(سخنرانی در دنمارک – ۱۸ دسامبر ۲۰۱۰)
اشاره: تکههایی را که اینجا بازنشر میکنم، صورت بازنویسیشدهی یک سخنرانی در دنمارک است که به تاریخ ۱۸ دسامبر سال ۲۰۱۰ ایراد کردم. ویدیوی این سخنرانی در یوتیوب قابل دریافت است. متن نوشتاری آن نیز در وبلاگی که آن زمان داشتم، نشر شده و حالا هم قابل دریافت است. هیچ سخنی از گذشتهام، به اندازهای این سخنرانی خاطرهانگیز نیست. آنجا چند نفر مشخص را در برابرم داشتم که درست برابر چشمانم نشسته بودند و در طول سخنرانی به من نگاه میکردند. لطف این سخنان نیز مدیون همان نگاههایی است که سخنم را به مخاطب خاصی وصل میکردند. این سخنرانی را در قالب پیام و محتوایی که داشت، به صورت تکه تکه، تحت عنوانی جداگانه، نشر میکنم.
***
حالا بعد از ۱۸، ۱۹ سال وقتی به آن سالها بر میگردم و آن خاطرات را مرور میکنم، میبینم که داریم بار دیگر به همان نقطه برگشت میکنیم.
بعد از آن روزهای دشوار، رژیم طالبان آمدند و دورهی سیاه و وحشتی را در افغانستان حاکم کردند. بعد از آن دورهی سیاه و وحشت، افغانستان باز هم چند صباحی آرامش را تجربه کرد و مردم به خانههای خود برگشتند؛ اما حالا بعد از ده سال، تازه باز هم میشنویم که میگویند نیروهای ناتو از افغانستان خارج میشوند. سال ۲۰۱۱ را آغاز خروج نیروهای ناتو از افغانستان اعلام کردهاند. کسی گوش نمیکند که گفته شود نیروهای ناتو چرا و چگونه از افغانستان بیرون میشوند؛ اما هر کسی که خاطرهی دورههای گذشته را به یاد داشته باشد، با شنیدن خبر خروج نیروهای ناتو قلبش فرو میریزد که چه اتفاق خواهد افتاد. من هم یکی از همین کسانی هستم که با همین پیام از افغانستان با شما سخن میگویم.
این بار، دیگر آن هیجان دوران خروج نیروهای شوروی از افغانستان نیست. دیگر آن هیجان نیست که کسی بگوید نیروهای خارجی از کشور ما بیرون میشوند، ما به پایتخت خود وارد میشویم و باز هم شادیانه فیر میکنیم و بر سر و روی همدیگر نقل و نبات میپاشیم. کسانی که واقعاً احساس میکنند که ما در این ۹ یا ۱۰ سال به طور نسبی آزادی و آرامش را تجربه کردهایم، یکباره قلبشان فرو میریزد که اگر نیروهای ناتو بیرون شود چه اتفاق خواهد افتاد.
هنوز تکانهی اول پایان نیافته است که میشنویم سال ۲۰۱۴ پایان حضور نیروهای خارجی در افغانستان است. سال ۲۰۱۴ تمام مرحلهی حضور نیروهای خارجی در افغانستان پایان مییابد. وقتی این سخن گفته میشود تو میبینی که از رهبر تا پیرو، از سیاستمدار تا مردم عادی، همه وحشتزده میشوند. مردم زیادی در افغانستان هستند که از این سخن وحشت دارند. شاید برخی در ظاهر پُز بدهند که گویا هیچ ترسی ندارند و یا این و آن کار را میکنند؛ اما در کنج دلشان ترس کلانی وجود دارد که راستی اگر چنین اتفاقی بیفتد ما چه ضمانتی داریم که باز سال ۱۳۷۱ در افغانستان تکرار نشود. اینبار دیگر حساب حق و باطل نیست، چرا که بحث حق و باطل را یک بار تمام کردیم. تا حالا فیصله نشده است که راستی در این جنگ ما برحق بودیم یا شورای نظار یا اتحاد اسلامی یا جنبش ملی اسلامی یا حزب اسلامی. هیچ کسی این دعوا را تصفیه نتوانسته است؛ اما ویرانهها و وحشت و بربادی سالهای جنگ در ذهن همه باقی مانده است و هر کسی درک میکند که در جنگ چه اتفاق افتاد. به همین خاطر، هر کسی حس میکند که اگر همین نیروهایی که حالا به طور نسبی امنیت کشور را گرفتهاند بیرون شوند چه اتفاق خواهد افتاد. این است که همه وقتی به گذشته برگشت میکنند یاد شان میآید که مبادا به دوران سالهای ۷۱ تا ۸۱ برگشت کنیم. ادارهی قدرت سوال مهمی است
