مزاری معمار تاریخ نوین هزاره است!

Image

سخنان عزیز رویش در گفت‌وگو با سید جعفر عادلی و محمدعلی مقدسی در جمهوری پنجم

اشاره: این متن، صورت نوشتاری سخنان عزیز رویش است که در گفت‌وگو با سید جعفر عادلی، عضو شورای رهبری حرکت اسلامی و محمد علی مقدسی، که می‌گوید عضو حزب دعوت اسلامی – یکی از احزاب منحله‌ی وحدت – بوده است، در جمهوری پنجم بیان شده‌است. در این متن، سخنان سید جعفر عادلی و محمد علی مقدسی ذکر نشده است و علاقمندان می‌توانند سخنان ایشان را از ویدیویی که در یوتیوب جمهوری پنجم و صفحه‌ی فیسبوک عزیز رویش منتشر شده است، دنبال کنند.

***

مأمون: خود تان را به صورت مختصر معرفی کنید.

رویش: تشکر. با سلام به شما و تمام دوستان حاضر در برنامه و مخاطبان جمهوری پنجم. من عزیز رویش، بیشتر به نام معلم عزیز معروف هستم. در دوران جنگ‌های کابل، از تاریخ نهم ثور ۱۳۷۲ تا اواخر سال ۱۳۷۳، به عنوان یکی از فعالین فرهنگی حزب وحدت در کابل بودم. در اواخر جنگ‌های کابل، سر از ماه دلو ۱۳۷۳، در پشاور، نشریه‌ی ماه‌نامه‌ی «امروز ما»، و به دنبال آن، هفته‌نامه‌ی «صفحه‌ی نو» را منتشر می‌کردیم. بعد از آن هم فعالیت‌های فرهنگی داشتم و بیشتر در مکتب معرفت مصروف بودم.

مأمون: شما با سایر مهمانان در یک زمان در حوادث کابل حضور داشتید. می‌شود که شناخت خود را از همدیگر در چند دقیقه‌ی مختصر بگویید؟

رویش: من متأسفانه آقای مقدسی را حضوراً هیچ‌‌گاهی ندیده‌ام. هم‌چنانکه یادآوری کردند، بیشتر آشنایی‌هایی من از طریق صفحات مجازی و از طریق سخنانی است که در این صفحات داشته اند. ایشان یادآوری کردند که یکی از اعضای حزب دعوت اسلامی اند. من با رفقای ایشان، تقریباً با همه‌ی آنها، آشنا هستم. تمام اعضای حزب دعوت اسلامی هشت نه نفر بودند که همه از اعضای برجسته‌ی حزب وحدت به شمار می‌رفتند؛ از اعضای شورای عالی نظارت تا شورای مرکزی. آیت‌الله شیخ‌زاده، آقای عارف معصومیار، محقق افشار، ستیز، سعادت مالی که مسئول مالی حزب وحدت بود، سلطان‌علی پیمان، معلم بابه، و انجنیر عقیل که حالا در ناوری است. اینها از کسانی بودند که هم در دوران جنگ و هم بعد از آن، در حزب وحدت، در همین راهی که به نام خط مزاری یاد می‌شود، در شمار حامیان مزاری قرار داشتند. در این سال‌های اخیر است که با نوشته‌های آقای مقدسی آشنا می‌شوم و می‌بینم که از منتقدان و مخالفان جنگ بوده و اتفاقاً در این زمینه‌ها نظر هم داشته اند.

از آقای سید جعفر عادلی شناختی نداشتم. فقط در روزهای اخیر است که یک مقدار او را می‌شناسم. در کابل شناخت مختصری که داشتم، در همین حد بود که با بنیاد پیامبر اعظم که یک مرکز فرهنگی بود و کارهای مذهبی انجام می‌داد، ارتباط داشت. این بنیاد در کارته سخی موقعیت داشت و بیشتر با آقای سید هادی کار می‌کرد. در مورد اینکه عضو حرکت اسلامی یا شورای رهبری آن بوده اند، در این اواخر است که از خود ایشان چیزی می‌شنوم. شناختم در همین حد است و متأسفانه مجال این را که بیشتر شناخت داشته باشم، به دست نیاورده ام.

رویش: دوستان ما که در اینجا هستند، مثلاً آقای عادلی، برای من تا حالا معلوم نیست که وقتی از جنگ‌های کابل یاد می‌کنند، به طور مشخص منبع شان برای روایت کردن جنگ‌های کابل، غیر از اینکه حرکتی بوده اند یا در جناح شیخ آصف قندهاری قرار داشتند یا در کنار دولت اسلامی حرف می‌زنند، دیگر چیست. تبلیغات شورای نظار، تبلیغات حرکت اسلامی و شیخ آصف قندهاری و امثال آنها را ما در دوران جنگ داشتیم. همه‌ی اینها تبلیغات جنگی اند که در جریان جنگ به راه می‌افتادند و همپای جنگ دوام داشتند.

خوش‌بختانه، شما نیز، آقای مأمون، در هفته‌نامه‌ی کابل کار می‌کردید. شما می‌دانید که تبلیغات جنگی در آن زمان‌ها چگونه بود. یک نمونه‌اش، مثلاً داستان تسمم مواد غذایی را به یاد دارید که چه چیزی اتفاق افتاد. کودکان ۹ ساله و ۱۰ ساله را، زن‌ها را می‌گرفتند و می‌بردند به آن طرف شهر، متهم می‌کردند و شکنجه می‌کردند تا از آنها اعتراف بگیرند که گویا از طرف مزاری روان می‌شوند که زهر را بگیرند در میوه پیچکاری کنند تا یک زن یا یک دختر تاجیک آن را بخورد و مسموم شود. این داستان به حدی پیش رفت که بالاخره، ده‌ها نفر را در صفحه‌ی تلویزیون و روزنامه‌ها کشاندند تا از آنها اعتراف بگیرند و پخش کنند. تا اینکه یاد شما هست، سید امین فاطمی، که وزیر صحت عامه بود، مصاحبه کرد – شاید دو و نیم یا سه ماه گذشته بود – و در این کنفرانس مطبوعاتی خود یادآوری کرد که تحقیقات ما نشان می‌دهد که هیچ‌گونه اثری از تسمم مواد غذایی وجود نداشته، فقط دو سه مورد نشانه‌ی مشکوک کولرا بوده، بقیه‌ی موارد ناشی از همین آلودگی‌های شهر است.

بعد از آن بود که شما لیلا یلدا را به غرب کابل فرستادید و یک مصاحبه‌ی بسیار مفصل و طولانی با مزاری انجام داد و آن را در دو و دو و نیم صفحه‌ی هفته‌نامه‌ی کابل نشر کردید و به این ترتیب، تمام این غایله پایان یافت. این جزئی از تبلیغات جنگی دوران جنگ بود که خود شما نیز شاهد آن هستید.

