فایزه حقجو: ما انرژی آزادشده‌ی نسل خویشیم!

Image

رهبران فردا (۳)

رویش: فایزه جان، سلام. خوش آمدی در این ویژه برنامه‌ی رهبران فردا. در مقام یک دختری که قریب ۱۸ ساله می‌شوی، امسال سن قانونی مسوولیت‌های خود را هم در عرف شهروندی که جهان ما دارد، شروع می‌کنی. فکر می‌کنی که ۱۸ ساله شدن، به خصوص با یک اصطلاح امپاورمنتی چه هراس‌هایی را برایت دارد که تو آن را به عنوان «Fear zone» احساس می‌کنی و چه باورهای محدودکننده‌ای در برابر خود احساس می‌کنی که احساس می‌کنی داری از آن عبور می‌کنی؟

فایزه: به نام خدا. سلام خدمت شما، استاد گرامی. خوش‌حالم که شما را شاد و سلامت می‌بینم. فایزه حقجو هستم، ۱۸ ساله، از ولایت غزنی، ولسوالی مالستان. قسمی که شما گفتید ۱۸ سالگی یک حسی را به آدم می‌دهد، حسی که شما دیگر کودک نیستید و قرار است با مسوولیت‌های زیادتری و با مشکلات و سختی‌های زیادتری رو به رو شوید و این خودش هم وارد شدن در «Fear Zone» است و هم یک چیزی بسیار زیباست که تو روز به روز بزرگ‌تر می‌شوی و قرار است که یک زندگی جدید، یک دیدگاه جدید داشته باشی.

رویش: سال ۲۰۲۳ میلادی، در ماه جون، دقیقاً در همین وقت‌ها، وقتی ما کلستر ایجوکیشن را در کویته آغاز کردیم، شما از جمله‌ی اولین شاگردانی بودید که در این برنامه آمدید. اتفاقاً اولین درس‌های امپاورمنت را هم در گروه شما در کلستر استقلال با شما داشتیم. امپاورمنت در آن زمان برای شما چه تجربه‌ی تازه‌ای بود؟ به عنوان یک دختری که از افغانستان آمده بودید در محیط مهاجرت، هنوز هم خاطره‌ی سقوط کابل، خاطره‌ی فشارها و سخت‌گیری‌هایی را که در افغانستان برای دختران بود، با خود داشتید، امپاورمنت چه پیام تازه‌ای را برای تو می‌داد؟

فایزه: امپاورمنت برای شخص خودم یک نقطه‌ی شروع بود؛ شروع یک زندگی جدید، یک دیدگاه جدید نسبت به زندگی. وقتی ما مهاجر می‌شویم، با مشکلات زیادی رو به رو می‌شویم، با چالش‌های زیادی رو به رو می‌شویم. وقتی که کلستر شروع شد و وقتی که کلاس‌های امپاورمنت آغاز شد، آن روزها برای من بسیار جذاب بود و باعث می‌شد که شوق و علاقه‌ی من زیادتر شود. چون جایی بود که ما می‌توانستیم خود را بشناسیم و این که باور کنیم که کی هستیم و رویاهای خود را بشناسیم. مهاجرت سختی‌های خود را داشت. بعد از این که ما مهاجر شدیم، مهاجرت یک افسردگی شدید را بالایم گذاشته بود. من واقعاً کدام رویای مشخصی نداشتم و فقط همیشه به این فکر بودم که حالا که درس نمی‌خوانیم و حتا اگر مکتب را خلاص کنیم، باز هم کدام راهی نیست که برای ادامه دادن به زندگی امیدوار آن باشیم. از یک طرف بی‌خانگی بود، از یک طرف دیگر مشکلات اقتصادی و روحی و روانی، همه‌ی شان یک‌دفعه‌گی سر ما بسیار زیاد فشار آورده بود. کلاس‌های امپاورمنت واقعاً مثل یک دارویی بود برای مریضی که شاید خیلی وقت بود که به آن نیاز داشت. امپاورمنت روی من بسیار اثر داشت. یکی هم این بود که فایزه‌ی قبلی را به فایزه‌ی حال – فایزه‌ای که حالا هستم – تبدیل کند و واقعاً بسیار زیاد خوش‌حال هستم از این بابت.

رویش: یکی از اهدافی که در درس‌ها و تمرین‌های امپاورمنتی داشتیم، این بود که با یأس، افسردگی و ناامیدی مقابله کنیم. هدف اصلی این بود که یک بار خود را درک کنیم و احساس کنیم که در ما توان‌مندی‌هایی است که به راحتی می‌توانیم بر ترس‌ها و مشکلات خود غلبه کنیم. برای تو به عنوان یک دختری که در آن زمان تقریباً ۱۵ سال داشتی، این توان‌مندی یا کشف توان‌مندی‌ات چه بود؟ مثلاً برای اولین بار چه چیز را در خود متوجه شدی که احساس کردی دیگر ضرور نیست بترسی، ضرور نیست ناامید باشی؟ امپاورمنت در این عرصه، همان هدیه‌ی جدیدی را که داشت یا روزنه‌ی جدیدی را که برایت باز کرد، چه بود؟

فایزه: اثری که امپاورمنت روی من گذاشت، این بود که من به خود باور کردم؛ باور کردم که یک نفر هم می‌تواند صدای هزاران نفر دیگر باشد و یک نفر هم می‌تواند دنیا را تغییر دهد. هم‌چنان در گروه سا وقتی آن سرود را خواندیم که «ما را دیگه نترسان»، واقعاً صدایی بود که اگر به زبان می‌گفتیم، شاید نمی‌توانستیم بیان کنیم؛ اما توسط موسیقی، توسط هنر آن را بیان کردیم.

رویش: با گفتن آن حرف، چه به نظرت می‌رسید؟ مثلاً مخاطبت کی بود؟ کی را می‌گفتی که تو را نترساند یا حس می‌کردی چه چیزی هست که تو را می‌ترساند که با آن ترانه بیان می‌کردی؟

فایزه: وقتی می‌گفتیم ما را دیگه نترسان، هدف ما مستقیماً طالبان و کسی مثل آنها نبود. در واقع تمام باورها و دیدگاه‌های قضاوت‌گرانه‌‌ای که در برابر دختران وجود دارند، و تمام مشکلاتی که وجود دارند، ما به همه‌ی آن‌ها می‌گفتیم که ما را دیگه نترسان. یعنی این که ما قوی‌تر از قبل هستیم و از هیچ‌ چیزی نمی‌ترسیم.

رویش: فکر می‌کردی که در گروه تان، دختران دیگر نیز وقتی که می‌گفتند «ما را دیگه نترسان»، به قدرت خود شان باور می‌کردند یا نه، داشتند خود را تلقین می‌کردند و احساس می‌کردند که باید بگوییم، یک شعار بود، شعار مبارزه؟

فایزه: نخیر، هرگز این قسم نبود. این آهنگ شبیه یک آهنگ انقلابی بود که در جریان تمرین ترانه، خود ما احساس می‌کردیم که صدای یک نسل را بلند می‌کنیم و وقتی که می‌گفتیم «ما را دیگه نترسان»، خود را بیشتر قوی احساس می‌کردیم و کسانی که با هم در ترانه بودیم، همه‌ی ما مثل یک تیم شده‌ بودیم که در مقابل مشکلات، ظلم و ستم ایستادگی می‌کردیم و ترانه می‌خواندیم.

رویش: شما عضو گروه فوتبال هم هستید. فوتبال به عنوان یک ورزش، چه حسی تازه برایت خلق می‌کند؟ به عنوان یک دختر، وقتی برای اولین بار وارد میدان فوتبال می‌شدی، حس می‌کردی که چه کاری را انجام می‌دادی؟ حس می‌کردی که چه کار تازه‌ای است که به توان‌مندی‌هایت ارتباط دارد؟

فایزه: در کل ورزش برای بانوان در جامعه‌ای که ما زندگی می‌کنیم، شبیه یک تابوشکنی است و خصوصاً فوتبال که بیشترین افراد به این باور هستند که فوتبال یک بازی مردانه و پسرانه است. وقتی که ما وارد فوتبال و ورزش فوتبال شدیم، فوتبال و زمین فوتبال برای من تنها یک بازی نبود، چیزی به مراتب فراتر از آن بود. وقتی که من به زمین فوتبال وارد می‌شوم، وقتی من می‌دوم، احساس می‌کنم که همه‌ی درد، همه‌ی رنج‌های خود را در همان‌جا گذاشته، پیش می‌روم و احساس می‌کنم که سبک‌تر و قدرت‌مندتر می‌شوم. ما وقتی که در امپاورمنت هستیم، از لحاظ روحی توان‌مند می‌شویم. ما نیاز داریم که از لحاظ جسمی نیز توان‌مند شویم. به همان خاطر وقتی که ما در فوتبال هستیم و فوتبال بازی می‌کنیم، اعتماد به نفس ما بلند می‌رود و باعث می‌شود که خود را قوی‌تر و آزادتر حس کنیم.

