من یک دختری از افغانستان هستم. شاید برای بسیاری از مردم این عنوان فقط یک کلمه یا یک نام باشد؛ اما برای من، این کلمه تمامی داستان زندگیام را روایت میکند. زندگیای که پر از سختیها، دردها و چالشهاست. از لحظهای که چشمانم به این جهان گشوده شد، هیچوقت چیزی جز مبارزه را تجربه نکردم. جنگ، فقر، تبعیض و دلشکستگیها همراه همیشگیام بوده؛ اما من هنوز اینجا ایستادهام و خودم را پرانرژی میبینم.
گاهی وقتی به گذشته نگاه میکنم، از خودم میپرسم: “چطور ممکن است که من از میان تمام این سختیها زنده مانده باشم؟” اما سپس یادم میآید که من در دل این شرایط بزرگ شدهام. من از خاک وطن برخاستهام، جایی که در هر گوشهاش صدای انفجار و فریادها به گوش میرسد؛ ولی هر روز به خودم گفتهام که نباید تسلیم شوم. قلب من، هرچند زخمی و پر از درد، همیشه در حرکت بوده است. شاید هیچکس نتواند این قلب را ببیند؛ اما در دل من همیشه شجاعت و امیدی نهفته است که به من قدرت میدهد.
دختر بودن در کشوری مثل افغانستان، یعنی با سختیها رقصیدن، یعنی همیشه از دل دردها و غمها تپیدن؛ اما بازهم به سوی نور حرکت کردن. در جایی که جامعه برای دختران تنها محدودیتهایش را میبیند، من همواره در تلاش بودهام تا نشان دهم که میتوانم بیشتر از آن چیزی باشم که مردم از من انتظار دارند. برای بسیاری از دختران، رویاها و آرزوها فقط در خوابهای شبانه میمانند؛ اما من تصمیم گرفتم که به آنها شکل و نماد و تصویر دهم. شاید این مسیر سخت باشد، شاید همیشه با درد و ناملایمات همراه باشد؛ اما من هیچگاه از حرکت نایستادم.
من به یاد میآورم روزهایی را که نمیتوانستم به راحتی بیرون بروم، روزهایی که باید در چهار دیواری خانه میماندم و در دل خود آرزوهایی داشتم که هیچکس نمیفهمید؛ اما همین دیوارهای چهارگوش هم نتوانستند مرا محدود کنند. من شروع به خواندن کردم، شروع به یاد گرفتن کردم و با خودم عهد بستم که هرگز نگذارم شرایط مرا از پا درآورد. حتی در میان شبهای سرد که صدای انفجارها در دوردست میآمد، هنوز در دلم شعلهای از امید روشن بود.
در دل هر دختر در افغانستان، داستانی از شجاعت و دلیری نهفته است که هیچکس نمیتواند آن را بشنود یا لمس کند؛ اما این داستانها همیشه در قلب ما میرقصند. گاهی شاید ما به خاطر ترسها و محدودیتها خاموش باشیم؛ اما هیچوقت قلب ما از حرکت نمیایستد. ممکن است هیچکس درک نکند که چطور با این همه درد و سختی هنوز ایستادهایم؛ اما خود ما میدانیم که چرا اینجا ایستادهایم. ایستادهایم چون میخواهیم برای آیندهی بهتر، برای دنیایی آزادتر، برای دخترانی که بعد از ما خواهند آمد، راهی بسازیم.
هر روز که از خواب بیدار میشوم، به خودم یادآوری میکنم که نباید تسلیم شوم. حتی زمانی که دنیای بیرون مرا به چالش میکشد، قلب من همچنان در حرکت است. شاید دیگران نتوانند دردهایم را ببینند، شاید نتوانند لحظههای بیپایانی که با اشکها و تلاشهای بیوقفه سپری کردهام را درک کنند؛ اما من میدانم که در این قلب کوچک، قدرتی بزرگ وجود دارد که هیچچیز نمیتواند آن را خاموش کند.
من ستاره نیستم که در آسمان بدرخشم؛ اما قلبم به اندازه همان ستارهها روشن است. شاید در دل شبهای تاریک، دیگران مرا نادیده بگیرند؛ اما من به خودم ایمان دارم. چون قلب من با تمام سختیها رقصیده و تپیده است و هنوز هم در حرکت است و مرا سرپا نگهداشتهاست.
نویسنده: ستاره ابراهیمی