من حالا از این دوستان خود می‌پرسم که شما وقتی حرف می‌زنید، واقعاً بگویید که از کدام منبع حرف می‌زنید؟

اول، خاطرات شخصی که روزانه نوشته شده باشد، می‌تواند یک منبع باشد. اینها واقعاً خاطرات روزانه‌ی خود را به عنوان منبع قرار می‌دهند که خود شان شاهد بوده اند؟ خود این خاطرات می‌تواند یک بخشی از حوادث را یادآوری کند. اینکه بگوییم فلانی یا فلانی گفت، حرفی دیگر است.

دوم، مصاحبه‌ یا سخنرانی که منسوب به یک فرد است که در تاریخ مانده، از او یاد می‌کنند و می‌گویند که من این حرف را می‌گویم، باز هم می‌تواند یک منبع باشد.

سوم، شاهد بی‌طرفی که در آن زمان آمده و کتابی نوشته یا گزارشی پخش کرده، می‌تواند یک منبع باشد.

اما حرفی را از قول افواهات و شایعات مطرح کردن، تبلیغات جنگی را دوباره مطرح کردن، حداقل به آگاهی کمک نمی‌کند. فقط جنگ و تبلیغات جنگی را ادامه می‌دهد.

آقای مقدسی که می‌گوید در آن دوران در کابل نبوده است، من پیشتر یادآوری کردم، خوب است از دوستان حزبی خود بپرسد تا برای شان معلومات دهند. من قبلاً سکندر قیام را نگفتم. او رفیق من است، اما همین قدر می‌دانم که در این اواخر موضع او موضع موافق با مزاری نبود. از او که بگذریم، سایر اعضای دعوت اسلامی، بدون استثنا، همه اعضای برجسته‌ی حزب وحدت بودند، از شورای عالی نظارت تا شورای مرکزی تا مقامات کلان این حزب. در ضمن، همه‌ی آنها از حامیان پر و پا قرص مزاری بودند. یعنی اینها همه از کسانی بودند که در همین جناحی قرار داشتند که آقای مقدسی یاد می‌کند که من هم عضوش بوده ام. همه‌ی اینها در حوادث کابل حضور داشته اند. آقای مقدسی بگوید که با همین اعضای حزب خود، با همین کسانی که با ایشان همراه بوده است، چقدر حرف زده است تا وقتی خواسته است از آنها جدا شود، آنها را قناعت دهد تا امروز بگوید که مثلاً آقای شیخ‌زاده یا عارف معصومیار یا محقق افشار یا واثق یا پیمان یا سعادت یا انجنیر عقیل یا معلم بابه چقدر ناحق بوده اند که آقای مقدسی برحق بوده است؟ بعد هم چقدر حرف‌هایش مستند بر همان خاطرات شخصی خود شان است و چقدر را از قول دیگران می‌گویند؟

وقتی اینها از کابل بیرون شده و در کابل حضور نداشته اند، هر چیزی را که حالا می‌گویند، بر اساس برداشتی است که از فاصله‌ی دور انجام داده اند. خود شان می‌گویند که من دیدم جنگ‌ها به نفع مردم نیست، جنگ‌ها صبغه‌ی مردمی یا عدالت‌خواهانه ندارد، من از جنگ بیرون شدم و نخواستم آلوده شوم. بنابراین، ایشان در جنگ طرف هستند یا موضع ضد جنگی دارند. در نتیجه، قضاوت ایشان قضاوت از بیرون و از دور است، نه قضاوت مستقیم و یا کسی که شاهد نزدیک است.

اما من هر حرفی را که می‌گویم، در قدم اول، بر اساس مستندات و روایت شخصی خودم است. من به صراحت می‌گویم که عضو فعال فرهنگی حزب وحدت بودم و خاطراتی که دارم، برگرفته از یادداشت‌های روزانه‌ام اند. اتفاقاً من دوران اول زندگی خود را با خاطرات چه‌گوارا شروع کرده ام. از سال‌های ۱۳۶۵، به سبک چه‌گوارا خاطره‌نویسی را شروع کرده ام. ممکن است سطح نوشته‌هایم ضعیف بوده باشد، اما به همین سبک نوشته ام. بسیاری وقت‌ها چوکات یادداشت‌های روزانه‌ی من از همین نوع بوده است.

یک بخش از این یادداشت‌ها را یک زمان در شماره‌ی اول و دوم «امروز ما» به عنوان «روزشمار حوادث در غرب کابل» می‌نوشتم و نشر می‌کردم. تقریباً سبک نوشته‌هایم همین‌گونه بودند. یک قسمت دیگر را من در «عصری برای عدالت» منتشر می‌کردم که آنها هم به همین سبک بودند. به خاطری که همیشه به صورت روزانه می‌نوشتم. این یک بخشی از کار من است.

دوم، من هر حرفی را که مطرح کرده ام، تمام آنها را به شکل مستند در کتاب خود، در «بگذار نفس بکشم»، نشر کرده ام؛ آنهم در زمانی که تقریباً ۹۰ تا ۹۵ درصد از کسانی که من به آنها استناد می‌کردم، هم زنده بودند و در قدرت، در حکومت حضور داشتند. اتفاقاً یک سال تمام، قبل از نشر، کتابم را به شکل خام و یادداشت‌های اولیه در اختیار کسانی قرار دادم که در حوادث دخیل بودند تا بخوانند و نظر دهند یا در اصلاح و تکمیل آنها مرا کمک کنند. حالا هم به همه چلنج می‌دهم که تمام نکته‌هایی را که من در کتاب خود گفته ام، اگر از لحاظ فاکت یا استنادات خود، حتی یک مورد را هم رد کردند و گفتند این چیزی را که تو مطرح کرده ای، از لحاظ فاکت، دروغ است، من حاضر هستم که آن را پس بگیرم. این یک نکته‌ی مهم است که به آن توجه داشته باشیم.

حالا، جنگی را که اینها از آن یاد می‌کنند، شرح دهم: جنگ اساساً در غرب کابل اتفاق افتاد که خود اینها هم آن را می‌گویند. جنگ در شمالی، در خیرخانه، در پغمان، اتفاق نیفتاده است. آنچه را که ما به نام ویرانی می‌گوییم، در غرب کابل است. یک زمانی آقای فهیم به غرب کابل آمد و در مسجد امام خمینی سخنرانی کرد؛ در ابتدای دوران جمهوریت. اتفاقاً در آن سخنرانی خود، یک نکته‌ی بسیار جالب را یاد کرد. فهیم یک روحیه‌ی عیاری داشت. گفت که من وقتی که از شمال کابل به طرف غرب کابل می‌آیم، به موتروان‌ها و بادی‌گاردهای خود می‌گویم که مرا از سمت سیلو و افشار نبرید، به خاطری که من چشم دیدن این ویرانه‌ها را ندارم؛ چون همه‌ی اینها به دستور ما ویران شده اند. می‌گفت: من همیشه وقتی که از اینجا می‌آیم، می‌شرمم. این حرفی بود که در سخنرانی رسمی خود در مسجد امام خمینی بیان کرد.

