سحر ثنا: ما در میدان خود می‌رزمیم!

Image

رهبران فردا (9)

سحر ثنا، دختری با رویایی بلند – با گام‌های سرشار از امید و نگاهی هدفمند و روشن به آینده.

در پنج‌سالگی به مکتب رفت. در پانزده‌ سالگی، همراه با دوستان خود در مکتب معرفت، بازی صلح بر روی زمین را به راه انداخت و تیمی مرکب از هشتاد دختر و پسر رویاپرداز را در کابل رهبری کرد.

برای تغییر باور ساده اما عمیقی دارد: تغییر از یک نفر شروع می‌شود.

امروز، فارغ‌التحصیل مدیریت پروژه و دارنده‌ی مدرک جهانی PMP در امریکا است. می‌خواهد تکنولوژی، نوآوری و تغییر اجتماعی را به هم پیوند دهد.

برای سحر، رهبری یعنی ایستادن میان امید و ترس با چراغی از ایمان به فردا.

او برای دختران افغانستان یک پیام دارد: تسلیم شب نشوید. شب بدون سحر نمی‌ماند!»

با ما باشید و روایت او را بشنوید؛ روایتی که می‌تواند نگاه‌تان به فردا را تغییر دهد.

رویش: سحرجان، سلام. به برنامه‌ی «رهبران فردا» خوش آمدی.

سحر: زنده باشید، خوش باشید. خوب هستید؟

رویش: چه حس داری که خود را در جمع یکی از «رهبران فردا» می‌بینی و از این مقام با هم‌نسلان خود در امروز و مخاطبان خود در فردا صحبت می‌کنی؟

سحر: یک حس بسیار خوب دارم. فکر می‌کنم که «رهبران فردا»، مخصوصا در قسمت خانم‌ها، چیزی است که دنیا فعلاً از هر لحاظ  در هر جایی که بخواهید، به آن بسیار نیاز دارد.

رویش: باز هم می‌خواهم پرسان کنم که چه حس داری وقتی که احساس می‌کنی در یک جهانی که اغلب با نگاه مردانه، با الگوهای رهبری مردانه آشنا بوده؛ ولی خود مفهوم نگاه زنانه با الگوی رهبری زنانه به جهان نگاه‌کردن تقریباً جدید است. وقتی که خود را به عنوان یکی از آغازگران این روند یا جریان احساس می‌کنی که قرار است تا ۱۵ یا ۲۰ سال دیگر جهان خود را با یک الگوی جدید آشنا بسازی، به خودت چه حس خلق می‌کند؟

سحر: احساس قوت همراه با ترس. احساس قوت به خاطر این که من باورمند به این هستم که زن در خلقت انسان و توانایی مادر بودن، تا حدی نگاه خالق را دارد و در عین حال با ترس این که لایه‌های مختلف وجود دارد که خانم‌ها را در هر جای دنیا محدود می‌سازد. این ترس و قوت هر دو در کنار هم‌دیگر قرار می‌گیرند، فکر می‌کنم که احساس قوت در من بیشتر از احساس ترس است.

رویش: امسال دو تجربه‌ای داشتی که وارد یک مرحله‌ی جدید می‌شدی: هم فراغت از دانشگاه را داشتی، در حالی که فکر می‌کنم تا حال درس‌هایت تکمیل هم نشده‌است؛ و در عین حال، امتحان جدیدی هم داشتی که امتحان تخصصی و ویژه‌ای است که خوش‌بختانه شنیدم در آن هم موفق شدی. این امتحان گویا برای افراد خاص در محافل اکادمیک برگزار می‌شود. می‌خواهم یک مقدار از این دو رویداد در زندگی اکادمیک و تحصیلی خود بیشتر بگویی…

سحر: رشته‌ام «Project Management» یا مدیریت پروژه است و امسال، همین یک ماه پیش، جشن فراغتم بود که از آن فارغ شدم. درس‌هایم تقریباً به صورت کامل خلاص است، فقط یک چیز در رشته‌ی «Project Management» است به نام «Practicum» که کار عملی است و یگانه بخشی است که از من باقی مانده است و صرفاً امکان این وجود داشت که شاگردان آن را در سمستر خزانی باید داشته باشند.

سیستم دانشگاه در این‌جا به گونه‌ای است که تو سال یک‌بار جشن فراغت داری و به خاطری که من درس‌های اساسی را تمام کرده بودم، فقط چند چیز بسیار خرد مانده بود، توانستم در جشن فراغت اشتراک کنم.

درباره‌ی این که چگونه تجربه‌ای بود، می‌شود بعداً بیشتر صحبت کنیم. در قسمت امتحان «PMP» یا «Project Management Professional» این یک امتحان جهانی است برای کسانی که در همین رشته‌ی «Project Management» هستند و این امتحان و این «Certification» را فقط   شش  فیصد کسانی که در«Project Management» هستند، دارند. یک امتحان است که در کنار درس، تجربه‌ی کار در قسمت «Project Management» را می‌خواهد. ۱۸۰ سوال دارد و ۴ ساعت زمان امتحان است. بسیار یک امتحان مشکل بود؛ اما خوش‌بختانه همین هفته «To Do List»‌ام بود برای امسال. خوش‌بختانه امسال لیست چیزهایی که می‌خواستم، به لیست چیزهایی که دارم، تبدیل شد.

رویش: از لحاظ اکادمیک یا علمی در رشته‌ی تخصصی که فعلاً سرش کار می‌کنی، می‌خواهی چه کاره شوی؟ به کدام طرف پیش می‌روی؟

سحر: من همان‌طور که قبلا گفتم، رشته‌ام «Project Management» یا مدیریت پروژه است. رشته‌ای است که بسیار زیاد دوست دارم و در آینده می‌خواهم که «Intersection» یا در قسمت یک‌جای ساختن تکنالوژی همراه نوآوری یا تغییر اجتماعی یک «Intersection» با اشتراک هر سه بخش یا در «Project Management» کار کنم. به خاطر این که من باورمند به این هستم که در دنیایی که ما فعلاً زیست می‌کنیم، مخصوصا به عنوان کسانی که از افغانستان می‌آییم، همین سه بخش و یک‌جای ساختن این‌ها که در «Project Management» امکان دارد، باعث می‌شود که راه‌کارهای مختلف ایجاد شود که مردم ما بیشتر کمک شوند. به خاطر این که در همین دوره‌ی هوش مصنوعی و تکنالوژی، گروپ‌های افراط‌گرا نمی‌توانند که مردم را به آن حدی که قبلاً می‌توانستند، محدود بسازند.

رویش: این رشته‌ی تان به طور مشخص مثلاً در افغانستان، در افغانستان فردا، چقدر کاربرد دارد؟

سحر: « Project Management» یا مدیریت پروژه یک رشته‌ی بسیار خوب و عمومی است و به همان خاطر می‌شود که در قسمت‌های مختلف از آن استفاده شود. به خاطر این که ما چه در تکنالوژی ببینیم و چه در قسمت «Social Change» یا تغییرات اجتماعی، «Project Management» دید‌گاه‌هایی را که داری، امکان آن را می‌دهد که تمام آن‌ها با هم‌دیگر یک‌جا شوند و بالای آن‌ها، به صورت یک پروژه‌ای که یک طرف یا یک جهت خاص می‌رود، کار شود.

رویش: در حال حاضر شما کدام پروژه‌ی عملی را هم روی دست دارید که بالای آن کار کنید؟

سحر: من فعلاً در قسمت‌های اتوماتیک‌سازی یا «Automation» کار می‌کنم و پروسه‌هایی فعلاً که باید یک نفر چندین ساعت وقت سپری کند، توسط پروژه‌هایی که من کار می‌کنم این باعث می‌شود که پروژه در یک زمان بسیار کم‌تر از آن عملی شود. در عین حال من در قسمت artificial intelligence  یا هوش مصنوعی یک پروژه‌ی دیگر فعلاً کار می‌کنم و فعلاً در قسمت آیدیاسازی است، به همان خاطر فعلاً جزئیاتش را شریک نمی‌سازم؛ اما آن هم در قسمت یک جای ساختن Social Change  یا تغییر اجتماعی مخصوصا در قسمت مهاجرت همراه هوش مصنوعی یک جای است.

رویش: قصد داری که دوره ماستری خود را هم تکمیل بکنی یا نه از همین‌جا مستقیم وارد بازار کار می‌شوی؟

سحر: بازار کار و درس هر دو به طور هم‌زمان برایم مهم است و به هر دوی شان در آینده فوکسم خواهد بودند.

رویش: با عبور از این هر دو مرحله، از دوره‌ی بسیار طولانی از زندگی اکادمیک خود را هم پشت سر می‌گذاری. چند سال شد از روزهای اولی که وارد مکتب شدی تا این که حالا از امتحان PMP بیرون شدی؟

سحر: ۱۷ سال فکر می‌کنم.

