سر نوشتی که به اجبار تغییر کرد

Image

پانزده یا شانزده سال پیش، در ولایت دایکندی، در منطقه‌ی میرامور دختری به نام لیلا در یک خانواده‌ی فقیر به دنیا آمد. او تنها یک برادر داشت و در محیطی ساده و صمیمی بزرگ می‌شد. اما سرنوشت همیشه به همین سادگی پیش نمی‌رفت و زندگی با آنها روی سختش را نشان می‌داد. زمانی که لیلا هنوز یک ساله نشده بود، خانواده‌اش برای بهبود شرایط زندگی‌شان به غزنی مهاجرت کردند. هدف آنها این بود که لیلا و برادرش در یک محیط بهتر و مناسب‌تر بتوانند تحصیل کنند و آینده‌ی روشن‌تر داشته باشند.

دوران کودکی لیلا با شور و شوق زیادی گذشت. او دختری بود که در دنیای کودکی خود غرق شده بود. دنیای بی‌دغدغه، دنیای پر از تخیل و آرزوهای بزرگ داشت. او در غزنی شامل مکتب شد و با رفتن به مکتب رویاهایش را نیز دنبال می‌کرد. لیلا در مکتب هم شاگردی بسیار لایق بود. درس‌ها را با علاقه می‌خواند و در محیط مکتب همیشه از بهترین‌ها بود و استادانش نیز او را تشویق می‌کردند. برادرش نیز همواره در درس‌هایش می‌کوشید و تلاش می‌کرد در ردیف شاگردان ممتاز مکتب باشد.

لیلا با آن سادگی و خوشبینی که داشت؛ اما دنیای بیرون بی‌خبر بود. او هیچ‌گاه فکر نمی‌کرد که روزی برسد که فقط به خاطر جنسیتش، او را از حقوق اولیه و انسانی‌اش محروم کنند.

زمان می‌گذشت و همگام با زمان لیلا و برادرش به مکتب می‌رفتند. لیلا همان‌طور که در مکتب پیشرفت می‌کرد، کم‌کم متوجه می‌شد که شرایط دنیای واقعی چقدر سخت‌تر از چیزی است که فکر می‌کرده‌است. لیلا تازه وارد صنف ششم مکتب شده بود که افغانستان بازهم تحت کنترول طالبان قرار گرفت. حالا او مثل هزاران دختر دیگر باید با واقعیت ناشناخته‌ی گروهی مقابل می‌شد که هرگز پیش آن در باره‌اش چیزی نمی‌دانست. طالبان لیلا و هزاران دختر دیگر را که صنف ششم را تمام کرده بودند، از ادامه‌ی درس‌هایشان در مکتب منع کردند. لیلا که همیشه در تلاش بود تا دانش خود را افزایش دهد، ناگهان با حقیقت تلخ واقعیت روبرو شد. طالبان مکتب‌های دخترانه را بستند و دختران افغانستان از تحصیل محروم شدند. این تحولات برای لیلا بسیار سخت و دردناک بود.

اما لیلا که هرگز امیدش را از دست نداد و دنبال راه‌های بدیل و فرصت‌های دیگر بود. او همچنان در مکاتب خصوصی به تحصیل خود ادامه داد. اما این هم برای مدت زیادی ادامه پیدا نکرد. طالبان نه تنها مکاتب دولتی، بلکه حتی مکاتب خصوصی را نیز بستند و تنها چیزی که برای دختران افغانستان باقی ماند، حس محرومیت و سرکوب بود. در چنین شرایطی، لیلا که تازه شروع به شناخت خود کرده بود و رویاهایی داشت، به ناچار مجبور شد که در دنیای محدود خود زندگی کند. اما او هرگز از آرزوهایش دست نکشید. هرچند که زندگی او با موانع زیادی روبه‌رو بود؛ اما امید در دل او همیشه روشن بود.

دنیای دختران افغانستان، دنیایی است که پر از چالش‌ها و سختی‌های فراوان است. بسیاری از دختران افغانستان به دلیل تعصبات فرهنگی، مذهبی و سیاسی از دسترسی به آموزش محروم می‌شوند. در دنیایی که حق تحصیل، آزادی و حقوق انسانی برای آنها نادیده گرفته می‌شود، هر روز دختران افغانستان مجبور هستند که با واقعیت‌های تلخ روبرو شوند و در برابر ظلم‌هایی که به آنها روا داشته می‌شود، ایستادگی کنند. اما هنوز هم در دل این دختران، شعله‌ای از امید روشن است که به آنها قدرت می‌دهد تا در برابر مشکلات بایستند و برای حقوق خود بجنگند.

یادم رفت بگویم؛ لیلا یک ماهه شده بود، که مادرش اسمش را تغییر داد و شکیبا گذاشت. شکیبا فعلا داستان خود را روی کاغذ با دل پر از درد و اما امید با آینده‌ی بهتر که بتواند به اهدافش برسد، می‌نویسد.

نویسنده: شکیبا

Share via
Copy link