رهبران فردا (8)
رویش: زهرا جان، سلام. در این سلسله از «رهبران فردا» خوش آمدی.
زهرا احمدی: سلام استاد گرامی. امیدوار هستم که خوب باشید. خوش باشید، استاد!
رویش: زهرا جان، دوست دارم یک مقدار از خود، خانوادهی خود، و از پدر و مادر خود برای ما بگویی. چند ساله هستی؟ در کجا به دنیا آمدی؟
زهرا احمدی: من زهرا هستم، متولد ۲۰۰۹ میلادی. در ولایت دایکندی به دنیا آمدم. فکر کنم که کمتر از یک ساله بودم که به مزار آمدیم. در فامیل پنج نفر هستیم. پدرم در ایران بزرگ شده و مادرم هم در ایران بزرگ شدهاست. آنها به مزار آمدند.
رویش: پدر و مادرت در ایران ازدواج کردند، بعد به دایکندی آمدند و از آنجا به مزار آمدید یا نه در افغانستان ازدواج کردند؟
زهرا احمدی: پدرم فکر میکنم ۱۲ ساله بوده که به افغانستان آمده است. در ۱۶ سالگی در دایکندی ازدواج کردند. من هم در آنجا به دنیا آمدم. فکر کنم که دهماهه بودیم که به مزار آمدیم.
رویش: پدر و مادرت باسواد بودند یا بیسواد؟
زهرا احمدی: هر دوی شان با سواد بودند. پدرم افسر بود تا صنف ۶ را در ایران خوانده بود، دیگر مکتب نخوانده بود. نظامی خوانده بود. مادرم تا صنف ۴ را در دایکندی خوانده و بعد در مزار شریف آمده و در اینجا تا صنف ۱۲ ادامه داده است.
رویش: چند ماه قبل، یک نامه برای پدرت نوشته بودی، در شیشهمیدیا هم تحت عنوان «برای پدرم» نشر شد. یادت هست، این نامه را با چی حسی نوشتی؟ دوست دارم که فعلا حسی را که در پشت پردهی آن نامه هست، با ما در میان بگذاری.
زهرا احمدی: یک روز جمعه که ما امتحان ماهوار داشتیم، یک دختر سر استیج آمد و خیلی پرشور و با شوق از قهرمان یاد کرد، گفت که ما قهرمانان تاریخ هستیم. او از پدر و مادر و استادانش گفت. از کسانی که واقعاً در موفقیت و قهرمانیاش سهیم بودند. آن زمان سالن طوری آرام شده بود و به سخنانش گوش میدادند که گویی دیوارهای سالن نیز گوش میکردند. من هم عمیق گوش میکردم. وقتی که او از قهرمان یاد کرد، من به یاد پدرم افتادم. به خانه آمدم. اول از همه من وقتی که خیلی احساساتی میشوم، فکر میکنم که با انرژی میشوم. فکر میکنم که احساسات نیز یکی از قویترین انواع انرژی است. من خواستم که بنویسم. یک نامه نوشتم. نمیدانم نامه بود یا سرگذشتم بود یا چیزهایی بود که من از پدرم آموخته بودم. چیزهایی که من تجربه کرده بودم، تحت عنوان «پدرم همیشه هست؛ هیچ وقت نمیمیرد». در آنجا من چیزهایی را که گفتم، یاد کرده بودم. از حس و حال خود نوشته بودم، از این که واقعاً بعد از آن چقدر تلاش کردم، چقدر مرا الهام میدهد. در بخشی از نامه گفته بودم که پدرم همیشه هست، پدرم تو در هر قدمی که من بر میدارم، در هر کلمهای که مینویسم، در هر درسی که میخوانم، در هر کلمهای که برای دیگری میآموزانم، زنده هستی.
رویش: فکر میکنی که اگر امروز پدرت در اینجا میبود و تو را میدید که داری به عنوان یکی از رهبران فردا با اطمینان و استواری حرف میزنی، از دیدنت چی احساسی میداشت؟
زهرا احمدی: آدمی بود که خیلی زیاد حرف نمیزد و وقتی که حرف میزد، خیلی عمیق و خیلی قشنگ حرف میزد. شاید اولش سکوت میکرد و بعدش با لبخند میگفت آفرین دخترم، تو مایهی افتخارم هستی. این کلمهی افتخار برایم خیلی کلمهی عمیقی است. وقتی که مادر یا مادر بزرگم برایم میگوید که زهرا سرت افتخار کردم. یعنی یک انرژی خیلی کلانی را برایم منتقل میکند. شاید پدرم به من میخندید و احساس غرور و افتخار برایش دست میداد.
رویش: تکهتکه از درسهای پدر خود را با ما گفته رفتی، ولی میخواهم مهمترین درسی را که از پدرت گرفتی، بگویی چی است؟
زهرا احمدی: همین درسی را که گفتم. درس استقامت و صبر. یک آیهی قرآن است که میگوید: «فَاِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا» شاید این درس را من از پدرم آموخته بودم. همین که گفتم پدرم خیلی آدم مسوولیتپذیری بود، درس مسوولیتپذیری را من گرفتم. درس مهربانی را گرفتم. درسی که در اوج سختیها آدم میتواند قوی شود، آدم میتواند دوباره رشد کند.
رویش: خلای نداشتن پدر یا احساس این که آدم پدر را در کنار خود نداشته باشد، بسیار سنگین است. خودت و مادرت با این خلا چگونه کنار آمدید؟ چی کسی در این مسیر بیشتر از هر کسی تو و مادرت را پناه داده است؟
زهرا احمدی: مادرم، مادر بزرگم و من واقعا آدمهایی بودیم که پدرم یک بخشی از زندگی ما بود و خلای وجود پدرم خیلی خلای سنگینی بود. شاید هیچوقت با آن کنار نیامدیم و یاد گرفتیم که چگونه با این درد زندگی کنیم. من یک برادر خرد دارم، نامش ابوالفضل است. حالا هفت و نیم ساله است. از لحاظ ظاهری خیلی شبیه پدرم است. فکر میکنم که در آینده شاید شخصیتش شبیه پدرم شود. مادر بزرگم همیشه میگوید که ابوالفضل خیلی شبیه پدرت است. من این را بزرگ کنم و علیرضایم شود. من فکر میکنم که شاید ابوالفضل یک گوشهای آن خلا را پر کرده بود. شاید ابوالفضل را من به عنوان قهرمان خود میدیدم.
رویش: از روزی که تو را در کلسترایجوکیشن در جلسات امپاورمنت دیدم و با هم آشنا شدیم، چیزی در حدود سه و نیم سال یا چیزی بیشتر از آن میگذرد. خیلی دیر بود که من پی بردم که پدرت نیست. تو را همیشه یک دختر شاد، همانطور که گفتی دختر استوار، بسیار با متانت یافتم. میخواهم بپرسم که بعد از آن تکانهی بسیار بزرگ، آنچیزی که به معنای واقعی کلمه تو را کمک کرد و توانستی که مثل یک عصا سرش ایستاد شوی، سر پای خود تکیه کنی و با گامهای استوار به راه خود ادامه بدهی، چیست؟
زهرا احمدی: دلایل زیادی وجود دارد، چیزهای زیادی وجود دارد که آدم را از تسلیمشدن باز میدارد. شاید فکر میکنم که خانوادهام یکی از دلایلی بود که واقعا مرا از تسلیمشدن باز داشت. از این که فکر میکردم که پدرم نیست؛ ولی آثارش در وجود من هست. پدرم نیست. پدرم شهید شد، به خاطر این که من راحت باشم، به خاطری این که من درسهایم را بخوانم و به خاطر این که من آزاد نفس بکشم. من فکر میکنم که تسلیمشدن برای من یک نوع خیانت به مادرم، به مادر بزرگم و به پدرم است. هر بار که من درس میخوانم یک نوع شوق را در چشمان مادر و مادر بزرگ خود میبینم و من فکر میکنم که تسلیمشدن در مقابل این شوقها یک خیانت است. شاید یک خیانت در برابر شوق مادرم، مادر بزرگم و پدرم.
رویش: حالا دقیقا امسال، همین لحظهای که در اینجا هستی، چند ساله هستی؟
زهرا احمدی: من در 6 ماه سنبلهی امسال، 16 ساله میشوم و فکر میکنم که تقریبا دو ماه به 16سالگیام مانده است.