غرب کابل صحنه‌ی جنگی است که از کوه تلویزیون، از کوه شیردروازه، از کوه کافرکوه بالای مردم و ساکنان آن فیر می‌شود. اما باید ببینیم مردمی که اینجا هستند، چرا جنگ می‌کنند؟

قبلاً برای شما یادآوری کرده ام که جنگ ما با شورای نظار از کجا شروع شده است: بعد از افشار! به خصوص، مردمی که در غرب کابل وجب به وجب جنگیده اند، به خاطر این است که خاطره‌ی افشار را دارند. ما در ختم جنگ‌های کابل هم سه روز جنگ را داریم و به یاد داریم که حتی در ختم جنگ‌های کابل، سرباز شورای نظار با بی بی سی مصاحبه می‌کند و می‌گوید که ما به خون هزاره تشنه ایم. خوب، شما این خاطره را ببینید و بعد قضاوت کنید که چرا مردم در غرب کابل مقاومت کردند.

یا در آخرین روزها، وقتی مردم فرار می‌کنند، هیلی‌کوپترهای توپدار شورای نظار بر مردمی که در حال فرار هستند، فیر می‌کند و مردم در همین روزها قتل عام می‌شوند. وقتی شما اینها را می‌بینید، برای مردمی که در غرب کابل هستند، کسانی که این صحنه‌ها را می‌بینند که یک نفر و دو نفر نیستند، یک جامعه اند، فکر می‌کنید در برابر شورای نظار، در برابر حرکت اسلامی که آقای عادلی از آن حرف می‌زند، در برابر شیخ آصف محسنی، در برابر سید انوری که در سر کوه تلویزیون نشسته در پهلوی احمد شاه مسعود، در پهلوی سید مصطفای کاظمی که از آنجا فیر می‌کند، چه کار کنند؟ یعنی مردم در اینجا از حیثیت خود، از ناموس خود، از زندگی خود، دفاع نکند، باید شاهد این باشد که افشار بر آنها تحمیل شود؟ این حرف من است.

دوستان من که حرف می‌زنند، خیلی خوب است که حالا، وقتی سی سال از این حوادث فاصله گرفته ایم، یک مقدار منصفانه و عادلانه حرف بزنند. خوب است وقتی حرف می‌زنیم، به قصد عقده‌کشایی، به قصد انتقام و اتهام و افترا حرف نزنیم. به قصد آگاهی حرف بزنیم. حالا من نه می‌توانم احمد شاه مسعود را زنده کنم و نه می‌توانم مزاری را زنده کنم. من نمی‌توانم قربانیان افشار را، قربانیانی را که در غرب کابل بوده اند، زنده کنم: «ما مضی مضی»: آنچه گذشت، گذشت. اما یک کار می‌توانیم و آن اینکه آگاهی را که می‌تواند نسل بعدی ما را کمک کند تا از این فاجعه‌ها جلوگیری کند – همان چیزی که این دوستان ما نیز می‌گویند – این آگاهی را مغشوش نکنیم. چیزی را که می‌دانیم دروغ است، نگوییم. آگاهانه دروغ نگوییم. حداقل به عنوان انسان مسلمان، به عنوان انسانی که به نسل خود، به تاریخ خود، به سرنوشت خود وفادار هستیم، واقعیت‌ها را دروغ نگوییم. خود ما می‌فهمیم که این چیزی را که می‌گوییم، دروغ است.

وقتی آقای عادلی می‌گوید که من در کارته سخی بوده ام، واقعاً می‌فهمد که در کارته سخی و در مجموع غرب کابل چه اتفاق افتاده است. اگر آقای مقدسی در غرب کابل زندگی کرده است، می‌داند که در غرب کابل چه اتفاق افتاده است. اگر نبوده است، می‌تواند برود فیلم‌ها را ببیند، ویرانه‌ها را ببیند، همه‌ی اینها شهادت می‌دهند که در غرب کابل چه اتفاق افتاده است. چه ضرورتی به این دارد که باز هم بیایند و اتهام ببندند که گویا مزاری بوده به عنوان یک فرد که تمام این حوادث را رقم زده و مزاری بوده که در برابر دولت اسلامی ایستاده است و مزاری بوده که در برابر شیخ آصف محسنی ایستاده است، یا مزاری بوده که به تعبیر اینها چون گویا دو کرسی، دو کرسی کلیدی برایش نداده اند، جنگ‌افروزی کرده است.

حداقل این دوستان ما، بعد از سی سالی که از این حوادث گذشته است، بعد از اینکه سی سال از این حوادث فاصله گرفته ایم، اینگونه حرف نزنند، به خاطری که این‌گونه حرف زدن ما را کمک نمی‌کند. هیچ‌گاهی بر آگاهی ما کمک نمی‌کند. فقط عقده‌ها را بیشتر می‌کند. گره‌های کور تاریخی را بیشتر می‌سازد.

رویش: در رابطه با مرتضوی، یک نکته‌ی مهم را به یاد آقای مقدسی بیاورم. من البته کتاب مرتضوی را متأسفانه نخوانده ام. اما آقای مرتضوی در شورای مرکزی و شورای تصمیم‌گیری حزب وحدت بود. یک نکته‌ای را که یاد کنم، این است: در شورای مرکزی حزب وحدت یکی از انتقادات جدی که بر مزاری وارد شد و بعدها نقطه‌ی اتهام بر او قرار گرفت، معرفی شدن جنرال خداداد در پست وزارت امنیت بود. جنرال خداداد کاندید سید رحمت الله مرتضوی است. سید رحمت الله مرتضوی از اعضای شورای اتفاق است. اتفاقاً مامای من داکتر واحد نام داشت، مشاور سید جگرن بود؛ رفیق بسیار تنی جانی ضابط اکبر قاسمی. اینها در اکادمی پولیس بودند. در زمانی که تازه به کابل آمده بودند، من هم به دلیل اینکه او مامایم بود و تا حدی زیاد به همدیگر احترام قایل بودیم، اغلب در جریان کارهای شان قرار داشتم.

