نقد و ارزیابی برنامهی گفتوگوی سمیع مهدی با محمد محقق
با تأکید بر اهمیت روایت، روایتگری و وظیفهی اخلاقی شخصیتهای تاریخی
مصاحبهی سمیع مهدی با محمد محقق که در قالب برنامهی «دیدار با تاریخ» روز جمعه ۲۵ جولای ۲۰۲۵، از تلویزیون آمو پخش شد، نه تنها رویدادها و تکههایی از تاریخ پرچالش افغانستان را روشنتر میکند، بلکه بُعدی مهم از روایتگری و ساختن تاریخ شفاهی در این سرزمین را به نمایش میگذارد. نقد و ارزیابی این برنامه، فراتر از شرح تکنیکی یک مصاحبه یا بررسی صحت و سقم تکتک گفتهها، مسألهی مهمتری را نیز به میان میکشد که عبارت از بازنمایی «عادت گفتن» و «منش روایت کردن» در رهبران سیاسی ـ اجتماعی ماست. این امر همان مسئولیت تاریخیِ تمام کسانی است که صدایشان به مثابهی بخشی از حافظهی جمعی آینده شنیده میشود.
۱. اهمیت روایتگری و ثبت تجربههای زیسته
از دل گفتمانهایی همچون برنامهی «دیدار با تاریخ» که به ابتکار سمیع مهدی به راه افتیده است، تاریخ به جای صفحات کتاب یا روایتهای رسمی، تبدیل به طنابی میشود که شخصیتهای فعال دیروز با زبان خود آن را ـ هرچند ناقص و گهگاه متناقض ـ بازمیتابانند. روایت گفتاری، بهویژه از زبان شخصیتهایی که «در متن» تاریخ بودهاند، صدا و نفس زندهای به گذشته میدهد که با هیچ سند بایگانی و نقلیهی نوشتاری جایگزین نمیشود.
در این میان، روایتِ شخصیتهایی که خود راوی تاریخ خود هستند – و گاه تاریخ را از منظر خود مینویسند – نه فقط برای شفافسازی واقعیات، بلکه برای انتقال تجربه، تولید هشیاری تاریخی در نسلهای آینده و بازسازی فهم انتقادی از گذشته ضرورت دارد. این همان کاری است که من به سهم و توان خود، رویهی دیگری از آن را با ثبت روایتهای شفاهی به مثابهی «روایت حذفشدگان» و «صدای گمنامان» در شیشه میدیا و شیشه ایجوکیشن دنبال میکنم. تفاوت «روایت حذفشدگان» با «دیدار با تاریخ» در اینجاست که در آنجا روایت فرد گمنام، صراحت و صداقتی بیپردهتر دارد، در حالی که راوی قدرت اغلب روایت را به میدان توجیه بدل میکند و به دو دلیل مشخص، از نزدیکشدن به حقیقت پرهیز دارد: یکی، برای بزرگنمایی یا کوچکنمایی کاری که خودش در آن دخالت دارد؛ و دوم، رد گم از پاسخگویی به کاری که خودش نیز توجیه آن را ناممکن میداند. در عین حال، راوی قدرت، مجال این را که کار دیگران را به خود نسبت دهد و در زیر درخت جمعی، سایهی عافیت و راحتی را برای خود انتخاب کند، بیشتر دارد و این نیز حقیقت را از دسترس دورتر میسازد. من در روایت سید هادی اصغری، صدای نفسکشیدن مجاهدی را میدیدم که همسنگر زخمیاش را بر دوش دارد و در زیر باران مرمی دشمن، هم او را دل میدهد که حوصله کند و نمیرد و هم خود را نیرو میدهد تا یک گام را زودتر و بلندتر بردارد که رفیقش در کابوس زخم و خون از نفس نیفتد؛ اما همین، تقلای محشرگونه در روایت «رهبر»ی که از آن حکایت میکند، فقط دو سه سطر از لاف و گزاف پیروزی و فتح و عقبزدن دشمن است و دیگر هیچ!
