ذکیه خدادادی و عباس کریمی؛ یک گل هم نشانه‌ی بهار است!

Image

«حتی کسی که از مادرش فلج بدنیا می‌آید، اگر قهرمان ورزش نشود خودش مسوول و مقصر است.» این جمله‌ی معروف ژان پل سارتر را اولین‌بار در نوشته‌های دکتر شریعتی خواندم که بر نقش اراده و مسوولیت انسان تاکید می‌کرد. آیه‌های یاس و شکست و بن‌بست، به صورت مداوم و همیشه در زندگی و تجربه‌های انسان تکرار می‌شوند. نهیلیسم، ارزش‌ستیزی، ارزش‌گریزی و منفی‌بافی‌های غالب بر جامعه، مولود همین تجربه‌ی آزاردهنده و خردکننده‌است. در عین حال، تاریخ و سرگذشت انسان، نمونه‌های نادری را به خاطر دارد که گاه‌گاه، مانند یک جرقه، در زندگی انسان ظاهر شده‌است. تصور غالب این است که این نمونه‌های نادر تعمیم‌پذیر نیستند. یکی از دلایلی که این نمونه‌های نادر تعمیم‌پذیر نمی‌شود، گیرماندن آن‌ها در لای هیاهو و شلوغی است که با نمونه‌های مخالف، هرگونه الگوی استثنا و نادر را از چشم‌ها دور می‌کند.

داکتر سمیع حامد، اما نکته‌ی نغزی داشت که می‌گفت: «با یک گل بهار نمی‌شود؛ اما یک گل هم نشانه‌ی بهار است». هر گلی که می‌شکفد، نشانه‌ی این است که بهار آمدنی و گل شگوفه‌کردنی است. ذکیه خدادادی و عباس کریمی گل‌های نادری‌اند که نشانه‌های بهار را زنده‌تر می‌سازند. این نمونه‌های نادر یک حقیقت دیگر را نیز تکرار می‌کنند و آن این‌که هر گاه یک نمونه در زندگی انسان یک‌بار تکرار شود، به معنای آن است که باری دیگر نیز تکرار می‌شود. ذکیه خدادادی و عباس کریمی تازه‌ترین نمونه‌ها از نمونه‌های نادراند که در گذشته نیز ظهور کرده‌اند و در آینده نیز ظهور می‌کنند. ذکیه و عباس این تکرار نادر را تقویت کرده‌اند.

***               ***               ***

پیروزی ذکیه خدادادی و عباس کریمی، ما را به سه نمونه‌ی دیگر در تاریخ معاصر جهان ما می‌رساند که هر کدام، قبل از ذکیه خدادادی و عباس کریمی، بر حقیقت تعمیم‌پذیربودن هر نمونه‌ی نادر صحه گذاشته‌اند. نسبیت را فراموش نکنیم. هیچ نمونه، هرچند در ظاهر چشم‌گیر باشد یا چشم‌گیر نباشد، فقط یک نمونه در کنار میلیون‌ها و میلیاردها نمونه‌ی دیگر است. چه بسا که برخی از نمونه‌های نادر، از قدرت نافذی برخوردارند که میلیون‌ها نمونه‌ی دیگر را تحت‌الشعاع خویش قرار می‌دهند.

در تاریخ امریکا، اسم ویلما رودالف (Wilma Rudolph) یکی از نمونه‌های نادر است که الهام‌بخش میلیون‌ها انسان در سراسر جهان شده‌است. ویلما دختر سیاه‌پوست امریکایی بود که در ۲۳ جون ۱۹۴۰، برابر با ۲ سرطان ۱۳۱۹ در سنت بیت، ایالت تنسی به دنیا آمد. قبل از ویلما، در خانواده‌ی فقیر او ۲۲ فرزند دیگر نیز به دنیا آمده بودند. ویلما دوران کودکی سختی داشت. خانواده‌اش نه تنها با فقر دست و پنجه نرم می‌کرد و شرایط زندگی بسیار دشواری داشت، بلکه از ستم سنگین و خردکننده‌ی تبعیض و نابرابری نژادی در امریکای نیمه‌ی اول قرن بیستم نیز رنج می‌برد. ویلما وقتی به دنیا آمد، چیزی در حدود چهار پوند وزن داشت و امید به زندگی او در دل هیچ کسی چنگ نمی‌زد.

در سن ۴ سالگی به دلیل ابتلا به فلج اطفال، پای چپش از کار افتاد و پزشکان، با صد دلیل و ارایه‌ی نمونه‌های قناعت‌بخش، پیش‌بینی می‌کردند که ویلما نمی‌تواند به زندگی عادی برگردد و مثل یک کودک یا انسان معمولی به زندگی و راه‌رفتن خود ادامه دهد. مادر ویلما، تنها عضو خانواده بود که به این پیش‌بینی تسلیم نشد و با اراده‌ی قوی نه تنها ویلما را کمک کرد که روی پای خود بایستد، بلکه اراده‌ی خود را به عنوان یک هدیه‌ی مادرانه به او نیز انتقال داد. دیری نگذشت که ویلما به کمک مادر و ماساژهای روزانه‌ی او و استفاده از بریس، توانایی راه رفتن را دوباره به دست آورد.