رویش: حال فعلاً چند ساله شدی؟

سحر: 22

رویش: می‌شود که حالی از ۲۲ سالگی خود برگشت کنی به سال های کودکی خود برای ما بگویی، از کودکی، از زمان و مکان تولد، از خانواده، در زمان کودکی در کجا به دنیا آمدی؟ در آن دوران چه فضایی داشتی؟

سحر: من در کابل به دنیا آمدم. خواهر کلان دارم، خواهر و برادر خرد هم دارم، برادرهای کلان هم دارم و مکتب را از پنج سالگی شروع کردیم. پیش از مکتب اولین معلمان من پدر و مادرم بوده، به خاطر این که من در سن ۴ سالگی خواندن و نوشتن را یاد داشتم و در ۵ سالگی – که معمولا در افغانستان باید در ۷ سالگی مکتب را شروع کنی- به خاطر این که من خواندن و نوشتن را یاد داشتم، وقتی که در مکتب ثبت نام می‌کردند، مرا مستقیم در مکتب شامل کردند و همان یک فضای متفاوت را ایجاد کرده بود. به خاطر این که تا صنف‌های ۱۰ و ۱۱ من در کل صنف خرد بودم. فهمیده می‌شد که من خرد هستم؛ اما بعد از آن باز زیاد فهمیده نمی‌شد که من در میان هم‌صنفانم زیاد خرد هستم.

در خانه پدر و مادرم، هر دوی شان، زیاد برایم الگوهای کلان هستند، مخصوصا پدرم. همرای پدرم صمیمی‌تر هستم. یک اصطلاح در انگلیسی است که می‌گوید: Grassroot leadership یا رهبری مردمی که من در آن قسمت هم در افغانستان کار کردم و هم بسیار در آن قسمت علاقه‌مند هستم. به دلیل این که بزرگ‌ترین الهام من در آن قسمت پدرم بوده‌است.

رویش: از قصه‌ای که کردی، فهمیده می‌شود که تو متولد دوران جمهوریت هستی. من شناختی که از پدرت دارم، پدرت یک مجاهد است. قبل از آن یک فضا و ذهن جهادی برایش بوده، فکر می‌کنی که چه مقدار از روحیه و خصوصیات جهادی خود را در دوران جمهوریت با خود انتقال داده بوده که تو به عنوان یک کودک از او متأثر می‌بودی و حال وقتی که می‌بینی فکر می‌کنی که این‌ها از الگوهایی بوده که پدرت از دوران جهاد با خود انتقال داده بود؟

سحر: من فکر می‌کنم که بزرگ‌ترین بخشش، همان اگاهی اجتماعی بوده که واقعا یک تحفه و رحمت خدا من مدنظر می‌گیرم. به خاطر این که پدرم در دوره‌ای که در افغانستان جنگ‌های داخلی جریان داشت، به عنوان قاضی و بعدا به عنوان تورن جنرال کار می‌کرد؛ اما در هر دو بخش در قسمت ملکی کار می‌کرد و کارش در قسمت رسیدن به نتایج و اتخاذ تصامیم اصلاح‌گرایانه در میان مردمی که مشکلات داشتند، بود.

همان دید ایشان باعث شده بود که حتا در دوره‌ی جمهوریت هم زیاد کسان از دوستان، آشنایان و اقوام/بستگان بیایند و از پدرم مشوره بخواهند و پدرم همیشه یک نگاه بسیار امپاورمنتی و فیمنستی را مخصوصا در قسمت زن‌ها داشت که در کلان‌شدن من و در شکل‌گیری هویت من بسیار یک نقش کلان داشت.

به خاطر این که یکی از گپ هایی را که همیشه پدرم برای من و خواهر کلانم می‌گفت این بود که یک زن در افغانستان همیشه جنس دوم است و یگانه چیزی که آن را تغییر داده می‌تواند، سرمایه‌گذاری سر خود آن فرد است که یک زن باید درس بخواند، کار کند و هویت فردی را برای خود ایجاد کند.

به خاطر این که اگر او حتا با هویت فردی یک زن بیشتر از یک مرد دچار چالش می‌شود. وقتی که تو یک هویت فردی قوی را برای خود جور می‌کنی، مردم کمتر می‌توانند که تو را تحت تأثیر قرار دهند.

همان دیدگاه باعث شده بود که در کنار دید فردی همان نگاه اجتماعی را که پدرم درباره‌ی این که چه قسم جامعه باید بهتر باشد، در جامعه داشت، همان باعث شده بود که مثلا همان طور که من هم کلان می‌شدم، درباره‌ی این فکر می‌کردم که مثلا این مردم این کار را این قسم انجام می‌دهند؛ اما این راه راه درست نیست، این باید تغییر کند.

رویش: رسیدن به همچون یک دید برای پدرت هم یک نکته‌ی جالب است که دوست دارم یک مقداری بیشتر بدانیم. به خاطر این که معمولا کسانی که دیدگاه مذهبی داشتند و از دیدگاه مذهبی به جهاد آمده بودند، باور شان نسبت به زن‌ها به طور عام این چیزی نیست که شما احساس می‌کنید. یکی از کسانی که در حزب وحدت – که پدرت هم یکی از اعضای آن بود- بیشتر با این نگاه در آن دوران حرف می‌زد و مبلغ این دوره بود، مزاری بود. پدرت یاد می‌کرد که در این دیدگاه خود مطالعات خودش چقدر تأثیر داشته و چقدر متأثر از دیدگاه مزاری بوده‌است؟

سحر: ما در خانواده‌ی ما در مورد هر دو مسأله زیاد گپ می‌زدیم. برای ما وضعیت عادی بود که هم درباره‌ی وضعیت قبل از جمهوریت گپ بزنیم و هم چیزهایی را که پدرم خودش خوانده بود و پدرم زیاد کتاب می خواند و خانه‌ی ما، در افغانستان، پدرم زیاد کتاب داشت. کتاب های دینی بسیار زیاد داشت و فکر می‌کنم که همان دلیلی که پدرم این دیدگاه را داشت، این بود که خودش واقعا دین را خوانده بود و این طور باورهایش از جایی نمی آمد که مثلا از تئوری افراد دیگر بیاید، بلکه از باورهای اصلی اسلام می‌آمد. فکر می‌کنم که همان مطالعات خود را خودش از دین بود که باعث شده بود که یک دید دینی را داشت که شاید یک فیصدی بسیار کلان مردم در افغانستان نداشت.

رویش: در رابطه با این دیدگاه خود در خانه چه مقدار بحث می‌کرد؟ چه مقدار شما را هشدار می‌داد که مثلا مراقب باشید که وقتی بیرون از چوکات خانه می‌روید، کل جامعه به همچون باور نرسیده و ممکن است که گاهی شما با طرح‌کردن این مسایل یا رفتارکردن مطابق این باورها با مشکل مواجه شوید؟

سحر: من فکر می‌کنم که تا حدی برعکس این بود. به خاطر این که یکی از کلان‌ترین چیزهایی را که من از پدرم یاد گرفتم، این است که وقتی که یک چیز اشتباه را می‌بینی، وقتی که یک گپ اشتباه را در یک جای می‌شنوی، سکوت نباید کنی. باید در مقابل چیزی که اشتباه است، عمل کنی و آن چیز اشتباه را از راه درست حل کنی.

رویش: یک خاطره‌ای از تو داریم در روزی که در صنف دهم تان آمده بودیم برای این که یکی از استادان تان را که قرار بود که معلم دینیات شما شود، ارزیابی کنیم. وقتی که استاد تان در رابطه با وحی، قرآن، تفسیر عقلی و نقلی و…داشت شرح می‌داد، تو برای اولین بار در آن‌جا دست خود را بلند کردی و پرسیدی که وقتی که آدم یک چیز را درک نتواند، باور کرده نمی‌تواند و چیزی را که باور کرده نتواند، مطابق آن رفتار کرده نمی‌تواند، آن چه را که شما در مورد خدا می‌گویید، من اصلا درک کرده نمی‌توانم که خدا چه است. بعد وحی را درک نمی‌کنم، این که چگونه وحی به پیامبر رسیده درک نمی‌کنم. بعد این حرف‌های دیگر را که شما در رابطه با تفسیر عقلی و نقلی و … می‌گویید همگی‌اش برای من قابل درک نیست. این خاطره حتما باید به یادت باشد. چطور در آن سن و سالی که داشتی، جرأت و جسارت پرداختن به آن مسأله‌ی بسیار حساسی از یک باور دینی، چطور در تو ایجاد شده بود؟

سحر: فکر می‌کنم که من همان سال در صنف دهم 14 ساله بودم. همان دوره‌ای بود که بسیار کنجکاو بودم و می‌خواستم بفهمم که اگر یک نفر می‌گوید که آسمان آبی است، چرا می‌گوید که آسمان آبی است. یک مثال خیلی ساده. همان فضایی که در معرفت بود، هم طوری بود که همان سوال‌پرسیدن بسیار یک گپ خوب بود. بسیار از تو حمایت می‌شد که سوال‌های مشکل بپرسی و جواب آن سوال‌ها را نیز بفهمی و آن هم در تشکیل هویت من بسیار نقش کلان داشت. این سوالی را که من پرسان کردم، خاص به این خاطر بود که استاد صداقت بسیار یک دید جالب داشت و برای من این احساس را داده بود که خدا یک موجود بسیار دور از تو است که فقط همراه انسان‌های بسیار خاصی که باید اعلا و عالی باشند، گپ می‌زند و تو باید این مراحل را بگذرانی تا بتوانی با خداوند ارتباط برقرار کنی و خدا را درک کنی. آن درکی نبود که من می‌خواستم از خدا داشته باشم. به خاطر این که یک انسان نمی‌تواند که در داخل یک جعبه‌ی کوچک باشد و بگوید که من از درون این جعبه‌ی کوچک، جعبه‌ام باید کلان‌تر شده برود. به خاطری انسان یک موجود آزاد است و خداوند انسان را آزاد خلق کرده‌است. به همان خاطر من این سوال را از استاد پرسان کردم.

