سالها پیش برای تجلیل از روز زن به قصر دارالامان رفتم. خالهام برای گرفتن کتوشلوارش به خانهی ما آمد و آمادهی رفتن به جایی خاص شد. از او پرسیدم: کجا میری خاله جان؟
گفت: به قصر دارالامان.
پرسیدم: بخاطر چی؟
گفت: بخاطر بزرگداشت از هشتم مارچ، روز زن.
پرسیدم: چهقسمی؟
او از من پرسید: میخواهی بفهمی چهقسمی؟
جواب دادم: اوهوم، میخواهم.
باز گفت: خی، برو آماده شو که با هم بریم تا بفهمی!
بعد از آماده شدن، با خالهام به قصر دارالامان رفتم. قصر را با وسایل تزیینی نارنجیرنگ آذین بسته بودند. درِ ورودی را با پوقانههای نارنجی تزیین کرده بودند و هنگام ورود به حیاط، انضباطها به دستان من و خالهام پوقانههای هوایی بستند. در حیاط قصر متوجه درختان خشکشدهی زمستانی شدم که شاخههایشان با پارچههای نارنجیرنگ زیباتر شده بودند. کمی جلوتر، استیجی بزرگ خودنمایی میکرد که معلوم بود برای برنامهای باشکوه طراحی شده بود. من و خالهام در جای مخصوص مهمانان نشستیم. پس از حضور همهی مهمانان و دعوتشدهگان، برنامه آغاز شد.
قاری خوشصدا و باوقاری، برنامه را با تلاوت قرآن شروع کرد و بعد از آن سرود ملی سرزمین زیبایم افغانستان توسط گروه سرود انستیتوت ملی موسیقی افغانستان اجرا شد. برنامهی آن روز پر از جذبه و زیبایی بود؛ اجرای تیاتری زیبا که قهرمانی و فداکاری زن را به نمایش میگذاشت، مقالهها و سخنرانیهایی که از شکوه و عظمت زن میگفت، موسیقی زندهای از هنرمندان بااستعداد انستیتوت موسیقی که روح و روان آدم را تازه میکرد، طنزهایی با معنا از طنزپردازان مجرب تلویزیون طلوع و در پایان اهدای جوایز و قدردانی از زنان قدرتمند و تأثیرگذار جامعه. در همین جریان از ما نیز خواستند که پوقانههای هوایی را رها کنیم. دیدن انبوه پوقانههای نارنجیرنگ در آسمان آبی کابل، لذتی وصفناپذیر داشت. همهی این احترام و بزرگداشت برای پاسداشت مقام زن و روز زن بود که هر بینندهای را به وجد میآورد.
آن روز، پیش از برگشتن به خانه، من و خالهام سری هم به موزیم ملی زدیم. در آنجا آثار هنری، صنایعدستی و خلاقیتهای زنان به نمایش گذاشته شده بود که هرکدام دریایی از مهارت و زیبایی را جاری نگه داشته بودند. در راه، از خالهام پرسیدم: براستی زن به اندازهی مرد باارزش است که اینهمه ازش تقدیر میشود؟
خالهام گفت: زن ارزشمندتر و مقدرتر از این حرفهاست. تا آنجا که خداوند مهربان برای نشان دادن تساوی میان زن و مرد، بارها آیاتی را با عنوان «انسان» و «بشر» نازل کرده است تا تفاوتی میان این دو موجود خاص قائل نشود و هر دو را یکی بداند.
دوباره از خالهام پرسیدم: یعنی جنسیت، نشان برتری نیست؟
خالهام در جوابم گفت: نه عزیز خاله، اینطور نیست. خداوند بزرگ در قرآنکریم میفرماید:
«ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را گروهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. گرامیترین شما نزد خداوند، با تقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است.» (سورهی حجرات، آیهی ۱۳)
دیگر شکی برایم باقی نمانده بود. با خالهجان به راه خود ادامه دادیم و به خانه برگشتیم.
اما امروز، از برکت امارت اسلامی، همین موجود یعنی زن – که هیچ فرقی با مرد ندارد – تحقیر میشود و ظاهراً به جرم نداشتن حجاب اجباری، مورد آزار و اذیت قرار میگیرد و به جاهای نامعلوم منتقل میشود. بهراستی چرا؟ چرا باید کسی به جرم نکرده دستگیر و آزار داده شود؟ حتی اگر جرمی هم مرتکب شده باشد، باز هم امارت حق تحقیر و ستیز ندارد، زیرا در دین، اجبار نیست.
به هر حال، اگر بخواهم همهی حرفهایم را بگویم و دربارهی زن افغان در امارت بنویسم، به چندین کاغذ و قلم نیاز دارم. اما بیم من از آن است که با وجود همهی این نوشتنها، باز هم نتوانم آن احساس و رنجی را که در دل افغانها، بهویژه دخترانشان جاری است، بیان کنم؛ زیرا واژهای برای توصیف جاهلیت و افراطیت امارت اسلامی افغانستان وجود ندارد. فقط همینقدر میخواهم بگویم: آنچه اینها به نمایش گذاشتهاند نه اسلام واقعیست، نه حتی انسانی.
چنانکه پیامبر بزرگ اسلام میفرمایند: سه چیز آفت دین است: دینشناس بدکار، زمامدار نالایق و ستمپیشه، و همچنین مسلمان ناآگاه.
مطابق گفتههای حضرت پیامبر، این حاکمان برحال افغانستاناند که آفت دیناند، زیرا هر سه صفت نادرستی را که پیامبر گفته، با هم در وجودشان دارند و به نام دین دست به هر جنایتی میزنند. نه دختران و حجابشان، نه مدل موی پسران برای شبگردی و نه آزادی، آموزش، سفر یا حق انتخاب، هیچکدام جرم نیست.
نویسنده: امالبنین مرادی