم. درس ما تایم بعد از ظهر بود که خبر شدیم که طالبان مکتب را تا اطلاع ثانوی بند کردند و دخترانی که گریه می‌کردند و با چشمان اشک‌بار دوباره به خانه‌های شان برگشتند، برای من خیلی دردآور بود. یادم می‌آید که در همان لحظه من خودم نتوانستم خود را کنترل بکنم. به خاطری تصمیمی بود که در مورد آینده‌ی من گرفته شده بود و بدون این که از من پرسیده شود؛ اما با وجود آن همه مشکلات و محدودیت‌ها من بازهم امید خود را از دست ندادم. من به این معتقد بودم که تحصیل‌کردن و درس‌خواندن فقط مربوط به مکتب نیست. من از همان اوایل درس‌های خود را در خانه می‌خواندم. کتاب‌هایی را که داشتم، مرور می‌کردم، مثل مکتب کارخانگی می‌نوشتم و هم‌چنان به خاطر این که کمی به زبان انگلیسی بلدیت داشتم، فکر می‌کردم که حال که دختران از مکتب رفتن محروم شده، حداقل همین علم و دانشی که من دارم، می‌توانم با آن‌ها شریک کنم. من در کورس‌ها می‌رفتم و زبان انگلیسی را تدریس می‌کردم و وقتی که می‌دیدم آن دختران با وجود همه مشکلات باز هم با ذوق و شوق در کورس‌های انگلیسی و مراکز آموزشی می‌روند تا درس‌های شان را ادامه  دهند، خودش برای من انگیزه می‌داد تا بیشتر کار بکنم. هم‌چنانی که در خانه بودم، در تلاش این بودم و تحقیق می‌کردم، جست‌وجو می‌کردم که بتوانم بورسیه‌ی تحصیلی دریافت کنم و دانشگاه‌ها و مکاتب را دنبال می‌کردم. به خاطر که ما در لیسه‌ی عالی معرفت هم بودیم، من با Thirty Birds Foundation هم آشنایی داشتم و در این باره به Thirty Birds Foundation یک ایمیل نوشتم تا آن‌ها بتوانند در قسمت تحصیل با من همکاری کنند که خوش‌بختانه جواب آن ایمیل را از طریق شما دریافت کردیم و همین باعث شد که من وارد کلسترایجوکیشن شوم.

رویش: تجربه‌ات برای ورود به کلسترایجوکیشن با شاگردان دیگری که در آن‌جا آشنا شدی، چی بود؟ از فضایی که در کلستر ایجوکیشن گرفتی، چی آموختی با چی فضای درسی آشنا شدی؟ به خصوص تجربه‌ات در امپاورمنت در آن‌جا چی بود؟ یکی از نکته‌های بسیار مهم در امپاورمنت این بود که دختران در شرایط بسیار دشوار و سختی که در افغانستان هستند، امید به زندگی، امید به آینده‌ی خود را از دست ندهند. تو با وجودی که خودت هم یک مقدار مقاومت‌های ابتدایی و اولیه‌یخود را تجربه کرده بودی، در درس‌های امپاورمنت در درس‌هایی که توان‌مندسازی برایت یاد می‌داد، چقدر امید خود را بیشتر بارور کردی/ تقویت دادی؟

ثریا محمدی: من فکر می‌کنم یکی از بهترین اتفاق‌هایی که در زندگی‌ام رخ داده، همین وارد شدن در کلستر ایجوکیشن هست. من وقتی که وارد کلستر شدم، دوستان جدیدی را یافتم و کاملاً فضای متفاوت بود، نبست به مکتبی که رفته بودم و به دیگر مراکزی که رفته بودم، فضای کلسترایجوکیشن برای من کاملاً یک فضای متفاوت، دوستانه و صمیمی بود. ما در آن‌جا بیشتر با همدیگر دوست می‌شدیم، کارهای خود را انجام می‌دادیم و درس‌های امپاورمنت در همین مقطع، خیلی در زندگی شخصی من تأثیرگذار بود. هم‌چنان وقتی که ما درس‌های امپاورمنت را می‌خواندیم، وقتی که ما در مورد خود صحبت می‌کردیم، می‌گفتیم که خود متشکل از واقعیت و آیدیال هست و ما با تمام واقعیت‌هایی که در زندگی ما وجود دارد، ما واقعیت خود را قبول کرده و رویای خود را انتخاب می‌کنیم و آیدیال خود را می‌توانیم داشته باشیم. در کل من فکر می‌کنم که کلستر ایجوکیشن برای من یک صدا داد، یک کمیونیتی داد و هم‌چنان باعث شد که من بتوانم احساس بکنم که من در این دنیا تنها نیستم، افرادی هستند که با من همکاری می‌کنند، صدای ما را می‌شنوند و در راستای رویاهایی که ما داریم، همکاری می‌کنند و پیش می‌روند. درس‌های امپاورمنت، مخصوصا همین درس‌هایی که ما در مورد خود می‌خوانیم، در مورد رویا می‌خوانیم و این که چگونه ما خواستی را که داریم به رویا تبدیل بکنیم و هدف، استراتیژی و تاکتیک خیلی تأثیرگذار بود و باعث شد که من در زندگی خود مسوولیت‌پذیر باشم نسبت به خود، نسبت به جامعه‌ی خود و نسبت به افرادی که در چهاراطراف من قرار دارند. من قبلاً فکر می‌کردم که فقط من باید برای خود کار کنم. تمام کارها باید برای خودم باشد، من باید به خود ارزش بدهم. وقتی که وارد کلستر ایجوکیشن شدم و وارد کارهای گروپی شدیم، من یافتم که قدرت در کارهای گروپی است و وقتی که پنج نفر با همدیگر یک‌جای می‌شوند، یک قدرتی را به دست می‌آورند که با آن می‌توانند کارهای خود را به پیش ببرند.