رویش: از خواهر بزرگ‌ترت یاد کردی که او هم در خانه از دیدگاه و روحیه‌ای که پدرت داشت و رفتاری که پدرت در مجموع با شما داشت، متأثر بود. خواهرت بر تو چه تأثیر داشت؟ حالا رابطه‌ات با خواهرت چگونه است؟

سحر: خواهرم یکی از کلان‌ترین الگوهایم است و یکی از مثال‌هایی را که همیشه درباره‌ی کودکی‌ام به یاد او مانده و به یاد من نمانده این است که دوره‌ی جمهوریت، همان سال‌های اول، دقیق یادم نمانده که پدرم در کجا کار می‌کرد؛ اما  کدام جلسه با حامد کرزی، رییس جمهور سابق افغانستان بود که در آن‌جا پدرم هم بود. در تلویزیون ملی همان شب آن جلسه را نشان می‌داد که در آن‌جا پدرم هم بود. فکر کنم که در این‌جا من ۴ یا ۵ ساله بودم. خواهرم در آن زمان گفته بود که کاشکی من در آن‌جا می‌بودم که حامد کرزی رییس جمهور را می‌دیدم، در همان وقت من گفته بودم که کاش من خود رییس جمهور می‌بودم. حتا تا فعلاً که هر دفعه آن قصه را یاد می‌کنند و من درباره‌اش فکر می‌کنم، هیچ درک نمی‌توانم که چطور سحر ۴ یا ۵ ساله توانسته بود که چنین یک فکر را داشته باشد و این گپ را بگوید؛ اما آن یک مثالی است که هر دفعه‌ای که من فشار سرم زیادتر می‌شود یا مشکل می‌باشد که من آن را باید حل کنم، خواهرم همیشه آن را یاد می‌کند که مثلا تو ۴ یا ۵ ساله بودی، این‌طور یک چیز را می‌خواستی، حال هر چیزی که باشد، آن را قطعا می‌توانی.

رویش: در سال‌های کودکی خود الگوهایی برای رهبری می‌شناختی؟ مثلا چه کسی، کسی خاص را در درس، زندگی، کار و … برای خود الهام‌بخش می‌دانستی؟

سحر: من یکی مزاری را بسیار داشتم، هنوزم دوست دارم. نگاه مزاری را دوست داشتم. در کنارش من در قسمت زن‌ها بزرگ‌ترین الگویم زینب بنت علی، نواسه‌ی پیامبر اسلام، بود. مخصوصا در دوره‌ای که من مثلا ۱۴ یا ۱۵ ساله بودم و فعلاً هم کلان‌ترین الگویم در قسمت خانم‌ها اوست. به خاطری این که نگاهی را که زینب داشت، شرایطی را که زینب داشت، بسیار در یک شرایط دشوار بود؛ اما همان اصطلاحی را که در انگلیسی به نام «Leadership in crisis» رهبری در حالتی که هیچ چیز نرمال نیست و آن نگاه را من بسیار در زینب بنت علی می‌بینم و شیوه‌ی روی‌کرد و عمل او همیشه برای من بسیار الهام‌بخش بوده‌است.

رویش: مزاری به هر حال یک مرد بود. حال فعلاً شما دارید از الگوی رهبری زنانه حرف می‌زنید. فکر می‌کنید در الگوی رهبری مزاری چه چیز مشترکی برای تو وجود داشته یا چه چیزی را احساس می‌کنی که در یک سطح کلان‌تر در رهبری وجود دارد که می‌تواند برای تو الهام‌بخش باشد؟

سحر: چیزی که شخصا برای من بسیار الهام‌بخش بود، ایستادگی مزاری بود. به خاطری که بعد از نسل‌کشی قرن ۱۹ برای یک دوره‌ی بسیار طولانی مردم هزاره یک رهبری جمعی را نداشته و همان ایستادگی که یک مردم شکسته را به نحوی با هم جمع کند و دورهم بیاورد، من فکر می‌کنم یک ویژگی است که هر کس این ویژگی را ندارد و بسیار یک ویژگی موثر و مهم است و من مخصوصا در نسل فعلاً همرای شرایطی که در افغانستان وجود دارد، چیزی است که فکر می‌کنم که نسل ما بسیار به آن نیاز دارد.

رویش: دوره‌ی ابتدایی مکتب را در کدام مکتب درس خواندی؟ در کجا؟ و از درس و معلم و هم‌صنفان خود در این دوره چه خاطره داری؟

سحر: دقیق نام مکتب یادم نمانده، به خاطری که در بسیار یک مکتب کوچک می‌رفتم. مکتبی که من همان سه سال اول می‌رفتم، به زبان پشتو بود. هم‌صنفان و دوستان خوب داشتم. بسیار خرد بودم که همان شاگردان همیشه می‌گفتند که تو خرد هستی و نباید این‌جا باشی. شاگردانی هم بودند که در عین حال بسیار خوب بودند.

رویش: در چه سالی وارد مکتب معرفت شدی؟ و چه باعث شد که این مکتب را انتخاب کنی؟

سحر: سال ۲۰۱۴ میلادی من در معرفت آمدم. یکی از دلایلی که من در مکتب معرفت آمدم، کیفیت بهتر درس معرفت بود و در عین حال همان فضای رشد در معرفت بیشتر از مکاتب دیگر در افغانستان بود.

رویش: از کجا آشنا شدی؟ چگونه با خبر شدی از فضای مکتب معرفت یا از فضای درسی‌اش؟

سحر: من یک برادر خرد دارم و ایشان در کودکستان آن‌جا درس می‌خواند. در دوره‌ای که او در کودکستان می‌خواند، مادرم که برادرم را در مکتب می‌برد و می‌آورد، همان دوره باز از مکتب معرفت بیشتر خوشش آمده بود و به همان خاطر می‌خواست که هر دوی ما هم در یک مکتب باشیم و هم در معرفت باشیم تا همه چیز را بهتر یاد بگیریم.

رویش: وقتی که در مکتب معرفت آمدی با چه فضای خاصی مواجه شدی که فکر می‌کردی در آن زمان که با مکتب دیگری که قبلا در آن بودی یا مکتب‌های دیگری که قبلا سراغش را داشتی، فرق داشتند؟

سحر: معرفت از مکتب‌هایی که من قبلا در آن‌جا درس خوانده بودم، کلان‌تر بود. موضوع دیگر این بود که فضا در معرفت فرق می‌کرد. مثلا قبل از آن مکتب برای ما تعریفش این بود که تو به مکتب می‌روی، مضامینی را که باید بخوانی را می‌خوانی و پس به خانه می‌روی. معرفت بسیار سر رشد فردی نفر، طرز فکر، فعالیت‌های جانبی بسیار بیشتر بود و همان کلان‌ترین فرقی بود که بین معرفت و مکاتب دیگر بود، در پهلوی کیفیت درسی بهتر.

رویش: مهم‌ترین درسی را که تو از معرفت گرفتی که فکر می‌کنی شاید در مکتب دیگر یا در مکاتب دیگر آن‌ها را یاد نگیری، چه بود؟

سحر: امپاورمنت بود( صنف‌های شما).