«اقترب للناس حسابهم و هم فی غفلتهم معرضون»؛ برخی وقتها برخی از نشانهها را زود درک نمیکنیم؛ اما برخی وقتها با تکانههای کوچک به هوش میآییم و بیدار میشویم. برای من به عنوان یک فرد در سال ۱۳۶۹ درک این واقعیت که در سال ۱۳۷۱ چه اتفاق میافتد، واقعاً ناممکن بود. من چه، که اکثر رهبرانی که سیاستمداران و سیاستگزاران کشور ما بودند، هیچکدام شان نمیفهمیدند که سال ۱۳۷۱، وقتی ما وارد کابل شویم، چه اتفاق خواهد افتاد. اینها جهادی بودند. شاید اغلب شان، انسانهایی صادق و پاکدل و پاکباز بودند؛ اما میکانیزم ادارهی قدرت را نمیدانستند. قدرت به نیت من و تو سر و کار ندارد. برخی اوقات میشنویم که با به دست آوردن قدرت، برادر چشم برادر را میکشد، برادر برادر را با ساطور تکه تکه میکند، برادر برادر را تیرباران میکند. تعجب میکنیم که چرا؟
«سلستن پنجم»، یک روحانی مسیحی در اوایل قرون وسطی، گفته بود که قدرت همچون اسب سرکش است که به اختیار سوارکار نمیتازد. هیچ وقت، کسی نمیتواند با سوار شدن بر این اسب سرکش، آن را به اختیار خود به هر جایی خواست ببرد. قدرت، بدون کنترل شدن با نهادهای قانونی، هر وقتی به دست آدمها بیفتد، آدمها را دیوانه میکند.
مصطفی رحیمی، دانشمند ایرانی، پیش از پیروزی انقلاب ایران، در نامهای برای آیتالله خمینی نوشته بود که قدرت همچون زهر است. اگر به شمارهی افراد جامعه تقسیم شود، خاصیت داروی شفابخش میگیرد؛ اما اگر کسی سهم دیگران از این دارو را غصب کند، دو زیان را مطرح کرده است: دیگران را از دارو محروم کرده و خود را مسموم ساخته است.
شاید گاهی بپرسید که قدرت بزرگی در دنمارک نیز هست. اینجا هیچ وقت کسی هراس نمیکند که وقتی فردی به قدرت برسد چشم دیگری را کور میکند یا کسی را با ساطور تکه تکه میکند. این هراس هرگز اتفاق نمیافتد؛ زیرا در اینجا هر کسی با سهم معین خود از قدرت آنچنان استفاده میکند که وقتی راه میرود احساس آرامش و امنیت میکند. این مردم خود شان که هیچ، تو را هم وقتی به عنوان یک مهاجر آواره از یک سرزمین فوقالعاده سیاه و تاریک به اینجا میآیی، آنچنان پناه میدهد که به محض ورود به اینجا، احساس نمیکنی که کسی تو را حتی حرفی درشت بگوید. حالا شما میآیید و در پایتخت دنمارک، کشوری که اینگونه قدرت دارد، مراسم شیعی خود را برگزار میکنید، سینه میزنید و نوحه میخوانید و یک لحظه هم احساس نمیکنید که کسی بیاید و بازخواست کند که چه کار میکنید.
اینجا قدرت کنترل شده و به گونهای تقسیم شده است که هیچ کسی نمیتواند از قدرت به زیان کس دیگری استفاده کند. اینجا است که قدرت خاصیت دارویی یافته است. با قدرت، انسانهای اینجا نه تنها خود شان صحتمند شدهاند که انسانهای دیگر را هم صحتمند میسازند؛ اما در افغانستان شما دیدهاید که قدرت چه بیداد میکند!
عزیز رویش