رویش: شما در فعالیت‌هایی که در بازی صلح بر روی زمین داشتید، برخی ابتکاراتی را در دست گرفتید، ازجمله مثلا آموزش زن‌ها، در جریان این مثلا شما با مساجد در تماس شدید، با روحانیون صحبت کردید، با موسفیدان محلی، این ایده برای شما چگونه شکل گرفت؟ در جمع رفیقان خود وقتی کار می‌کردید، این ایده را چگونه پرورش دادید؟ و این اولین تجربه‌ی شما از رفتن، صحبت‌کردن با روحانیون و مساجد چی بود؟ با چی واکنش مواجه شدید؟

ثریا محمدی: وقتی که ما گروپ صلح خود را ساختیم، گروپ ما به نام «گروپ صلح» بود. ما در آن‌جا شش نفر بودیم، شش نفر از دوستان با هم کار می‌کردیم. بعد ما به این نتیجه رسیدیم که ما باید کارهایی را انجام بدهیم که درجامعه‌ی ما تأثیرگذار باشد، نه تنها که برای خود ما تأثیرگذار باشد، بلکه چهاراطراف ما هم‌چنان افرادی که هستند، تأثیرگذارباشد. کاری باشد که اهمیت و ارزش داشته باشد. ما با هم یک‌جای شدیم و این ایده را تشکیل دادیم که بیایید با همدیگر برویم مادران خویش را باسواد بسازیم. به خاطری که مادر در یک خانواده مثل یک رهبر است. وقتی که مادر در یک خانواده باسواد باشد، یعنی این خانواده هم باسواد است. ما همراه یک گروپ دیگر یک‌جای شدیم، «انجمن همدلی» را تشکیل دادیم و هدف ما از ایجاد انجمن همدلی این بود که ما بتوانیم مادرهای خود را باسواد بکنیم، فرصت‌های تعلیمی را نه تنها برای مادران، بلکه برای دخترانی که از تعلیم باز ماندند نیزمهیا بکنیم. ما صحبت کردیم. جلسات متعددی داشتیم. بعد گفتیم که بیایید این کار را از مسجد شروع کنیم. اگر حالا مکتب‌ها بسته است، ما می‌توانیم مسجدهای خود را به مکتب تبدیل کنیم. ما می‌توانیم خانه‌های خود را به مکتب تبدیل کنیم. ما تدابیرسنجیدیم، در گروپ‌ها تقسیم شدیم و هر کس وظایف خود را باید انجام می‌داد. رفتیم که با مساجد و ملاها صحبت کنیم تا آن‌ها اجازه بدهند که در چنین شرایط، مخصوصا شرایط کابل، ما بتوانیم برنامه‌های خود را شروع بکنیم. در اوایل کار سختی بود، به خاطری که ما با چند مسجد که صحبت کردیم، همراه ما همکاری نکردند. آن‌ها فکر می‌کردند که ما به دنبال کدام هدف دیگر هستیم و فقط هدف ما درس‌دادن- آن‌هم به صورت رایگان- نیست. بعد ما یک مسجد را یافتیم در باره‌ی برنامه با آن‌ها صحبت کردیم. در اوایل صحبتی که با آن‌ها داشتیم – اگر چه که آن‌ها توقعات خیلی بیشتری از ما داشتند- خیلی سوال‌های می‌کردند که ما اصلاً به آن فکر نکرده بودیم و فعالیت‌های ما مرتبط به آن نبود. باز هم با چندین بار صحبت در مورد این که هدف ما صرفا این است که مادران ما باسواد شوند و حال که ما خود ما از تحصیل باز ماندیم، حداقل چیزی را که یاد گرفتیم می‌خواهیم همراه مادران و خواهران خود شریک بکنیم. به همین خاطر وقتی همراه ملا صحبت کردیم، واکنش آن‌ها نسبتا خوب بود. فکر کنم آن‌ها هم تحصیل‌کرده بودند و در همین قسمت ما فعالیت‌های خود را در مسجد شروع کردیم. در همان اوایل که ما اعلان کردیم که چنین برنامه‌ای برای مادران داریم، مادران خیلی صمیمانه از ما استقبال کردند و در همان روز افتتاحیه‌ی انجمن ما که در مسجد بود، خیلی از مادران آمدند، ثبت نام کردند. ما در یک روز تقریباً 60 نفر را ثبت نام کردیم و برنامه‌های خود را شروع کردیم. همین‌گونه برنامه‌های ما ادامه یافت و خیلی یک تجربه‌ی زیبا بود، وقتی می‌دیدیم مادران با آن‌همه مشکلات خیلی زیبا می‌آمدند، درس خود را می‌خواندند، بالای تخته می‌نوشتند و از تجارب خود می‌گفتند. آن‌ها قبلاً هراس/ ترس داشتند این که درمورد خود و فامیل شان صحبت بکنند. وقتی به مسجد آمدند خیلی قوی شده بودند، طرز فکر شان نسبت به زندگی کم‌کم تغییر می‌کرد. ما تنها برای آن‌ها الفبا درس نمی‌دادیم، بلکه درس‌هایی که ما در امپاورمنت می‌خواندیم و آگاهی که نسبت به درس‌های امپاورمنت می‌گرفتیم، نیز با آن‌ها شریک می‌کردیم و همین باعث شد که برنامه‌ی ما یک برنامه‌ی کاملاً مفید و موفق باشد.

رویش: چند نفر در جریان زمان شاگردان شما به برنامه‌ی سوادحیاتی یا آموزش بزرگ‌سالان به چند نفر رسیده بود؟

ثریا محمدی: ما دو تایم برنامه داشتیم و مادران در دو مقطع زمانی می‌آمدند و درس می‌خواندند. شاگردان ما تقریباً تا 180 نفر یا 150 نفر رسیده بودند. همگی شان با وجودی که سن‌های شان خیلی زیاد بودند، مادرانی بودند که 80 ساله بودند، 70 ساله بودند با وجود تمام مشکلات باز هم می‌آمدند، شرکت می‌کردند و می‌گفتند که ما آمدیم و شرکت کردیم، دیگر خبری از درد، خبری از فشار خون و نگرانی نیست، فقط می‌آییم درس می‌خوانیم و بسیار خوش‌حال بودند.

رویش: دو سه تا ویدیویی از مادرانی که یاد می‌کنید درسن 70 سال 80 سال، برای ما هم روان کرده بودید. ما می‌خواهیم که همین تجربه را از زبان شما بشنویم واقعا مادری که می‌گفت من فشار خونم در این‌جا در درس‌هایی که خواندیم، کنترل شده، مادر دیگری که می‌گفت من در این‌جا چشمانم باز شده، چی می‌گفتند با شما؟ حس آن‌ها چی بود؟ مثلا زن 70 یا 75 ساله وقتی بیاید در مسجد درس بخواند یا وقتی که قرآن‌خواندن را یاد می‌گیرد و از قرآن‌خواندن خود لذت می‌برد، چی حس را با شما در میان می‌گذاشتند؟