رویش: چه چیز خاصی را در امپاورمنت داشتی؟

سحر: شناخت خود، شناخت جهان و ایجاد ارتباط بین خود و جهان، نگه‌داشتن ارتباط‌ها و پیداکردن نقش خود در همان Structure یا ساختاری که در دنیا وجود دارد. یکی از چیزهایی که برای من شخصا خیلی خوب بود و من آن را تا هنوز استفاده می‌کنم SMART goals بود. همان اهدافی را که با اندازه‌گیری مدنظر می‌گیری که مثلا مشخص باشد، قابل مدیریت باشد، در یک زمان خاص باشد، فکر می‌کنم که آن برای من بسیار مهم بود و در کنارش سوال‌پرسیدن بسیار مهم بود

رویش: هم‌صنفانی که در مکتب معرفت داشتی، چقدر سرت تأثیر می‌‌گذاشت؟ حلقه‌ی رفیقان و دوستانی که داشتی، چقدر برایت انگیزه ایجاد می‌کردند، از آن‌ها الهام می‌گرفتی؟

سحر: من فکر می‌کنم که در بین سال‌های متفاوت حلقه‌ی دوستانم در معرفت بسیار تغییر کردند. من تلاش فردی را در بعضی اوقات در بعضی از قسمت‌ها بیشتر بر تلاش گروپی ترجیح می‌دهم، مخصوصا در قسمت دوستی و این‌چیزها. ما در سال‌های اول یک گروپ کلان دوستی داشتیم، بعدا باز کم‌تر بود. به خاطری که یک دوره صنف‌ها تغییر کرد و همه شان صد فیصد در قسمت‌های مختلف تأثیرگذار بودند.

رویش: وقتی که در معرفت آمدی، بیشتر یک دختر درون‌گرا بودی. چه چیزی در معرفت تو را به یک دختر برون‌گرا، یک دختر اجتماعی تبدیل کرد؟ چه چیزی باعث شد که بیشتر به گروه‌های دیگر و افرادی که بیشتر کارهای گروهی می‌کردند، تمایل پیدا کنی؟

سحر: من فکر می‌کنم که کلان قسمتش این بود که فضا تو را مجبور می‌ساخت که بیشتر همرای دیگر شاگردان در ارتباط باشی و همرای دیگر شاگردان کار کنی. به خاطر این که معرفت نسبت به مکتبی که قبلا می‌رفتم، کلان‌تر بود و همان باعث می‌شد که کار گروپی یک قسمت مهم‌تر باشد. به خاطری که زیاد کارها در گروپ‌ها صورت می‌گرفت. همان گروپ‌های دوستی در این قسمت بسیار یک نقش مهم داشت.

رویش: گفتی که در معرفت مثلا برخی از تمرین‌های خاص یا برخی از الگوهای خاص که برای مهارت‌های فردی تان کمک می‌کرد، زیادتر تشویق می‌شد، مثل مهارت‌های سخن‌گفتن تشویق می‌شد، اجتماعی‌بودن تشویق می‌شد. چگونه چه تمرین‌های خاصی، چه برنامه‌های خاصی را در معرفت می‌دیدی که تو را در این چیزها بیشتر تو را تقویت می‌کرد یا این که این مهارت‌ها را در شما تشویق می‌کرد؟

سحر: مثلا در معرفت چیزی که یادم می‌آید، سال‌های آخر بسیار فعالیت‌های جانبی، مسابقه‌ در قسمت مناظره، برنامه‌های مختلفی که همرای شاگردانی که از دیگر مکاتب می‌بودند یا برنامه‌هایی که …… می‌بودند. این‌ها زیاد بود و این‌ها باعث می‌شد که تو بیشتر با مردم کار کنی و این‌ها در عین حالی که تو کار می‌کردی، باعث می‌شد که روابط‌ات را بیشتر بسازی.

رویش: گفته می‌شد که فضای مکتب معرفت بیشتر بر حمایت از دختران تکیه داشت و پسران به یک‌ گونه‌ای به حاشیه رانده می‌شدند. درباره‌ی این حتا این مورد را به عنوان تبعیض، تبعیض علیه پسران تلقی می‌شدند. برخی وقت‌ها پسران از این شکایت می‌کردند. شما به عنوان دختران واقعا احساس می‌کردید که در مکتب معرفت به نفع دختران تبعیضی وجود داشت؟

سحر: فکر نکنم. به خاطر این که عین صنف‌هایی را که دختران داشت، پسران هم داشتند. در برنامه‌هایی که در معرفت می‌بود، هم دختران می‌بودند و هم پسران و شاید به خاطر این من خودم یک دختر بودم، متوجه این مسأله نشده بودم؛ اما به نظر من نبود. باز هم نمی‌دانم.

رویش: آیا رقابت منفی بین دختران و پسران شما احساس می‌کردید؟ مثلا شورای دانش‌آموزی داشتید، اغلبا فعالیت‌های مشترک داشتید. احساس می‌کردید که میان دختران و پسران رقابت‌های منفی از نوعی حسودی … وجود دارد؟ بعضی وقت‌ها حتا در جاهایی که زمانی که بخواهند یک بر دیگری مانع‌تراشی ‌کنند، کاری کنند؟

سحر: رقابت بسیار زیاد بود؛ اما فکر نمی‌کنم که رقابت منفی بود. به خاطر این که آن رقابت باعث می‌شد که هر دو طرف بیشتر کار کنند، بیشتر زحمت بکشند و در آخر نتیجه‌ای که به دست می‌آمد، بهتر می‌بود. به نظر من در معرفت رقابت سالم بود، رقابت منفی نبود.

رویش: چه خلا یا نقطه‌ی منفی را در معرفت می‌دیدی که باعث می‌شد ناراحت شوی؟

سحر: من فکر می‌کنم که محیط افغانستان در کل که این بالای معرفت هم تأثیر داشت، فرهنگ منفی بود که در قسمت رفتار با دختران وجود داشت، چه از طرف جامعه‌ی بیرون از معرفت و چه از طرف شاگردانی که در خود معرفت بودند. این هم بستگی به خود فرد داشت، نمی‌توانیم بگوییم در کل معرفت این فضا بود. افرادی در معرفت بودند که شاید همان آیدیالوژی که در معرفت درس داده می‌شد در قسمت سوال‌پرسیدن، افکار خود را داشتن، هویت فردی را شاید آن‌ها تعقیب نمی‌کردند.

رویش: یادت است که اولین بار در کجا در مقابل جمع سخنرانی کردی؟ از این چه حس داشتی؟

سحر: دقیق به خاطرم نیست که اولین دفعه چه وقت بوده؛ اما فکر می‌کنم که همان گپ زدن من بین شاگردان و بین مردم بعد از بازی صلح بر روی زمین بیشتر شده بود.

رویش: در کلاس امپاورمنت برعلاوه‌ی مفهوم SMART بودن Goal که پیشتر معرفی کردی، چه مفهوم یا مفاهیم خاص دیگری بود که برای تو هیجان‌انگیز و راه‌گشا تمام می‌شد؟

سحر: یکی از کلان‌ترین چیزها همان Vision نگاه بود. Vision یا همان نگاه در زندگی داشتن که فکر می‌کنم که آن هنوزم یک قسمت بسیار کلان زندگی من بوده، این که مثلا زمانی که به عنوان یک انسان یک رویای کلان‌تر برای زندگی‌ات داری، برای رسیدن به آن کار کنی، تو می‌توانی که راه‌های بسیار مختلف را بروی و دنیا را از دید خود می‌بینی. یکی از مثال‌هایی که شما در صنف می‌زدید که همان کلمه‌هایش دقیق به خاطرم نیست، این بود که جهان را از چشم یک زن دیدن بسیار فرق می‌کند تا جهانی را که از چشم یک مرد می‌بینی و جهانی را که از چشم هر فرد می‌بینی. این چیزی است که من هیچ‌وقت فراموش نکردیم. به خاطر این که هر چقدر که جهان در حال تغییر باشد، امکان دارد که هر دو نفر که در عین موقعیت باشند، کاملا شرایط شان مشابه باشند؛ اما کاملا دو جهان متفاوت را ببینند که آن نحو نگاه انسان بسیار تأثیر می‌گذارد بالای این که آن‌ها در عمل چه انجام می‌دهند و چه انجام نمی‌دهند.

رویش: همین نگاه بخصوص وقتی که می‌گویی، فکر می‌کنی که در رابطه‌ای که خودت با واقعیت‌های محیطی‌ خود ایجاد می‌کنی، با فرصت‌هایی که در برابرت قرار می‌گرفتند، تو را با هم‌صنفان دیگرت چقدر متفاوت می‌ساخت؟

سحر: فکر کنم که با وجودی که کل ما در یک صنف بودیم، هر کدام ما یک نگاه متفاوت داشتیم. نگاهی را که من داشتم، باعث شده بود که من بیشتر در کنار این که چیزهایی فکر می‌کنم در عمل هم کار انجام بدهم و دوستان زیادتر پیدا کنم، ارتباطات بیشتر قایم کنم. فعلاً می‌بینم که درست هم می‌بود، به خاطری همان درست‌ساختن آن یک کار انجام بدهم. همان باعث شده بود که در کنار آن که آن رویا را در سر داشتم، برای رسیدن به آن رویا کار می‌کنم.

رویش: وقتی که در امپاورمنت بخصوص با مفهوم فردیت آشنا شدید، یکی از حساس‌ترین و در عین حال کلیدی‌ترین مفهوم در امپاورمنت نیز است. چقدر فکر می‌کنی که این یک مدتی تو را در خانواده‌ات یا در میان هم‌صنفانت با چالش مواجه کرد، به خاطر این که به فرد خود تأکید کردن با افراد دیگر رابطه برقرارکردن و حفظ کردن رابطه خودش چالش‌برانگیز است.