سید رحمت الله مرتضوی به پیشنهاد داکتر واحد و ضابط اکبر، جنرال خداداد را به عنوان وزیر امنیت در آن زمان کاندید کرد. اساساً کاندید مزاری کسی دیگر است. بعد، شورای تصمیم‌گیری رأی‌گیری کرد. این کاندید رأی را برد. مزاری به خاطری که شورای تصمیم‌گیری به جنرال خداداد رأی داده بود، از او حمایت کرد. این قصه ماند تا دوران انتخابات حزب وحدت در سال ۱۳۷۳. وقتی انتخابات حزب وحدت تمام شد، مزاری سخنانی دارد با جمعی از مردم. آقای محقق‌زاده را به خاطری یاد می‌کنم که در صحبت‌هایی که مزاری دارد، نام محقق‌زاده را می‌گیرد و به او اشاره دارد. از دیگر حرف‌ها می‌گذریم. مزاری قصه می‌کند و همه چیز را یاد می‌کند و می‌گوید که در آنجا کاندیدای من رأی نیاورد. می‌گوید که جنرال خداداد کاندید من نبود. بعد، من چون شورای تصمیم‌گیری این را تأیید کرده بود، پشت آن ایستادم. سید رحمت الله مرتضوی همانقدر نامرد بود، همین سید خدازده‌ای که من از او یاد می‌کنم، که حتی یک کلمه هم نگفت که این شخص را من کاندید کرده بودم و مزاری قربانی کاندید من شد.

بعد، در درون شورای مرکزی حزب وحدت، در زمان‌های بعدی، سید رحمت الله مرتضوی همان چوب لای چرخ است که تا آخر از او حرف می‌زنیم. در درون شورای مرکزی حزب وحدت، اگر قرار باشد ما با کسانی حرف بزنیم و از آنها بازخواست کنیم، کسانی که حالا شما از آنها یاد می‌کنید، سید رحمت الله مرتضوی یکی از همین افراد است. من سید رحمت الله مرتضوی را راوی نمی‌دانم؛ مدعی می‌دانم. من او را در کنار سید انوری، در کنار سید هادی، در کنار شیخ آصف محسنی، در کنار سیاف می‌گذارم که همه اعضای شورای عالی دولت اسلامی ربانی اند.  هر گاهی که قرار باشد از آن‌ها صحبت کنیم، حرف او را در کنار حرف این افراد، نهایتاً کسانی مانند سید مصطفا کاظمی یا مسعود می‌گذاریم و بعد قضاوت می‌کنیم.

بنابراین، شما از حرف او چیزی نگویید و یک طرفه به قاضی نروید. شما از خود تان بگویید که من این حرف را می‌گویم. شما بروید از آقای شیخ‌زاده که بالاخره مجتهد شما نیز هست، پرسان کنید. از معلم بابه پرسان کنید که رفیق شما است. بپرسید و ببینید که او چه می‌گوید. بالاخره، او که دروغ نمی‌گوید. سعادت مالی چه می‌گوید. انجنیر عقیل چه می‌گوید. این‌گونه نیست که تمام کسانی که تو با آنها راه رفته‌ای، آنها دروغ می‌گویند، تنها سید رحمت الله مرتضوی که معلوم است چه سهم و صفتی دارد و غیر از دشنام دادن، غیر از فحش دادن کاری دیگر ندارد، راست می‌گوید. مرتضوی در درون حزب وحدت معروف بود به «سید نرگاو»، از بس که بدزبان بود. شما یک کلمه حرفی که خشم و خشونت و عصیان در آن نباشد، در سخنرانی‌های سید مرتضوی نمی‌یافتید. حالا من خاطرات او را ندیده ام. اگر خاطرات او را ببینم، می‌توانم بهتر قضاوت کنم.

اگر سید رحمت الله مرتضوی همین حرف را نگفته باشد که جنرال خداداد را من کاندید کردم و بعد، مزاری پای آن ایستاد و حتی دهان خود را باز نکرد که بگوید جنرال خداداد کاندیدای من نبوده است، این آدم دروغ‌گو است و نامرد است.

رویش: آقای عادلی از سید گل آغا یا آغا گل حرف می‌زند و می‌گوید که گویا اینها گفته اند که گویا سید گل آغا در روی دیواری در افشار با خون قربانی نوشته است. از سید عادلی می‌پرسم که در کجا ما این حرف را گفته ایم؟ اولاً، آن حرف اصلاً از «آغا گل» است نه «گل آغا». دیواری است در افشار که وقتی در سال ۱۳۷۲ رفتند، وقتی افشار را بازپس می‌گرفتند، در دیوار یکی از خانه‌ها با خون قربانی نوشته شده بود که «بخند، این یادگار آغا گل است.» کی این را گفته است که این جمله را سید نوشته است یا سید گل آغا نوشته است؟ در کجا این را کسی گفته است؟ آقای عادلی این حرف را از چه منبعی نقل می‌کند؟

بگذارید بگویم که من خودم این موضوع را یادآوری کرده ام. یادم هست. نوشته‌ی خودم از یادم نمی‌رود. من اینقدر غیر مستند یا غیر حرفه‌ای نمی‌نویسم که گویا بگویم خونی که در بغل دیوار نوشته شده است، این را سید نوشته است. این حرف تان را، به هر کسی دیگر که نسبت می‌دهید، حد اقل به من نسبت ندهید.

دوم، وقتی که اینجا مطرح می‌کنید که گویا تنظیمی‌ها آمدند و مزاری برای تنظیمی‌ها گفت که ما هزاره‌ها را از آنجا بیرون کردیم، به خاطر اینکه سیدها در آنجا بمانند یا افشاری‌ها در آنجا بمانند، حرف‌هایی است که به نظر من، خیلی دشوار است که از زبان شما به عنوان کسی که خود را یک آدم روحانی مذهبی هم می‌دانید، قبول کنیم که به این شکل اتهام و افترا بزنید و به افراد دیگر دروغ نسبت بدهید.

از این می‌گذریم. این‌ها حرف‌هایی اند که جدل‌گونه اند و ما را در گفت‌وگوهای ما به نتیجه نمی‌رسانند. من این نکته‌ها را برای شما و برای آقای مقدسی یادآوری می‌کنم. بسیاری از حرف‌ها در رابطه با فاکت‌های تاریخی وقتی که در خط قرار می‌گیرند، معنا می‌یابند. برای من سید رحمت الله مرتضوی، سید هادی، سید انوری یا امثال آنها به عنوان فرد خود شان مطرح نیستند. اینها در خط، وقتی که در یک جبهه قرار می‌گیرند، مطرح می‌شوند. این خط است که برای اینها جبهه خلق می‌کند، نه چیزی دیگر. شما بگویید که در همین خطی که در غرب کابل جبهه ایجاد می‌کند، دو صف خلق می‌کند، در این صف‌، آقای ربانی، در کدام موقف قرار دارد؟ مزاری در کدام موقف قرار دارد؟ سیاف یا شیخ آصف محسنی یا انوری در کدام صف قرار دارند؟ مزاری در کدام صف قرار دارد؟ این را بگویید. بعد از آن است که شما می‌توانید قضاوت کنید و بگویید که خود تان در کدام موقف و جایگاه قرار می‌گیرید.