ثریا محمدی: در اوایل وقتی که آن‌ها با ویدیو گرفتن خیلی راحت نبودند؛ اما کم‌کم وقتی که ما همراه شان صحبت می‌کردیم، مخالفت نشان نمی‌دادند. همیشه که همراه آن‌ها صحبت می‌کردیم، قصه‌ی ما قصه‌ی دختر و مادر بود. آن‌ها مثل یک مادر همراه ما صحبت می‌کردند. در قسمت صحبت‌هایی که همراه شان می‌داشتیم، آن‌ها خیلی زیبا می‌گفتند، حتا همه‌ی آن‌ها حسرت این را می‌خوردند که در گذشته نتوانستند درس بخوانند. همه‌ی شان می‌گفتند که ما آرزو داریم که فقط قرآن را بخوانیم. همگی به شوق قرآن‌خواندن آمده بودند. بعد که با حروف الفبا آشنا شدند و می‌توانستند مادر بنویسند، دختر بنویسند، خیلی هم خوش‌حال بودند و همگی هر باری که ما در مسجد می‌رفتیم و همراه آن‌ها صحبت می‌کردیم، من بخش مدیریت را پیش می‌بردم و چند بار در هفته یا دو هفته بعد می‌رفتم تا احوالی داشته باشیم از مادران. از همان ابتدا که ما وارد می‌شدیم، تا بیرون می‌شدیم، فقط همه‌ی آن‌ها برای ما دعا می‌کردند. خوش‌حال بودند و دعاهای نیک می‌کردند. من فکر می‌کنم که به خاطر همان دعاهای آن‌هاست که ما می‌توانیم موفقیت‌های بیشتر را حاصل کنیم.

رویش: شما از انجمن همدلی یاد کردید، در این انجمن خود مجموعا چند نفربودید؟ از دو گروپ که با هم یک‌جای کار می‌کردید مجموعا چند نفر این برنامه را پیش می‌بردید؟

ثریا محمدی: ما دو گروپ با هم‌دیگر یک‌جای شدیم، دو گروپ بازی‌های صلح. ما یازده نفر بودیم: گروپ ما شش نفر بود و گروپ دیگر پنج نفر بود. یازده نفر بودیم و تمام موارد را برنامه‌ریزی کرده بودیم تا در آینده، وقتی پلان‌های خود را به پیش می‌بریم با کدام مشکلی رو به رو نشویم. یک بخش مدیریت بود، هم‌چنان بخش استاتید بود، هم‌چنان بخش دیپارتمنت. در کل یازده نفر بودیم و درهمین موارد برنامه‌های خود را به پیش می‌بردیم.

رویش: شما در جریان این برنامه‌های خود با هزینه‌های خاصی هم روبه رو بودید، مثلا باید تخته می‌خریدید، مارکر می‌گرفتید، برخی قرطاسیه‌باب این چیزها را از کجا می‌کردید؟ کی برای شما کمک می‌کرد؟

ثریا محمدی: برنامه‌ی ما قسمی بود که همین انجمن همدلی را ما یازده نفر ایجاد کردیم، یازده دختر که خود شان از تحصیل باز مانده بودند و می‌خواستند به مادران و خواهران دیگر کمک کنند. ما از هیچ نهاد یا کدام شخصی حمایت نمی‌شدیم و برعلاوه‌ی این که ما رایگان درس می‌دادیم، برخی مواردی که نیاز بود برای تدریس و آموزش، از قبیل تخته، مارکر… همه‌ی این‌ها را خود ما در جلسات هفته‌وار ازاستادان ما به جای این که به آن‌ها معاش بپردازیم، پول جمع‌آوری می‌کردیم تا بتوانیم همین مصارف قرطاسیه‌باب و موادی لازم را تهیه کنیم. بعضی موقع به خاطری که خوب پیش‌رفت داشتند برای شان جایزه می‌گرفتیم و همه‌ی این مصارف را ما خود ما از جیب خود پرداخت می‌کردیم.

رویش: در جریان این برنامه‌های که شما برای بازی صلح داشتید، چون این برنامه بیشتر به تجارب شخصی خودت مربوط می‌شود و شاید فعالیت‌های سایر هم‌بازی‌هایت را زیاد احتوا کرده نتوانیم، شما یک جایزه‌ای را هم از یک نهاد بین‌المللی گرفتید. این جایزه، جایزه‌ی صلح بود، چی بود؟ شما چی قسم در این جایزه وارد شدید؟ همراهان تان دراین جایزه دیگر کی بودند و این جایزه چی فرصت‌های دیگر را برای تان فراهم کرد؟

ثریا محمدی: در راستای همین فعالیت‌هایی که ما داشتیم در بخش بازی صلح و برنامه‌های سوادآموزی ما، ما از طرف کلستر ایجوکیشن و هم‌چنان  با همکاری دکتر فرزین ما کاندیدای این جایزه شده بودیم. جایزه‌ی بین‌المللی است(Wilson Hing Peace award). من همراه سه تن از دوستان دیگرم در کلستر ایجوکیشن کسانی بودیم که در سال 2024م. برنده‌ی این جایزه شدیم. همین جایزه باعث شد که ما نسبت به کارها و فعالیت‌های ما انگیزه‌ی بیشتر بگیریم. این جایزه صرفا متعلق به من و دیگر همکارانم نبود، بلکه این جایزه به پاسداری تمام فعالیت‌هایی بود که دختران در برنامه‌ی کلستر ایجوکیشن داشتند.

رویش: شما به خاطر دریافت این جایزه وقتی که اعلان شد که شما برنده‌اش هستید، در یک جلسه‌ی آنلاین هم اشتراک کردید، مهم‌ترین نکته‌ای را که در این‌جا به عنوان پیام خود برای مخاطب‌های بین‌المللی خود بیان کردید، چی بود؟

ثریا محمدی: بلی، در 17 اکتوبر ما جلسات آنلاین داشتیم که در همین جلسه ما را به عنوان برندگان همین جایزه معرفی کردند. در این قسمت دوستان زیادی از همان نهاد بودند و هم‌چنان داکتر فرزین و خود شما هم حضور داشتید و دوستان دیگر هم. پیامی که ما برای دوستانی که در خارج از افغانستان قرار داشتند و جهانیان این را گفتیم که دختران افغانستان هنوز هم هستند، این‌ها هنوز هم وجود دارند و با وجود مشکلات و محدودیت‌ها این‌ها باز هم تلاش می‌کنند، نسبت به آینده امید دارند و انشاالله که می‌توانند یک روزی تمام اتفاقات را پشت سر بگذارند و یک آینده‌ی بهتر داشته باشند. پیام ما یک پیام ساده بود: این که ما هستیم و خواهیم بود.