سحر: بدون شک، فکر می‌کنم که همین انسان وقتی که یک محدوده وجود دارد برای این که تا چه حد فردگرایی خوب است و از کجا به بعد که انسان همان افرادی را که در دور و بر انسان هستند، نیز در نظر بگیرد. فکر می‌کنم که فردگرایی باعث شد که من یک‌سری از دوستانی را که من در دوره‌ی مکتب داشتم، از آن‌ها فاصله‌ی خیلی زیاد بگیرم. به خاطر این که وقتی من با فردگرایی و رشد فردی بیشتر آشنا می‌شدم. انسان‌‌ها در موقعیت‌های مختلف قرار می‌گیرند، به همان مسیری به صلاح خویش می‌داند، پیش می‌روند و آن مسیر را با دیگران شریک نمی‌سازد به خاطری که چیزی که شاید برای من با ارزش باشد، شاید برای کس دیگری باارزش نباشد. همان ارزش‌ها باعث می‌شود که بعضی از روابط انسانی عمیق‌تر شود و در عین حال بعضی از روابط انسانی از بین برود.

رویش: فرد با جمع با دو اصطلاح دیگری امپاورمنتی همیشه یا از هم‌دیگر جدا می‌‌شود و یا به هم نزدیک می‌شود: «Vision» و «Ambition». شما در فردیت خود Ambition دارید و Ambition است که شما را به حرکت می‌اندازد؛ ولی وقتی که وارد جمع می‌شوید باید Vision داشته باشید. Vision به خاطری که یک فضای کلان خلق می‌کند که شما را قانع می‌سازد که افراد دیگر را در موقعیت‌های متفاوت ببینید و با او تعیین رابطه کنید. فکر می‌کنید که شما در ایجاد تعادل بین Ambition و Vision چقدر موفق عمل کردید؟

سحر: بیشتر یک سوال مشکل. فکر می‌کنم که من همیشه کوشیدم که نقطه‌ی ۵۰ – ۵۰ را در میان هر دو پیدا کنم؛ اما همان Ambition در پهلوی Vision همیشه برای من بسیار مهم بوده؛ اما همیشه کوشش کردم که Ambitionها طوری باشند که در آخر روز یک مرحله باشد که به Vision برسند.

رویش: فکر می‌کنید که باز هم از اگر خواسته باشیم که با همین دو اصطلاح دیگر امپاورمنتی که شما در Peace on earth game یا بازی صلح بر روی زمین با آن زیاد سر و کار دارید، «رقابت کردن» و «همکاری کردن» این‌ها را با هم وصل کنید. چقدر رقابت می‌کنید و چقدر همکاری می‌کنید؟

سحر: من فکر می‌کنم که من در قسمت‌های مختلف زندگی هم رقابت می‌کنم و هم Cooperate می‌کنم. به خاطر این که من باورمند به این هستم که وقتی که تو Cooperate یا کمک می‌کنی، چیزهای بیشتر یاد می‌گیری، با افراد دیگر همکاری می‌کنی، در عین حال خودت می‌توانی که با افراد دیگر در موقعیت بهتر برسی، خالق یک چیز بهتر باشی. باز در عین حال رقابت هم می‌کنم. به خاطر این که یک آدم Ambitious یا بلندپرواز هستم.

رویش: نکته‌ی خیلی مهمی است. شما اگر رقابت تان را در عین همکاری نگاه کنید، شما یک نیروی بسیار خوبی را برای جمع هم خلق می‌کنید، به خاطر این که در عین حالی که با تمام اعضای گروه خود همکاری می‌کنی، تلاش می‌کنی که از سایر اعضای گروه خود تو پیش‌قدم‌تر باشی. یعنی به معنای جدا افتادن از اعضای گروه نیست. همکاری می‌کنی؛ ولی تلاش داری که تو همان فرد اول باشی. این باعث می‌شود که سایر اعضای گروهت با تو یک‌جای به حرکت بیفتند. مهم این است که Vision خود را به خاطر ایجاد رابطه و حفظ رابطه با دیگر اعضای گروه نگه داری. من باز هم می‌خواهم پرسان کنم، سحر مثلا در داخل صنف خود، در گروه‌هایی که کار می‌کنی چه مقدار واقعا حد حرمت افراد دیگر را در گروه برای  Cooperation های خود حفاظت می‌کنی؟ چقدر همکاری می‌کنی؟

سحر: من رشته‌‌ام Project Management یا مدیریت پروژه است و یکی از چیزهایی که در Project Management باز در شخصیتم هم می‌آید، بسیار مهم است توانایی این را داشتن است که با افراد دیگر باید درست کار کنی. به خاطر این که یک اصطلاح در Project Management وجود دارد، با عنوان Servant leader که تو همان رهبری استی که خدمت می‌کنی و مردم و افراد مختلف را وصل می‌سازی و همان همکاری‌کردن همرای افرادی که در تیم تو هستند، بسیار مهم است. وقتی که تو به عنوان  Servant leader تو هم به عنوان Project Manager همان تصویر کلان را داری که در آخر روز می‌خواهی که در این‌جا برسی. وقتی که تو با تیم کار می‌کنی، تو از زوایای مختلف همان مهارت‌های مختلف را با هم‌دیگر یک‌جای می‌سازی  که رسیدن به آن هدف آسان‌تر و بهتر شود. به خاطری که مثلا اگر ما یک گروه پنج نفره داشته باشیم، شاید یک نفر بتواند در قسمت آگاهی فردی بسیار خوب باشد، یک نفر امکان دارد که در قسمت کمپیوتر و نرم‌افزار بسیار خوب باشد، یک نفر دیگر در قسمت ارتباطات بسیار خوب باشد، هر نفر ویژگی‌های خاص خود را داشته باشد. این‌ها در تنهایی خود بسیار ویژگی‌های خوب استند، وقتی که با هم یک‌جای می‌شوند، تو می‌توانی که یک چیز بهتر را بسازی. به همان خاطر این همان دیدی است که من در زندگی فردی هم دارم، در کنار این که کار دارم. به خاطر این که شاید من در یک قسمت بسیار خوب باشم و شاید کسی که من همرایش کار می‌کنم، در آن قسمت نیاز به کمک داشته باشد. اگر من بیشترین کوششم را انجام بدهم که در همان بخش بهترین باشم، آن نفر دیگر بیشترین کوشش خود را انجام دهد که در بخش خودش بهترین باشد، در آخر روز ما یک گروپی از کسانی را داریم که همگی نخبه هستند، همگی می‌توانند که یک چیز بهتر را بسازند. به همان خاطر همان گپ شما که همان Ambition ها را وقتی که در کنار همدیگر قرار می‌دهیم، ما می‌توانیم که بهتر به Vision برسیم.

رویش: یکی از خوب‌ترین تجربه‌های شما در عرصه‌ی کار گروهی و تقویت مهارت‌های رهبری و مدیریت تان ایجاد و پیشبرد بازی صلح در روی زمین بود. می‌شود که از این تجربه بگویید، بخصوص در دوره‌ی دشواری که کابل در سال 2018م. آماج حملات تروریستی قرار می‌گرفت و وضعیت امنیتی بسیار بد بود و شما و رفیقان تان در کابل این بازی را پیشنهاد کردید و راه انداختید. می‌شود که این تجربه‌ی تان را یک مقدار واضح‌تر بیان کنید، یک مقدار شرح بدهید؟