رویش: 16 سالگی برای یک دختر، بخصوص در افغانستان یک سن کمی نیست. میگوید ما هم میدانیم که دختربودن در افغانستان راحت و ساده نیست. تو بر علاوهی این که دختربودن در افغانستان را تجربه کردی، دختربودن در فقدان پدر را هم تجربه کردی. میخواهم هر دو تای اینها را بیشتر از زبان تو بشنوم که دختربودن برای تو چی معنا و پیامی دارد؟
زهرا احمدی: به نظر من دختربودن در افغانستان برای من پیامی از شجاعت را میآورد. واقعا ما دختران افغانستان باید خیلی تلاش کنیم. این به نظرم یک قسم ما را در مسیر میاندازد. اگر تلاش نکنیم، باز میمانیم. من فکر میکنم که دختربودن در افغانستان پیامی را میآورد، پیام از جنس شجاعت. برای من پیام شجاعت میدهد تا این که من آن را به عنوان یک محدودیت ببینم. برای من این حس را میدهد که زهرا تو میتوانی زمین را تغییر بدهی، تو میتوانی که دیدگاه هزاران نفر را تغییر بدهی و چرا در جایی که تو میتوانی این قسم تغییر را بیاوری، سکوت کنی یا آرام بنشینی و هیچکاری نکنی.
رویش: در این جامعهای که تو زندگی میکنی، دختران را در یک نسبت بسیار بزرگ نادیده میگیرند، باورهای اعتقادی جامعه، فرهنگ جامعه، سنتهای جامعه، نظام اقتصادی جامعه، نظام سیاسی جامعه، همگی گویا دست به دست هم دادند و همگی بر این قرارداد اعلامنشده چسپیدند که دختران را نادیده بگیرند. تو چطور در بین این همه تبانی صدای خود را بلند کردی؟
زهرا احمدی: من فکر میکنم که صدا بلندکردن تنها این نیست که آدم فریاد بزند؛ گاها سکوت عمل خیلی خیلی بلندتر است از فریاد حرف. من با نوشتن، با خواندن، با آموختاندن فکر کنم که صدای خود را رساندم. این صدا به نظرم خیلی بلندتر از صدایی است که من فریاد بزنم یا بگویم که دختران این حقها را دارد. به نظرم این صدا یکی از قشنگترین انواع صداها و یکی از بلندترین صداها است. این که آدم برای کسی چیزی را میآموزاند، از کسی چیزی را یاد میگیرد، مینویسد، میخواند، تجربه میکند، به نظرم این یکی از بلندتری صداها است.
رویش: تا حال هیچکسی بوده که برایت گفته باشد: زهرا، نمیتوانی؟ اگر گفته، چی رقم جوابش را دادی؟ و اگر این سخن احیانا در گوشت خورده، به روحیهات آسیب زده؟
زهرا احمدی: قطعا، این روحیهی هر کسی را آسیب میزند. مخصوصا اگر آدم خیلی غرق در تلاش خود باشد و کسی بیاید و بگوید که «زهرا، تو نمیتوانی!» این ناتوانگفتنها فقط با زبان نیست، اینها میتواند با نگاهها نشان داده شود، اینها میتواند با لبخندها و خندهها نشان داده شود. اینها با حرفهای کنایهآمیز میتواند نشان داده شود. من فکر میکنم که در اوایل خیلی زیاد بود. مثلا من یک دختر حساسی بودم، یک روز کسی گفت که بخوانید که چی میشوید یا کسی گفت که زنها زاده شده که در خانه کار کنند یا در خانه بنشیند، زن را چی کار به این کارها. یعنی یک نوع جملهی خیلی تکاندهنده بود در اول. من گفتم که یکی از دلایلی که من خیلی تلاش میکنم که برای آنها نشان بدهم که واقعا زن میتواند چی کارهایی را بکند. یکی از دلایلی که من تلاش میکردم این بود که نشان بدهم که دختربودن چی قدرتی است، برای آنها بفهمانم که دیگر نگویند که تو نمیتوانی، بلکه بگویند که چگونه توانستی و حالا پی بردم که دانایی یک نوع قدرت است، فرق نمیکند که زن باشد یا مرد باشد. این قدرت ضروری است برای این که ما در این جهان بقا داشته باشیم. یک گفتهی خیلی قشنگی از ویکتور فرانکل، نویسندهی کتاب انسان در جستجوی معنا است: کسی که چرایی برای زندگی دارد، با هر چگونهای میسازد.
رویش: اینطور یک نقطهای در زندگیات هست در سالهایی که سیر رشد و تحول خود را نشانی کرده رفتی که تو به طور مشخص فهمیده باشی که این همان نقطهای است که من باید شروع کنم و برای آیندهی خود بجنگم؟
زهرا احمدی: من چی زمانی جنگیدن را بیشتر جدی گرفتم؟ فکر میکنم که من زمانی جنگیدن را جدی گرفتم که واقعا فهمیدم که دیگر کسی نیست که برای من بجنگد. شاید کسی باشد که برای من بگرید، شاید کسی باشد که برای من ناراحت شود، شاید کسی باشد که برای من غمگین باشد، ولی واقعا کسی نیست که برای من بجنگد. تنها خودم هستم. من فکر میکنم که اگر ما نجنگیم، اگر ما تلاش نکنیم، در این جهان فراموش میشویم. به نظرم کسی که میخواهد بقا داشته باشد، باید بخواند، باید بنویسد، باید بیاموزاند.
رویش: درسخواندن کار آسانی نیست، درسخواندن یک انگیزهی خاصی میخواهد، یک عشق خاصی میخواهد. چی چیزی بیش از همه تو را به درسخواندن و ادامهی درس تشویق کرد؟ اساسا خود درسخواندن و آموزش برای تو به عنوان یک دختر چی معنای خاصی دارد که فکر میکنی شاید از یک پسر متفاوت باشد؟
زهرا احمدی: درسخواندن واقعا یک کلمهی خیلی قشنگی است و من فکر میکنم چیزی که مرا به درسخواندن بیشتر از همه تشویق میکند، شاید دیدن اطرافم، دیدن فقر معنوی اطرافم، دیدن این که ما در اطراف خود آدمهای درسخوان و باسواد کم داریم. من فکر میکنم که فرقی که درسخواندن ایجاد میکند در این است که پسرها وقتی که وارد محفلی یا مجلسی میشود، با اعتماد به نفس بیشتری وارد میشود، چون این باور را جامعه به آنها داده است. جامعه به آنها باوری را داده که تو میتوانی، تو قدرتمند هستی؛ ولی دختران زمانی که وارد جامعهای یا محیطی میشوند، اینها با اعتماد کمتری، با زخم، با درد وارد میشود و من فکر میکنم که این زخمها، این دردها، چیزهایی است که متمایز میسازد و من فکر میکنم که این دردها و این زخمها چیزی است که ما را به تلاش بیشتر وادار میکند.
رویش: از ورود خود به کلسترایجوکیشن چی قسم تجربه داری؟ اساسا از این برنامه چی رقم باخبر شدی؟ در اولین روزهای ورود خود از این برنامه چی حس داشتی، ترس، هیجان، حس سرگردانی، تعجب، حیرت، چی؟
زهرا احمدی: من دوست دارم که پاسخ این سوال را از یک نقطهی عقبتر شروع کنم. وقتی که طالبان در مزار آمدند، من صنف هفتم مکتب بودم. بعدش برای چند روز که طالبان آمد، ما دوباره به مکتب رفتیم. در مزارشریف دختران نسبت به دیگرجاها یک و نیم سال بیشتر درس خواندند. آن زمان در صنف دوستانم که در آموزشگاه ناجی میآمدند، آنها گفتند که در آموزشگاه ناجی یک برنامه به نام «کلستر ایجوکیشن» برای دختران است. در این برنامه مضامین ساینسی و در کنارش زبان دری و زبان انگلیسی را یاد میدهند. من خیلی دختر پرتلاش و پر جنب و جوشی هستم، همان روز اول آمدم و برای مادر خود گفتم که مادر این قسم یک برنامه شروع شده است. مادرم گفت که برو. ما در تایم بعد از ظهر بودیم، اینجا صنفهای زیادی بود؛ ولی اینها در دو تایم بودند. چون من در مکتب خصوصی میرفتم، دختران دیگری که در پیش از ظهر میآمدند، در مکتب دولتی میرفتند. به خاطری که ما پیش از ظهر مکتب داشتیم و بعد از ظهر در کلستر ایجوکیشن میآمدیم و آنها قبل از ظهر در کلسترایجوکیشن میآمدند و بعد از ظهر به مکتب میرفتند. من فکر میکنم که کلستر ایجوکیشن وقتی که واردش شدم، یک محیط کاملا متفاوت بود. یک جایی خیلی محیط قشنگ بود. من مخصوصا دختری هستم خیلی پرسشگر، کنجکاو و بشاش و روزهایی اولی که در کلسترایجوکیشن داشتیم، استادان ما واقعا استادان خیلی خوبی بودند، من زیاد سوال میکردم، خیلی شوق داشتم برای این که معادلات را حل کنم، برای این که این که کیمیا و فزیک بخوانم؛ ولی بعدها برای چند وقت کلسترایجوکیشن تعطیل شد و بعدش در سال 1402هـ.ش دوباره شروع شد. آن زمان وقتی دوباره شروع شد، دوباره با شوق آمدم؛ ولی تفاوت این بود که آن زمان دیگر ما به مکتب نمیرفتیم و من به تایم پیش از ظهر با دختران دیگر آمدم و در اینجا با محیط جدید آشنا شدم. بعد جلسات امپاورمنت شروع شد، فکر کنم که در اوایل من خیلی هیجانزده میآمدم؛ ولی بعدش چون معنای خاصی برایم پیدا کردم، در کنار هیجانم، امپاورمنت برای من هنر منگفتن را دوباره زنده کرده بود: من هم اینجا هستم، من هم میتوانم تغییر بیاورم و تغییر از خودم شروع میشود.