رویش: شما بعد از این تجربه‌ی تان مدتی بسیار اندکی را در کابل ماندید، بعد باز به طرف پاکستان آمدید، دلیل عمده‌ی که مهاجرت کردید، چی بود؟ آیا واقعا شرایط زندگی در افغانستان برای تان ضیق شده بود؟ زمینه‌های تحصیل برای تان کم شده بود؟ یا فرصت‌های خاصی را به دست آورده بودید که به خاطر این فرصت‌ها به کویته آمدید و می‌خواستید که این فرصت‌ها را دنبال کنید؟

ثریا محمدی: بلی، بعد از همین دریافت جایزه ما مدت اندکی را در کابل بودیم و قصد مهاجرت کردیم. البته مهاجرت برای هیچ‌کسی آسان نیست که فامیل خود را پشت سرت بگذاری، وطن و دوستان خود را. فکر می‌کنم این می‌تواند یکی از سخت‌ترین تصامیمی باشد که یک شخص می‌تواند در زندگی خود بگیرد. من زمانی که خواستم مهاجرت کنم، دلیلی که داشتیم این بود که ما بتوانیم درس‌های خود را ادامه بدهیم و در پاکستان شرایط نسبتا بهتری برای دختران وجود دارد تا بتوانند درس‌های شان را به پیش ببرند. فامیل من هم همین تصمیم را گرفت. آن‌ها نمی‌توانستند تحمل بکنند که من فقط در خانه باشم و نتوانم تحصیلات خود را ادامه بدهم. به همین خاطر آن‌ها تصمیم گرفتند که ما مهاجر شویم، بیاییم در شهر کویته و برنامه‌های خود را در این‌جا ادامه بدهیم.

رویش: حال که شما به کویته آمدید، باز هم شامل برنامه‌های کلستر ایجوکیشن هستید و فعالیت‌های خود را در کویته هم با دوستان و هم‌گروهی‌های خود دوام دادید. چی تفاوتی را بین فضا و شرایط و زمینه‌های کاری حالا فعلا در کویته به عنوان یک مهاجر به عنوان یک دخترمهاجر در این‌جا و شرایطی که در افغانستان داشتید، می‌بینید؟

ثریا محمدی: خوب، در قسمت شرایط ما نمی‌توانیم بگوییم که در این‌جا شرایط هم بسیار خوب است. به خاطری که بعضی محدودیت‌ها هست برای مهاجران که نمی‌توانند در این‌جا پیش ببرند؛ اما در این‌جا برای دختران نسبتا زمینه‌ی کارهای بیشتری فراهم است که بخواهند کارها را پیش ببرند. اگر چند که در کابل هم با وجود همه محدودیت‌ها ما فعالیت‌های خود را داشتیم؛ اما در این‌جا من فکر می‌کنم که برای کسان و دخترانی که بخواهند تحصیلات شان را پیش ببرند، زمینه‌ی بهتری فراهم است. این هم بر می‌گردد به نگرش، نگاه، باور و طرز فکرش خودش، که چگونه نگاه می‌کند. البته ما فعالیت‌هایی که در این‌جا داریم. روزی که در کویته رسیدم، سر از فردایش من برنامه‌های درسی خود را در کلستر استقلال شروع کردم. به خاطری که من نمی‌خواستم باز هم من از درس‌های خود پس بمانم و هم‌چنان این‌جا هم گروپ‌سازی کردیم، یک گروپ به نام «سفیران صلح» را ایجاد کردیم و فعالیت‌هایی را داریم و کوشش می‌کنیم که تا حد توانی که داریم و فرصت‌هایی که وجود دارد، استفاده بکنیم و بتوانیم صدای آن دخترانی باشیم که برای فعلا اجازه ندارند که صداهای شان را بلند کند.

رویش: شما در جمع دخترانی هستید که برعلاوه فعالیت‌هایی که دربازی صلح دارید، آموزش زنان را پیش بردید و برخی فعالیت‌هایی که خود تان دارید، در حلقه‌ی نویسندگی هم فعال بودید، هم خود تان نوشتید و هم کسان دیگر را کمک کردید که مهارت‌های نویسندگی خود را رشد بدهند، چقدر از نوشته‌های خود تان تا حال نشر شده؟ شنیدم که یک مجموعه‌ای از نوشته‌های خود را آماده کردید که به عنوان یک کتاب قرار است که منتشر کنید. چند نوشته‌ی تان در این‌ کتاب ممکن است که جمع شود، چند صحفه می‌شود؟ و تجربه‌ی تان از نویسندگی چی است؟ در نویسندگی چه چیزهایی را آموختید که فکر می‌کنید برای شما هیجان‌انگیز و الهام‌بخش بوده‌است؟

ثریا محمدی: سفر نوشتن من هم با سقوط جمهورت شروع می‌شود. اولین روایتی که من نوشتم در مورد همان حادثه‌ی مکتب سیدالشهدا بود و وقتی که دیدم، این را که نوشتم از لحاظ خانواده و هم‌چنان از طرف استادان و دوستان هم مورد تشویق قرار گرفتم و باعث شد که من سفر نویسندگی خود را شروع کنم. تعداد زیادی از نوشته‌های من در نشریه‌های داخلی و خارجی نشر شده‌است. از جمله می‌توانیم اشاره بکنیم به شیشه‌میدیا، رخشانه میدیا، 8صبح، مگزین، هم‌چنان میوزیم، البته تعداد دیگر هم هستند. قسمی که شما هم گفتید من تقریباً 50 نوشته را تا هنوز نوشته کردم و می‌خواهم که این را به عنوان یک کتاب منتشر کنم تا باشد برای نسل آینده و نسل حاضر ما که آن‌ها بخوانند و بفهمند که زندگی برای یک دختر در افغانستان چی معنا می‌دهد و یک دختری که از تمام چیز محروم می‌شود، چگونه دوباره از نو بر می‌خیزد و چگونه زندگی خود را ادامه می‌دهد. هم‌چنان در این قسمت تعداد زیادی از دوستان ما در کلستر ایجوکیشن می‌نویسند، در مورد تجارب روزانه‌ی شان از اندک‌ترین کارهایی که انجام می‌دهند، از طرز فکر و نگاهی که به آینده دارند. نوشتن برای من خیلی الهام‌بخش است. من فکر می‌کنم نوشتن چیزی است که برای ما این فرصت را می‌دهد که چیزهایی را که نمی‌توانیم به زبان بیاوریم، توسط نوشتن به مخاطبان خود منتقل کنیم/ برسانیم. فکر کنم نوشتن خودش یک نوع مبارزه است در مقابل سکوت و این که ما در حال مبارزه هستیم و با نوشتن هم می‌توانیم صدای خود را به گوش جهانیان برسانیم. بسیار خوش‌حال هستم که ما وارد این صفحه شدیم و کوشش می‌کنیم که از دوستان خود و از شما بیشتر بیاموزیم و انشاالله در آینده یک نویسنده‌ی خوب باشیم.