رویش: می‌گویند که بازی فوتبال – هم‌چنان که در جلسات امپاورمنت هم برای تان می‌گفتیم – یک بازی است که خیلی زیاد تمرین‌های امپاورمنتی در درون آن وجود دارد. مثلاً از لحظه‌ای که شما تیم را تشکیل می‌دهید، وارد میدان می‌شوید، ساحه‌ی بازی خود را در نظر می‌گیرید، تاکتیک‌های خود را در نظر می‌گیرید، مثلاً برای هم‌دیگر پاس می‌دهید، گول را در نظر می‌گیرید، این‌ها هرکدام شان بخشی از مفاهیم و اصطلاحات امپاورمنت را با خود دارند. می‌توانی شرح دهی که برای تو وارد شدن در میدان فوتبال چقدر تمرین‌های امپاورمنتی‌ات را در ذهنت تداعی می‌کند؟

فایزه: در امپاورمنت ما می‌خوانیم که معمولاً انسان‌ها همیشه می‌خواهند که در «Safe Zone» یا منطقه‌ی امن خود باشند و نمی‌خواهند ریسک کنند و با مشکلات مواجه شوند. ما وقتی که در زمین فوتبال می‌رویم، یعنی که از «Safe Zone» خود خارج می‌شویم و به فکر این نیستیم که مثلاً توپ به صورت ما بخورد یا شاید زمین بخوریم. ما از «Safe Zone» خود خارج می‌شویم و به «Fear Zone» یا منطقه‌ی ترس خود وارد می‌شویم. جایی که امکان دارد پای ما میده شود، امکان دارد که آسیب‌های شدیدی ببینیم؛ اما وقتی که به «Learning zone» یا منطقه‌ی یادگیری می‌رسیم، جایی که یاد می‌گیریم، تمرین می‌کنیم و به رویاهای خود نزدیک‌تر می‌شویم، آن وقت است که ترس ما از بین می‌رود. به همین ترتیب «Goal» یا هدفی که در زمین فوتبال است، ما آن را به عنوان Goal یا هدف خود در نظر می‌گیریم و وقتی که گول می‌زنیم، یعنی که ما به «Growing Edge» یا عرصه‌ی رشد خود توجه داریم و دقیقاً به رویاهای خود می‌رسیم. پیروزی در میدان فوتبال دقیقاً شبیه رویا است که ما اول از کجا به کجا می‌رسیم. از «Safe zone» خود خارج می‌شویم تا به «Growing Edge» و بالاخره به «Growth zone» برسیم.

رویش: در امپاورمنت شما کار تیمی را یاد می‌گیرید. یعنی شما خواست دارید و خواست مشترک شما را به هم پیوند می‌دهد. در بازی فوتبال شما یک خواست دارید، مثلاً برنده‌شدن، گول را به دست‌آوردن و گول را فتح‌کردن است. تجربه‌ی شما از کار تیمی در بازی فوتبال چیست؟ در فوتبال چقدر یاد گرفتید که تیمی کار کنید. چقدر اصطلاح فوتبالیست‌ها را یاد گرفتید که شخصی‌بازی نکنید؟

فایزه: فوتبال در کل یک بازی تیمی است. فرضاً اگر شخصی پیش بروی، هر قدر قوی هم باشی باز هم نمی‌توانی به تنهایی به هدف یا گول برسی. این شبیه رسیدن به صلح یا آزادی است که به تنهایی آدم نمی‌تواند. وقتی که ما در فوتبال به صورت تیم یا گروهی کار می‌کنیم، اولین چیز این است که ما بین خود اتحاد ایجاد می‌کنیم، بین خود صلح ایجاد می‌کنیم. هدف خود را مشخص می‌کنیم که ما باید برنده شویم یا باید این تعداد گول بزنیم. این چیزی‌ است که ما در کارهای تیمی یاد می‌گیریم و هماهنگی که ما در تیم یا در زمین فوتبال داریم، بسیار جالب است. مثلاً یک نفر در جایی ایستاد می‌شود و پاس می‌دهد، یک نفر پیش می‌رود، یک نفر گول‌کیپر ایستاد می‌شود. همه‌ی این‌ها کار تیمی است تا کسی ما را گول نزند و ما بتوانیم پیشرفت کنیم.

رویش: نقش خودت در بازی فوتبال بیشتر چیست؟ دوست داری یا تمرینی که کرد‌ه‌ای، فکر می‌کنی در کدام نقش خوب‌تر بازی می‌کنی؟

فایزه: من بیشتر در بخش فارورد – کسی که پیش‌قدم می‌شود – در همان بخش همیشه هستم. جالب این‌جاست که من در زندگی‌ام همیشه – البته از وقتی که مهاجر شدیم و به پاکستان آمدیم – در نقش پیشگام بوده ام. از امپاورمنت این را یاد گرفتم و امپاورمنت به ما کمک کرد که چگونه رهبری کنیم و بعد از این همیشه خود را به عنوان یک رهبر می‌بینم و جالب این‌جاست که هر جای به عنوان رهبر انتخاب هم می‌شوم.

رویش: فاروردبودن، پیش‌گام بودن است. در عین حال در امپاورمنت یاد می‌گیریم که رهبری در جمع است، در فرد نیست. شما به گونه‌ای رهبری می‌کنید که هیچ‌کسی احساس نکند که تو فاروردی، احساس کند که تو جزئی از تیم استی. آیا این تمرین را رعایت می‌کنی؟ چقدر احساس می‌کنی که تو یک رهبر خوبی نه یک بازی‌گری که فقط فکر می‌کنی تو فاروردی و دیگران مجبورند برای تو توپ بیندازند و تو باید شوت کنی؟

فایزه: نه دقیقاً. اصلاً کسانی که در فارورد بازی نمی‌کنند، اگر آن‌ها نباشند، من اصلاً نمی‌توانم که پیش بر,م و به هدف خود برسم. در هر کار تیمی، در هر جایی که آدم باشد، اگر ما رهبر هستیم، نمی‌توانیم که تنها رهبر خود باشیم. یعنی ما رهبر دیگران هستیم و این بقیه‌ی نفرها است که ما را رهبر انتخاب می‌کنند. کارهای تیمی که انجام می‌دهیم، در کل به این معنا نیست که اگر کسی را به عنوان رهبر انتخاب می‌کنیم، او از ما بالاتر است، اصلاً به این معنا نیست. یعنی این که همه‌ی ما یک هدف داریم و به همکاری هم به پیش می‌رویم.

رویش: در بازی فوتبال شما به مربی نیاز دارید، در امپاورمنت هم به مربی ضرورت دارید، در زندگی هم. نقش مربی را با نقش خود تان در یک کار تیمی چقدر مرتبط می‌دانید و چقدر احساس می‌کنید که ضرورت است همیشه در تیم تان مربی و ترینر داشته باشید که دیگران را رهبری و رهنمایی کند؟

فایزه: رهبر بودن درست مثل چیزی‌ست که تو مسئولیت همه‌‌ی کسانی را که در آن تیم هستند، داری. مثلاً وقتی که تو معلم هستی، مسئولیت همه‌ی شاگردان را بر عهده داری و تو باید به آن‌ها یاد دهی. سرتیم بودن در بازی صلح یا در هر جایی که ما تدریس می‌کنیم، همه‌اش یکی اند، یعنی ما مسئولیت داریم در مقابل شاگردان، در مقابل کسانی که به ما پناه می‌برند و باید به آن‌ها کمک کنیم و از خود چیزی را به آن‌ها انتقال دهیم.