به همین گونه، وقتی سمیع مهدی، از موقف دیدار با تاریخ، اصرار میکند که محمد محقق یک سخن راست و صاف بگوید که در کابل چه اتفاق افتاد و چه کسی چه اشتباهی مرتکب شد که جان هزاران انسان و هستی یک شهر به خاک و خاکستر تبدیل شد، پاسخ فقط خندههای سبک و هرزهانگارانهی یک «رهبر بیخیال» است که پس از سی و سه سال، هنوز هم هیچ چیزی بر زبان نمیراند که دلیل اندکی بر آنهمه خاک و خون و دود و باروت بر سر انسان باشد؛ حالانکه در همان صحنه، من یکی، – حد اقل من یکی – لحظهای را در فیلم نصرالله پیک، حوالی ساعت یک و نیم یا دو بجهی بعد از ظهر روز پنجشنبه، ۲۲ دلو ۱۳۷۱، برای «دیدار تاریخ» دارم که در پیش روی سیلو، در کنار سنگفرش خیابان، به دختر جوانی برخوردم که موهای چوتیشدهاش از پشت سر کشال بود و تاب میخورد و هی دستانش را به هم میمالید و از هر رهگذر با التماس میخواست که «از برای خدا مادر مه کمک کنین»… مادرش بر دیوارهی سنگی کنار جاده، در بغل دیوارهی سیلوی مرکز، دستانش روی زانو نشسته و اندکی به جلو خمیده بود. من تفنگی بر دوش داشتم و بلندگویی در دست. با پیک، هر دو نفر، از آخرین کسانی بودیم که از علوم اجتماعی در افشار گریخته بودیم. در فاصلهی دروازهی علوم اجتماعی تا کوچهی قایمیه، سقف مرمی را که پیهم از بالای سر ما نزدیک میشد و ما در میان زمین مرطوب نزدیک قایمیه پازده شده بودیم و گامهای خود را کش نمیتوانستیم، کشال کشال کنان به پناه دیوار رسیدیم و بالاخره آمدیم تا صدا و التماس این دختر را بشنویم.
من برگشتم. دستان مادر را روی گردنم گذاشتم و او را بلند کردم. دامنش تا شلوار، همه خیس خون و ادرار بود. مادر هنوز دستانش روی شانههای من آرام نگرفته بود که دختر جوان باز هم صدایش بلند شد و التماس کنان فریاد کشید: «از برای خدا پدر مه کمک کنین!»…. کامرهی پیک آنجا نیز بر میگردد. دقیقاً در همان لحظه، روی کراچی دستی بر روی جادهی سیلو زوم میکند که در آن پیرمردی غرق در خون، افتاده است. این دختر جوان، پدر و مادر زخمیاش را از افشار تا اینجا کشانده بود!
اینها هیچکدام در روایت هیچ رهبر و هیچ فرماندهی ثبت نمیشود. افشار دستمایهی شعر و شعار برای یکی و چاشنی فحش و دشنام و نفرت برای دیگری است. در روایت «راوی قدرت»، افشارها و کابلها و افغانستانها و تاریخها اینگونه حذف میشوند و از آنها فقط خنده میماند و رجزخوانی میماند و محکوم کردن و حماسهسرودن. و درست، به همین دلیل، کار سمیع مهدی در «دیدار با تاریخ» مهم میشود. او «راوی قدرت» را – هر چند با وسوسهی شهرت و توجیه و نام و نشان – به «دیدار تاریخ» میآرد تا زمینهای باشد که وقتی «روایت حذفشدگان» از راه رسید، روایت «راوی قدرت» نیز پنهان نباشد.
۲. آسیبشناسی روایت محقق و خلأ آگاهی استراتژیک
یکی از مشکلات اصلی گفتوگوی محمد محقق، و به طور کلی روایت اکثر رهبران جهادی و سیاسی افغانستان، فقدان «نگاه کلنگر به گذشته» و «دورنمای استراتژیک به آینده» است. این موضوع را در دقیقهبهدقیقهی صحبتهای محقق مشاهده میکنیم.