رویش: در امپاورمنت شما برخی تمرین‌های خاصی دارید، نمی‌دانم که چقدر این تمرین‌ها را شما انجام دادید، یکش داشتن یک دفتر تأمل‌های روزانه است که شما حداقل روزانه پنج نکته‌ی تأمل‌برانگیز را بنویسید. این تمرین را به شکل منظم انجام دادی/ پیش بردی؟

ثریا محمدی: در کابل کوشش می‌کردیم که همه روزه این تمرین را داشته باشیم. به خاطری که این می‌توانست خیلی تأثیرگذار باشد به نکته‌هایی که ما در زندگی خود به آن نیاز داشتیم و می‌توانست طرز فکر ما را نسبت به زندگی ما تغییر دهد و من هم می‌نوشتم، مثلا در یک برنامه یا جلسه که بودیم با برخی افراد که آشنا می‌شدیم، زیادتر در جلسات آنلاینی که من اشتراک می‌کردم، وقتی می‌دیدم که طرز فکر من، دختری که در افغانستان به دنیا آمده و یک دختری که در آمریکا به دنیا آمده و یک دختری که در جاپان به دنیا آمده کاملاً متفاوت است. من نکته‌های تأمل‌برانگیز را می‌نوشتم و در مورد آن فکر می‌کردم. هم‌چنان وقتی که مهاجر شدیم، حال هم در مورد نکته‌هایی که مهاجرت می‌تواند برای ما بیاموزاند هم روزانه می‌نویسم و کوشش می‌کنم که نکته‌های تأمل‌برانگیز را بنویسم و از آن مواردی را بیاموزیم و در زندگی خود عملی بکنیم.

رویش: از کسانی که در جریان برنامه‌های توان‌مندسازی(امپاورمنت) با آن‌ها آشنا شدی، یکی دیوید گرشان هست. دیوید گرشان بنیان‌گذار حرکتی است که ما به نام امپاورمنت می‌شناسیم. برای من، برای جمع ما و شما هم مانتور هست و هم مربی است. خاطره و حست از آشنایی با دیوید گرشان چی است؟

ثریا محمدی: من خیلی برنامه‌های آنلاین با دیوید گرشان داشتم، با ایشان بازی صلح بر روی زمین را نیز به صورت آنلاین پیش بردیم. هر باری که ایشان جلسه‌ی آنلاین داشت، من شرکت می‌کردم و هم‌چنان در ارتباط با کار ما. برای من صحبت‌کردن با ایشان خیلی الهام‌بخش بود و می‌توانست خیلی نکته‌ها را به ما بیاموزاند. خیلی یک حس خوب بود وقتی که من در آن‌جا با وجودی که افراد زیادی از دورادور جهان شرکت می‌کردند و فعالیت‌ها را به پیش می‌بردند، فعالیت‌های که آن‌ها داشتند، فکر می‌کردم که فعالیت‌های ساده هست که آن‌ها در راستای بازی‌های صلح به پیش می‌بردند و وقتی می‌دیدم که فعالیت‎هایی که ما انجام می‌دهیم کاملاً متفاوت هست، وقتی که تجارب خود را با آن‌ها شریک می‌کردیم، مورد استقبال قرار می‌گرفت و خیلی خوش‌حال بودیم که با آن‌ها هستیم و انشاالله برنامه‌ها را همراه آن‌ها ادامه خواهیم داد.

رویش: برخی تمرین‌های دیگر را هم شما در بازی صلح بر روی زمین دارید، از جمله در حلقات گروهی تان مثلا انتقال انرژی تان با همدیگر از طریق دست‌ دادن و همدیگر را در آغوش گرفتن و به چشمان همدیگر نگاه‌کردن، با چشمان خود در آیینه سخن‌گفتن. از این تمرین‌ها به طور اختصاصی به عنوان یک فرد چی تجربه داری؟ چی تجربه‌ای در ذهنت هست که هیجان‌انگیز است. یک نمونه‌ی از آن‌ها را اگر به یاد داشته باشی.

ثریا محمدی: بلی، همین برنامه و تمرین که ما انجام می‌دهیم- طوری که شما هم بیان کردید- رو به روی آیینه ایستاد شوی و به خودت نگاه کنی، به چشمان خود نگاه کنی. من کوشش می‌کنم که این تمرین را انجام بدهم. وقتی که روبه‌روی آیینه ایستاد می‌شوم و به خود نگاه می‌کنم، خیلی یک حس زیبا است. وقتی به چشمان خود نگاه می‌کنم، برای من این انگیزه را می‌دهد که بلی، تو می‌توانی در آینده خیلی یک فرد کلان و موثر در جامعه‌ات باشی. چیزی که امروز ما از آن در جامعه‌ی خود به عنوان رویا صحبت می‌کنیم و می‌خواهیم در آینده آن را داشته باشیم و وقتی به چشمان خود نگاه می‌کنم، می‌گویم این چشم‌ها یک چشم عادی نیست و می‌تواند که درآینده خیلی تأثیرگذار باشد. وقتی به خود نگاه می‌کنم، می‌بینم که من می‌توانم/ پوتانسیل آن را دارم که در آینده یک فردی باشم که در جامعه‌ی خود تأثیرگذار باشد، برای دیگران کمک بکند و هم‌چنان برای فعلا وضعیتی را که ما داریم که دختران از حقوق خود محروم هستند، انشاالله در آینده دیگر این‌گونه وضعیت را نداشته باشیم. این یک تجربه‌ی خیلی زیبا هست و یک تمرین خیلی زیبا. هر کسی که مطمئن هستم این تمرین را انجام دهد، خیلی چیزهای جدید را در مورد خودش کشف می‌کند.

رویش: در یکی از جلساتی که داشتیم، از نام خود یک تفسیر خاص داشتی. اگر بخواهی که این تفسیر را در این‌جا با مخاطبان خود در میان بگذاری، چی می‌خواهی بگویی؟

ثریا محمدی: بلی، دریکی از جلسات امپاورمنت بود، مهمانان خارجی داشتیم، من می‌خواستم که وقتی صحبت می‌کنم، کاملاً صحبت‌های متفاوت باشد و خواستم که تعبیر نام خود را به کار ببرم. تا جایی که من تحقیق کردم، «ثریا» به معنای ستاره‌هایی است که در یک آسمان هست. هم‌چنان چلچراغ هم می‌توانیم برایش بگوییم. همین تعبیر نام من نشان‌دهنده‌ی هویت من است و فعالیت‌های که ما انجام می‌دهیم و وقتی که به تعبیر نام خود می‌اندیشم، فکر می‌کنم، همین دقیقا همان کاراکتر و شخصیتی است که من دارم و من برای فعلا و در آینده می‌خواهم به نور یا به ستاره‌ای تبدیل شوم که به دیگران امید بدهد و به دیگران همکاری بکند و تا جایی که می‌تواند دست آن‌ها را بگیرد و در زندگی شان تأثیرگذار باشد.