رویش: شما عضو گروه کهکشان هم هستید. گروه خود را چه قسمی ایجاد کردید؟ چند نفر در این گروه هستید؟ دیگر فعالیت‌های شما در گروه کهکشان چیست؟

فایزه: گروه را وقتی ایجاد کردیم که من با چهار نفر از دوستانم که همه‌ی ما از ۱۷ یا ۱۸ سال بیشتر نداریم، در امپاورمنت تصمیم گرفتیم که برای بازی صلح بر روی زمین کار کنیم. ما در بازی صلح بر روی زمین فعالیت‌های زیادی داشتیم. اولین بار وقتی که گروه خود را ایجاد کردیم، رفتیم بیرون. با وجودی که در جامعه‌ی ما ویدیوگرفتن در بیرون خیلی سخت است، خصوصاً برای دختران، وقتی که آن‌ها ویدیو بگیرند، واقعاً چالش برانگیز است؛ اما ما از «Fear Zone» خود بیرون شدیم و رفتیم تا برای کودکانی که کار می‌کنند، لوازم درسی و قرطاسیه تقدیم کنیم و ازاین کار خود ویدیو و فیلم بگیریم. این اولین اقدام و کار ما در بازی صلح بر روی زمین بود.

در کنار آن، فعالیت‌های زیاد دیگری را نیز انجام دادیم که مهم‌تر از همه ایجاد صنف‌های سوادآموزی برای بانوان بود. وقتی که می‌دیدیم چقدر جامعه‌ی ما نیاز به سواد دارد، چقدر خانم‌ها از کمبودی سواد رنج می‌برند، همین امر باعث شد که به ایجاد برنامه‌ی سوادآموزی علاقه‌ی بیشتری پیدا کنیم. وقتی که این برنامه را ایجاد کردیم، اولین بار به مسجد رفتیم و برای جذب شاگرد از مسجد اعلان کردیم که ما برنامه‌ی سواد آموزی را به راه انداخته ایم، بیایید به صورت رایگان درس بخوانید. جالب این‌جا بود که با وجودی که ما رایگان گفته بودیم، با وجودی که به نفع آن‌ها بود، آن‌ها فکر می‌کردند که شاید این دختران می‌خواهند از ما سوء استفاده کنند و یا می‌خواهند به نفع خود ما را بکشانند.

وقتی ما این باورها را می‌دیدیم، این «Limiting Beliefs» را می‌دیدیم، باعث می‌شد که با انگیزه‌ی بیشتری وارد شویم. چون می‌دیدیم که جامعه‌ی ما چقدر پس‌مانده است و وقتی ما می‌خواهیم این‌ها را کمک کنیم، این‌ها چنین باورهایی دارند. ما نیاز داشتیم که «Limiting Belief»ها را به «Supporting Belief»ها تبدیل کنیم و از آن‌ها استفاده کنیم.

رویش: صحبت‌هایی که از آن یاد می‌کنید، بیشتر مخاطبان شما کی‌ بود؟ با کی‌ها صحبت می‌کردید؟ با ملا یا با متنفذان محل؟ با چه کسی؟

فایزه: ما وقتی که به مسجدها می‌رفتیم و اعلان می‌کردیم، دقیقاً هدف ما جلب همراهی ملاامام آن مسجد بود. اول با او صحبت می‌کردیم که ما چنین برنامه‌ای را داریم، البته زیادتر آن‌ها در اول رد می‌کردند، می‌گفتند شما تبلیغات می‌کنید، این‌ها را به یک راه دیگر می‌برید؛ اما بعضی از آن‌ها ما را حمایت می‌کردند و اعلان می‌کردند و خانم‌ها را تشویق می‌کردند که شما بروید و درس بخوانید و هیچ‌وقت برای یادگیری دیر نیست. این چیزهایی بود که ما در اول، در ایجاد سوادآموزی با آن رو به رو شدیم. اول که شروع کردیم، در صنف ما فقط چهار پنج نفر شاگرد آمده بود. اصلاً یادم نمی‌رود که روز اول وقتی من وارد صنف شدم، شاگردان به گونه‌ی عجیبی یک قسمی به طرف ما می‌دیدند، آن‌ها شاید پیش از آن اصلاً در صنف درسی نبودند و مثل شاگردانی بودند که تازه شامل مکتب می‌شوند. همچون حسی بود و واقعاً ما می‌دیدیم که آن‌ها چقدر نیاز به سواد دارند. این امر باعث شد که ما فعالیت‌های خود را زیاد کنیم و حالا تقریباً ۲۰۰ نفر زن و دخترانی اند که قبلاً به خاطر جنگ یا هر ممانعت، نتوانسته بودند که به درس‌های شان ادامه دهند و ما برای آن‌ها فرصتی را خلق کردیم که باز هم بیایند و درس بخوانند.

 رویش: یعنی حالا ۲۰۰ دانش‌آموز تنها در زیرمجموعه‌ی فعالیت‌های شما در گروه کهکشان درس می‌خوانند؟

فایزه: بلی.

رویش: کلاس‌های خود را چه قسم مدیریت می‌کنید؟ کی‌ها در تدریس سهم می‌گیرند؟ کی‌ها برنامه‌های اداری‌اش را پیش می‌برند؟

فایزه: در کل در گروه کهکشان در تیم ما کسی به اسم رهبر وجود ندارد. همه‌ی ما کارها را تقسیم کردیم. معلوم است که کی چه کار را به پیش ببرد. همه‌ی ما شش نفر هستیم در این گروپ و صنف‌ها را تقسیم کردیم. دانش‌آموزان را سطح‌بندی کردیم و این‌ها نظر به سطح شان تقسیم‌بندی شدند. شاید بیشتر از ۳۰ نفر در هر صنف باشد و این‌ها تقریباً یک و نیم ساعت در روز درس می‌خوانند. کارهای اداری را نیز همین چند نفر با هم یک‌جای پیش می‌بریم. تا حال نتیجه‌ی خیلی خوبی داشتیم.

رویش: گفتید که کلاس‌های خود را از مسجد شروع کردید. این پنج شش کلاس و ۲۰۰ نفر دانش‌آموز را در مسجد چه قسمی درس می‌گویید؟

فایزه: کلاس‌های خود را ما در مکتب شروع کردیم؛ اما شاگردان را از مسجد جمع می‌کردیم. چون جامعه‌ای که ما در آن زندگی می‌کنیم، یک جامعه‌ی سنتی است و مردم بیشتر به مسجد باور دارند. وقتی ما در مسجد برای جذب شاگرد می‌رفتیم، این برای ما کمک می‌کرد، چون آن‌جا نفر هم زیاد بود و جایی بود که ما می‌توانستیم بیشتر حرف‌های خود را بیان کنیم و شاگرد جذب کنیم.

رویش: شما از کلاس‌های خالی مکتب تان به عنوان صنف‌های درسی استفاده کردید؟

فایزه: بلی.

رویش: در بدل این درسی که می‌‌گویید، از دانش‌آموزان خود فیس هم می‌گیرید یا نه به طور رضاکارانه به عنوان کاری که ناشی از مسئولیت خود تان است، کار می‌کنید؟

فایزه: در اکشن پنجم بازی صلح بر روی زمین ما «Abondance» را می‌خوانیم که به معنای وفور نعمت است، یعنی کسی از خود چیزی به دیگران می‌بخشد و وقتی که ما سواد داریم و از سواد خود به شاگردان یا به کسانی که نیاز دارد، می‌بخشیم، این «Abondance» است. اکشنی که ما در بازی صلح بر روی زمین یاد می‌گیریم، وقتی که ما در این‌جا درس می‌دهیم، با هم یکی می‌شوند. اولین چیزی ما در ابتدا با مدیر مکتب قرارداد کردیم این بود که ما هم‌چون برنامه‌ای داریم و می‌خواهیم که به خانم‌ها درس بدهیم. آن‌ها هم با ما همکاری کردند و قرار شد که برای ما این فرصت را بدهند تا در این‌جا کلاس‌های خود را ایجاد کنیم. وقتی می‌بینیم که شاگردان ما روز به روز چقدر پیشرفت می‌کنند و چقدر آن‌ها می‌توانند نیازهای ابتدایی خود را برطرف کنند، این خودش بزرگ‌ترین تشویقیه برای ما است. باعث می‌شود که ما بیشتر انگیزه بگیریم و بیشتر و قوی‌تر به کار خود ادامه دهیم.