رویش: زهرا جان، کلستر ناجی از اولین کلسترهایی بود که تمرینهای امپاورمنت در آنجا شروع شد و شما هم از اولین دانشآموزانی بودید که در این برنامهها سهم گرفتید. میخواهم پرسان کنم که برعلاوهی منی که میگویی در امپاورمنت برایت یک کشف تازه بود، چی چیز دیگری هست که از دریچهی امپاورمنت برای تو تازگی دارد و تو را با یک دنیای جدید و با یک فهم جدید از دنیا آشنا میکند؟
زهرا احمدی: کلمهای خیلی قشنگی است «نگاه!». سهراب سپهری میگوید: «ما هیچ، ما نگاه» در جای دیگری میگوید که «چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید». امپاورمنت برای من تجربهی خیلی قشنگی بود، تمرینهای امپاورمنت، بودن در کلستر ناجی. واقعا کلستر ناجی جایی بود که ما حرفهای زیادی برای گفتن داشتیم. ما میتوانستیم همدیگر را به خوبی درک کنیم. به نظر من امپاورمنت نگاه من را عوض کرد که واقعا به دختربودن در افغانستان به چشم یک محدودیت نگاه نکنم، بلکه به چشم یک فرصت نگاه کنم، به دید یک حمایت نگاه کنم. از یک طرف اگر ما ببینیم یک باور محدودکنندهای است که میگوید من یک دختر افغان هستم، من نمیتوانم که با جهان بیرون ارتباط برقرار کنم، من یک دختر افغان هستم و نمیتوانم خیلی بلند گپ بزنم؛ ولی ما اگر از طرف دیگری نگاه کنیم، میبینم که چون من دختر افغان هستم، میتوانم این کار را انجام بدهم. فکر میکنم که نکتهی قشنگی که از امپاورمنت یاد گرفتم، این بود که نگاهم را عوض کرد و یکی از تغییرات خیلی جزئی و قشنگی را که میخواهم بگویم این که در اوایل استاد توانمندسازی ما (شما) هنر بازی با کلمات را یاد میکردید، از آن زمان من بیشتر به ریشه و معنای آن خیلی دقت میکردم. حتا گاها میرفتم و معنای کلمههای مانند «خود»، «نگاه»، «خانواده»، «قدرت» را در فرهنگ واژگان میدیدم و بیشتر به عمق معنای این کلمهها دقت میکردم. یعنی امپاورمنت یک تغییر خیلی بزرگ در زندگی من ایجاد کرد.
رویش: برخی تمرینهایی را داشتید که این تمرینها، تمرینهای شخصیتر بود، مثلا تمرین نگاهکردن در آیینه، تمرین سخنگفتن با خود، تمرین نگاهکردن به دستهای خود و با دست خود سخنگفتن… این تمرینها را به طور اختصاصی خودت کدامش را انجام دادی و از کدامش خاطرهی خاصی داری؟
زهرا احمدی: من در امپاورمنت هر تمرین را که استاد گفتند، من آن را انجام دادم. تمرین نگاهکردن در آیینه، دختری هستم که خیلی زیاد در آیینه میبینم. گپزدن با خودم، نیز خیلی زیاد با خودم گپ میزنم؛ ولی یکی از تمرینهای قشنگی که من در امپاورمنت داشتم، گپزدن با اعضای بدنم بود، مخصوصا با دستانم. من به دلیلی این که زیاد نوشته کردم، انگشت میانهام اندکی کج شده است. وقتی که نگاه میکنم یک عمق عجیبی را در دستان خود میبینم. دستانی که واقعا تلاش میکند، واقعا انگیزه برای تلاش دارد، دستانی که مال وجودی است که خیلی تلاش میکند، خیلی کنجکاو و پرسشگر است. من فکر میکنم که یکی از قشنگترین تمرینهای امپاورمنت همین بود.
رویش: یکی از درسهایی که در امپاورمنت داشتیم که گاهی نشان میدادی خیلی هیجانزده میشدید، به خاطر همان میگفتید که «خر، خر نیست، به خاطری که خر است. خر، خر است، به خاطری که نمیداند خر است.» میخواهم که فهم و یا حست را از این جمله بدانم، چی چیزی در عقب این بازی با کلمات وجود داشت که تو را به یک فهم و درک تازهای از خودت متوجه میکرد؟
زهرا احمدی: «خر، خر نیست، به خاطری که خر است. خر، خر است، به خاطری که نمیداند که خر است.» این جملهی خیلی قشنگی بود، واقعا این بازی با کلمات بود. در اینجا فرق بین اسم و صفت را فهمیدیم. از آن به بعد من بیشتر به اسمم دقت میکردم، بیشتر از این که برای صفتهایی که دیگران به من توصیف میکنند، مثلی که زهرا تو خیلی لایق استی یا زهرا تو خیلی قشنگ استی، بیشتر از آن من به اسم زهرا خیلی دقت میکردم، بیشتر به اسم دقت میکردم، چون اسم بیانگر وجودم بود. اسمم (زهرا) به معنای درخشندهروی است و وقتی که با تلفظ اسمم آشنا میشویم، اولش با یک Intonation یا صدای خفیف شروع میشود/ zah/ باز بعد ثقیل میشود/ra/ و من فکر میکنم که این یکی از نکات خیلی تأملبرانگیز و قشنگی بود. من شاید حالی کوچک باشم و به اندازهی کافی رشد نکرده باشم؛ ولی زمانی یک تغییر خیلی بزرگی را ایجاد خواهم کرد.
رویش: از نکتههای دیگری را که در امپاورمنت شما داشتید که احتمالا برای خودت، برای رفیقانت یک مقداری ممکن است که تجربهی جالبی بوده باشد، ایجاد پیوند با همدیگر است. مثلا قدرت را در رابطهی همدیگر درککردن، قدرت را در رابطهی همدیگر معنا کردن، چی تجربه داری از این؟ مثلا وقتی که در ارتباط با رفیقانت قرار میگرفتی، اولین رفیقی را که با نگاه امپاورمنتی برای خود انتخاب کردی.
زهرا احمدی: رفیقها آدمهای خیلی باارزش در زندگی اند. در کل، وقتی هر انسانی در زندگی ما میآیند، اثری را میگذارد، چی با خوبی خود و چی با بدی خود. من فکر میکنم که یکی از قشنگترین تمرینها و ارتباط برقرارکردنها، گروپسازی در امپاورمنت بود. وقتی که ما سر یک موضوع کار میکردیم، یک نفر، ولی وقتی که گروه جور میکردیم، گروهی پنج نفر، پنج قدرت روی یک موضوع تمرکز میکرد و من فکر میکنم که این یک قدرت خیلی عمیقی است و این قدرتها ارتباط دارد به نحو ارتباط برقرارکردن ما با دیگری. نه تنها این با رفیقانم، بلکه ما هر نفری که در اینجا هستیم، نمایندهی یک خانواده هستیم. ارتباط برقرارکردن با خانوادهی خود و خانوادهی دیگری و این یک چرخه و یا یک زنجیرهی خیلی کلان را جور میکند.