رویش: شما با چند تا مفهوم در برنامه‌ی توان‌مندسازی دختران و زنان سر و کار دارید، می‌خواهیم حس تان و تجربه‌ی تان را از درک این مفاهیم و انتقال آن به هم‌گروه‌های تان بگویید، مثلا «قدرت زنان»، «رهبری زنان»، «نگاه زنان»، این‌ها چی حس برای تان خلق می‌کنند؟ وقتی که این‌ها را شما درک می‌کنید، از قدرت زنان (Women Power) چی حس می‌کنید؟ از (Women Leadership) چی حس می‌کنید؟ از «اتیتود زنانه» یا نحوه‌ی برخورد یا ذهنیتی را که شما در مواجهه با حوادث دارید، چی حس خاصی برای تان خلق می‌شود که فکر می‌کنید شما را کمک می‌کند، یک الگوی متفاوتی از زندگی را برای جامعه‌ی تان یا برای جامعه‌ی بشری یا جامعه‌ی افغانی به طور اختصاصی هدیه کنید.

ثریا محمدی: وقتی ما از قدرت زنان صحبت می‌کنیم، می‌توانیم بگوییم که یک قدرت خاص است و قدرتی است که امروز نادیده گرفته می‌شود. زیادتر وقت‌ها که ما در جلسات امپاورمنت و فعالیت‌هایی که داریم، از رهبری زنانه صحبت می‌کنیم، ما یک مادر را مدنظر می‌گیریم، یک مادر در یک خانواده نقش رهبری را ایفا می‌کند و همیشه قسمی هست که برای خوشی دیگران خودش را فدا می‌کند. هم‌چنان یک مادر هیچ‌گاه نمی‌خواهد که میان فرزندانش فرق بگذارد که این دختر هست یا پسر. هم‌چنان مادر هیچ‌وقت نمی‌تواند که یک انسان را بکشد یا برای یک انسان صدمه بزند و ما وقتی که از رهبری زنانه صحبت می‌کنیم، یعنی که یک کشور توسط یک زن رهبری شود، ما به این باور هستیم که در آن کشور دیگر خشونتی وجود ندارد، جنگی وجود ندارد…. یک زن و یک مادر خیلی به راحتی می‌تواند با همان خصوصیت‌هایی که در دورن یک مادر وجود دارد می‌تواند به راحتی یک کشور را اداره کند. ما باورمندیم که اگر یک مادر به قدرت برسد مشکلات عمده‌ای که ما یا زنان داریم که جنگ، خشونت و تبعیض هست، این‌ها نمی‌تواند که وجود داشته باشد. مادر قسمی هست که هیچ‌وقت به فرزندان خود به اعضای خانواده‌ی خود ضرر نمی‌رساند، فرق قایل نمی‌شود و هم‌چنان همیشه در تلاش این هست که بتواند آن خانواده را منسجم نگه دارد و هم‌چنان ما فکر می‌کنیم که فعلا در جهان به چنین قدرتی نیاز داریم و اگر ما بتوانیم در افغانستان یک دختر یا یک زن رهبر شود، صد فیصد من مطمئن هستم که مشکلاتی که امروز ما داریم، درآینده نخواهیم داشت.

رویش: یک وقتی شما در صحبت‌های خود بیان می‌کردید که زنی که خشونت می‌کند، بیشتر از این که زن باشد، مرد است یا تجربه‌ی مردانه را در نگاه زنانه‌ی خود تکرار کرده، منظور تان از این حرف چیست؟ یعنی فکر می‌کنید که در نگاه زن اگر زنانه برخورد بکند، اساسا مفهومی به نام خشونت اصلاً جا نمی‌گیرد، اگر زنی خشونت می‌کند، بیشتر از این که زنانه برخورد کند، متأثر از فضای مردانه است؟

ثریا محمدی: ما می‌توانیم بگوییم که بعضی چیزها طبیعی است. ما می‌توانیم بگوییم که زن‌ها یامادرها طبیعتا صله‌ی رحم دارند و با محبت رفتار می‌کنند، پرخاش‌گر نیستند؛ اما در مردها متاسفانه خیلی سخت است که بتوانیم کنترل بکنیم که یک مرد زور نگوید، یک مرد با پرخاش‌گری یک کار را انجام ندهد، البته مردهایی را هم داریم که خیلی با مهر و محبت هستند. اساسا در طبیعت یک مادر و در طبیعت یک زن چینن چیزی وجود دارد و وقتی که ما می‌گوییم یک زن پرخاش‌گر شده، یعنی همان‌قدر شرایط بالای او تأثیر گذاشته تا او بتواند این کار را انجام بدهد. اگر در طبیعت را مدنظر بگیریم، زنان همواره با مهر و محبت هستند، کارهایی را انجام می‌دهند که به کس ضرر نمی‌رساند.

رویش: فکر می‌کنید که در همین دو سه سال اخیر، چی تجربه‌ی موفقی دارید که فکر می‌کنید یک تغییر بسیار کلان را ایجاد کرده؛ اما فشاری در آن نبوده، مثلا نه خود تان فشار دیدید و نه کس دیگری وادار شده که بر شما فشار وارد کند؟

ثریا محمدی: من فکر می‌کنم که در همین مدتی که ما در کلستر آمدیم، درس خواندیم، در مدت همین چند سال، قسمی ما درس خواندیم که نه سر خود فشار آوردیم و نه بر سر جامعه. از طرف ما نه کدام فعالیتی صورت گرفته که جامعه را بتواند متضرر کند و هم‌چنان همین فعالیت‌هایی که ما داشتیم، وقتی که ما از فعالیت‌های صلح بر روی زمین صحبت می‌کنیم، می‌توانیم اشاره بکنیم به فعالیت سوادآموزی. ما در کابل، در همان شرایط وقتی در مساجد دانش‌آموزان خود را درس می‌دادیم، قسمی برنامه‌ریزی کرده بودیم که نی ما برای کسی مشکل ایجاد می‌کردیم و نی آن‌ها برای ما مشکل ایجاد می‌کرد. همین قسم کلا چیزی بود که نظر به برنامه‌ریزی بود که ما داشتیم و همان طوری که ما برنامه‌ها را چیده بودیم، باعث شد که ما به کسی مشکل خلق نکنیم و معمولا همین‌گونه است که فکر می‌کنم دختران همیشه خود شان و کار شان مربوط خود شان هست و کوشش می‌کنند که در جامعه کدام مشکلی ایجاد نکنند.