ویلما در سن ۹ سالگی بریس پای خود را کنار گذاشت و شروع به راه رفتن کرد. اندکی بعدتر، او در میان بهت و ناباوری همگانی، به ورزش باسکتبال علاقه‌مند شد و مربیان مکتبش، استعداد خارق‌العاده‌ی او در دویدن را شناسایی کردند و او را در پرورش این قابلیت استثنایی تشویق کردند.

ویلما در دوران لیسه به تیم دو میدانی پیوست و پس از چند مسابقه، استعدادهای خود را در میان هم‌تایان خود به اثبات رساند. او در سن ۱۶ سالگی، به تیم ملی آمریکا راه یافت و در المپیک ۱۹۵۶ میلبورن شرکت کرد. در این المپیک، او اولین مدال برنز المپیک را به گردن آویخت.

شرکت در المپیک ۱۹۶۰ رُم، نقطه‌ی ‌عطف زندگی حرفه‌ای ویلما محسوب می‌شود. او در این مسابقات سه مدال طلا در ۱۰۰ متر، ۲۰۰ متر و در ۱۰۰ متر امدادی کسب کرد. او با این دستاورد به اولین زن آمریکایی تبدیل شد که سه مدال طلا را در یک المپیک به دست آورده است.

موفقیت‌های ویلما در المپیک رُم، او را به یک چهره‌ی مشهور، نه تنها در داخل امریکا، بلکه در سطح جهان تبدیل کرد. در مطبوعات و رسانه‌های جهانی از او به عنوان نماد امید و استقامت در برابر مشکلات یاد می‌کردند. خود او نیز الگویی برای زنان ورزشکار و جوامع سیاه‌پوست در آمریکا شد.

موفقیت‌های درخشان ویلما در مسابقات المپیک، هم‌زمان با اوج گرفتن جنبش حقوق مدنی سیاه‌پوستان با پیش‌گامی مارتین لوترکینگ و روزاپارکس و قهرمانی محمدعلی کلی در بوکس،  صدا و پیام سیاه‌پوستان را به سراسر جهان پخش کرد.

ویلما، در سال ۱۹۶۲، از ورزش حرفه‌ای بازنشسته شد و به تدریس، مربی‌گری و فعالیت‌های اجتماعی و خیریه روی آورد. او در طول زندگی خود با چالش‌های شخصی بسیاری روبرو شد، اما هم‌واره به عنوان یک نماد مثبت باقی ماند.

ویلما ازدواج کرد و حاصل این ازدواج چهار فرزند بود. او در ۱۲ نوامبر ۱۹۹۴ در سن ۵۴ سالگی به دلیل ابتلا به سرطان مغز و گلو درگذشت.

تاریخ ورزش جهان، در کنار ویلما، ورزشکار معلول دیگری را نیز به خاطر دارد که با دستاوردهای استثنایی خود الهام‌بخش میلیون‌ها نفر در سراسر جهان بوده‌ است. بتانی همیلتون  (Bethany Hamilton) یکی از نمونه‌‌های برجسته‌‌ای است که با غلبه بر ناتوانی‌های جسمانی به موفقیت‌های فوق‌العاده‌ای دست یافته‌است. او موج‌سوار حرفه‌ای آمریکایی است که به عنوان یکی از بهترین ورزش‌کاران در این رشته شناخته می‌شود. همیلتون در سن ۱۳ سالگی در سال ۲۰۰۳، در حالی که بر بال موج سوار بود، توسط یک کوسه مورد حمله قرار گرفت و دست چپ خود را از دست داد؛ اما هنوز یک ماه از حادثه نگذشته بود که وی به موج‌سواری بازگشت و با وجود از دست دادن یک دست، به طور حرفه‌ای به رقابت‌های خود ادامه داد. این کودک امریکایی با اراده‌ی قوی و عزم راسخ خود در چندین مسابقه‌ی معتبر موج‌سواری شرکت کرد و جایگاه‌های برجسته‌ای کسب کرد. او هم‌چنین کتابی با عنوان «Soul Surfer» نوشت که بعدها به فیلمی با همین نام تبدیل شد و داستان زندگی و مبارزه‌ی او را به تصویر کشید.

بتانی، اکنون در اولین سال‌های سی‌سالگی خود، به عنوان نماد امید و پشت‌کار، از چهره‌های محبوب و اثرگذار امریکا محسوب می‌شود که به خاطر فعالیت‌های خیریه و سخنرانی‌های انگیزشی خود، به چهره‌ی محبوب در سراسر جهان تبدیل شده است.