رویش: در کارهای جمعی و گروهی تا حالا متوجه شده اید که مهم‌ترین نقطه جلب اعتماد است. پس شما باید اعتماد خانواده‌ها را جلب کنید که فرزندان خود را در اختیار شما قرار دهند و شما روی آن‌ها کار کنید، اعتماد مکتب را جلب کنید که صنف‌ را در اختیار شما قرار دهد تا شما در آن‌جا درس دهید، اعتماد مدیر مکتب و معلمان دیگر را جلب کنید تا وقتی دانش‌آموز می‌آورید، باعث بی‌نظمی و اغتشاش نمی‌شوید، زیرا وقتی یک مجموعه از افراد کنار هم می‌آیند، اداره‌کردن شان یک مسأله می‌شود. امکان این که مثلاً آشوبی اتفاق بیفتد و در بین شان نزاع صورت بگیرد، خیلی زیاد است. شما این اعتماد را به عنوان یک چالش در برابر خود چگونه یافتید و چگونه شاهد شدید؟ چه قسم این اعتماد را به دست آوردید؟

فایزه: در امپاورمنت اولین چیزی که می‌خوانیم، یا در بازی صلح بر روی زمین، اولین اکشن ما، «امپاورمنت» است؛ یعنی ما خود را قدرت‌مند می‌سازیم. وقتی ما با هرکسی صحبت می‌کنیم، به آن‌ها نشان می‌دهیم که ما چه هدف‌ها و برنامه‌هایی داریم. این خودش باعث می‌شود که آن‌ها بالای ما باور کنند و وقتی از هدف‌ها و خواسته‌های خود می‌گوییم و وقتی از نیازهایی که در جامعه است یا از نیازهایی که خانم‌ها دارند، با آن‌ها حرف می‌زنیم، این امر باعث می‌شود که به ما توجه کنند. این مثالی از قانون جذب است که قدرت خود به خود جذب می‌شود.

رویش: در جریان زمان، شما وقتی با دانش‌آموزان خود در ارتباط بودید، زمانی اتفاق افتاده که یکی از دانش‌آموزان شما یا یک مجموعه از دانش‌آموزان شما بر توان‌مندی شما شک کرده باشند؟ مثلاً برای تان گفته باشند که درس را درست یاد ندارید یا کلاس را اداره کرده نمی‌توانید، یا خود تان به این شک افتاده باشید که من مسئولیتی سنگین گرفتم؛ ولی پیش برده نمی‌توانم، بهتر است که این برنامه را رها کنم؟

فایزه: این یک چیزی طبیعی است که آدم گاهی دچار چنین حسی شود. به نظر من لازم نیست که آدم همیشه خوب باشد و همیشه عالی باشد. چون ما به عنوان انسان این حق را داریم که اشتباه کنیم، این حق را داریم که نتوانیم بهتر باشیم؛ اما تا هنوز من هم‌چون تجربه‌ای نداشتم که شاگردان ما به ما بگویند که شما درست تدریس کرده نمی‌توانید یا که شما این کار را پیش برده نمی‌توانید. برعکس، آن‌ها همیشه یک پشتیبان برای ما بوده اند، یک سپورتر بوده و همیشه ما را انگیزه داده اند تا ما بیشتر تلاش کنیم، بهتر آمادگی بگیریم و بهترین برنامه‌ها را برای آن‌ها فراهم کنیم. من خودم درست است بعضی وقت‌ها حس می‌کنم وقتی که می‌بینم که شاگردان پیشرفت شان بهتر می‌شود، مثلاً در صنف‌های ما که بالاترین صنف را من خودم دارم و وقتی می‌بینم که شاگردان واقعاً زیادتر رشد کردند، بعضی وقت‌ها با خود فکر می‌کنم که شاید سطح این‌ها به سطح من رسیده باشد یا من نتوانم این‌ها را درست تدریس کنم؛ اما چیزی که من زیاد به خود باور دارم این است که من زیاد کوشش می‌کنم و تلاش می‌کنم که حتا برای این‌ها آمادگی می‌گیرم که بهترین درس را برای شان بدهم و از بهترین روش برای یادگیری این‌ها استفاده کنم و واقعاً موثرهم بوده است.

رویش: آموزش ماراتونی هم یک بخش از تمرین امپاورمنت است. شما در آن‌جا آموزش را مثل یک خط مستمر و دوام‌دار در نظر می‌گیرید که افراد در آن‌جا وارد می‌شوند، بدون در نظرداشت توان‌مندی بالفعل خود، بدون در نظرداشت ظرفیتی که فعلاً دارند، فقط به آموزش توجه می‌کنید، به رفتن توجه می‌کنید. کسی سر کسی فشار نمی‌آورد، کسی کسی را قضاوت نمی‌کند که تو زیاد کار می‌کنی، کم کار می‌کنی. به همین خاطر است که معلم هم مجال دارد که رشد کند، یاد بگیرد، پیش برود، شاگرد هم رشد کند و یاد بگیرد. آیا خود همین نظام آموزشی ماراتونی برای شما هم امکان این را داده که در جریانی که درس می‌دهید، خود تان هم یاد بگیرید؟ مثلاً احساس کنید که از سه سال دو سال  پیش که تدریس را شروع کردید، خود تان خیلی زیاد یاد گرفتید، خیلی زیاد توان‌مندتر شدید؟

فایزه: بلی، دقیقاً سیستم ماراتون قسمی است که ما خود ما باید تلاش کنیم، نه این که کسی ما را مجبور به کاری کند. دقیقاً درسی که ما در این‌جا گرفتیم، ما هر قدر درسی که به خانم‌ها می‌دهیم، بیشتر از آن خود ما یاد می‌گیریم. من خودم شخصاً پیش از این که تدریس کنم، اصلاً تجربه‌ی تدریس در جایی را نداشتم و وقتی که من تدریس را شروع کردم، روزهای اول خیلی سرم سخت می‌گذشت، چون کنترل صنف و مسئولیت شاگردان را پذیرفتن واقعاً برایم بسیار سخت بود. با گذشت زمان، من حالا می‌توانم که مسئولیت شاگردان را بر عهده بگیرم و این که می‌توانم یک صنف ۳۰-‌۴۰ نفری را کنترل کنم و در کنار این من هر قدر که به شاگردان تدریس می‌کنم، زیادتر از آن خودم یاد می‌گیرم. هر کلمه‌ای که آن‌ها می‌گویند، من بیشتر از آن یاد می‌گیرم و جالب این‌جاست که زندگی‌نامه‌ی هر زنی که این‌جا می‌آید و درس می‌خواند و هر کار و هر تلاشی که این‌ها دارند، برایم درس و انگیزه‌ی بزرگی‌ است. مثلاً یک روز در کلاس سوادآموزی من به شاگردانم گفته بودم که شما یکی از خاطرات خوب و بد خود را با ما شریک بسازید و نوشته‌کرده بیایید و در صنف بخوانید. وقتی که آن‌ها آمدند، هر کدام شان یک تجربه‌ی شخصی خود را، یکی از خاطرات خود را با ما به اشتراک گذاشتند. در آن جریان یکی از خانم‌ها بود که به من گفت که استاد من تجربه‌ی خوبی از این سال ندارم. وقتی من خاطرات حقیقی و آن‌چیزی را که از این سال داشتم، آوردم، اجازه است بخوانم؟ وقتی گفت که اجازه است، یک حسی به من رخ داد، فکر کردم که واقعاً شاید داستان او تلخ‌تر از دیگران و یا پیچیده‌تر از دیگران باشد. اما وقتی شروع کرد به بیان داستان خود، آن روز روزی بود که من واقعاً احساس کردم که در وجودم انگیزه‌‌ای چند برابر بیشتر از آن زمان ایجاد شد. او گفت که نامش صابره است. قسمی که از نامش پیداست همیشه یک خانم صبور است و همیشه سر درس در کلاس بسیار منظم است. او وقتی به داستان خود شروع کرد، گفت که قبلاً مریض بوده، مریضی سرطان داشته. او می‌گفت که من حتا به مرگ نزدیک شده بودم و مرگ را حس می‌کردم و چون در جریان مریضی خود به کلاس‌های سوادآموزی می‌آید، می‌گفت که من فقط می‌خواستم که یک بار دیگر زنده باشم تا درس بخوانم، فرصتی باشد برای این که زندگی را قسمی که خودم می‌خواهم و می‌خواستم درس بخوانم، ادامه بدهم. واقعاً او توانسته بود با تلاش‌های خود مریضی سختی را پشت سر بگذراند. این خودش بزرگ‌ترین چیزی بود که من تا حالا دیده بودم و واقعاً برای من بسیار ایجاد انگیزه شده بود. وقتی می‌دیدم که او به عنوان یک زن، با وجود آن همه مشکلاتی که داشت، مشکلات را پشت سر گذاشت و توانست که ادامه بدهد، مثل او بعضی از دانش‌آموزان دیگر هم هستند که داستان شان برای ما باعث انگیزه می‌شود، باعث می‌شود که ما بیشتر به کار خود ادامه دهیم و راه‌ها و فرصت‌های بیشتری را برای آن‌ها ایجاد کنیم.