رویش: وقتی تصور می‌کنید و حداقل قدرت تخیل خود را در کار می‌اندازید، مثلا از حالا تا بیست سال بعد را خود را در موقعیت دیگری می‌بینید که در آن‌جا گروه‌های پنج‌نفری که شما ایجاد می‌کنید، به هزاران گروه تبدیل می‌شود، هرکس همین نقش را بازی می‌کند، هر کس به اندازه‌ی توان خود نور پخش می‌کند، آگاهی پخش می‌کند، نیکویی را در درون جامعه ترویج می‌کند، بدون این که فشار خلق کند، بدون این که اصرار ایجاد کند در درون جامعه و شما هم در همان‌جا هستید. یعنی در طول این بیست سال کار تان را دوام داده رفتید. فکر می‌کنید که آن جهان یا آن جامعه‌ای را که شما بیست سال بعد در آن هستید، چه قسم جامعه هست؟ تصور کنید، به اصطلاح تصویری ارایه کنید، همان تصویر در ذهن تان چیست؟ همین جامعه، چطور جامعه است؟

ثریا محمدی: قسمی که من همواره در صحبت‌های خود گفتم، در جلسات امپاورمت هم، اگر که ما همین‌گونه برنامه‌هایی را که امروز داریم، به همین شکل پیش ببریم، وقتی که ما در مورد آینده صحبت می‌کنیم(بست سال بعد) در جامعه، فکر می‌کنم جامعه‌ای را می‌داشته باشیم که عاری از خشونت هست، عاری از جنگ هست، عاری از تبعیض هست و دیگر کسی به خاطر جنسیتش مورد قضاوت قرار نمی‌گیرد. همه خوش‌حال هستند، همه زندگی شان را به پیش می‌برند، در سایه‌ی صلح زندگی می‌کنند و هم‌چنان من خودم به این باور هستم که اگر بیست سال بعد هم ما به همین گونه برنامه‌های خود را ادامه بدهیم، جهان قرار است که کاملاً یک تجربه‌ی جدید را ببیند و فکر می‌کنم که تا بیست سال بعد کشورهای زیادی هست که توسط زنان اداره شوند. به خاطر همین منشی که آن‌ها دارند، به خاطر همین لیدرشیپی که آن‌ها دارند و یک جامعه‌ی صلح‌آمیز و یک جامعه‌ای که همه حق دارند رویاهای شان را دنبال ‌کنند، دختران دوباره به مکتب می‌روند، درس می‌خوانند و یک جامعه‌ی زیبا، قسمی که ما در امپاورمنت از آن یاد می‌کنیم، «یک زندگی زیبا» همگی می‌توانند داشته باشند.

رویش: ثریا، شما تجربه‌ی واقعی زندگی خود را در بیرون‌آمدن از یک انفجار(انفجار بعد از ظهر در مکتب سیدالشهدا) شروع کردید، انفجار بسیار هولناک که به صدها نفر از هم‌قطاران تان و دوستان تان آن‌جا به خاک و خون افتادند تا یک ماه را حتا تصور نمی‌‌کردی که تو می‌توانی به یاد بیاوری از این حرف بزنی، حتا اخبارش را مرور بکنی، ولی چهار سال بعد از آن حادثه تقریباً در همان زمان‌هایی هستی که می‌توانی با بسیار قدرت و توانایی به این گذشته نگاه بکنی و این تراما نیست، حتا سرت تأثیر نمی‌گذارد؛ اما طالبان بر کشورت مسلط اند، هم‌چنان زمام امور را به دست دارند، چنان با خشم با خشونت زن‌ها را از تمام حقوق و امتیازات شان، از زندگی شان محروم می‌کنند، به عنوان فردی بیرون‌آمده از همان انفجار، کسی که طالبان این وضعیت را بالایت آورده، نسبت به طالبان چی حس داری؟ از طالبان نفرت داری؟ طالبان را دشمن خود احساس می‌کنی؟ یک روز اگر به رهبری برسی، مثلا یک جامعه‌ای را ایجاد کنی، مثلی که حزب دموکراتیک خلق آمدند به تعبیر خود شان آل یحیی را کلا قلع وقمع کرد، آن‌ها را نابود کرد، مجاهدین آمد کمونست‌ها/ حزب دموکراتیک خلق را قلع و قمع کرد، طالبان آمدند شر و فساد/ مجاهدین را قلع و قمع کردند. جمهوریت آمد طالبان را قلع و قمع می‌کردند و حالا طالبان دوباره آمدند از جمله زن‌ها را قلع و قمع می‌کنند… شما وقتی که آمدید طالبان را قلع و قمع می‌کنید، نابود می‌کنید تا از شرش خلاص شوید یا نه دنیایی که شما در آن ثریا هستید، دنیایی که در آن مثل ثریا می‌درخشید، جایی برای طالبان هم وجود دارد؛ اما طالبانی که دیگر طالب نیستند؟ من می‌خواهم واقعا صمیمانه از شما در این سن و سالی که قرار دارید، در 17 سالگی یا 16 سالگی پرسان بکنم که ثریا نسبت به طالب چگونه می‌اندیشد/ چی حسی دارد؟

ثریا محمدی: با وجودی این همه مشکلاتی که طالبان بر سر زنان آورده، زنان را محروم کردند، دختران را از تحصیلات شان منع کردند، من از طالبان نفرت ندارم، من آن‌ها را به عنوان دشمنان خود نمی‌بینم، من همواره یاد کردم، طالبان را به چشم کسانی می‌بینم که به کمک من نیاز دارند که من آن‌ها را کمک بکنم، برای آن‌ها بفهمانم که نی این کار درست نیست، این کار اشتباه است، ما باید این کار را تغییر بدهیم و زاویه‌ی نگاه شان را تغییر بدهیم. صد فیصد در آینده یا همان رهبری که ما می‌خواهیم داشته باشیم، طالبان شامل خواهد بود؛ اما نه آن طالبانی که امروز هستند، طالبانی هستند که خود شان دختران شان را به مکتب می‌برند، خود شان درس می‌خوانند و خود شان به حقوق بشر، به ارزش‌های انسانی احترام می‌گذارند. وقتی ما رهبری را به دست می‌گیریم و وقتی ما از رهبری صحبت می‌کنیم، این به این معنا نیست که ما از تمام کسانی که در حق ما بدی کردند، آن‌ها را بکشیم. نی، در رهبری زنانه چنین چیزی وجود ندارد. در رهبری زنانه فقط خوبی هست، هم‌چنان قسمی نیست که وقتی ما از رهبری زنانه صحبت می‌کنیم، یعنی ما مردها را کنار بگذاریم. حال که نوبت ما رسیده است، آن‌ها را از حق شان محروم کنیم. نخیر، حق مساوی! در رهبری زنانه افراد نسبت به جنسیت شان قضاوت نمی‌شوند، نسبت به استعداد شان قضاوت می‌شوند. هر کسی که استعدادش را داشته باشد، هر کس که بخواهد یک کار مفید انجام دهد، ما از او حمایت می‌کنیم. امیدوارم که طالبان هم تغییر بکند، صد فیصد قابل تغییر هستند، اگر خود طالبان باشند، نه دست‌نشانده‌ی کسان دیگر. من هیچ نفرت و کینه‌ای از طالبان ندارم. فقط فکر می‌کنم که آن‌ها به کمک نیاز دارند و ما باید آن‌ها را کمک کنیم.