برای من وقتی محقق در آغاز سخنش، اسم میر یزدانبخش را از یاد برد، دو تکانهی ذهنی به صورت همزمان ایجاد شد: یا واقعاً خیلی از حافظهاش محروم و دور شده است و یا در درک و بیان مسایل مهم و اساسی جامعهای که ردای رهبری آن را بر دوش دارد، خیلی بیمبالات و سطحی است. در مقام او، هر دو فاجعه است. محقق، در حافظهی خوبش زبانزد همه بود: مخصوصاً فکاهیهایی که از هر کس و هر چیزی فیالبداهه روی زبانش جاری میشد، نشان از تیزی حافظهاش بود. اسمها را خیلی خوب به یاد میآورد. تاریخها را به یاد میآورد. اینجا هم وقتی قیام چارکنت و آمدن استاد مزاری به چارکنت و خبر دادن از تشکیل سازمان نصر و استدلالهایی را که در گفتوگو با بهشتی رد و بدل شده است، یاد میکند، نشان میدهد که حافظهاش خوب یاری میکند؛ اما واقعاً اسم کسی مثل میر یزدانبخش، آنهم وقتی که اسم خان کاکری و باز علی خان به یادش میآید، هر چه زور میزند، به حافظهاش نمیآید؟ … یعنی، راستی راستی باید تختش جمع باشد؟ اگر چنین است، دیگر چه چیزی را از حافظهی تاریخی خود راست و درست به خاطر میآرد که در «دیدار با تاریخ» عرضه کند؟
اگر حدس دومی درست است که نشان از بیمبالاتی و سبکسری محقق به مسایل حیاتی و مهم مرتبط با سرنوشت و خاطره و زندگی جامعهاش دارند، باز هم پردههای زیادی از روی صورت محقق برداشته میشود که سمیع مهدی در «دیدار با تاریخ» آن را فراهم کرده است. من در خلال گفتوگو، وقتی محقق را از چشم و گوش یک همراه و رفیق، دنبال میکردم، هر دو نشانه را در او آشکار میدیدم. برای من صادقترین لحظه، در تمام گفتوگوها، همان اشکهایی بود که محقق به یاد مزاری ریخت. من آن را باور کردم و در آنجا، گذشته از تعلقات عاطفی یک فرد به فردی دیگر، اوج بیچارگی و درماندگی یک رهبری را میدیدم که بعد از مزاری، دیر زمان، فراموش کرده بود که مزاری کیست و برای او کی بوده است. محقق، در این دوران، به آدرس مزاری و میراث مزاری سخنان ناروای زیادی گفت و کارهای ناروای زیادی کرد که امروز، همهی آنها، در قالب این درماندگی و بیچارگی، در اشک و هقزدنهایش، درست مثل یک کودک بازیگوش و بیپروا، دم دستش قرار گرفته است و سمیع مهدی آن را در «دیدار با تاریخ» هویدا کرده است.
محقق وقتی به رخدادهایی چون سقوط حکومت داکتر نجیب الله در شمال کشور، پیمان جبلالسراج یا حادثهی مرگ مزاری میرسد، روایتش جزئیات تازهای میدهد که قبل از این، با این صراحت به آنها اشاره نکرده بود، اما در کلیت قصه، به دلیل همان دو فقدانی که در نگاه او یاد کردم، هیچ چیزی را گرهگشایی نمیکند؛ بلکه بر ابهام و حتی سطحینگری میافزاید.
محقق و اکثر همتایان جهادی و سیاسی او در میان کنشگران سیاسی افغانستان، تمام تصمیمات و تجربههای خویش را در «لحظه» و «مقطع» زیستهاند و اکنون هم تنها به همان لحظهها و مقطعها برمیگردند؛ اما وقتی باید آن لحظهها و مقطع را در متن روند تاریخی و با بازاندیشی نقادانه روایت کنند، دچار لکنت و ابهام میشوند. مثلاً در مورد «سقوط کابل» یا «کشورکشیهای تنظیمها»، آنچه محقق توضیح داده، بیشتر شرح حال فردی یک راوی معمولی است که خودش تصادفی در آنجا گیر افتاده است یا کوشش برای یافتن مجرایی در بخشش تاریخی به خاطر آنچه که بر نسل و مردمش گذشته است. هیچکدام اینها در «دیدار با تاریخ» بار محقق را سبک نمیکنند. سمیع مهدی، به مقتضای برنامهای که دارد و متناسب با منش و رفتاری که خودش دارد، مچ او را بیشتر از این محکم نمیگیرد، اما نشان میدهد که یک نسل، در دیدار با تاریخ، در برابر نسلی دیگر، پاسخهای زیادی را بدهکار است که صرفاً با خنده و استهزا و «من نمیگویم» و «به صلاح نیست بگویم» جبران نمیشود.