سحر: چیزی که باعث شد که من شخصا بخواهم که این برنامه شروع شود و جز این برنامه باشم، این بود که سال ۲۰۱۸ میلادی. اول در موعود انتحاری شد، از شاگردان معرفت، دوستان ما، کسانی بودند که شهید شدند و بعد از آن فکر کنم که یک هفته یا دو هفته بعد از آن آمریت حوزه‎ی ۱۳ که تقریبا ده دقیقه – البته بدون راه‌بندان- از معرفت دور بود که آن‌جا مهاجم داخل شده بود و آن روز وضعیت بسیار خراب شده بود و من به خاطر دارم که ما صنف یازده بودیم و برادر خردم صنف ۲ یا ۳ بود و کل مکتب وضعیت پر از آشوب و پر از نگرانی بود و من به دریوری که من را ازخانه به مکتب می‌برد و می‌آورد، پشت من می‌گشت و ما در مکتب اجازه‌ی مبایل داشتن نداشتیم و به همان خاطر او هم بسیار به تکلیف بود و ما هم بسیار به تکلیف بودیم و همان دو اتفاق بسیار سر ذهن من تأثیر گذاشته بود. یک چیز قبل از آن هم بسیار مرا آزار می‌داد که چرا ما باید هر روز با ترس به مکتب برویم و چرا هر روز ما با ترس پس به خانه برویم و همان روز این کاملا برای من ثابت شد که من نمی‌خواستم در آن قسم یک وضعیت زندگی کنم. نمی‌خواستم که افرادی را که من می‌شناختم و کسانی که در چهار طرفم بودند، با آن ترس زندگی کنند. کسانی که باعث می‌شدند که ما در آن شرایط باشیم، آن‌ها و ما دو میدان بسیار متفاوت داشتیم: میدان گروه‌های افراط‌گرا میدان شان میدان جنگ بود، میدانی که همرای تفنگ بود، همرای ترس بود و آن سال من ۱۵ ساله بودم. یک سحر ۱۵ ساله و کسانی که چهارطرفم بودند، ما در آن میدان هیچ وقت نمی‌بردیم. آن میدان میدانی نبود که ما می‌خواستیم در آن میدان باشیم و برای من کلان‌ترین درس از آن‌جا این بود که من نمی‌خواهم در آن شرایط باشم، من می‌خواهم که در یک شرایط بهتر باشم؛ اما آن شرایط را من چه رقم ایجاد می‌کنم. یک راهش این بود که تو بروی پس همراه آن طالب و گروه افراطی جنگ کنی و جنگ من هیچ وقت جنگی نبود که با تفنگ باشد، به خاطر این که مشکل فرد نبود، آن فردی که آن کار را می‌کرد؛ بلکه مشکل آیدیولوژی ای بود که باعث می‌شد یک فرد این‌قدر ظالم شود که فکر کند این درست است که یک شاگرد مکتب که فقط درس می‌خواند، اگر این شاگرد تکه پاره شود، یک کار درست است؛ اما میدان جنگ من این بود که من بیشتر درس بخوانم، من همرای هم‌صنفانم، همرای کسانی که در چهار طرفم هستند، بیشتر کار کنم و یک چیزی را از خود بسازم، میدان خود را داشته باشم. طالب میدان خود را داشته باشد. میدان من این باشد که مثلا ما اکشن‌هایی را که برای Peace on earth game داشتیم، مخصوصا در فصل زمستان، تاریکی صبح می‌بود. میدان ما این بود که ما در آن برنامه‌هایی که در تاریکی صبح می‌بود، در معرفت باشم، به خاطری این که در برنامه شرکت کنم. میدان این بود که مثلا در روز جمعه به عنوان یک شاگرد مکتب که من می‌توانستم به مهمانی بروم، من می‌توانستم که بیرون بروم، استراحت کنم، بیایم ورکشاپ ارایه بدهم، با شاگردان یک‌جای به خاطر بازی صلح بر روی زمین کار کنم و همان شرایط دشوار را همان Leadership in crisis باعث شد که من عمل خود را داشته باشم، میدان جنگ خود را داشته باشم.

رویش: در همین تجربه‌ای که در ایجادکردن میدان خاص خود تان داشتید، برخی از تمرین‌های زیبای دیگر را هم داشتید. در کنار شما دختران دیگر مثلا بازی فوتبال را راه انداختند، مثلا در کنارش نامه‌نویسی با بسیاری از افراد را که در کشورهای دیگر بودند، از فعالیت‌های تان آگاه شدند شما شروع کردید، بیرون از معرفت رفتید، افرادی را پیدا کردید، گروه‌سازی کردید، کار کردید. در خلال این‌ها چه تغییری را احساس کردید که با کارها و فعالیت‌های شما در فضای عمومی ایجاد شد؟ با این کار روحیه‌ی کسانی که با آن‌ها  کار می‌کردید، چقدر تغییر کرد؟

سحر: فکر می‌کنم که امید بیشتر ایجاد شد. گروه را در سال ۲۰۱۸. من یک نفر بودم و بعد از آن در ۲۰۱۹. من Organization خودم Peace builders   را شروع کردم و در فاصله میان سال‌های ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ از یک نفر به تیم ۸۰ نفره رسیده بودم که تیم ۸۰ نفره کسانی بودند که مثلا ۱۰ ساله بودند و کسانی هم بودند که در دانشگاه درس می‌خواندند و افرادی بودند که ۲۱، ۲۲ ساله بودند. این کسانی که در گروپ ما بودند از مکتب سیدالشهدا بودند، از مکتب عبدالرحیم شهید بودند، از پوهنتون آمریکایی‌ها و پوهنتون کابل بودند و از جاهای مختلف، همان یک رویا و همان باور به تغییر و فکرکردن و ایمان داشتن به این که همان تغییر را ما می‌توانستیم ایجاد کنیم، باعث شد که افراد مختلف از جاهای مختلف هر هفته با همدیگر یک‌جای شوند و با یک‌دیگر کار کنند.

رویش: این بازی صلح بر روی زمین که شما در معرفت ابداع کردید، در واقع توسط دیویدگرشان تئوریزه شد و بعد به یک بازی جهانی تبدیل شد. با این Network یا شبکه‌ای که توسط دیویدگرشان مدیریت می‌شد، شما چه رابطه داشتید؟ چگونه تماس برقرار می‌کردید؟ چگونه جلسات تان را می‌گرفتید؟

سحر: جلساتی که ما داشتیم، فکر می‌کنم که هر دو هفته بود. این جلسات در معرفت بود. به خاطر این که همان فاصله‌ی زمانی بین آمریکا و افغانستان فکر کنم که هشت و نیم ساعت است، مثلا اگر که جلسات معمولا بعد از ظهر(عصر) آمریکا می‌بود که برای ما ۶ صبح می‌شد. ما در معرفت می‌آمدیم و صبح زود باید برای جلسه در معرفت می‌بودیم. در کنار آن باید کل تیم در آن جلسات نمی‌بودند، به خاطر این که در آن وقت همه اعضای تیم نمی‌توانستند که در جلسات شرکت کنند.  اکثر اوقات مثلا آن جلسات را من خودم با کسانی که در تیم بودند که مثلا تیم‌های خود را داشتند، ما با هر کدام شان این برنامه‌ها را در هر هفته پیش می‌بردیم. ورکشاپ‌هایی که ما می‌داشتیم، معمولا روز جمعه می‌بود. بعدا ما در پهلوی ورکشاپ‌هایی که ما داشتیم، آخرین برنامه‌ای که ما داشتیم، در آن تقریبا ۸۰ نفر اشتراک‌کننده داشتیم که یک برنامه‌ی برای دو روز بود که هم در آن Project Management شامل بود و هم Peace building، موسیقی بود و بسیار چیزهای مختلف داشت.

رویش: در دورانی که شما بازی صلح بر روی زمین را پیش می‌بردید، دو تجربه‌ی بسیار دردناک دیگر هم سردچار شما شد: یکی Covid 19 بود و یکی هم سقوط کابل به دست طالبان. از Covid 19 در ابتدایش چقدر متأثر شدید؟

سحر: کرونا در ابتدایش بسیار یک تغییر کلان بود. به خاطر این که کل دنیا به یک‌بارگی درحالت تعلیق رفت و کل چیز تغییر کرد. این باعث شد که ما دیگر نمی‌توانستیم که همراه شاگردان و کسانی که در تیم‌های ما بودند، یک‌دیگر را حضوری ببینیم و آشنایی همرای شان هم نداشتیم که مثلا به صورت آنلاین چه قسم ارتباط برقرار کنیم. از طریق زوم و …. و کل این چیزها بعد از ۲۰۲۰ بیشتر در بین مردم معروف شدند. بسیار مشکل بود؛ اما راه‌کاری که ما داشتیم، ما مقاله‌نویسی را شروع کردیم که شاگردان از جاهای مختلف افغانستان، از کابل، مخصوصا کسانی که در تیم بودند، مقاله نوشته می‌کردند و ما آن را نشر می‌کردیم و در عین حال همراه همان تیم اساسی که مجموعه‌ی تیم‌لیدرها بودند، درباره‌ی این گپ می‌زدیم که اگر شرایط بهتر شود ما می‌خواهیم چه انجام بدهیم؛ اما حتا قبل از آن هم من فکر می‌کنم که کلان‌ترین چالشی را که من شخصا در Peace on earth game  یا بازی صلح در روی زمین، داشتم، در مارچ ۲۰۲۰ بود. به خاطری که در ۴ یا ۵ مارچ بود، ما یک برنامه‌ی دو روزه در معرفت داشتیم. در آن برنامه ما از تمام کابل اشتراک‌کننده داشتیم. در روز دوم- همان روز مصلای مزاری سالگرد شهید مزاری هم  بود- همان روز هم انتحاری شده بود و هم دو نفر مسلح رفته بودند و بالای کسانی که در آن مجلس آمده بودند، شلیک کنند و این بسیار برای من شخصا مشکل بود، به خاطر این که ما ۱۵ دقیقه از آن حادثه دور بودیم و جایی که مصلا بود، همان سرک اصلی که تو طرف معرفت می‌رفتی باید تو از پیش مصلا تیر می‌شدی، بسیار وضعیت ناامن بود. برای من بسیار تکان‌دهنده بود، به خاطری این که برنامه‌ی ما برای صلح بود؛ اما ۱۵ دقیقه دورتر از ما نفر رفته بود و نفرهای دیگر را می‌کشت و در عین حال همان مسوولیت بسیار سنگین بود، به خاطر این که اگر ما برنامه را کنسل می‌کردیم، امکان این وجود داشت که وقتی که مردم به خانه‌های خود می‌رفتند، بخصوص کسانی که از بیرون از برچه زندگی می‌کردند، امکان داشت که در راه آسیب ببینند و اگر ما برنامه را کنسل نمی‌کردیم، این امکان داشت که شرایط بدتر شود و باز همه در داخل برچه بند می‌ماندند. من فکر می‌کنم که آن بیشتر از کرونا برای من تکان‌دهنده و نقطه‌ای بود که من همان‌جا برای یک دقیقه به این فکر کنم که من دراین‌جا می‌خواهم چه کار کنم. بالاخره آن روز بخیر تیر شد. تصمیم این شد که ما برنامه‌ را ادامه بدهیم و در عین حال بعد از آن روز من بسیار مصمم‌تر شدم، به خاطر این که این مردم بیشتر پیش می‌رفتند، این به این معنا بود که ما هم باید در مقابل آن‌ها بیشتر کار می‌کردیم.