رویش: قصه‌ی دیگری از همین جنسی که صابره دارد، هست که برای تو بسیار الهام‌بخش بوده و انرژی داده برایت و احساس کردی که  با تدریس بانوان کار خوبی می‌کنی؟

فایزه: بلی، یکی از دانش‌آموزان ما بود که البته هم‌سن من بود، شاید از من هم خردتر بوده باشد، حدود ۱۷ ساله. او می‌گفت که به دلیل فقر نتوانسته بود که به درس‌های خود در دوره‌ی خودش ادامه دهد و به همین خاطر پدرش او را به ازدواج اجباری مجبور کرده بود. او در سنی نبود که ازدواج کند؛ اما به خاطر فقر، به خاطر این مشکلات مجبور شده بود که در سن کم عروسی کند. وقتی که او را در صنف می‌دیدم، زمانی که بار اول آمد و در صنف ما حاضر شد، فکر می‌کردم که هم‌سن من است، چرا در این صنف آمده با زن‌هایی که شاید بیشتر از ۵۰ سال سن دارند، به درس‌خواندن شروع کرده است. همیشه کنجکاو بودم تا داستان زندگی او را بشنوم. بالاخره یک روز با او صحبت کردم. می‌گفت که پدرش او را مجبور به ازدواج کرده بود و می‌گفت که من تنها رویایم این بود که درس بخوانم. می‌گفت وقتی پدرم مرا به ازدواج اجباری مجبور کرد، فکر می‌کردم که اگر ازدواج کنم شاید یک راهی برای آموزش باشد و بتوانم درس بخوانم. اما قسمی که می‌گفت حتا بعد از عروسی همان شرایط را نداشته که درس بخواند. با وجودی که سنش کم بود. وقتی که سوادآموزی را شنیده و آمده بود، این‌جا درس می‌خواند، یک شوق و هیجان خاصی داشت. من که او را درس می‌دادم، هیجان او شبیه کودکی بود که تازه در صنف آمادگی داخل می‌شود. واقعاً برای ما این هم درد بود و هم انگیزه بود و باعث می‌شد که باید کاری کنیم تا این قسم ظلمُ این قسم بی‌سوادی، زودتر از جامعه‌ی ما گم شود و کسی مجبور نباشد که قبل از وقت ازدواج کند و کسی مجبور نباشد که این قسم از درس و تعلیم باز بماند.

رویش: فکر می‌کنی به عنوان یک دختری که فعلاً سن ۱۷ ساله هستی، ازدواج زودرس، ازدواج اجباری چه فرصت‌هایی را از دختران می‌گیرد؟ چه محدودیت‌هایی را سر راه شان می‌آورد که نباید گرفتار شان شوند؟

فایزه: یکی از بحران‌هایی که طالبان خلق کردند، همین ازدواج زودرس یا از دواج اجباری است. چون وقتی دختران در افغانستان هستند، مجبور می‌شوند که ازدواج کنند و فکر می‌کنند که چاره‌ای جز ازدواج ندارند. یا شاید فامیل‌های آن‌ها فکر می‌کنند که آن‌ها باید ازدواج کنند. شما می‌دانید که آسان‌ترین و ارزان‌ترین راه برای نجات آموزش است. اگر دختران آموزش ببینند بدون هیچ هزینه‌ای می‌توانند پیشرفت کنند و نیاز نیست در سنی که هنوز آماده‌ی ازدواج نیستند، ازدواج کنند و یا به ازدواجی که خود شان قبول ندارند، تن دهند. آن‌ها در آن سنی که هستند، باید پیشرفت کنند.

رویش: طالبان این راه را بسته کرده، راهی که شما برای دختران آسان‌ترین، ارزان‌ترین یا مصئون‌ترین راه برای نجات می‌گویید. به عنوان یک دختر وقتی به این مسأله نگاه می‌کنید، چه حسی برای خود تان – به عنوان یک دختر- خلق می‌شود؟ چه مسئولیتی پیش روی تان قرار می‌گیرد؟

فایزه: به عنوان یک دختر، ما تنها قربانیان این زمانه نیستیم، بلکه ما آینده‌ساز این زمانه هم هستیم. ما مسوولیت‌های بیشتری داریم. درست است که مکاتب را به روی ما بستند، درست است که ما را مجبور به ترک خانه و کشور مان کردند؛ اما مهم‌ترین چیز این است که ما باید به راه خود ادامه دهیم. حال آن زمانه نیست که ما مثل قبل در خانه بنشینیم و طالبان ما را مجبور کنند که در خانه باشیم و اصلاً بیرون نشویم و امکاناتی اصلاً وجود نداشته باشد. ما می‌توانیم که درس‌های خود را از طریق کلاس‌های آنلاین پیش ببریم، خیلی راه‌های دیگری وجود دارند که ما می‌توانیم پیش برویم و به آموزش برسیم.

رویش: یکی از فرمول‌هایی که در امپاورمنت شما سرش کار می‌کنید و حالا شما آن را در یک وسعت بسیار کلان‌تر تمرین کرده اید، فرمول ۱+۱=۲ است. یعنی هر کسی که یک توان‌مندی فردی دارد، این توان‌مندی خود را جدی بگیرد و به فرد دوم انتقال دهد، یک نفر به دو نفر تبدیل می‌شود و اگر هر کسی همین کار را انجام دهد، نور، آگاهی، سواد، خوبی، نیکی و یا هر چیزی را که در جامعه ضرور می‌دانید، با همین سرعت و با همین گستردگی افزایش پیدا می‌کند. فکر می‌کنید که دختران برای این که بی‌سوادی را از میان زنان جامعه بردارند، چقدر می‌توانند که خود شان، بدون این که چشم به دیگران داشته باشند، تجربه‌ی شما را عملی کنند؟ چقدر می‌توانند این تجربه را تطبیق کنند، بدون اینکه با مانع و مشکل مواجه شوند؟

فایزه: در امپاورمنت می‌خوانیم که ۱+۱=۲؛ یعنی ما جمع می‌شویم و از خود چیزی را به دیگران انتقال می‌دهیم. مثلاً من در آن حد سواد دارم که بتوانم ۳۰ یا ۴۰ نفر دیگر را تدریس کنم. یعنی که ما کم‌کم جامعه‌ی خود را تغییر می‌دهیم. اگر در یک صنف ۵ نفر است، فکر کنیم که این پنج نفر اگر به سی سی نفر دیگر تدریس کند، جامعه‌ای که این‌ها عضو آن هستند، تغییر می‌کند. اگر ما فکر کنیم در افغانستان هر دختری که سواد دارد، اگر بتواند در خانه‌ی خود چند نفر دختر دیگر را از همسایه و فامیل‌های خود جمع کند و تدریس کند، این خودش دقیقاً همین ۱+۱=۲ می‌شود و باعث می‌شود که این‌ها پیشرفت کنند و بتوانند که تحصیل کنند و ادامه‌ی تحصیل بدهند. به نظر من هیچ چیز نمی‌تواند که مانع پیشرفت آدم شود، اگر واقعاً آدم بخواهد که پیشرفت کند.

رویش: اگر این‌قدر آسان است، به نظر شما چرا این کار آسان را کسی انجام نمی‌دهد؟

فایزه: چون فکر می‌کنند اگر به «Fear zone» یا جایی که از آن بسیار زیاد می‌ترسند، وارد شوند، بسیار آسیب می‌بینند و ممکن است قضاوت شوند یا مثلاً از طرف طالبان آسیب ببینند و این چیزی است که دقیقاً آن‌ها می‌ترسند؛ اما اگر واقعاً بخواهیم، ما می‌توانیم وقتی که در کلاس‌های امپاورمنت شرکت می‌کنیم، یعنی که ما خود را توان‌مند می‌سازیم. اگر هرکس توان‌مند شود، می‌تواند که دیگران را توان‌مند بسازد. مثلاً ما زمانی که در امپاورمنت می‌خوانیم، اولین گروهی که برنامه‌ی سواد آموزی را در کلستر استقلال در کویته ایجاد کرد، گروه مهر بود. وقتی آن‌ها رفتند در یک طرف کویته این صنف‌ها را ایجاد کردند، ما احساس کردیم که این‌طرف، یعنی جایی که ما هستیم، هم نیاز است که زنان باسواد شوند و ما از آن‌ها انگیزه گرفتیم تا بتوانیم که به نیم دیگری از جامعه‌ی ما سواد را انتقال دهیم.