۳. مسئولیت اخلاقی و تاریخی شخصیتهای سیاسی در روایت
روایت برای تاریخ، آنهم در «دیدار با تاریخ»، فقط بیان جزئیات وقایع گذشته نیست، بلکه نوعی مواجهه با خود و مسئولیت اخلاقی و وجدانی در برابر «حقیقت» است.
یک رهبر جهادی، زمانی که امروز روایت میکند، نه فقط مسئول صحت گفتار خود است، بلکه باید عملاً پاسخگوی سرنوشت صدها هزار نفری باشد که مسیر زندگیشان از تصمیمات او و امثال او متأثر شده است. این همان سوالی است که سمیع مهدی، چندین بار به تکرار از محقق میپرسد و محقق از نزدیک شدن به آن، یا جدیگرفتن آن، طفره میرود.
روراستی، شجاعت در پذیرش خطاها، و تعهد به بازگویی وجدانمدار ـ اینها شرط روایتی است که «حق تاریخ» و «حق ماندگان» را ادا کند.
در این مصاحبه، محقق با گریز از داوریهای واضح دربارهی روابطش با سایر رهبران حزب وحدت (همچون مزاری و خلیلی) یا سایر رهبران سیاسی و جهادی (همچون جنرال دوستم و مسعود و ربانی و گلبدین حکمتیار و کرزی و اشرف غنی)، یا رخدادهایی مانند جنبش روشنایی و قیام تبسم، نشان میدهد که هنوز اسیر مصلحت و هراس از مواجههی بیپرده با «حقیقت» تاریخی است. آن هم در حالی که نسلِ حافظهی جمعی جدید (نسل روایات شفاهی نامدار و گمنام) نیاز اساسیاش صداقت و بازاندیشی بدون تعارف است. محقق بگوید یا نگوید، امروز «همه کس»، «همه چیز» را میداند. این نکته را با تأکید میگویم که بیشتر از همه افرادی مانند محقق به آن توجه کنند: «همه کس» و «همه چیز». نسل امروز با عکس و فیلم و انترنت و رسانه زندگی میکند. هیچ چیزی در هیچ جایی پنهان نمیماند. همه کس و همه چیز برهنه و آشکار در برابر همه قرار دارند. پنهانکاری در «دیدار با تاریخ» مثل این است که شخصی برهنه تلاش کند خود را در وسط جمعیت با عینک دودی محجبه نشان دهد. مردم از مزاری و مسعود و و دوستم و گلبدین و افشار و غرب کابل و کوه تلویزیون و چمتله و شمالی و چهارآسیاب و قلعهی جنگی صدها سخن و فیلم دارند؛ مردم سخن محقق در ارگ اشرف غنی را در موبایلهای خود ذخیره کرده اند؛ مردم هتاکی و بیپرواییهای محقق در مورد خلیلی یا قانونی یا اشرف غنی و اکبری را در فایلهای کامپیوتر یا آی کلود انترنت خود ذخیره دارند. چه ضرورت است که محقق بخواهد آنها را پنهان کند یا دگرگونه روایت کند. او بیاید و از موقف خود، راست و صریح بگوید که دلیل و مبنای او برای گفتن این حرفها یا ایستادن در این مواضع چه بوده است. محقق هراس نکند. «اگر حکم شود که مست گیرند، در شهر هر آنکه هست، گیرند». مهم این است که او بیاید و راست و درست سخن بگوید و موقف و موضع خود را به عنوان یک فرد شرح دهد، نه اینکه پنهانکاری یا ماستمالی و دروغگویی کند. «دیدار با تاریخ» یقهی محقق را گرفته و او را وارد معرکه کرده است. اینجا خوب است اندکی راست و صافتر بایستد و راست و صافتر سخن بگوید. عمرش هم بیش از این مجال نمیدهد که چندین دفعه و به تکرار به «دیدار تاریخ» بیاید.