رویش: حالا به عنوان یک دختری که یک دورهی امپاورمنت را سپری کردی و دختران همسن خود را نیز در کلستر ناجی میبینی و ارزیابی میکنی، چی تفاوتهایی را بین خود و این دختران و بین پسران احساس میکنی؟ فکر میکنی که چی ویژگیهایی در شما هست که اغلب پسران در اطراف تان از آن بیخبر هستند یا از آن محروم اند؟
زهرا احمدی: در کلستر ناجی وقتی که آمدم، همان قسمی که گفتم، یک قسم ارتباط خیلی عمیقی را احساس کردم، چون همهی ما نقطههای تشابهی ما خیلی زیاد بود. ما دختر بودیم، ما افغان بودیم، ما در مزار زندگی میکردیم، ما دانشآموز کلستر ناجی بودیم و من فکر میکنم که خواهرانم چون برای شان از طرف جامعه یک قسم باورمحدودکنندهای برای شان داده بود، در دورههای توانمندسازی به درون خود رجوع کردند، بیشتر به قدرت درونی خود رجوع کردند و فکر میکنم بیشتر به قدرت یکدیگر رفته؛ ولی در عین حال یکی از درسهایی که من از امپاورمنت گرفتم، این است که تفاوت جنسیتی عاملی است یا ابزاری است برای شناخت تفاوتهای فردی، عاملی برای تبعیض نیست. در عین حال پسران در جامعهی ما وقتی که دقت میکنیم، یک قسم در تلاش و تقلا هستند، برای این که در جامعهی انسانیتر بمانند که از آنها بیشتر خشونت خواسته شده، از آنها بیشتر قدرت خواسته شده و من فکر میکنم که وقتی که این قدرتها قدرت درونی دخترانه و این قدرتی که مردها تقلا میکنند برای این که بیشتر انسان بمانند، یکجای شود، قدرت عظیمی را میسازد.
رویش: آیا انسان به هر حال از قضاوتهای محیط خود یا از جامعهی خود متأثر است، امکان ندارد که آدم بگوید که من کاملا در برابر آنچه که محیطم میگوید، بیتفاوت هستم. محیط شما محیطی است که برای زنان و دختران خیلی حرفهای تحقیرکننده و تضعیفکنندهی زیادی دارد. آیا خودت وقتی شده که از دختربودن خود صرف به خاطر دختربودن، احساس ضعف و احساس تحقیر کرده باشی؟
زهرا احمدی: اگر بگوییم که در ذات دختربودن یا زنبودن، من شاید احساس ضعف کرده باشم، ولی احساس تحقیر نکردم. من بیشتر احساس تحقیر در نگاههایی که به زنها در جامعهی ما دارند: زنها نمیتوانند، زنها باید در خانه بنشینند؛ ولی نقطهی عطف یا چیزی که ما باید در اینجا به آن توجه کنیم، به من در امپاورمنت یاد داده بود که بیشتر به خودم و قدرت درونی خودم برگردم. به دختربودن به چشم یک محدودیت نبینم، بلکه به عنوان مسیری برای رشد ببینم. وقتی که دخترها با آگاهی یکجای میشوند، دختر بودن جمع آگاهی و سواد، من فکر میکنم که یک قدرت خیلی عظیمی را میسازد.
رویش: به همین نگاهی که حال فعلا یاد میکنی از موقف زهرای 16 ساله، در شرایط خاص افغانستان، در مزار اگر بخواهی که یک جملهای را برای دختران دیگر در افغانستان بگویی که تو را بیشتر برای آنها معرفی کنند، چی جملهای خواهد بود؟
زهرا احمدی: من شاید برای شان بگویم که من زهرا هستم، دختر 15 سالهای که نه تنها به نمایندگی از خودم حرف میزنم، بلکه از جامعهای آمدم، از جامعهای حرف میزنم که در آنجا دختربودن یک نوع محدودیت است. ما دختران افغان هم رویا داریم، ما هم عشق را میفهمیم، از شما میخواهیم که بیایید با هم در ساختن جهانی تلاش کنیم که دختربودن در آنجا جرم نباشد، محدودیت نباشد، بلکه یک افتخار باشد. دیگر زن و دختری را نبینیم که به خاطر این که دختر است، احساس رنج کند، احساس شرم کند.
رویش: اگر خواسته باشی که بازهم از همین پایگاه به همین شکل از موقف یک دختر 16 سالهی افغانستان جملهای را برای دیگر دختران همسال خود در سراسر جهان بگویی، چی خواهد گفتی؟
زهرا احمدی: از همین جایگاه خود، من خواهد گفتم که من دختر افغان هستم و من درک کردم که دختربودن چی معنای قشنگی را دارد و برای دختران همسن و سال خود در دیگر جاها خواهم گفت که ما را به عنوان آمارهایی که زجر میبینند یا کشته میشوند یا محدود میشوند، نبینید، بلکه ما را به عنوان آدمهایی ببینید که از این محدودها به عنوان یک فرصت استفاده میکنند، از این محدودیتها به عنوان سلاحی برای تغییر استفاده میکنند.
رویش: تغییر در امپاورمنت اساسیترین موضوع تمرینهای شما است. شما از وضعیت موجودی که هستید به عنوان یک واقعیت به طرف آیدیال خود حرکت میکنید. مهمترین تغییری را که تو خودت بعد از این که در تمرینهای امپاورمنت اشتراک کردی، در خود دیدی چی است؟
زهرا احمدی: شاید این تغییر در حرفهایی که میزنم، باشد، در رفتارهایی که دارم؛ ولی بیشتر از همه من فکر میکنم که این تغییر در نگاه من است. نگاهی که واقعا تغییر کردهاست. من فکر نمیکردم که یک زمانی در یک جایی برسم که این قسم حرفها را بزنم، یک جایی برسم که زهرای 15 ساله این قسم زجر را کشیده باشد؛ ولی باز هم تلاش کرده باشد. در امپاورمنت من بیشتر به درون خودم رجوع کردم، خود را دیدم، هنر منگفتن را تمرین کردم. یکی از قشنگترین تغییرات من فکر میکنم که تغییر در نگاهم بود.
رویش: یکی از تمرینهای خوب در امپاورمنت که دارید، گروپسازی است. زندگی در گروه را یاد میگیرید، گروههای پنجنفری که میسازید، دخترانی که از هر لحاظ بیشتر با هم احساس نزدیکی میکنید، یک حلقه را تشکیل میکنید. آیا تو تا حال کار گروپی داشتی؟ عضو کدام گروه خاصی هستی؟
زهرا احمدی: بلی، ما پنج نفر عضو گروه نگهدارندگان نور (Light Keepers) هستیم. من رهبر شان هستم. یکی از قشنگترین فعالیتهای ما آموزش دختران و پسران و کسانی است که واقعا به آموزش نیاز دارند. من فکر میکنم که آموزش یکی از بزرگترین انواع تغییر است. من وقتی که برای اولین بار تدریس کردم، برای اولین بار این را تجربه کردم که آری واقعا موفقیت دیگری، موفقیت من هم است. وقتی که کسی چیزی را یاد میگیرد، چیزی در من رشد میکند. یکی از تمرینهای قشنگ دیگری که داشتیم، نوشتن در گروهها بود. ما در گروپ خیلی زیاد نوشتیم. یکی از کارهایی قشنگی را که کردیم، در Peace on earth game by 2030 یا بازی صلح بر روی زمین تا سال 2030 بود. ما برای سال 2030 خود از موقعیتی که حالا هستیم، نامه نوشتیم. من به زهرایی که در 2030 است، نامه نوشتم. برای صدیقهای که در 2030 زندگی میکند، نامه نوشتم، به رقیهای که در 2030 زندگی میکند، نامه نوشتم. هم از موقعیتی که حالا من دراینجا هستم و 2030 خود را تصور میکنم، نوشتم و هم از زهرایی که در 2030 زندگی میکند و پانزده سالگی خود را میبیند.