رویش: فعلا گروه‌هایی را که شما در کلستر استقلال دارید و مثل شما کار می‌کنند و سواد حیاتی یا سوادآموزی را پیش می‌برند، چند گروه اند و چه تعداد دانش‌آموز در زیر مجموعه‌ی این‌ها درس می‌خوانند؟

فایزه: در کل گروه‌هایی که فعال هستند و فعالیت دارند، شاید پنج یا شش گروه باشد و گروه‌هایی که سوادآموزی ایجاد کردند، سه گروه است: گروه مهر، کهکشان و پروین. گروه مهر شاید بیشتر از ۵۰۰ شاگرد داشته باشند، ما حدود ۲۰۰ شاگرد داریم و شاید ۱۰۰ یا ۱۵۰ شاگرد دیگر گروه پروین داشته باشد که اگر مجموعاً بسنجیم شاید بیشتر از ۱۰۰۰ زن در این‌جا سواد یاد می‌گیرند و این‌ها کسانی هستند که به زنان باسواد آینده تبدیل می‌شوند. این واقعاً یک تغییر بسیار بزرگ است. جامعه‌‌ای که یک سال قبل در هزاره تاون بود، حالا وقتی ببینیم، دیدگاه‌های مردم تغییر کرده و همه‌ی این‌ها به خاطر همین سوادآموزی و همه‌ی چیزهایی است که ما روز به روز رشد می‌کنیم.

رویش: در امپاورمنت گروپ‌سازی یا ایجاد فعالیت‌های گروهی یکی از کارهای مهم است است. کلستر استقلال هم یکی از کلسترهایی است که در گروه‌سازی یک رکورد بسیار خوب داشته، تعداد زیادی از دانش‌آموزان در این فعالیت‌های گروهی سهیم اند که شما یاد کردید. سه چهار گروه ممکن است در بخش سوادآموزی فعال باشند و کار می‌کنند، چند گروه دیگر در بخش‌های مختلف دیگر کار می‌کنند. گروه‌هایی که شما تشکیل می‌دهید، معمولاً با همدیگر چه نوع تعامل دارند؟ چگونه با هم رابطه می‌گیرند؟

فایزه: در امپاورمنت ما گروه‌های پنج‌نفره تشکیل دادیم و هر گروپ از خود فعالیت جداگانه‌ای داشتیم. فعالیت‌های موثر برای ایجاد صلح و همکاری انجام می‌دادند. از این جمع فقط سه گروپ یا سه تیم به سوادآموزی روی آوردند و به آموزش زنانی که سواد نداشتند، پرداختند.

رویش: شما در کلستر استقلال تیم کاراته هم دارید، فعالیت‌های تیم کاراته چگونه است؟

فایزه: وقتی که در کلستر تیم‌های ورزشی ایجاد شد، یکی فوتبال بود و یکی هم کاراته. ما در بخش فوتبال رفتیم و بخش دیگری از هم‌صنفان ما در بخش کاراته رفتند. واقعاً ما پیشرفت آن‌ها را خیلی زیاد می‌بینیم. در بعضی مسابقات شرکت می‌کنند و مهم‌تر از همه آن‌ها می‌توانند که از خود دفاع کنند. وقتی که آن‌ها در کاراته می‌روند، یعنی آن‌ها قدرت‌مند می‌شوند و می‌توانند از نظر جسمی از خود دفاع کنند. این که توانایی‌اش را دارند که بتوانند از خود دفاع کنند. فوتبال هم دقیقاً همین گونه است، چیزی که ما خود را از نظر جسمی توان‌مند می‌سازیم.

رویش: در درس‌های دیگری که شما در مکتب دارید، برنامه‌هایی که بیشتر به برنامه‌ی مکتب شما تعلق دارند، رشد تو  و رشد دیگر دانش‌آموزان چگونه است؟ تجربه‌ی تو چقدر متفاوت است با تجربه‌ای که قبلاً در مکتب داشتی؟

فایزه: وقتی که من مهاجر شدم، صنف یازدهم و دوازدهم را در لیسه‌ی عالی استقلال – کویته ختم کردم. من واقعاً تا زمانی که من در مکتب بودم، اصلاً یک دنیای دیگری داشتم. شاید حالا آن زمان، آن وقت برای من مثل چیزی باشد شبیه دوران کودکی و چیزی که شاید آن‌قدر نمی‌فهمیدم؛ اما از وقتی که با امپاورمنت آشنا شدم و وقتی که در امپاورمنت آمدم و یاد گرفتم که یک زندگی جدید و رویای جدید برای آینده‌ی خود بسازم، واقعاً زندگی من خیلی تغییر کرد. من در جریان صنف دوازدهم همیشه فکر می‌کردم که بعد از صنف دوازدهم دیگر راهی برای ادامه‌دادن تحصیل نیست، دیگر راهی نیست که بخواهم تحصیل را ادامه دهم؛ اما وقتی که کلستر ایجوکیشن ایجاد شد، برای من مثل یک فرصت طلایی بود که واقعاً هم بالایم خیلی اثر داشت. برای من این امید را داد که هرگز راه برای ما بسته نیست، اگر ما بخواهیم. از همان وقت تا حالا من در درس‌ها و برنامه‌های کلستر ایجوکیشن شرکت می‌کنم. واقعاً یک تغییر بزرگ را در خود می‌بینم.

رویش: کدام مضمون‌ها را به طور اختصاصی زیاد دوست داری؟ در آینده می‌خواهی چه کاره شوی؟ کدام رشته را می‌خواهی تعقیب کنی؟

فایزه: به نظر من انسان‌ها برای هدفی در این دنیا آفریده شده اند. هر کسی هدف و رویای خاص خود را دارد. رویای من این است که یک زن تحصیل‌کرده، یک زن روشن‌فکر باشم، یک زنی که برای دیگران الهام‌بخش است و کسی که می‌تواند بالای دیگران اثر داشته باشد. مضامینی که من دوست دارم، در کل در بخش ادبیات خیلی علاقه دارم؛ اما خودم واقعاً می‌خواهم بخش بزنس را به پیش ببرم و یک Business Woman موفق شوم. ما وقتی که در کابل بودیم، پدرم یک دکان، یک فروشگاه کوچک داشت. در آن‌جا من از کوچکی با پدرم کمک می‌کردم و این باعث شده بود که شوق و علاقه‌ی من در بخش تجارت بیشتر شود. هم‌چنان یاد گرفتم که یک زن چقدر در بخش تجارت موثر و موفق بوده می‌تواند.

رویش: برای دریافت بورسیه‌های تحصیلی در دانشگاه‌های معتبر تلاش می‌کنی؟ تا حال درخواست داده و فرصت‌های تحصیلی را جستجو کرده ای؟

فایزه: من فعلاً تمام تمرکزم روی این است که بتوانم زبان انگلیسی خود را تقویت کنم تا بتوانم که شامل بورسیه‌ها شوم. چون در هر بورسیه‌ای که ما بخواهیم اپلای کنیم، اولین چیزی که مهم است، زبان است. وقتی که در کلستر ایجوکیشن درس می‌خوانیم، این خودش یک راه است، یک تلاش است برای این که ما بتوانیم آینده‌ی خود را بسازیم و بتوانیم بورسیه‌های تحصیلی را به دست آوریم. این بسیار برای ما کمک می‌کند.

رویش: در خلال صحبت‌هایت چندین جای از مفهوم رهبری، الهام‌بخشی و این چیزها یاد کردی. رهبری زنانه یا قدرت زنانه چه مفهومی را برایت القا می‌کند؟ از رهبری زنانه می‌خواهی برای دیگران چه بگویی؟ پیامت چیست؟

فایزه: منظورم از رهبری زنانه این است که در یک جامعه اگر یک زن رهبر شود، قطعاً در آن جامعه چیزی به نام جنگ، چیزی به نام ظلم و حق‌کشی وجود ندارد. زن همان‌گونه که خودش یک جسم لطیف است، می‌تواند قوی نیز باشد، می‌تواند بهتر و خوبتر از مردها یک جامعه و یک کشور را مدیریت کند. واقعاً اگر دختران از حق تحصیل محروم نمی‌شدند، ما مطمئن بودیم که در آینده‌ی بسیار نزدیک جامعه‌ی ما شاهد رهبران بسیار خوبی از زنان می‌بود. من تا حالا هم به این باور هستم که ما می‌توانیم بهترین رهبران در آینده باشیم.