به صورت مشخص، وقتی محقق روایتهای خود دربارهی قتل مزاری را میآورد، نکتههای ناگفتهای را از زبان خود دارد که هیچ مقام رسمی سیاسی حزب وحدت به این صراحت آن را نگفته بودند؛ از جمله آخرین لحظات بیرون شدن از کابل (روز شنبه ۲۰ حوت)، صحبتش در همان روز با جنرال دوستم و عکسی که گویا همان روز (روز یکشنبه ۲۱ حوت) جنرال دوستم از دستگیری مزاری در اختیار داشته است، حادثهای که در هیلیکوپتر اتفاق افتاده است، ارسال «توفان» برای تحقیق و دریافتهای او از غزنی و محل حادثه و صحبت با پیلوت؛…. اینها همه در روایتهای رسمی حزب وحدت تا کنون مغفول بودند. بااینهم، بسیاری از ابعاد حادثه است که محقق بر آنها سرپوش میگذارد و به گفتههای متناقض اکتفا میکند. به این ترتیب، او نه روایت را باز میکند و نه ابهام را میزداید. محقق و هیچ یک از رهبران حزب وحدت تا کنون نگفته اند که چرا پس از قتل مزاری، هیچ هیأت رسمی و کمیسیون حقیقتیابی تعیین نکردند که به اندازهی یک صفحهی رسمی سندی بیرون دهند که دریافت حزب وحدت از این حادثهی بزرگ تاریخی را نشان دهد.
به همین ترتیب، محقق وقتی به جنگهای داخلی هزارهجات یا حتی جنگهای کابل میرسد، خود را بیش از آنکه بازیگر فعال نشان دهد، به موضع دفاع و واکنش سوق میدهد. سؤالاتی که میتواند به پرسشگری عمیقتر، نقد عملکرد خویش و سایر رهبران منتهی شود، معمولاً با واژههایی از قبیل «ناچار بودیم» یا «همه دچار خطا شدیم» پاسخ داده میشود که هیچکدام نه تنها کافی نیستند، بلکه کسانی را که او در پی استتار آنها یا در صدد حمایت از آنها است، در معرض سوال و آسیبهایی بیشتر قرار میدهد. مزاری دو سال و ده ماه در برابر مسعود و شورای نظار و دولت اسلامی جنگید و در پارهای از مقاطع، از هیچ امکان و هیچ وسیلهای دریغ نکرد تا «دشمن» خویش را ساقط کند. هیچگاهی نیز این فاصله و دشمنی را انکار نکرد و به صورت صریح از موضع و دلیل مخالفت خود سخن گفت. محقق، به عنوان «پیرو» و «شاگرد سیاسی» و «جانشین» مزاری، همانگونه که با خنده و استهزا میگوید نمیتواند او را ملامت کند یا بد بگوید، حق ندارد او را در «دیدار با تاریخ» در موضع ضعیف و ناتوان و غیر قابل توجیه قرار دهد. حد اقل میتواند همان مواضع مزاری را از زبان خود او تکرار کند و بگوید که مزاری با انحصار قدرت مخالف بود و مهمترین مطالباتش «مشارکت در تصمیمگیری سیاسی»، «رسمیت مذهب جعفری در چارچوب قانون» و «حقوق مساوی از امکانات عامه برای تمام شهروندان» بود. بگذار زمینه برای مسعود و ربانی یا هر کسی که از موضع شورای نظار و دولت ربانی سخن میگوید، نیز فراهم شود تا بگویند که دلیل آنها در جنگ با مزاری وغرب کابل چه بوده است. چه چیزی در غرب کابل و در موضع و سخن مزاری وجود داشته است که دو سال و ده ماه، تمام هست و بود دولت اسلامی را وقف سرکوب و از بینبردن آن در نقطهای کوچک در غرب کابل کرده بود؟ …. گفتن این حرف برای محقق در «دیدار با تاریخ»، چیزی از شأن و حرمت مسعود و ربانی کم نمیکند؛ اما مزاری را که او مدعی جانشینی و رفیقی با اوست، از حالت بیدفاعی در «دیدار با تاریخ» بیرون میکشد. محقق میگوید که مزاری نمیتوانست تحمل کند که دست بسته یا در حالت اسیری نزد ملا عمر برود و با او عکس سلفی بگیرد؛ اما فراموش میکند که اینجا خودش، او را دستبسته و در حالت اسیری، بعد از سی و سه سالی که او رفته است، در «دیدار با تاریخ» رها میکند تا حتی کسی هوس «عکس سلفی» گرفتن هم به سرش نزند.