شخص سوم در قصه‌ی ما اُسکار پیستوریوس (Oscar Pistorius) دونده‌ی سرعت اهل آفریقای جنوبی است که وقتی به دنیا آمد، هر دو پایش فاقد استخوان‌های نازک‌ نی بود. تلاش پزشکان برای علاج او بی‌نتیجه ماند و در ۱۱ ماهگی، هر دو پایش را از زانو به پایین قطع کردند. او راه رفتن را به کمک پاهای مصنوعی که به نام «بلید رانر» معروف شدند، شروع کرد و در جریان زمان توانست به یک دونده‌ی حرفه‌ای تبدیل شود.

پیستوریوس در مسابقات پارالمپیک شرکت کرد و چندین مدال طلا کسب نمود و موفق به شکستن رکوردهای جهانی در دسته‌های مختلف شد. او در پارالمپیک‌های ۲۰۰۴، ۲۰۰۸ و ۲۰۱۲، مجموعاً ۶ مدال طلا به دست آورد. یکی از بزرگ‌ترین دستاوردهای پیستوریوس، شرکت در المپیک ۲۰۱۲ در لندن بود که به عنوان اولین ورزش‌کار با نقص عضو، نه تنها در پارالمپیک، بلکه در رقابت‌های عادی المپیک اشتراک کرد. او در مسابقات ۴۰۰ متر و امدادی ۴ در ۴۰۰ متر شرکت کرد و به نیمه‌‌نهایی رسید.

فرجام تأسف‌آور اُسکار پیستوریوس در سال ۲۰۱۳ رقم خورد. وی در این سال، به دلیل تیراندازی به نامزدش ریوا استین‌کمپ، متهم به قتل شد و پس از محاکمه، به زندان محکوم شد. این حادثه بر تصویر عمومی و حرفه‌ای اُسکار تأثیری فوق‌العاده منفی گذاشت.

***     ***     ***

اکنون، صفحه‌ی تاریخ با ذکیه خدادادی و عباس کریمی ورق می‌خورد. ویژگی ذکیه خدادادی و عباس کریمی، علاوه بر شکستن تابوی معلولیت و ناتوانی جسمی، شکستن تابوی تبعیض و تعصب و ناروایی‌های خردکننده‌ای است که به دلیل تفکر و باورهای انسان‌ستیزانه بر جامعه‌ی ما حاکم است. ذکیه خدادادی و عباس کریمی، تصویر مقاومت انسان جامعه‌ی ما در برابر ستم و اجحاف و حق‌کشی‌های غالب بر جامعه‌ی ما نیز هست. قهرمان ورزش کم نیست. مدال‌آور ورزشی نیز کم نیست. اما چهره‌ای که ورزش و مدال و قهرمانی خود را به پشتوانه‌ی ارزش‌های پای‌مال‌شده و انسانیت پای‌مال‌شده در جامعه تبدیل کند، چهره‌ی متفاوتی است.

ذکیه و عباس آواره‌های سرزمینی‌اند که در آن با جرم‌های چندگانه آزار دیده‌اند. جرم‌هایی که بر پیشانی این دو قهرمان استوار زمان ما حک شده است، جرم‌هایی‌اند که قبل از این دو، وجدان و حرمت انسانی در این سرزمین را به سختی آسیب زده است. هر دو معلول‌اند. ذکیه برعلاوه‌ی معلولیت، یک زن نیز هست. ذکیه وقتی صدای پیروزی خود را شنید، در همان حالی که بر شانه‌ی مربی و دوست ورزشی خود در میدان، در میان هیاهوی تشویق‌کننده‌ی تماشاچیان، دوش می‌کرد، گلویش از بغض سنگینی نیز می‌ترکید و از چشمان و چهره‌اش اشک و درد هم‌زمان جاری بود. من در یک یادداشتی دیگر، از «درد پیروزی» یاد کردم که ذکیه، و قبل از او روح‌الله نیک‌پا، وارد ادبیات انسانی کردند. من چند مسابقه‌ی قهرمانان ورزشی را در هنگام دریافت جوایز و مدال‌های پیروزی شان تماشا کردم. در هیچ‌کدام این «درد پیروزی» را شاهد نشدم. درد پیروزی، درد تعلق به یک نسل، به یک جامعه، به یک تیره‌ی انسانی است که قهرمانان ما، حامل آن در میدان‌های ورزشی می‌شوند.

ذکیه خدادادی و عباس کریمی به راه پیروزمند خود ادامه می‌دهند؛ اما عقبه‌ی پیروزی آن‌ها مسوولیت سنگینی است که استوارساختن آن بر دوش ما، کسانی دیگر که شاهد پیروزی ذکیه و عباس هستیم، قرار می‌گیرد. ما باید درد پیروزی را به مرهم پیروزی، داروی پیروزی و صدای پیروزی تبدیل کنیم.

عزیز رویش

Share via
Copy link