رویش: فایزه جان، اگر در جامعه با این سوال مواجه شوی که اساساً اگر زن‌ها خشونت نکرده اند، به دلیل این است که آن‌ها به قدرت دسترسی نداشته اند وگرنه زنی که به قدرت برسد، می‌تواند خشن‌تر از مردها باشد. خیلی از جای‌ها بودند که زن‌ها رییس شدند، حاکم شدند، خشونت کردند. در درون خانواده‌ها اغلب خشونت‌ها علیه زن حتا از جانب زن صورت می‌گیرد، در برابر این تردید چه پاسخ داری؟ چطور می‌توانی استدلال کنی و بگویی که رهبری زنانه می‌تواند به کاهش خشونت در جامعه کمک کند؟

فایزه: نگاه زن خشونت را مورد سوال قرار می‌دهد و طبیعت زن است که از خشونت باید دور باشد و از خشونت تردید دارد و اگر زن‌هایی هستند که خشونت می‌کنند به این معنا نیست که آن‎ها زن هستند، آن‌ها زن هستند با نگاه مرد. آن‌ها نسبت به جامعه یک نگاه مردانه دارند. زن باید از نگاه زن عمل کند و واقعاً اگر زن رهبر شود، خشونت را از بین می‌برد، نه این که باز هم خشن باشد و از مردها بدتر خشونت کند.

رویش: در یکی از نوشته‌های خود شما جامعه هزاره را مثال می‌دادید و می‌گفتید که در جامعه‌ی هزاره به خاطر این که نقش مشارکتی زنان بالا رفته، گراف خشونت پایین آمده است. منظور شما از این گپ چیست؟ یعنی چه تجربه‌ای در جامعه‌ی هزاره اتفاق افتاده که نقش زنان را برجسته نشان می‌دهد و این برجستگی نقش زن‌ها باعث کاهش گراف خشونت در جامعه‌ی هزاره شده‌ است؟

فایزه: این به این معنا نیست که مثلاً مردهای جامعه‌ی هزاره بی‌غیرت شده اند یا این که مثلاً زور ندارند، این به این معناست که زن‌ها خشونت را مورد سوال قرار می‌دهند. یعنی اگر یک مرد بخواهد که جنگ کند، اولین کس زن است که از او می‌پرسد که تو چرا جنگ می‌کنی. واقعاً به همین خاطر است که در جامعه‌ی هزاره خشونت و جنگ کمتر شده است. مثلاً اگر در مالستان فکر کنیم، اگر قرار باشد که جنگ شود، شاید ده تا صد تا دختر ایستاد شود که شما چرا جنگ می‌کنید، چرا باید جنگ باشد و این به خاطری است که رهبری زنانه است و این‌ها نمی‌خواهند که در یک جای جنگ باشد.

رویش: یعنی این ده تا صد تا دختری که در مالستان سوال ضد جنگ مطرح می‌کنند، ده سال پیش بیست سال پیش نبودند، به همان خاطر بیست سال پیش مردها در مالستان راحت‌تر جنگ می‌کردند، حالا نمی‌توانند به آن سادگی جنگ کنند؟

فایزه: دقیقاً، در زمان‌های قدیم زن اصلاً حق صحبت را نداشت، حالا مستقیم بلند می‌شود در مقابل مرد می‌ایستد که تو چرا جنگ می‌کنی و این رهبری زنانه است.

رویش: فایزه جان، اگر خواسته باشی به طور مشخص فعلاً یک مثالی را مطرح کنی که نشان دهد دخترانی که امروز در بین جامعه‌ی هزاره هستند با آن دخترانی که بیست سال پیش سی سال پیش بودند، متفاوت هستند، و این دختران مشارکت شان برجسته‌تر شده و به همین خاطر شما از نگاه این‌ها، از تجارب این‌ها، گپ می‌زنید و شما به همین خاطر مطمئن‌تر شده اید، چیست؟ به طور مشخص چه چیزی در زمان شما هست که شما را به عنوان دختران این‌قدر امیدوار می‌سازد که از رهبری دختران گپ بزنید، از رهبری زنانه گپ بزنید، از الگوی رهبری زنانه گپ بزنید؟

فایزه: در ۱۹ می ما یک برنامه‌ی تجلیل از روز فرهنگ هزارگی را در بین دانش‌آموزان داشتیم. ما این برنامه را تدارک دیده بودیم که شامل شعر و غزل و حتا تمثیل بود. تمام برنامه‌ی ما را دانش‌آموزان پیش می‌بردند و در این‌جا چیزی جالب این بود که چند تن از دانش‌آموزان ما غزل می‌گفتند. اگر در زمان قبل می‌بود، زنان حتا حق نداشتند که صحبت کنند، چه رسد به این‌که آن‌ها صدای خود را بلند کنند و آواز بخوانند. آن روز که آن‌ها آواز می‌خواندند و محفل شادی بود، نشان‌‌گر نقش برجسته‌ی زنان در جامعه بود. این واقعیت به ما الهام می‌بخشید که زنان می‌توانند نقش بزرگی را در جامعه داشته باشند.

رویش: در امپاورمنت یکی از تمرین‌هایی که شما دارید، همین آزادکردن انرژی است. انرژی را آزاد می‌کنید، انرژی که متوقف می‌شود، محدود می‎شود، عقده خلق می‌کند و به هر حال از یک جای تبارز می‌کند. گاهی ممکن است در قالب خشونت تبارز کند، گاهی در قالب گریه، ماتم، گاهی در قالب برخی از نمایه‌هایی دیگر مانند حسرت، افسردگی و امثال آن. گاهی هم می‌تواند انرژی در جنبه‌های مثبت خود تبارز کند: هنرهای شاد مثل رقص، آواز، موسیقی، ورزش و امثال آن. شما فکر می‌کنید که در روز فرهنگ هزاره به عنوان یک دختر خود را بخشی از یک انرژی آزاد شده احساس می‌کردید؟ احساس می‌کردید که دارید آزاد می‌شوید، فکر می‌کردید که هزاره‌ها در قالب زنان و دختران خود یک شادی، نشاط جدید را به عنوان یک منفذ به عنوان یک روزنه برای آزادشدن خود تجربه می‌کنند؟

فایزه: بلی، دقیقاً. روزی که ما برنامه را گرفتیم، برنامه‌ی ما ساز و سرود بود، غزل بود، ترانه بود و این خودش آزاد کردن انرژی بود. انرژی که شاید عقده‌ای بود در دل خانم‌ها. خیلی وقت‌ها بود که آن‌ها صدای خود را بلند نکرده بودند. آن روز در برنامه آن‌ها با هنر خود، یا با همان غزل گفتن خود، انرژی خود را آزاد کردند و برای من جالب این بود که تنها ما نبودیم که از این آزادی استفاده می‌کردیم، بلکه در سراسر جهان همه از این روز تجلیل می‌کردند و برنامه‌هایی داشتند و آن‌ها نیز مثل ما انرژی‌های شان را آزاد می‌کردند و همگی متحد شده بودند و از این روز تجلیل می‌کردند و این خودش مثل این بود که گویا برای یک چیز متحد شده بودند، برای شادی، برای خنده و برای رویا، برای حرف‌هایی که خیلی وقت بود که نگفته بودند و برای رویایی که شاید پنهان شده بود در زیر سایه‌ها. همه‌ی این‌ها آزاد شده بود و در همان روز همگی می‌خواستند که آزاد باشند، شاد باشند و بخندند. چیزی دیگری که بود من وقتی که طرف این هزاره‌ها می‌دیدم، طرف این شادی این‌ها می‌دیدم، قبلاً هزاره‎ها در محرم با سینه‌زنی، زنجیرزنی و گریه و ماتم انرژی شان را آزاد می‌کردند؛ اما این بار این‌ها با رقص، شادمانی و سرود انرژی خود را آزاد می‌کردند. این واقعاً برای من خیلی جذاب و هم‌چنان جالب بود.

رویش: یک پارادایم جدید بود؟

فایزه: بلی.