۴. نقش مجری و مسئولیت روشنگری
در این میان، بر خود لازم میدانم که به عنوان یک دوست و همراه، از سهم سمیع مهدی، به عنوان مصاحبهگر مسئول و جدی، نیز غفلت نکنم. میدانیم که جسارت، پیگیری، و دقت در پرسش، حوزههایی است که مصاحبهگر میتواند «راویان قدرت» را به شفافیت و بازگویی بیپرده دعوت کند. هرچند گاهی مصاحبهشونده از پاسخ طفره میرود، مسئولیت راوی ثانوی (مصاحبهگر) است که اجازه ندهد روایت در تاریکی و اغتشاش باقی بماند. سمیع مهدی، متعلق به نسل جدید است؛ نسلی که پرسشهایش جدیتر از آن است که با تسامح و تساهل کنشگران سیاسی آماتور و تصادفزده، مخدوش شود.
ما رنج زیادی برده ایم. در یک نسبت، همهی ما قربانیان زخم بیشماری هستیم که نه سزاوار بود و نه الزاماً غیر قابل اجتناب. روایتهایی که از گذشتگان میگیریم، برای این است که زخمهای گذشته را مرهم کنیم و برای آیندگان مجالی فراهم کنیم که با شجاعت و خردمندی زندگی و سرنوشت بهتر خود را بسازند.
من انتظار داشتم که سمیع مهدی، با محقق، کمی بیشتر از آنچه در این مصاحبه حق نان و نمک و مهمان را پاس داشته است، سخت میگرفت. محقق در بغل خانهاش عکس بزرگی از خودش نصب کرده است. این همان جایی است که قاعدتاً باید حسب عادت و رسم این سیاسیون، عکس مزاری نصب میبود تا به مخاطبان میگفت که راستی راستی اشکش به خاطر مزاری ناشی از درد فقدان اوست. عکس بزرگ محقق، قصهی ملا نصرالدین است که خبر مرگ خود را خودش برای زنش آورده و از او خواسته بود به همسایگان بگوید تا جنازهی او را از دشت جمع کنند. وقتی همسایگان از زن ملا پرسیدند که چه کسی خبر مرگ ملا را آورد، زن ملا گفت: «ملا بیچاره، چه کسی را دارد که خبر مرگش را بیاورد؟ …. خودش با پای خود آمد و خبر داد!»
جمعبندی و تاکید پایانی:
تاریخ، مالکیت انحصاری کسی نیست؛ ملک مشترک نسلهاست. هر راوی پرقدرتی که صحنه را در اختیار دارد، باید بداند که تمام ادعاها و توجیهاتش روزی در محک قضاوت آینده قرار خواهد گرفت، و اگر اهالی قدرت، هنوز با روایتگری صادقانه و بازنگری تاریخی آشتی نکنند، تاریخْ روایتهای حذفشدگان و مردمان گمنام را با صداقت بیشتری گوش خواهد داد.
از این جهت، هر برنامهی تلویزیونی که میزبان روایتی از دل تاریخ ماست، ارزشی افزون دارد ـ نه به شرط صحت همهی گفتهها، که به خاطر بازآفرینی فضا برای گفتوگوی تاریخی، نقد صریح و تداوم پرسشگری.
در نهایت، تأکیدم این است که: صداقت در روایت، شجاعت در بازخوانی خطاها، و تفکر بر مصالح آینده، مهمترین وظیفهی راویان قدرت در برابر تاریخ است. اهمیت آموزش روایت مسؤلانه و روشنگری برای آیندگان، مسئولیتی است که جامعه در قبال جلسات روایتی رهبران و نخبگان سیاسی دارد. مثالهای همین مصاحبه نشان میدهد که تا صداقت و پاسخگویی نهادینه نشود، روایتها همواره ناقص و پر از سایه و ابهام خواهند ماند.
معلم عزیز رویش