رویش: چی خاطرهی جالب و به یادماندنی از کارهای گروهی و تمرینهای امپاورمنتی داری که فکر میکنی، اگر دیگران آن را بشنوند، هم از آن میآموزند و هم به کارهای گروهی تشویق میشوند؟
زهرا احمدی: یکی از قشنگترین خاطرهای که در کارهای گروهی داشتیم، همین آموزشی بود که ما صنفهای جداگانه داشتیم، در کلستر ناجی صنفهای جدا جدا هست. شاید هر صنف کم و بیش از 20 تا 30 نفر شاگرد داشته باشد. یکی از قشنگترین خاطراتی که من در دوران تدریس خود داشتم، این بود که مادر یکی از شاگردانم گفت: «استاد، دستت درد نکند، استاد من خیلی واقعا از تو متشکرم. از مدتهاست که فرزند خود را میبینم که با شوق و با علاقهی بیشتر قلم را بر میدارد و مینویسد و بیشتر از قبل میخواند.» آن فرزندش یک قسم کسی بود که زیاد به درسخواندن علاقه نداشت. زیاد علاقه نداشت و کارخانگی خود را زیاد نوشته نمیکرد. من آدمی هستم که زیاد شاگردان خود را تشویق میکنم. دوست دارم که برای آنها منبع الهام باشم. به خاطر این که چند روز کارخانگی خود را نوشته بود و درس خود را خوانده بود، من قبلا هم برایش از اهمیت تدریس اینچیزها میگفتم. برای وی جایزه گرفته بودم. ایشان میگفت که پسرم برای اولین بار در صنف جایزه گرفته، برای اولین بار بعد از مدتها من پسر خود را میبینم که درس خود را میخواند، تلاش میکند و وقت خود را صرف کارهای ناحق نمیکند.
رویش: تو در یک پروسهی رقابتی از جملهی کسانی بودی که برای گرفتن بورسیهی Forward Academy نامزد شدی. اساسا این بورسیه چی بود و چی قسمی بورسیه را به دست آوردی؟
زهرا احمدی: Forward International Academy برای من تجربهی خیلی جالب است. وقتی که خبر شدم و اپلای کردم، شما برای ما گفتید، یکی از دوستان ما در بنیاد سیمرغ Ammy این فرصت را پیدا کرده بود. من واقعا آن روز خیلی بشاش و خوشحال بودم. بعد از این که من اپلای کردم، چند روز بعدش پیام آمد که معذرت میخواهیم، به نظرم گفته بود که بورسیههای ما تمام شده است. در دورههای بعدی ما خوشحال میشویم که شما را داشته باشیم. من خیلی ناراحت شدم. همان روز خیلی گریستم. بعد فکر کنم که یک ماه یا کمتر از یک ماه بعدش یک ایمیل دریافت کردم که «زهرا جان، ما خیلی خوشحال میشویم که شما را در سفر (FIA) با خود داشته باشیم. به عنوان یک شاگرد ما افتخار کار با شاگردان افغان را از قبل داشتیم و خیلی خوش میشویم که شما در سفر (FIA) با ما باشید. » برای من یک تقویم روان کرد. من زمان مصاحبهی خود را تعیین کردم. خیلی استرس داشتم. شب مصاحبه بود، قرار بود که من ساعت 1:45 دقیقه مصاحبه داشته باشم تا 1:30 برای من لینک مصاحبه را روان نکرده بود. نگران شده بودم. بعد برای شان ایمیل کردم که لینک را دریافت نکردم. من همان زمان که لینک را روان کردند، وصل شدم. اتفاقا دیدم که بعد از چند دقیقهای خانم Lou Tinambacan که حال استاد تاریخ ما است و یکی از مدیرهای (FIA) است، ایشان را در مصاحبه با خود داشتم. در آخرش گفت: «زهرا، تو واقعا شگفتانگیز هستی» یکی از جملههای قشنگی بود که در عمر خود شنیده بودم. گفته بود که تو واقعا در جایگاه یک دختر 15 ساله خیلی قشنگ میدرخشی، انگلیسی گپزدنت و چیزهایی که تجربه کردی. (FIA) برایم یک محیط خیلی قشنگی بود و این که در اینجا شاگرد باشم، برایم خیلی جالب بود. اینجا شش مضمون داریم و بیشتر از همه، بیشتر از درسها، ارتباطم بود، جایی که من میتوانم داستان خود را بگویم، جایی که میتوانم الهامبخش دیگری باشم.
رویش: اصلا این بورسیه چی است؟ چی امتیازاتی دارد؟ چی درسها را در چی دورههایی میخوانید؟
زهرا احمدی: این بورسیه به نظرم یک پلتفورم آموزشی شخصی است. هر سمستر ما سه الی شش ماه وقت داریم که در تریم بعدی برویم. فعلا در ترم اول هستم و در دوازدهم ماه آگست امتحان میانترم دارم. این بورسیه خیلی یک محیطی قشنگی بود. ما با وجودی که یک پلتفورم آموزش شخصی بود، ما هر ماه یا هر هفته با استادان ما جلسه داشتیم و در آنجا همصنفان خود را میدیدم. در کنار این که ما تجربهی خود را در Forward Academy به عنوان یک همصنفی میگفتیم و در پروژههای خود با هم گروپی کار میکردیم. در کنارش ما از داستانهای دیگری با خبر میشدیم. از داستان دختری که در پاکستان زندگی میکند، در آمریکا زندگی میکند، در پرتگال زندگی میکند، کسی که در افغانستان زندگی میکند، خیلی جالب و الهامبخش بود.
رویش: روزی که خبر را گرفتی که بورسیهی Forward Academy برایت تضمین شده، چی احساس داشتی؟ این خبر را برای مادر خود، برای سایر اعضای خانوادهی خود چگونه رساندی؟ واکنش آنها برایت چی بود؟
زهرا احمدی: همان زمانی که من ایمیل دریافت کردم، دو روز بعد از مصاحبه آنها گفتند که تو میتوانی دورههای رسمی خود را از 17 مارچ شروع کنی. من در خانه همراه برادر خردم و مادربزرگم بودم. مادرم به هرات رفته بود. من دوان دوان خود را اول به مادر بزرگم رساندم. من در بیرون بودم، مادر بزرگم در خانه بود. مادر، من در بورسیه قبول شدم- قبلا برایش FIA را قصه کرده بودم- … مبایل مادرم خاموش بود. آن روز من بیشتر از 32 بار به مادرم زنگ زدم تا که این خبر را برایش برسانم. بیشتر از این که من خودم شوق داشتم، وقتی شوق را در صدای مادر و در چشمان مادر بزرگم میدیدم. یعنی یکی از تجربههای قشنگی بود. مادر بزرگم خیلی تعجب نکرده بود. از ایشان پرسیدم که چرا به اندازهی من هیجانزده نیستی. گفت وقتی که من زهرا را میبینم که اینقدر تلاش میکند، برای من چیزی غیرمنتظرهای نیست، واقعا من امید و باور داشتم که تو در یک جایی میرسی.
رویش: از وقتی که درسهای خود را در فارورد اکادمی شروع کردی، تفاوتهای آموزشی در افغانستان و آمریکا را به طور مشخص چگونه تجربه کردی؟
زهرا احمدی: من فکر میکنم که تفاوتهای آموزشی زیادی است و این تفاوتها ما را متمایز میسازد و من فکر میکنم که بیشتر تفاوتهای آموزشی در آمریکا و اینجا در باور به شاگرد است. از وقتی که من در Forward Academy وارد شده بودم، آنجا یک محیط قشنگی است، محیطی است که واقعا به شاگرد باور دارد، بیشتر از این که ما برای امتحان درس بخوانیم، ما درس میخوانیم تا بفهمیم، بیندیشیم، بپرسیم. در افغانستان بیشتر کسانی که در مکاتب افغانستانی درس میخوانند، برای امتحان درس میخوانند و وقتی که در صنف ده، یازده و دوازده برسند، بیشتر برای امتحان کانکور درس میخوانند. یک شیوهای که به رابطهی دو طرفه میماند، اگر میخوانی در امتحان نمرهی خوب میگیری و اگر نخوانی در امتحان نمرهی خوب نمیگیری؛ ولی آموزش آمریکا (Forward Academy) خیلی قشنگ است. آنجا در پروژههایی که ما داشتیم، کارهایی که میکردیم، حرفهایی که میزدیم، در ویدیوهایی که ما تهیه میکردیم، ما را به فکرکردن وا میداشت. در تجربههای شخصی واقعا درس را در زندگی واقعی خویش میآوردیم.