رویش: یکی از کسانی که در جامعه‌ی هزاره نقش الگویی داشته و خیلی برای تغییر نگاه جامعه نسبت به نقش زن تأثیر داشته، داکتر سیما سمر است. تو به عنوان یک دختر از سیما سمر چقدر الهام گرفتی؟ چقدر احساس می‌کردی که سیما سمر برایت یک نشانه برای حرکت است و برایت در جهت حرکت کردن و پیش‌رفتن الهام می‌بخشد؟

فایزه: سیما سمر زنی بود که در مقابل ظلم ایستاد، زنی بود که واقعاً این را نپذیرفت که بالای زن خشونت باشد. در زندگی خودم، سیما سمر مثل قهرمانی است که نه تنها خودش تغییر کرد، بلکه دیدگاه و نظر خیلی از دختران و خیلی از فامیل‌های دیگر را تغییر داد و اگر هر کدام ما بخواهیم که مثل سیما سمر باشیم، ما باید خیلی کوشش کنیم، خیلی از مرزها را بشکنیم و خیلی هم زیاد تلاش کنیم، در مقابل ظلم بایستیم و ناامید نشویم و خیلی زیاد باید تلاش کنیم.

رویش: فکر می‌کنی که فعلاً مثل داکتر سیما سمر در بین دختران هزاره چقدر هست؟

فایزه: به نظر من هر دوره مشکلات خود را دارد و اگر ما بسنجیم دخترانی که فعلاً در افغانستان قرار دارند، شاید آن‌ها بیشتر از سیما سمر تلاش می‌کنند، شاید آن‌ها مشکلات را بیشتر از سیما سمر متحمل می‌شوند. چون آن‌ها هم با وجود بسته شدن دروازه‌های مکاتب به روی شان، شجاعت این را دارند بازهم راهی پیدا می‌کنند، مخفیانه خود را به جایی می‌رسانند، شاید تلاش شان از سیما سمر بیشتر باشند. هر کدام آن‌ها یک سیما سمر است.

رویش: فایزه، یکی از تمرین‌هایی را که تو بسیار به صورت جدی در آن دخیل بودی، تمرین نویسندگی است. نوشته‌های زیادی از تو در شیشه‌میدیا نشر شده و خودت نیز زیاد می‌نویسی. نوشتن برایت چه حس خلق می‌کند؟ با نوشتن چگونه پیامت را برای مخاطبان خود انتقال می‌دهی؟

فایزه: در کل برای خودم، نویسندگی شبیه چیزی است که حرف‌هایی را که من نمی‌توانم از زبان خود بیان کنم، من آن‌ها را می‌نویسم و این تنها راهی‌ است که صدای زن‌ها بلند می‌شود. من یک کتاب خوانده بودم به اسم «I  am Malala»  یا «من ملاله هستم»، داستان زندگی ملاله یوسف‌زی است که او صدای خود را با نوشتن بلند می‌کند و بعداً به جایی می‌رسد که در رسانه‌ها حاضر می‌شود. به نظر من اگر راهی وجود داشته باشد که ما صدای خود را بلند کنیم، باید از آن استفاده کنیم؛ چه نویسندگی، چه از طریق موسیقی یا هر هنری که باشد. مهم این است که ما صدای خود را بلند کنیم و در مقابل سکوت سر خم نکنیم.

رویش: یکی از نوشته‌هایی را که فکر می‌کنی که بیشتر برای خودت حس و انگیزه خلق می‌کرده، به یاد داری که تجربه‌ی آن را در این‌جا برای ما بیان کنی؟

فایزه: نوشته‌های من در کل حاوی یک درد و یا ناشی از یک انگیزه‌ است. در کل همه‌ی نوشته‌هایی که من می‌کنم، نمی‌فهمم که از نظر دیگران چه قسم است؛ اما وقتی که پیشرفت در نویسندگی خود می‌بینم، وقتی که من چیزی که در دلم بوده و آن را بیان کردم، این خودش باعث انگیزه در من می‌شود و باعث می‌شود که من خود را از آدمی که قبلاً بودم و حال هستم، پیشرفته‌تر ببینم.

رویش: یک نمونه از نوشته‌ی خود را که در وقت نوشتنش برایت یک حس متفاوت خلق کرده بود، داری که بخوانی – در حد یک پاراگراف کوتاه؟

فایزه: بلی، هست استاد: «این زنان و دختران با تمام سختی‌هایی که بر دوش دارند، به من یاد می‌دهند که هیچ چیزی از دست‌رفته نیست، تنها کافیست که اراده کنیم و با تلاش مداوم خود را به جایی برسانیم که حق مان است. همان‌طوری که یک نفر از دانش‌آموزانم گفت: من دیگر باسواد هستم و باید درس بخوانم. این جمله در عین سادگی، گواهی است بر اراده‌ای که هیچ مانعی نمی‌تواند ما را متوقف کند. آری، ما برای تغییر در جامعه مبارزه می‌کنیم. مبارزه‌ی عاری از خشونت، مبارزه با سلاح منطق و مبارزه با ابزاری به نام قلم است. این رمز ماندگاری ما و ضامن بقای ماست….»

رویش: این نوشته‌ی تان چه عنوان داشت؟

فایزه: «مادران قافله‌سالار تغییر و امید اند».

رویش: آفرین! فایزه جان، اگر این گفت‌وگو را با یک چشم‌اندازی به آینده‌ی تو، به زمانی که مثلاً ۴۰ ساله می‌شوی، به پایان برسانیم، مثلاً ۲۲ سال از حالا فاصله داریم، چه پیامی را داری که تو را در ۴۰ سال بعد به عنوان یک رهبر، رهبر واقعی، رهبری که جهان یا جامعه‌ای را اداره می‌کنی که با دست خودت ساخته شده و خودت احساس می‌کنی که با آن جامعه یک پیوند داری، پیوندی از جنس آفرینشگری، این پیام چیست؟

فایزه: من اگر خود را چند سال بزرگ‌تر ببینم، من می‌خواهم کسی نباشم که حالا هستم؛ یعنی کسی که حالا تلاش می‌کنم، بعضی وقت‌ها ناامید می‌شوم، بعضی وقت‌ها کدام دستاورد ندارم، اما می‌خواهم وقتی که در آن سن برسم، چیزهایی را که حالا برایش تلاش می‌کنم، داشته باشم. چیزهایی که واقعاً در پی آنم، داشته باشم. می‌خواهم واقعاً کسی باشم که اثری را در جامعه گذاشته، کسی که واقعاً تأثیر گذاشته‌ است. وقتی که حالا می‌خواهم زنان را باسواد بسازم، دختران را باسواد ببینم، من واقعاً می‌خواهم که در آینده‌ی بسیار نزدیک آن را ببینم. واقعاً ببینم که در افغانستان ما صلح است، دختران آموزش می‌بینند و دختران امنیت دارند، حق بیان دارند، حق انتخاب دارند، حق آموزش دارند. من واقعاً می‌خواهم همین را ببینم.

رویش: یکی از تمرین‌ها در امپاورمنت «Visualization» است. تصور کن که در سن 40 سالگی در یک جایی، در یک موقعیتی قرار داری، به جامعه‌ای نگاه می‌کنی که همین چیزهایی را که می‌گویی در آن تحقق پیدا کرده است، این جامعه هم اثر دستان تو را دارد. در آن زمان چه حس داری؟

فایزه: من واقعاً به خودم افتخار می‌کنم، به دختری که در ۱۷ سالگی کوشش می‌کرد و واقعاً کارهایی را که بزرگ‌تر از توانایی‌اش بود، انجام می‌داد و هم‌چنان من به دختران افتخار می‌کنم که در شرایط بسیار سخت ادامه دادند، تسلیم نشدند و حالا هم دستاورد روزهای سخت را می‌بینم و حسی را دارم که شاید بیان نتوانم.

رویش: فایزه جان، بسیار زیاد تشکر از این که تجربه‌های خود، تجربه‌های یک زندگی و تجربه‌ی زندگی یک دختر شاد و امیدوار را با ما در میان گذاشتی. ما منتظرت می‌مانیم که ۴۰ ساله شوی بخیر. در ۴۰ سالگی جهانی را که تو و هم‌نسلانت ساختند، خواهیم دید و به آن جهان ما هم باور داریم و به شما باور داریم. آن جهان، جهان خیلی زیبا است. زیاد فاصله هم نداریم، بیست سال زمان خیلی زیادی هم نیست.

فایزه: بسیار زیاد تشکر استاد، از شما بابت این که سخنان ما را شنیدید و از تجربیات ما شنیدید و گوش کردید. واقعاً بسیار زیاد تشکر!

رویش: بزرگواری دختر عزیزم، خداحافظت!

Share via
Copy link