به همین ترتیب، شما می‌گویید که ربانی آمد در علوم اجتماعی و با مزاری دیدار کرد. این خبر از لحاظ فاکت تاریخی درست نیست و واقعیت ندارد. من برای شما می‌گویم که این فاکت را اصلاح کنید. ربانی در هوتل انترکانتیننتال آمد. به خاطری که رییس جمهور بود. مزاری هم به آنجا رفت. هما‌نجا نقطه‌ی وسط شد. در ابتدا مزاری می‌گفت که ربانی به علوم اجتماعی بیاید. ربانی نمی‌آمد. قرار هم نبود که به عنوان رییس جمهور به علوم اجتماعی بیاید. مزاری هم به ارگ نمی‌رفت. به خاطری که می‌گفت من او را به عنوان رییس جمهور به رسمیت نمی‌شناسم. هوتل انترکانتیننتال به عنوان نقطه‌ی وسط برای هر دوی شان مورد توافق قرار گرفت. جای ملاقات شان هم اینجاست.

اما برعلاوه‌ی این، در همین دوران‌هایی که شما یاد می‌کنید، دیدارهای زیاد دیگری بین افراد مختلف، بین حزب وحدت و شورای نظار و جمعیت اسلامی جریان دارد. صدیق چکری از جمله‌ی کسانی است که در هیأت‌های دولت ربانی رفت و آمد دارد. این هیأت‌ها بارها رفت و آمد کرده اند. من در این اواخر صحبتی با ییلاقی داشتم که او با اکبرخان نرگس با خود احمد شاه مسعود در خانه‌ی حاجی عزیز که قراردادی وزارت دفاع است، در کنار سینما بهارستان، ۲۱ روز جلسه می‌کنند و موضوع حرف شان نیز بیشتر همین طرح چهارجانبه‌ای بود که مزاری یاد می‌کرد و می‌گفت باید توازن قوا ایجاد شود و حکومت چهارجانبه‌ای که از چهار قوم نمایندگی کند، با مشارکت نمایندگان سیاسی چهار قوم ایجاد شود. در این جلسات، از طرف مزاری، بیشتر حرف‌ها را اکبر خان نرگس می‌گوید. از آن طرف مسعود است که گپ می‌زند. این دیدارها در خانه‌ی حاجی عزیز صورت می‌گیرد. یاد می‌کنند و می‌گویند که ما ۲۱ روز صحبت کردیم، شبانه گپ می‌زدیم. می‌گویند که قرار بود در ختم این جلسات، در سیلو، در خانه‌ی ییلاقی، مسعود بیاید با مزاری دیدار کند. ییلاقی می‌گوید که من غذا هم آماده کرده بودم. بعد، از طرف مسعود در لحظه‌ی آخر احوال دادند که آمر صاحب در خواجه‌ بهاءالدین رفته و جلسه دارد؛ این قرار بماند برای یک روز دیگر. بعد از آن جنگ‌ها اتفاق افتاد و این رابطه قطع شد.

شما از دیدارهای دیگری که حرف می‌زنید، از قرارهایی که حرف می‌زنید که گویا بین حزب وحدت و حزب اسلامی صورت گرفته است، اینها هیچ‌کدام شان مستند نیستند. من برای شما می‌گویم. تعهدات یا قرارهایی که حزب وحدت با دولت ربانی دارد، خیلی پیچیده‌تر و جدی‌تر است تا قراردادها و پیمان‌هایی که با حزب اسلامی دارد. پیمان‌هایی که با حزب اسلامی دارد، بعد از افشار است که منعقد می‌شود. پیش از آن نیست. پیش از آن، حزب وحدت قرارها و پیمان‌های خود را با دولت ربانی دارد. تمام تلاش‌های حزب وحدت این است که اگر بتوانیم در کنار دولت ربانی توازن قوا ایجاد کنیم به نفع شکستاندن انحصار قدرت در افغانستان تمام می‌شود. حتی طرح حزب وحدت برای رسمیت مذهب جعفری در آن زمان بیشتر در جناح آقای ربانی است که با مخالفت مواجه می‌شود. آقای ربانی دو خواست مزاری را می‌پذیرد. هم خواست مشارکت در تصمیم‌گیری و هم تعدیل واحدهای اداری را. اما بحث رسمیت مذهب جعفری را قبول نمی‌کند. می‌گوید کسان دیگری که با ما هستند، اینها قبول نمی‌کنند. اینها حساسیت خلق می‌کنند. به همین دلیل، دولت ربانی قبول نمی‌کند تا اینکه بالاخره، حزب وحدت خواست‌های خود را می‌برد نزد حکمتیار. حکمتیار تمام این خواست‌ها را قبول می‌کند. آقای محقق کابلی، حامل این پیام است. این پیام حدود بیست و پنج یا بیست و یک روز، قبل از فاجعه‌ی افشار، نزد حزب وحدت باقی می‌ماند، در حالی که حکمتیار آن را امضا کرده است. بعد از اینکه فاجعه‌ی افشار اتفاق می‌افتد، حزب وحدت آن را امضا می‌کند و وارد پیمان با حزب اسلامی می‌شود.

اینها بحث‌هایی اند که از لحاظ استنادات تاریخی باید آنها را جست‌وجو کنید. بیان این سخن‌ها هیچ چیزی را از لحاظ واقعیت‌های تاریخی در آن زمان تغییر نمی‌دهند. به خاطری که هم حزب اسلامی، هم شورای نظار و هم حزب وحدت، به حد کافی در آن زمان، در برابر همدیگر حرف زدند و مصاحبه کردند، دلیل آوردند و گفتند که چرا ما با همدیگر جنگیدیم؛ چرا شورای هماهنگی ایجاد شد؛ چرا دوستم از پهلوی دولت جدا شد؛ اینها همه حرف‌های کلانی اند که بارها و به صراحت در مورد شان سخن گفته شده است.

من برای شما می‌گویم که مزاری هیچ‌گاهی کتمان نکرد که در طرح شورای هماهنگی چه نقشی داشت. آوردن دوستم، به عنوان چهره‌ی برجسته‌ای که آن زمان حکمتیار از او به عنوان ملیشیای کمونیست یاد می‌کرد و قراردادن او در کنار گلبدین حکمتیار که یک چهره‌ی ایدئولوژیک اسلامی بود و می‌گفت که اگر قرار باشد بیست و پنج سال در کابل بجنگم و تا یک ملیشه در کابل باشد به جنگ خود دوام می‌دهم، کار آسانی نبود. مزاری نشان می‌داد که از لحاظ نفوذ و قدرتی که در استدلال خود در بین اینها داشت، در چه موقفی قرار داشت که می‌توانست این دو را به هم یکجا کند و این‌گونه محوریت خلق کند.