رویش: تجربه‌ی خیلی موفق تان این بود که شما در یک شهری که گرفتار نفرت، خشونت بود و تشدد و پراکندگی در سطح زبان، در سطح اقوام، در سطح مذاهب و حتا مناطق این شهر را بسیار پارچه پارچه کرده بود؛ ولی شما گروهی بسیار خوبی از افراد/ جوانان را با هم یک‌جای می‌کردید که این‌ها می‌توانستند با اعتماد بسیار خوب دختر و پسر از هر گوشه شهر با شما بیایند، با هم گروپ‌سازی کنند، با هم کار کنند، چه حس برای تان خلق می‌کرد؟ در جلساتی که با هم‌دیگر ‌داشتید، دورنمایی را که می‌دیدید، چه بود؟

سحر: همان باوری که در Social change to p است، همان framework که خود برنامه‌ی صلح بر روی زمین دارد و هم‌چنان برنامه‌ی Grassroot Leadership رهبری مردمی این است که تغییر در یک سطح بسیار پایین صورت می‌گیرد، مثلا اگر شما بتوانید که باورهای یک نفر را تغییر بدهید، همراه یک نفر در یک موقعیت کار کنید، همان یک نفر می‌تواند که همان کار را با یک نفر دیگر انجام بدهد. در آخر روز بعد از یک دوره همان تغییری را که می‌خواهید ایجاد می‌شود و این دقیقا همان باوری بود که من برای صلح بر روی زمین داشتم، به خاطری این که ما همراه هرکسی که کار می‌کردیم، باور ما این بود که اگر یک نفر تغییر کند و یک نفر به این باور باشد که این تغییر امکان دارد، این نفر همان طرز نگاهش به زودی فرق می‌کند و این نفر می‌رود این تغییر را با یک نفر دیگر شریک می‌سازد. در آخر روز شاید این مسیر ما یک مسیر بسیار طولانی باشد؛ اما یک روز نی یک روز ما به همان جامعه‌ای می‌رسیم که انسان‌ها به زندگی کردن همراه یک دیگر به صلح و آرامش برسند.

رویش: کسانی که در گروه تان بوده، جوان‌ها خصوصا، چقدر حس می‌کردی که واقعا بر آن چیزهایی که شما در پی انجام آن بودید، باور کرده بودند؟ چقدر فکر می‌کردید که برای شان جدی است؟

سحر: فکر می‌کنم که ما یک گروپ بسیار خوب داشتیم، گروپی که باورمند بودند. من این را بیشتر در عمل می‌دیدم تا گپ‌زدن شاگردان، به خاطر این که اگر یک نفر ۴۰ تا ۵۰ دقیقه دورتر از معرفت زندگی می‌کند؛ اما هر روز جمعه در آن برنامه می‌آید تا در آن برنامه باشد، همراه تیم کار کند، حتا اگر فعالیت‌های بسیار ساده باشد و بخواهد که آن فعالیت‌ها را انجام بدهد، آن به این معنا است که آن نفر باورمند به تغییر است و آن نفر باور دارد که همین کاری را که انجام می‌دهد، یک روز نه یک روز به نتیجه می‌رسد.

رویش: سقوط کابل برایت چه تجربه بود؟ وقتی که طالبان آمدند، با چه تجربه‌ی جدیدی مواجه شدی؟

سحر: بسیار عصبانی بودم و یکی از دلایلش این بود که یک بخش وجودم فکر می‌کرد که کل کاری که ما از سال ۲۰۱۸ تا سال ۲۰۲۱ انجام داده بودیم، کل آن کار از بین رفته بود و این برای من بسیار متأثرکننده بود؛ اما بعدا به این نتیجه رسیدم که کار از بین نرفته و کار هیچ‌وقت از بین نمی‌رود؛ اما در پهلویش من همان روزی ۱۵ آگست وقتی که طالبان به کابل آمدند، من برای مریم زنگ زدم، به خاطری خانه‌ی ما در برچه نبود و من فکر می‌کردم که هر جای دیگر کابل اگر بدون دفاع مستقیم سقوط کند، شاید مردم در برچه ایستاد شود و شاید یک کم مقاومت باشد، پیش از این که آن‌ها بتوانند کابل را بگیرند. من همراه مریم و سکینه گپ می‌زدم و هر سه‌ی ما بسیار در شاک بودیم و من یادم هست که من و مریم بعد از همان مسأله در این باره چندین بار دیگر هم گپ زدیم. من همان روز وقتی که گپ می‌زدم، صدای من از عصبانیت و از ترس زیاد می‌لرزید. به خاطر این که من فکر می‌کردم که همان نسل ما در حقیقت پس در همان موقعیتی بود که نسل قبل از ما بیست و چند سال پیش از آن بود و عصبانی به این خاطر بودم که می‌گفتم که چطور امکان دارد که این‌طور یک شرایط بیاید، چطور امکان دارد که برای من و کار من این نقطه‌ی آخر باشد.

رویش: در خیلی از مواقع در صحبت‌هایت چه در دورانی که در معرفت بودی و چه در حال که آمریکا آمدی، خود را به عنوان یک فرد دین‌دار، دین‌باور معرفی می‌کنی و رابطه‌ی خود را با خدا یک رابطه‌ی با یک معنای خاص تصویر می‌کنی، می‌توانی بگویی که واقعا درکت از خدا و ایمان به خدا چه است؟ این آرامش را که از ایمان به خدا می‌گیری برایت چه معنا می‌دهد؟

سحر: من فکر می‌کنم که انسان‌ها در کل یک انسان بر می‌گردد به اصل خود، به خاطر این که تجربه‌ی انسان بودن تمام تجربه‌ی زندگی ما نیست و یک اصطلاح وجود دارد که این را چند ساعت پیش در یک جای خوانده بودم که می‌گفت که انسان یک موجود روح‌دار نیست، در واقع تو یک روح هستی که انسان بودن را تجربه می‌کنی و آن روح همان منبع خود دارد که منبع روح انسان خداوند است و وقتی که تو همرای خداوند/همراه اصل و ریشه‌ی خود قسمی که یک درخت باید به ریشه‌ی خود وصل باشد تا این که بارور و کلان شود، همان رقم یک انسان نیز است. وقتی که تو همراه ریشه و اصل خود (خدا) وصل می‌باشی تو می‌توانی که خود را بهتر بشناسی، رسالت خود را درک کنی و این را بفهمی که مثلا در زندگی می‌خواهی که چه بکنی، چه نکنی که به آن رسالت برسی.

رویش: در جامعه‌ای که تو در آن زندگی می‌کنی، دینی را که تو به آن باور داری، مثلا دین اسلام، نگاهش بخصوص نسبت به زنان بسیار نگاه تحقیرکننده است. از دل همین نگاه است که تاریخ ۱۴ قرنه‌ی سرکوب زنان بیرون شده، از همین نگاه است که مثلا حالا فعلاً طالبان قوانین بسیار سخت‌گیرانه‌ی خود را نسبت به زنان اعمال می‌کنند. تو چطور می‌توانی که رغم این از درون همین دین، از درون این باور دینی، خدایی را جستجو کنی که این خدا برای سحر حس رفیقی خلق می‌کند، حس یگانگی خلق می‌کند؟ فکر نمی‌کنی که مثلا مردان جامعه‌ی اسلامی خدا را از تو می‌ربایند یا تو را از نزدیکی با این خدا محروم می‌سازند؟

سحر: بسیار یک سوال مشکل پرسان کردید. مشکل این است که ما حداکثر مردم در جامعه‌ی مثل افغانستان هر چیزی را که همان نفری که قدرت داشت، گفته باور کردند و متاسفانه مردم نرفتند که خود شان ببینند که واقعا خدا هم‌چون گپی را گفته یا نگفته و مشکل این است که با همان تعبیری را که یک مرد خواسته زنان محدود شود، مثلا در طول تاریخ مردها خواستند که زن‌ها محدود شوند، همان تعبیر را خانم‌ها هم باور کردند، خانم‌ها هم همان فرصت را نداشتند یا مردم در کل همان فرصت را نداشتند که خود شان بروند و ببینند که آیا خدا واقعا گفته که زن نباید بیرون برود و….من فکر نمی‌کنم که گروپ‌های افراط‌گرا هیچ ارتباطی به دین داشته باشد، به خاطر این که همان باور انسان و تعبیر انسان می‌تواند یک چیز بسیار خوب را به یک چیز بسیار منفی تبدیل کند و این محدودیت‌هایی که فعلاً در افغانستان و چه در طول تاریخ در جوامع مختلف وجود داشته این مسوولیت دین و مسوولیت خداوند به هیچ وجه نیست؛ بلکه مسوولیت تعبیر انسان از باورهای متفاوت است.