رویش: کدام درس یا کدام پروژه بیشتر در Forward Academy برایت معنا داشت و مهمتر بود و چرا؟
زهرا احمدی: ما در هر درس خود، اول یک پروژه یا کارخانگی داریم، بعدش یک بازتاب داریم. بازتاب همان درس در خودم، مثلا وقتی که من آن درس را دیدم، چی یادم آمد، چی فکر کردم، چی تغییری را آوردم. گفته میتوانم که این درسش خیلی قشنگ بود. شاید پروژهاش هم قشنگ بود. به اندازهی خیلی زیادی قشنگ بود. آن درس سه راه آگاهی Confucianism یا کنفیسیوسگرایی، Buddhism و رواقیگری. کنفسیوسگری میگفت که اگر اخلاق ما خوب باشد، واقعا جامعهی ما هم خوبست، بیشتر به روابط ما دقت میکرد. به روابط با دوستان، روابط با فامیل، روابط پادشاه و رعیت. دربودیزم بیشتر روی رنجها میگفت: رنجها بخشی از وجود هستند؛ اما ما میتوانیم که راهی برای رهایی از این رنجها داشته باشیم و در رواقیگری میگفت که ما سرنوشت را میپذیریم و با پذیرفتن سرنوشت ما میتوانیم آرامش را بیاوریم. ما نباید به خاطر چیزهایی که در کنترل ما نیست، خود را ناراحت کنیم. آنها برای ما پروژه داده بودند که شما بازتابهای این سه راه آگاهی را در زندگی واقعی خود چگونه میبینید. پروژهای را که من کار کرده بودم و به نظرم یکی از قشنگتری پروژههای Forward Academy بود و 100 نمره گرفته بودم. استاد تاریخ ما برایم نوشته بود که زهرا تو در تمام پروژههایت واقعا الهامبخش هستی. نوشته کرده بود: That’s really moved me (این خیلی مرا انگیزه داد)
رویش: آیا دوستی یا معلمی در Forward Academy هست که بالای تو تأثیر ویژهای گذاشته باشد؟
زهرا احمدی: بلی، آری. دو نفر هستند: یکی استاد ما هست و دیگری مدیر موفقیت دانشجویی ماست. استاد تاریخ ما خانم Lou Tinambacan و مدیر موفقیت دانشجویی ما خانم Ellie Sprinkmann. اینها واقعا آدمهای خیلی جذابی هستند، آدمهای هستند که واقعا درک میکنند. من گفتم که من شاگرد هستم، نویسنده هستم و درس میدهم. آنها خیلی به من الهام دادند، خیلی برایم انگیزه دادند و از من خواستند که نوشتههای خود را برایش روان کنم. در مضمون ادبیات ما در English Literature یا ادبیات انگلیسی در هر درس یک نمونهای از متن ادبی را میآورند و ما را میگویند که تحلیل کنید. در آنجا واقعا متنهای خیلی قشنگ بود و یکی از قشنگترین متنهایش از آقای کیت چاپین بود، نویسندهی قرن نزدهم در کتاب The Awakening (بیداری) داستانی زنی بود به نام لوییز مالارد که بعد از این که همسرش فوت شده بود، او بعد از تجربههایش، طعم آزادی را به معنای واقعی کلمه چشیده بود. من بازتابهای آن درس و نامهها را هم در بخش کارخانگی خود در بخش بازتاب نوشته میکردم و هم بازتابهای بعضی از درسها را در زندگی واقعی خود نشان میدادم و شباهتهای خود را با آن نویسنده پیدا میکردم، مثلا من شباهتهای خود را با خانم لوییز پیدا کردم، نوشتم و آن را استاد ادبیات ما گفتند که برای من نیز بفرست. وقتی که خواندند خیلی قشنگ از من تعریف کردند و در یکی از جلساتی که ما با همصنفان خود داشتیم، در آنجا از این نوشتهام یادآوری کردند و گفتند که تو به عنوان یک دختر پانزده ساله خیلی بزرگ هستی.
رویش: آیا در جریان این کارها و فعالیتهایت دوستی در Forward Academy هست که به عنوان یک همسال یا همدرس بالای تو تأثیر گذاشته باشد.
زهرا احمدی: بلی، دوستان زیادی دارم؛ ولی از بین آنها یک دختر است «محبوبه مبارز»، او هم یک افغان است. او در ترم بعدی است. یعنی یک ترم از من پیشتر است. او همگروپی من هم است. بعضی پروژهها را با اش انجام میدهم. دختر خیلی الهامبخشی است. شبیه من است: خیلی بشاش، شاد و پرانرژی است. من فکر میکنم که چیزی که ما را به هم وصل میکند همین Similarity یا تشابه ما است. این که در افغانستان زندگی میکنیم، این که دختر هستیم، در FIA درس میخوانیم و این که هر دوی ما واقعا تلاش میکنیم.
رویش: جلسات گروهی که در امپاورمنت داری و کارهای گروهی را که فعلا در Forward Academy انجام میدهی، در زندگی روزمرهات چقدر تغییر ایجاد کرده است؟ چقدر تأثیر گذاشته است؟
زهرا احمدی: جلسات گروهی که ما در امپاورمنت داریم و مثلا در «Forward Academy» داریم، واقعا گروهها خیلی روی آدمها تأثیر میگذارد، خیلی روی شخصیت ما تأثیر میگذارد و جلسات گروهی که ما در امپاورمنت داریم، چون من زیادتر با اعضای گروه خود نسبت به FIA هستم، شاید زیادتر تأثیرگذار باشد. واقعا ما که اعضای یک گروه هستیم، شبیه خواهر شدهایم، با هم کار میکنیم، با هم درس میخوانیم، از تجربیات همدیگر میگوییم، واقعا نکات تشابه را در زندگی یکدیگر پیدا میکنیم و شاید بتوانیم بیشتر منبع الهام برای یکدیگر باشیم.
رویش: در آینده دوست داری که چی رشتهای را دنبال کنی؟
زهرا احمدی: از کوچکی خود شاید خیلی زیاد تغییر کرده باشم، مثلا من خرد بودم، دوست داشتم که معلم شوم. حالا معلم هستم. من تقریبا صنف 8 بودم، دوست داشتم که داکتر شوم؛ ولی میخواهم که در بخش تکنالوژی کار کنم. کمپیوتر ساینس بخوانم، در بخش هوش مصنوعی کار کنم. رشتهای که میخواهم در آینده بخوانم، شاید هوش مصنوعی باشد. به خاطر این که اگر ما بخواهیم در جهان بمانیم، باید در برابر تغییر سازگار باشیم.
رویش: آیا تا حال فکر کردی که یک روزی خودت در مقام یک معلم، یک رهبر، کسی که ذهنیت جهان را عوض میکند، قرار بگیری؟
زهرا احمدی: واقعا این یکی از تصوراتی است که من شبها وقتی که خواب نمیروم یا خیلی تصور میکنم، وقتی که صبحها خیلی خوابآلود هستم، این را تصور میکنم و از خواب بیدار میشوم و میگویم که زهرا تو یک روز نزدیکتر شدی به رویایت. باید بیشتر از قبل تلاش کنی. این روز دیگر رسیده و تو باید بیشتر از روز قبل رشد کنی. این را همیشه تصور میکنم. وقتی که خود را در جایگاه یک رهبر ببینم، فکر میکنم جامعهای که در آنجا من رهبر باشم، جامعهای خیلی خوبی باشد.
رویش: رهبری برایت چی معنا دارد؟ اساسا رهبری زنانه برایت چی بار را انتقال میدهد که فکر میکنی رهبری را از مدیریت متمایز میسازد، رهبری را از حکومت و رییس بودن متمایز میسازد؟
زهرا احمدی: من فکر میکنم که رهبری و مدیریت فرقهای زیادی دارد. رهبری روشنگری است. واقعا رهبری یعنی رشد. وقتی کسی رهبر باشد، نه تنها خودش رشد میکند، بلکه گروهی را در مسیر رشد میبرد. وقتی که در رهبری زنانه میآییم، بیشتر از جنس مهربانی و همدلی است و من فکر میکنم که وقتی که ما از رهبری زنانه گپ میزنیم، شاید بیشتر انرژی و احساسات در آن دخیل شود و این احساسات فکر کنم که رهبری زنی که تأثیرگذار است، کسی است که این احساسات را در یک مسیری برای موفقیت سوق دهد. کسی است که واقعا نه تنها در رشد خود فکر میکند، بلکه به رشد گروه و جامعهی خود فکر میکند. به نظرم مدیریت بیشتر به نظم در کارها دقت میکند، ولی رهبری معنا خلق میکند. رهبر خوب واقعا انسان با ایمان و انسان با تقوایی است.