مزاری این حرف‌ها را بسیار به صراحت بیان می‌کرد و هیچ‌گاهی هم کتمان نمی‌کرد. حرف‌های دیگری در مورد اینکه نورالله عماد چه گفته است، روابطی که مسعود با حکمتیار داشته است، جریانی که در حوادث بین حزب وحدت و شورای نظار در داستان چنداول اتفاق افتاده است، همه‌ی اینها را مزاری در سخنرانی‌های خود در زمانش بیان کرده است. اینگونه نیست که این حرف‌ها را حالا من بیان کنم یا «امروز ما» یا «عصری برای عدالت» آنها را جعل کرده باشد.

حرف‌های عادلی و مقدسی از جنس حرف‌هایی است که صرفاً مطرح می‌کنند و هیچ‌کدام آنها منبع و مرجعی ندارند که به آن استناد کنند.

رویش: ادعاهایی که آقای مقدسی یا آقای عادلی می‌گویند، متأسفانه از جنس حرف‌هایی اند که چون غیر قابل پیمایش هستند، نمی‌شود آنها را رد یا تأیید کرد. به خاطری که فقط ادعا می‌کنند. مثلاً می‌گویند که نیروهای حزب اسلامی در چنداول یا افشار یا اکادمی پولیس جابجا شده بودند. به کتاب سید رحمت الله مرتضوی استناد می‌کنند؛ اما من چون کتاب او را نخوانده ام و به آن دسترسی ندارم، نمی‌توانم در مورد چیزی که نخوانده ام، حرف بزنم. اما گفتم که خود آقای مرتضوی برای من طرف قضیه است. یعنی من آقای مرتضوی را در حد آقای ربانی و شیخ آصف محسنی و سید انوری و امثال آنها می‌بینم که به عنوان مدعی مطرح اند نه به عنوان کسی که او را قاضی بی‌طرف بدانم. اما حرف‌هایی را که به آن استناد می‌کنند، همه دروغ و غیر واقعی اند. مثلاً شورای هماهنگی بعد از افشار و بعد از جنگ دارالامان و بعد از آن است که جنرال دوستم به عنوان کفیل ریاست جمهوری می‌آید به جای آقای ربانی و می‌آید به غرب کابل به دیدار مزاری. همه‌ی اینها در سال ۱۳۷۲ است. جنرال دوستم به دیدار مزاری می‌آید و در اینجا طرح همسویی جنبش و حزب اسلامی به میان می‌آید و اینکه جنرال دوستم با گلبدین حکمتیار وارد گفت‌وگو شود. بعد از آن طرح شورای هماهنگی ریخته می‌شود که در ۱۱ جدی سال ۱۳۷۲ جنگ شورای هماهنگی اتفاق می‌افتد. این بحث‌ها با داستان چنداول و داستان افشار و اینها هیچ ارتباط ندارد. بحث اینکه نیروهای حزب اسلامی آمده است در چنداول و افشار و اکادمی پولیس، از حرف‌های افسانه‌گونه‌ای است که اصلاً پهلو به پهلو چیده نمی‌شوند چه رسد به اینکه بین آنها رابطه‌ای ایجاد شود.

حالا اینکه سید مرتضوی چه گفته است، هر چه باشد، از جنس همان حرفی است که گفتم هیچ‌کدام پایه و اساس ندارد و از سر عقده و تهمت و دروغ بیان می‌شود. این حرف‌هایی را که سید عادلی در مورد تورن‌جنرال سید بلیغ می‌گوید، من در کتاب خود یادآوری کرده ام که وقتی فاجعه‌ی افشار اتفاق افتاد، این نامه دست به دست می‌شد؛ اما نگفته ام که این نامه را من یا مزاری یا کسی دیگر به دست آورد یا برای کسی داد. گفته ام که این نامه این قدر تأثیر گذاشت. این نامه را که من یاد می‌کنم، دقیقاً در روزهای بعد از افشار بود. این را که چه کسی این نامه را آورد، این نامه منبع آن کی بود، چگونه این نامه می‌آید از سید بلیغ به آدرس سید انوری و در آنجا از کسی به نام سید گل آغا یاد می‌شود که حامل نامه است و این حرف‌ها، اینها همه در همان نامه اند. این نامه در همان زمان پخش شد بین مردم. من هم به این نامه استناد می‌کنم و می‌گویم که چرا در افشار هم‌چون حوادث اتفاق افتاد. بعد از آن، داستان خیانت در افشار مطرح می‌شود. بحث خیانت سیدهای سنگلاخ یا امثال آنها مطرح می‌شود.

بحث دیگری را که آقای عادلی و مقدسی یک مقدار زیاد در مورد آن حرف می‌زنند، خیلی جالب است. من چون شنیده ام که اینها چقدر زیاد در مورد آن گپ می‌زنند، دوست دارم که باز هم هر چه دارند، بگویند. من هم این داستان را برای تان می‌گویم.

کوتی گانی، به نام زندانی که آقای مزاری خاینین افشار را در آن نگهداری می‌کرد، خیلی مشهور بود. اینها هم در صحبت‌ها و سخنان خود از آن یاد می‌کنند و ادعا می‌کنند که گویا در کوتی گانی سگ‌ها را بر زندانی‌ها رها می‌کردند و سگ‌ها زندانی‌ها را تکه تکه می‌کردند و حرف‌هایی دیگر مثل این.

من نمی‌دانم که اینها اصلاً کوتی گانی را از نزدیک دیده اند یا نه. کوتی گانی در غرب کابل است. اتفاقاً من خودم شخصاً در کوتی گانی رفته ام. به خاطری که یک شخص به نام انجنیر سید حمزه، از نصری‌های ککرک غزنی که یک آدم بسیار ولایت فقیهی بود، یک مدت را در شولگر بود، در کابل بود، او از اول تا آخر قوماندان همین کوتی گانی بود. کوتی گانی مشهور بود به زندانی که خاینین افشار در آن نگهداری می‌شد.