رویش: سحرجان، به دیدگاه تان احترام می‌کنم، به خاطر این که یک برداشت است بخصوص این که شما می‌گویید که تفسیر مردانه قرآن را مردانه ساخته؛ ولی قرآن در ظاهر خود هم خیلی تعبیرات و خیلی آیاتی دارد که بسیار به شکل آشکار روحیه‌ی ضد زن دارد و تفسیری که صورت گرفته، هم از این آیات است. چطور می‌توانید که بگویید واقعا در دل این قرآن حرمتی، عشقی و محبتی نسبت به زن وجود دارد و مردان نسبت به زنان در دیدگاه قرآنی برتری ندارند؟

سحر: فکر می‌کنم  که یک چیزی که معمولا باعث می‌شود که مردم همان باوری سطحی را داشته باشند، این است که مردم قرآن را بسیار سطحی می‌خوانند و همان اعماق و آیات قرآن را نمی‌بینند. وقتی که شما همین رابطه‌ای که همین مقام‌هایی که حضرت سلیمان و بلقیس را در یک ترازو وقتی که می‌مانید، شما می‌بینید که چقدر بلقیس به عنوان یک شخصیت نیکو، یک شخصیت خالق و مهربان وجود دارد و در مقابل شما می‌بینید که از موقعیتی که حضرت سلیمان گپ می‌زند و برخوردی را که ملکه بلقیس دارد، من فکر می‌کنم که نه تنها در این قسمت؛ بلکه در قسمت‌های مختلف قرآن مردان اگر می‌خواهند که همان باور خود را بسازند، باید بروند و عمیق بخوانند.

رویش: دختربودن و زن‌بودن در شرایط افغانستان واقعا برای شما چه حس خلق می‌کند؟ در جامعه‌ی افغانی دختر بودن برای تان حس غرور، افتخار، آرامش و توان‌مندی خلق می‌کند یا احساس ضعف، ناتوانی، احساس شکست خلق می‌کند؟

سحر: من فکر می‌کنم که تمام احساسات با هم اند، به خاطر این که بدون شک دختربودن و زن بودن در افغانستان آسان نیست و این چیزی است که کل دنیا فعلاً شاهد این مسأله هستند؛ اما من بسیار یک انسان امیدوار هستم و باز در عین حالی که من یک انسان بسیار امیدوار هستم، بسیار به عمل‎کرد و کوشش فردی بسیار باور دارم.

رویش: ۱۸ سال بعد وقتی که ۴۰ ساله شوی، در یک مقامی از اتوریته در درون جامعه‌ی خود قرار بگیری، واقعا می‌توانی یک الگوی متفاوتی از رهبری زنانه را برای جامعه و جهان تان عرضه کنید؟

سحر: فکر می‌کنم، بلی. به خاطر این که نسل ما یک نسل متفاوت است و من شخصا زندگی همین ۲۲ سال که تا حال تیرشده، باورمند به این بوده‌ام که اگر شرایط قسمی نیست که تو می‌خواهی، تو می‌توانی آن شرایط را تغییر می‌دهی و آن شرایط را با عمل تغییر می‌دهی و آن عمل مثلا من یکی از باورهایم رسالت در لحظه است، مثلا اگر که شما در یک موقعیتی قرار می‌گیرید که یگانه کاری که می‌توانید اینست که برای یک نفر دیگر یک گلاس آب بدهید، در همان لحظه باید همان کار را شما انجام بدهید و یک موقعیت دیگر است که شما توانایی این را دارید که یک تغییر بیشتر ایجاد کنید و همان تغییر بیشتر را ایجاد می‌کنید و من با این باور زندگی می‌کنم و فکر می‌کنم که این باور باعث می‌شود که می‌توانم یک الگوی مثبت از خود بسازم.

رویش: سحر، تمام آن‌چیزی را که امروز به عنوان یک دستاورد در دست خود داری، با شرحی هم که در این قصه‌ی خود گفتی با تلاش فردی خود در واقع از دل ناتوانی‌ها و ناامیدی‌ها خودت با توان‌مندی و امید خودت را بیرون کردی و در این‌جا آوردی. برای میلیون‌ها دختر دیگری که هم‌چنان در افغانستان هستند و فکر می‌کنند که شاید سحر به عنوان یک استثنا به موفقیت رسیده، به عنوان یک استثنا درس خوانده، به عنوان یک استثنا حالا فعلاً در همین مرتبه‌ای از امیدواری نسبت به آینده رسیده‌است. پیامت برای این‌ها چه است؟

سحر: در آخر هر شب طولانی صبح است. این یک گپ و گپ دیگر این که من فکر نمی‌کنم که من استثنا باشم. من به این باور هستم که دختران ما هر کدام شان یا به اندازه‌ی من توان‌مند هستند یا بیشتر از من توان‌مند هستند. شرایط، شرایط آسان نیست و من مخصوصا وقتی که می‌بینم که دختران با وجود این شرایط دشوار هنوز هم درس می‌خوانند، هنوز هم همان ….. که یک بار در یکی از جلسات امپاورمنتی در این باره گپ هم زدیم، هنوز هم همان روی‌کرد را دارند، درس می‌خوانند، کار می‌کنند. شاید بسیار بیشتر از من قوی‌تر و استوارتر باشند و هیچ شب طولانی ای بدون صبح نیست و در پهلوی آن یک آیه در قرآن کریم است که خداوند در سوره‌ی بقره می‌گوید: «لا يكلف الله نفسًا إلا وسعها» خداوند هیچ نفسی را هیچ فردی را زیادتر از آن چیزی که می‌تواند حمل کند، زیادتر از آن برایش یک وزن نمی‌دهد. یعنی بیشتر از توانایی‌اش برایش دشواری نمی‌دهد و من مطمئن هستم که این چپتر هم بخیر خلاص خواهد شد.

رویش: سحرجان، هیچ‌وقتی شده که از دشواری، از سختی اشک ریخته باشی؟

سحر: بدون شک، بدون شک. من فکر می‌کنم که گریه‌کردن و اشک‌ریختن یکی از بهترین و صحت‌مندترین راه‌هایی است که انسان می‌تواند که همان لحظاتی را که احساس ناراحتی دارد، آن احساسات را بروز دهد و نباید احساسات خود را سرکوب بسازد.

رویش: اگر یک پیامی داشته باشی، باز هم به عنوان آخر برای پدر و مادرت به عنوان کسانی که الگوی زندگی‌ات بودند، تو را حمایت کردند، برای خواهرت که از تو بزرگ‌تر است، چه خواهد گفتی برای شان؟

سحر: این که بسیار قدردان شان هستم و این که مرا در کل، همه اعضای فامیلم(پدر، مادر و خواهرم…) همیشه بسیار از من حمایت کردند، در هر قسمت زندگی از تصامیمم گرفته تا نحوه‌ی زندگی کردنم و همان ایمان شان به من بوده که باعث شده من خودم، خودم را پیدا کنم.

رویش: سحر ۴۰ ساله می‌شود، رییس جمهور می‌شود، به حکم قانون اساسی افغانستان، یک دختر دیگری در افغانستان هست که ۱۵ ساله است – در سن ۱۵ سالگی سحردر آن دوران- برای آن دختر چه می‌گویی؟

سحر: این که قوی‌تر از آن چیزی است که خودش فکر می‌کند.

رویش: تشکر سحر جان، بسیار زیاد خوش‌حال شدم که تو را بعد از سال‌های سال دوباره به عنوان یک دوست، به عنوان یک دانش‌آموز، به عنوان یک همراه در یک قصه‌ی بسیار قشنگ زندگی هم‌چنان الهام‌بخش، هم‌چنان امیدوار در برابر خود دیدم.

سحر: تشکر، زنده باشید. هم‌چنان.

رویش: خدا حافظ!

سحر: خدا حافظ!

Share via
Copy link