رویش: حالا از ویژگی خاص الگوی رهبری مردانه که تاریخ ما از آن نشانههای خیلی زیادی دارد و تاریخ در واقع با رهبری مردانه حرکت کرده تا در اینجا رسیده، یکش حس مالکیت بر همه چیز است که مردها همیشه احساس مالکیت داشته، یکی برخورد بسیار خشن قدرتمندانه با هر چیز است. در هر جایی که با یک مشکل یا مانعی برخوردند، مانع یا مشکل را با زور با قدرت از سر راه خود برداشتند. انتقامجویی، کینهتوزی از ویژگیهای این رهبری بوده که در سیمای حاکمیتهای بسیار خشن، انتقامجویی مردانه تا حالا را ظاهر شده که چهری غالب در تاریخ انسان است. فکر میکنید که الگوی رهبری زنانه چی چیز خاصی را خواهد داشت که حس مالکیت بر انسان را رفع کند، خشونت را در رابطهی انسانها تعویض کند، حس انتقامجویی، حس کینهتوزی را از بین انسانها دور کند؟ در رهبری زنانه چی ویژگیهایی را میبینید که احساس میکنید که یک پارادایم جدید را در رهبری برای انسانها عرضه میکند؟
زهرا احمدی: رهبری زنانه بیشتر از جنس رهبری همدلی است. زنها معمولا توانایی بیشتری شنیدن، درککردن را دارد. رهبری زنانه بیشتر از جنس ارتباط انسانی است. دنبال انتقام نیست، دنبال تغییر است. رهبری زنانه واقعا یک الگوی رهبری خیلی قشنگی است. جایی است که بیشتر از این که ما به رقابت فکر کنیم، به رشد فکر میکنیم. بیشتر از این که به دیگران دستور بدهیم، برای دیگری الهام میدهیم. به نظرم این یکی از قشنگترین نمونهها و قشنگترین الگوهای رهبری زنانه است. رهبری زنانه به نظرم خیلی همدلانه و خیلی انسانیتر خواهدبود.
رویش: حالا فکر میکنید که واقعا ما در الگوی رهبری زنانه جهان عاری از خشونت خواهد داشتیم، عاری از جنگ خواهد داشتیم؟
زهرا احمدی: چیزی که زنها را به رهبران خوب تبدیل میکنند، چیزهایی است که مثل مهربانی(زنها در ذات خود مهربان اند)؛ ولی این به این معنا نیست که واقعا هر کس که زن باشد، رهبر خوب است. به این معنا است که رهبری زنانه، رهبری که زنها میکنند، شاید خیلی جامعهای را رشد بدهد که عاری از خشونت باشد، جامعهای که در آنجا خبری از تبعیض نباشد، جایی که همگی رشد میکنند.
رویش: زهرا جان، درک این نکته خیلی دشوار خواهد بود که بگوییم زن وقتی که به رهبری میرسد، زن وقتی که زمام رهبری را به دست میگیرد، متفاوت از مردان عمل میکند، حداقل خشونت، جنگ، ستیزه با انسان را کاهش میدهد. شما به عنوان یک دختر، به عنوان کسی که از موقف زن از رهبری زنانه دفاع میکنید یا رهبری زن را به عنوان یک الگو مطرح میکنید، چی چیزی را واقعا دارید که استدلال تان را قوی بسازد که واقعا رهبری زنانه میتواند جایگزین و الترنتیف خوبی برای الگوی رهبری مردانه باشد، میتواند خشونت و ستیزه با انسان را از بین انسانها کم کند، از تاریخ دور کند؟
زهرا احمدی: همان قسمی که قبلا گفتم، به نظر من شاید همدلی باشد. فکر میکنم که این همدلی ما را از نظم دور نمیکند. یعنی نظم ما را تهدید نمیکند. رهبر زن واقعی کسی است که ارزشها و اصول را با احترام بیان میکند، نه با خشونت، نه با زور. این احترام برای نظم هیچ تهدیدی را به وجود نمیآورد. من فکر میکنم که چیزی که بیشتر از همه الگوی رهبری زنانه را خوب میسازد، شاید همین عطوفت و مهرش است و شاید هم همدلیاش است.
رویش: یکی از ویژگیهای رهبری موفق این است که در لحظاتی که اعضای گروه دلسرد میشوند، به بنبست میرسند، امید خلق کند، بنبست را بشکناند. تا حال موردی اتفاق افتاده که اعضای گروهت به دلسردی و یأس رسیده باشد و تو برای شان امید خلق کرده باشی و فکر کنی که آنها دوباره به کار افتادند؟ دریک جای به بنبست رسیده باشند، راه را برای شان باز کرده باشی و احساس کنی که به حرکت افتاده، تجربهای این چنینی داری؟
زهرا احمدی: بلی، از این تجربه خیلی زیاد دارم، نه تنها در گروپ خودم، بلکه در گروپ دوستان دیگرم و بین دوستانی که در اوایل با آنها زیاد جور نمیآمدم، وقتی که واقعا در بین گروه میآییم، فکر میکنم که بیشتر با هم آشنا میشویم. از این تجربهها زیاد داشتم. از این که در جایی اعضای گروپم یا دوستانم میماند و میگوید که واقعا دیگر نمیشود، ناامید شدند. من گفتم که بیایید یک بار به گذشتهی خود نگاه کنیم، ما از کجا شروع کردیم. بیایید یک بار به خانمهایی نگاه کنیم که واقعا توانستند، رهبر خوبی باشند، واقعا از دل مشکلات آمدند و تغییر کلانی را ایجاد کردند. انسانهایی که واقعا از اوج سختی برای خود موفقیت و پله ساختند. من بیشتر در این زمانها میگویم که بیشتر به گذشته رجوع کنیم. ما از اینجا شروع کردیم و در اینجا رسیدیم. بیشتر داستان آدمهایی را میآورم که آنها تغییر کردند، آنها آدمهای خوبی بودند، مثل خانم سیما سمر، ملاله یوسفزی، شکردخت … آنها از محدودیتها برای خود فرصت ساختند.
رویش: در صحبتهای خودت در ویژگیهای رهبری بیشتر به «همدلی» تأکید میکنی؛ اما ویژگیهای رهبری برعلاوهی این که همدلی را دارد، اصول و انضباط گروهی را هم مطرح میکند. چطور میشود بین همدلی که یک نوع محبت و عطوفت و شفقت است با اصولگرایی و انضباط که یک نوع سختگیری است، تعادل ایجاد کرد؟
زهرا احمدی: من فکر میکنم که قبلا به این اشاره کردم. فکر میکنم که رهبری اساسا و واقعا دستوردادن نیست. نظم و انضباط در رهبری خیلی مهم است؛ ولی همدلی هم خیلی مهم است و تعادل ایجاد کردن هم مهم است. من فکر میکنم که شاید احترام باشد. اگر ما همدلانه اصول گروه یا اصول خود را برای دیگری بگوییم، نظم و انضباط را برای دیگری بگوییم، من فکر میکنم که این اصلا تهدیدی برای نظم نیست، بلکه یک نقطهی قوت برای نظم است.
رویش: اگر قرار باشد که یک روزی در مقام رهبری کشور خود قرار بگیری یا در یک مقامی از اتوریته قرار بگیری که یک جمعی زیادی از حرفهایت اطاعت و گوش میکنند، چی چیز را اول تغییر خواهد دادی؟
زهرا احمدی: اگر من رهبر کشورم شوم، من فکر میکنم که من اول نظام آموزشی را تغییر خواهد دادم. چون من فقر معنوی و فقر آموزشی را من در کشور خود و در اطراف خود میبینم. من نظام آموزشی را طوری خواهم کرد که واقعا دانشآموزان یا شاگردان برای رشد درس بخوانند، برای این درس بخوانند که تغییر را ایجاد کنند، برای این درس بخوانند که بیندیشند، برای این که واقعا بیاموزانند، نه فقط به خاطر امتحان، نه فقط به خاطر این که از دیگری باید برتر شود، بلکه به خاطر این که همگی شان رشد کنند، بیشتر از قبل بیندیشند.
رویش: بزرگترین رویایت در زندگیات چی است، زهرا؟
زهرا احمدی: رویاهای زیادی دارم: رهبری زنانه، زندگی عاری از خشونت؛ ولی من فکر میکنم که رویای خیلی قشنگی است. واقعا دنیایی عاری از تبعیض که همهی ما انسانها حقوق برابر داشته باشیم، جایی که واقعا کسی نشرمد برای این که انسان است، برای این که متعلق به یک اقلیت قومی است، برای این که دختر است. این واقعا به نظرم رویای قشنگی خواهد بود. جایی که انسانبودن جرم نباشد. نه فقط به عنوان یک دختر، به عنوان یک اقلیت، بلکه هر کدام ما به ویژگی خود افتخار کنیم، مثلا من هزاره هستم، به هزارهبودن خود افتخار میکنم. من دختر هستم، به دختربودن خود افتخار میکنم. همین قسم دیگر اقلیتها، دیگر قومها، دیگر انسانها. جایی که واقعا تبعیض نباشد، جایی که تفاوتهای ما وسیلهای شود برای وصلکردن ما، نه وسیلهای برای جدایی ما.