رویش: شاید این آخرین سوالم باشد، ثریا جان! امیدوار هستم که از این سوال ناراحت نشوی و جوابش را بسیار صمیمانه یاد کنی. باز هم به یک تجربه‌ی تلخ تو را ارجاع می‌دهم، ثریایی که زندگی، از ماحول، از جامعه، درد، رنج، فشار، سختی و بی‌مهری دیده، چهره‌ی زندگی و چهره‌ی آدم‌هایی که در زندگی بوده همیشه عبوس و خشن دیده، نسبتش با شادی، با خنده، با رقص، با آواز با گشادگی چی هست؟ چقدر خود را یک دختر شاد و شادمان می‌بینی و چقدر دوست‌دار شادی و شادمانی هستی؟ چقدر حس می‌کنی که این دنیا با شادی و خنده زیباتر است؟ چقدر فکر می‌کنی که تلخی‌های زندگی این شادی‌ها را در روح و روانت آسیب زده و چقدر فکر می‌کنی که نه مثلی که در دیگر بخش‌های زندگی خود مقاومت کردی و خود را نگاه کردی، شادی را هم به عنوان معنای زندگی در خود نگاه کردی و شادی را روح و معنای زندگی می‌دانی؟

ثریا محمدی: با وجود تمام دردها و تلخی‌هایی که من در زندگی داشتم، اما من کوشش کردیم که شادی را فراموش نکنم. فکر می‌کنم که شادی و غم جزئی از زندگی است. ما نمی‌توانیم که زندگی را بدون غم یا بدون شادی در نظر گیریم. این دو پدیده در کنار هم هستند. صد فیصد در زندگی روزهایی است که آدم با غم مواجه می‌شود؛ اما تا جایی که کوشش کردیم به بهانه‌های مختلف کوشیدم که خوش‌حال باشم. افرادی که در چهار اطراف من بوده، دوستانم، خانواده‌ام همیشه حمایت کردند. اگر امروز چنین ثریایی قرار دارد به لطف همان خانواده است و همواره به خاطر آن‌ها کوشش کردم که در بعضی مواقع خوش‌حال باشم. فکر می‌کنم که باوجود تمام تأثیرات و مشکلاتی که روبه رو شدیم، باز هم کوشش کردم که یک زندگی خوش‌حال‌تر داشته باشم. به خاطری که ما در دنیا فقط یک بار زندگی می‌کنیم و یک بار این فرصت برای ما داده شده، پس بیایید که خوش زندگی کنیم، خنده بر لب داشته باشیم، با وجودی که مشکلات جزئی از زندگی است، ما نمی‌توانیم مشکلات را انکار بکنیم و با وجود مشکلات هم بیایید کوشش کنیم که یک لحظه‌ای به بهانه‌های مختلف خوش باشیم، بخندیم و دوستان خود را خوش‌حال نگه داریم. زندگی همین است، می‌گذرد و با تمام خوشی و غم خود.

رویش: آخرین پیام تان، سخن خود تان که من نتوانستم از شما بپرسم و شما می‌خواهید، بگویید.

ثریا محمدی: آخرین پیام من که من می‌خواهم داشته باشم، پیامم به تمام دختران افغانستان است که برای فعلا از تمام حقوق شان محروم شدند، نادیده گرفته شدند، صدای شان خفه شدند، من هم شامل همان دختران هستم؛ اما من برای آن خواهرانم می‌گویم که شکست در زندگی وجود دارد و خودم به این باور هستم که شکست پله‌ای از موفقیت است. هرگاه که ما در زندگی با مشکل مواجه می‌شویم، با محدودیت‌ها رو به رو می‌شویم، این‌ها نه تنها که باید ما را ضعیف نکند، بلکه قوی‌تر بکند. درست است، من قبول دارم که امروز شرایط سخت است؛ اما باز هم هر کدام ما می‌توانیم با اندک کارها و با کارهای ساده‌ای که روزانه انجام می‌دهیم، می‌توانیم زندگی خود را متحول کنیم. هم‌چنان توصیه می‌کنم که کتاب بخوانند. کتاب‌ در خانه‌ها هست؛ ما می‌توانیم که آنلاین هم بخوانیم. به خاطری که کتاب‌ها، کتاب‌هایی را که من خواندم زیاد در زندگی‌ام تأثیر گذاشته‌است. هم‌چنان پیامی که به طالبان دارم می‌خواهم برای شان بگویم که همین‌قدر کارهایی را که انجام دادید، بس است. بیایید یک بار فکر کنید در مورد کارهایی که انجام می‌دهید. برای شما فرصت هست، می‌توانید به انسان‌های خوب تبدیل شوید و می‌خواهم برای شان بگویم که از این فرصت استفاده بکنند و هم‌چنان به آن کسانی که خود را مدافع حقوق بشر و ارزش‌های انسانی می‌دانند، وضعیتی که برای فعلا در افغانستان جریان دارد، قابل قبول نیست و نقص حقوق بشر است. نیمی از جامعه نادیده گرفته شده، پس از آن‌ها می‌خواهیم که در این راستا عمل بکنند و هم‌چنان دختران افغانستان فکر می‌کنم که یا تمام زنان افغانستان در زندگی هیچ‌وقت ما نباید منتظر یک شخص یا یک نفر باشیم که بیاید و ما را نجات بدهد، بلکه باید خود ما وارد عمل شویم و با یک کار ساده زندگی خود را متحول بکنیم و رویایی را که داریم و آن زندگی زیبایی‌ را که ما می‌خواهیم داشته باشیم، داشته باشند. امیدوار هستم که هرچه زودتر همین شرایطی که برای فعلا وجود دارد، به اتمام برسد و دختران بتوانند به حقوق مساوی شان برسند و در جامعه بتوانند نقش مهمی را که دارند، ایفا بکنند.

رویش: تشکر ثریا جان، منتظر شما می‌مانیم تا 23 سال دیگر، تا ثریای 17 ساله، 40 ساله شود و در 40 سالگی خود الگوی متفاوتی از رهبری، رهبری زنانه را برای جهان ما عرضه کند.

ثریا محمدی: تشکر استاد بسیار زیاد از شما!

Share via
Copy link