اتفاقاً تا ۲۳ سنبله‌ی سال ۱۳۷۳ این زندان مربوط به حزب وحدت است و شورای مرکزی و شورای عالی نظارت حزب وحدت، به طور مداوم، به دلیل همین که خاینین افشار در آن نگهداری می‌شد و گپ‌های زیادی در مورد آنها گفته می‌شد، هیأت می‌فرستاد و دایم آن را بررسی می‌کرد. حتی یک داستان جالب را آقای بلاغی یاد می‌کند از قول داکتر هدا که اینها رفته بودند برای آقای خامنه‌ای در ایران شکایت کرده بودند که در زندان مزاری، گویا برای سیدهایی که در آنجا زندانی بوده اند، کدام کسی در جریان شکنجه گفته است که بی بی فاطمه‌ی زهرای تو هم نمی‌تواند تو را از دست من نجات دهد. بعد، خامنه‌ای در جریان دیدار این هیأت حزب وحدت، گلایه‌کنان می‌گوید که کار مزاری به جایی رسیده است که در دربار او، به بی بی فاطمه‌ی زهرا دشنام داده می‌شود. این حرف را خامنه‌ای به عنوان یک گلایه مطرح کرده بود. این حرف دوباره می‌آید و در کابل مطرح می‌شود و در شورای مرکزی حزب وحدت تصمیم گرفته می‌شود که هیأتی برود و ببیند که در این زندان چه می‌گذرد.

در حالی که این زندان توسط کسی به نام انجنیر سید حمزه که گفتم از آدم‌های بسیار جدی ولایت فقیهی و از نصری‌های سابق حزب وحدت است، اداره می‌شود. من وقتی که رفتم، به قصد این نرفتم که زندان کوتی گانی را ببینم. به قصد این رفتم که انجنیر سید حمزه رفیق من است و نصری است و مرا دعوت کرده بود تا به دیدنش بروم و با هم قصه کنیم و گپ بزنیم.

به هر حال، من رفتم و چند اتاق را که در کوتی گانی بود، دیدم. من همچنانکه گفتم، به قصد دیدار کوتی گانی نرفته بودم. اصلاً به زندان و اتاق‌های آن کاری نداشتم. به قصد این رفته بودم که مهمان سید حمزه بودم. رفتم و اتفاقاً قورمه‌ی کچالو پخته بود. یک لحظه‌ای با هم بودیم و صحبت کردیم. من چیز خاصی را از کوتی گانی ندیدم. بعد هم، پس از ۲۳ سنبله، مدتی اندک تا ۳ و ۴ میزان جنگ بود که در این دوران نمی‌دانم چه چیزهایی اتفاق افتاد. بعد، این منطقه تماماً در دست حرکت اسلامی بود و از کنترل حزب وحدت بیرون بود. تا زمانی که دوباره حزب وحدت بر این مناطق مسلط شد، یک دوره‌ی بسیار طولانی گذشت. در تمام این مدت، این مناطق در کنترل حرکت اسلامی قرار داشت.

پس از آن‌هم، غرب کابل سراسر عرصه‌ی جنگ بود و در دوران جنگ، من واقعاً نمی‌دانم که در کوتی گانی چه کسی زندانی بود، چه کسانی نگهداری می‌شدند، چه چیزی در آن اتفاق می‌افتاد که من از آن‌ها هیچ چیزی نمی‌دانم. از آن پس هم، اگر کسی از کوتی گانی بیرون شده و خودش قصه کرده که من در کوتی گانی شاهد چنین چیزی بوده ام، من چیزی نمی‌دانم و حاضرم معلوماتم را اصلاح کنم.

اما می‌دانم که کوتی گانی در دوران حزب وحدت به جایی مشهور بود که در آن خاینین افشار نگهداری می‌شد. همان سیدهایی که من نام شان را گرفتم، سید مامور و سید شریف و سید یونس و غرجی و قوماندان واحد و امثال آنها در همین کوتی گانی نگهداری می‌شدند. اتفاقاً مسوول تحقیق و پیگرد دوسیه‌های آنها نیز کلاً کسی بود به نام انجنیر سید حمزه، از ککرک غزنی.

به هر صورت، داستان‌هایی که از این جنس هستند، تمام آنها اگر یک مقداری با واقع‌بینی بررسی شوند و کنار هم چیده شوند، ما را به درک حقایق و واقعیت‌ها کمک می‌کنند و نزدیک می‌سازند. من در پی این نیستم که از مزاری یا از غرب کابل با کتمان واقعیت‌ها دفاع کنم. من چون خودم را طرف قضیه می‌دانم، در اینجا نیز کسی نیستم که بگویم من بی‌طرف هستم. من کاملاً طرف قضیه هستم و در حقیقت خود را مدعی احساس می‌کنم. می‌گویم من اینجا هستم. اگر حمله‌ای بر غرب کابل صورت می‌گیرد، من دفاع می‌کنم، اگر ادعایی است، من این ادعا را جواب می‌گویم، اگر از جنگ غرب کابل سخنی به میان می‌آید، از این سخن حرف می‌زنم، آن را توجیه می‌کنم، از آن دفاع می‌کنم.

درست است که این دوستان ما می‌گویند که اینها توجیه کردند، جنایت اتفاق افتاد، یا هرچیزی دیگر از این جنس، اینها همه سخن دشمنان مایند که ما برای شان حق می‌دهیم. اینکه اینها می‌گویند در جبهه‌ی اینها کودکان حضور داشتند، بلی، من این را در کتاب خود نوشته ام و کانتکست و زمینه‌هایی را برشمرده و روشن ساخته ام. من می‌گویم که مقاومت غرب کابل چگونه شکل گرفته و چگونه هست. من از صادق سیاه در غرب کابل یاد کرده ام. من از داستان سید رحمت الله مرتضوی و امثال آنها یاد می‌کنم تا بگویم که حوادث و تحولات در غرب کابل به گونه‌ای انکشاف کرده بود که اغلب مسایل از کنترل افراد بیرون بود. افرادی که تصمیم می‌گرفتند نشیمن‌گاه سید رحمت الله مرتضوی را دست کنند، کسانی نبودند که شورای مرکزی حزب وحدت یا من یا سید عادلی ارکست یا مدیریت آن را در دست داشته باشیم. اینها کسانی بودند که خود شان می‌دانستند چه دارد اتفاق می‌افتد. هزاران نفری که می‌آمدند در تظاهرات اشتراک می‌کردند، هزاران نفری که می‌آمدند با شورای مرکزی حرف می‌زدند، اینها بودند که مقاومت غرب کابل را شکل می‌بخشیدند.

رویش: حالا اگر اجازه باشد، بگذارید سوال خودم را از این آقایان مطرح کنم. شما سوالات اینها را گرفتید، اما سوالات مرا نگذاشتید که مطرح کنم. من می‌خواهم سوال‌های خودم را مطرح کنم تا اگر برنامه احیاناً پایان پیدا کرد، سوال‌‌های من هم مطرح شود. فکر می‌کنم این سوال‌ها کمک می‌کند تا زمینه‌ی بحث ما بیشتر روشن شود.