رویش: گاهی رویا گاهی بیم آدمی را شبها از خواب بیدار نگاه میکند. انگلیسها میگویند «Keeps awake at night» و صبحها آدم را از خواب بیدار میکند. برای تو رویایی که تو را از خواب بیدار میکند یا بیدار نگه میدارد و بیمی که تو را از خواب بیدار میکند یا بیدار نگه میدارد، چیست؟
زهرا احمدی: من فکر میکنم وقتی که رویاها، خواستها و اهداف همیشه با بیمها و خطرها همراه است. اگر ما رویا نداریم، یعنی که ما خطری نداریم، یعنی که ما ترسی نداریم. اگر ما هدف نداریم، یعنی که ما خطری نداریم، ما ترسی نداریم. من فکر میکنم که این ترسها جایی است که ما واقعا رشد میکنیم. رویایی که مرا بیدار نگه میدارد و صبحها از خواب بیدار میکند، شب با آن به خواب میروم و شب به آن فکر میکنم و صبحها به انگیزهی آن بیدار میشوم، شاید همین رویایی است که من پیشتر گفتم. رویایی که واقعا در دنیایی زندگی کنیم که جایی برای جنگ، خشونت و تبعیض نباشد. وقتی که صبحها بیدار میشوم، خیلی خوابآلود هستم، چون ما در افغانستان انترنت خوبی نداریم، من وقتی که در «FIA» درس میخوانم، اکثرا درسهای خود را در شب میخوانم. از ساعت 11 به بعد شاید انترنت کمی خوبتر شود. تا ساعت 2 و 3 من بیدار هستم. صبح خیلی خوابآلود هستم؛ ولی وقتی که من به رویا و اهداف خود فکر میکنم، به رشد خود فکر میکنم، واقعا چیزی است که مرا بیدار میکند. شاید این ترسی است که من از محققنشدن رویای خود دارم.
رویش: در امپاورمنت میگوییم که تمام رویاهای تان محقق میشود، به شرط این که شجاعت دنبالکردن رویاهای خود را داشته باشید. تو خودت چقدر شجاع هستی که رویای خود را دنبال بکنی و در نیمهی راه خسته نشوی و رها نکنی؟
زهرا احمدی: من فکر میکنم که آدمهای شجاع آدمهایی نیستند که بیترس باشند. آدمهای شجاع آدمهایی هستند که واقعا ترس را به عنوان یک نقطهی رشد فکر میکنند. من خیلی آدم ترسو و در عین حال خیلی آدم شجاعی هستم. من فکر میکنم که شاید در راه جاهایی هستند که آدم واقعا جا میزند، میگوید که دیگر نمیشود. ولی یک بار به گذشتهاش بنگرد. به خود بر میگردم، میگویم که این واقعا جایش نیست که من دست بردارم، این واقعا جایش نیست که من این همه تلاش کردیم، این همه رویابافی کردم، حال رها کنم، هرگز! من فکر میکنم، اینجا است که مرا شجاع میسازد و مرا به آدمی تبدیل میکند که رویای خود را رها نکنم.
رویش: تمام دخترانی که در برنامهی رهبران فردا حرف میزنند، 40 سالگی را برای خود به عنوان نقطهای در نظر میگیرند که به طور مشخص دختران زیادی هستند که حالا این گفتوگو را میشنوند/ میبینند. زهرا برای این دختران از مقام یک دختر 15 ساله که 25 سال بعد در مقام رهبری قرار میگیرد، جهان متفاوت را با رهبری زنانه عرضه میکند، چی گفتنی دارد؟
زهرا احمدی: پیامم به آنها این است که هیچکس نمیتواند رویای ما را از ما بگیرد؛ تا زمانی که ما خود را فراموش نکنیم. پیام من این است که اگر کتابها از ما گرفته شد؛ ولی افکار هرگز زندانی نمیشود، افکار گرفته نمیشود. من فکر میکنم که وقتی قلمها را از ما گرفتند، ذهن ما وسیلهای برای نوشتن میشود، دستها ما روی خاک میتواند بنویسد. من فکر میکنم چیزی واقعا تفکر ما را محدود نمیتواند و من فکر میکنم که پیام من برای آنها این است که رویاها هرگز نمیمیرند، اگر تو خود را فراموش نکنی.
رویش: 7 دختر دیگر قبل از تو در سلسلهی رهبران فردا حرف زدند. خود را با رویاهای خود معرفی کردند. تو از اینها چی الهام گرفتی و فعلا برای آنها چی گفتنی داری؟
زهرا احمدی: برای 7 دختر قبلی میگویم که آنها واقعا خیلی الهامبخش هستند. رهبران خیلی خوبی فردا خواهند بود. من فکر میکنم پیام من برای آنها این است که همهی ما ویژگیهای خیلی مشابه به هم داریم و این چیزی است که ما را به هم وصل میکند و پیام من به آنها همین خواهد بود. شاید من در جایگاهی نباشم که آنها را بگویم که از چیزی که به دنبالش هستید، دست نکشید. به خاطری که واقعا آنها به این درک رسیدهاند. به همین درکی که من رسیدهام. پیام من به آنها این است که اگر ما با هم باشیم، واقعا دنیای خیلی قشنگی را خواهیم داشت.
رویش: دو جفت چشم با بسیار حسرت و با بسیار اشتیاق به تو نگاه میکنند: پدرت و مادرت. برای هر دو تایش جدا جدا چی پیام داری؟
زهرا احمدی: پیام من به پدرم این است که پدر جان واقعا تشکر. اگر زهرا اینجا هست به خاطر تو است. تو برایم درس استقامت و پایداری را دادی. دلیلی هستی که من تا هنوز ادامه میدهم و دخترک یک روزی در جایی میرسد که واقعا برایش افتخار میکنی. پیام من شاید برای مادر و مادربزرگم همین است. من واقعا یک دختر خیلی خوشبختی هستم. داشتههای خیلی زیادی دارم و از این داشتهها فامیلم است. مخصوصا وقتی که به مادر و مادر بزرگم نگاه میکنم. مادر بزرگم شاید یک آدمی باشد که واقعا سنش فکر کنم که سن و سالی ازش رد شده، خیلی متفاوت است از کسانی که همسن و همقطارش است. او مثل یک آدم خیلی جوان فکر میکند و فکر میکند که تنها راهی برای تغییر تحصیل است. مخصوصا وقتی که من درس میخوانم، شوق را در چشمان او میبینم. دیشب برای من هزار برابر نیرو میداد. مثلا وقتی که من درس میخوانم برایم یک گلاس جوس میآورد و هر لحظه میبینم که دروازه را باز میکند و بسته میکند، باز میکند و بسته میکند. امروز پرسیدم که مادر چرا این کار را میکنی؟ میگوید: دخترم من میبینم که تو خواب نروی، من میبینم که از درست غافل نشوی، در وسط درست خواب نروی. ولی وقتی که به شوق مادر خود میآیم، مادرم خیلی خانم آرامی است. وقتی شوق او را میبینم، وقتی او را میبینم که در مورد دخترش به دیگران حرف میزند، میگوید که زهرا این کار را کرد، آری، درسخواندن این تغییر را ایجاد میکند. خیلی شوق قشنگی است، مخصوصا شوقدیدن به کسانی که بیشتر آرام است، خیلی لذتبخش است. پیام من برای آنها این است که یک روز میرسد واقعا شما افتخار خواهد کردید که چینن دختری را تربیت کردید و خیلی تشکر میکنم، چون وقتی که من در اینجا هستم، آدمهایی خیلی زیادی پشت من بودند و کسانی که واقعا در تمام مسیرها پشتم بودند: مادرم، مادربزرگم یا پدرم.،حتا در کل اعضای فامیلم، برادر کوچکم، کاکاهایم، در کل فکر میکنم که نقشهای خیلی بارزی را در موفقیت من ایفا کردند.
رویش: تشکر زهرا جان، صمیمانه دوست داریم تورا!
زهرا احمدی: تشکر از شما استاد، تشکر که مرا در این برنامه دعوت کردید.