دوست دارم از آقای مقدسی بپرسم که وقتی نوبت شان رسید، حد نسبت خود را با حزب وحدت به عنوان یک فرد، بیان کنند و بگویند که در حزب وحدت، از آدرس دعوت اسلامی، اینها چه جایگاهی داشتند؟ در دوران جهاد در کجا بودند؟ اینکه حالا لقب جنرال برای خود دارند، این لقب را از کجا گرفته اند؟ جنرال کجا بوده اند؟ در کجا جهاد کرده اند؟ چقدر مجاهد و سرباز زیر فرمان شان بوده است؟ پوسته‌ی شان در کجا بوده است؟ در دعوت اسلامی چه نقش و جایگاهی داشته اند؟ در حزب وحدت چه نقش و جایگاهی داشته اند؟ و حالا از کدام موقف حرف می‌زنند؟

از آقای عادلی دو سوال دارم که اگر جواب دهند مرا در فهم برخی مسایل کمک می‌کنند: یکی، قصه‌ی داکتر صادق مدبر را بگویند که بعد از ۲۳ سنبله به شمال کابل رفت و دوباره با جمع زیادی از هزاره‌ها به غرب کابل برگشت و حرکت اسلامی، در واقع به هزاره و غیر هزاره تقسیم شد؛ داستان آن چه بود؟ به نظر شما چه چیزی در حرکت اسلامی اتفاق افتاد که داکتر صادق مدبر دوباره برگشت؟ ما در غرب کابل، آن را به عنوان اتحاد دوباره‌ی هزاره‌ها در برابر چهره‌های خاینی که احساس می‌کردیم به عنوان واسطه‌های دروغین در بین هزاره و دربار یا در نظام استبدادی و غیر مردمی نقش بازی می‌کردند، می‌دیدیم. به همین خاطر بود که از آمدن داکتر صادق مدبر استقبال کردیم. قصه‌ی آن را هم در کتاب خود یادآوری کرده و گفته ام که در مسجد امام خمینی با آهنگ داوود سرخوش از داکتر صادق مدبر استقبال کردیم. دوست دارم این قصه را از زبان شما بشنوم.

دوم، در این اواخر، سید علی جاوید یک قصه‌ی بسیار تکان‌دهنده را در مورد مشتاق بیان کرد. واقعاً این هم داستان بسیار جالبی را در رابطه با نقش شیخ آصف محسنی قندهاری یا در رابطه با وضعیت درونی حرکت اسلامی بیان می‌کند که نشان می‌دهد جریان حرکت اسلامی چگونه آمده از یک جریان مذهبی، یک جریانی که تحت رهبری آقای محسنی بالاخره به یک جریانی تبدیل می‌شود که صف‌بندی‌های آن آشکار می‌شود. مثلاً آدم‌هایی مثل صادق مدبر و فیاض و اینها می‌آیند به صورت مشخص در خط آنچه که ما به عنوان خط سرنوشت سیاسی و اجتماعی جامعه‌ی هزاره می‌گوییم، قرار می‌گیرند. این به معنای آن نیست که اینها ضد شیعه یا ضد سید می‌شوند؛ بالعکس، اینها در حقیقت آگاهی سیاسی و اجتماعی خود را می‌یابند که دیگر فریب کسی مثل محسنی را نمی‌خورند. فریب کسی مثل سید فاضل را نمی‌خورند؟ دوست دارم قصه‌ی سید جاوید و مشتاق را نیز بیان کنند.

رویش: تشکر می‌کنم از آقای مقدسی که نطق غرایی را در اینجا ارایه کردند. مشکل آقای مقدسی متأسفانه همین است که فاقد یک دید تاریخی، حتی نسبت به خود هستند. چون نمی‌دانند، از خود شناخت ندارند و از تاریخ خود شناخت ندارند، از عقده و کینه‌هایی حرف می‌زنند که آن عقده و کینه‌ها فقط روی زبان شان می‌چرخد.

کینه و نفرت نژادی همین چیزی است که شما حالا بیان می‌کنید. اگر می‌خواهید که هزاره‌ها به عنوان شهروندان خوب، به عنوان شهروندان سازگار با ملت افغانستان وارد تاریخ شوند، خوب است نگاه خود را یک مقدار اصلاح کنید. تعبیراتی که شما استفاده می‌کنید که گویا «گلبدین نواسه‌ی امیر عبدالرحمن»، یا «گلبدین یک فاشیست»، یا «پشتون هزاره‌ها را قتل عام کرده است»، همه‌ی اینها نفرت‌های نژادی اند. تاجیک یا پشتون یا ازبیک یا هزاره همدیگر را قتل عام نکرده اند. این همان سخنی است که مزاری در طول دوران جنگ‌های کابل می‌گفت و تأکید می‌کرد که ما باید حساب اقوام را از حساب افراد جدا کنیم. این امیر عبدالرحمن است که مردم را قتل عام کرده، نه پشتون. این مسعود است که در افشار قتل عام کرده، این ربانی است که علیه مردم فتوای جهاد می‌دهد و جنگ می‌کند، نه تاجیک. می‌گوید که کینه و نفرت در بین مردم ایجاد کردن، نفاق در بین ملیت‌ها ایجاد کردن، این خیانت است، دشمنی است.

شما در تمام سخن‌های مزاری، یک کلمه حرف نمی‌شنوید که در آن نفرت باشد، اهانت باشد، تهمت باشد. یک کلمه حرف که حامل این چیزها باشد، اگر پیدا کردید، من برای شما حق می‌دهم که اینگونه بی‌پروا سخن بگویید. مزاری از انحصار بیزار بود؛ انحصار قدرت. آقای ربانی ممثل انحصار قدرت است. آن چیزی که شما به عنوان مشروعیت می‌گویید، این مشروعیت، مشروعیت گورنر هوس پشاور است. مگر نه؟ بر اساس همین مشروعیت، مجددی آمد و دو ماه رییس اداره‌ی عبوری بود. آقای ربانی آمد و چهار ماه باید می‌بود، بعد، باید رها می‌کرد؛ اما رها نکرد. چرا؟ به خاطری که احمد شاه مسعود با زور قدرت آمده بود. قدرتی را که فکر می‌کرد این‌همه دیر توسط پشتون انحصار شده است، باید بعد از این در انحصار تاجیک باشد که او خود را ممثل آن احساس می‌کرد.

مزاری در یک صحبتی که با فاروق اعظم دارد، عین حرف را یاد می‌کند. فاروق اعظم گلایه می‌کند و می‌گوید که شما در جبل السراج پشتون‌ها را حذف کردید. مزاری می‌گوید که نه، ما شما را حذف نکردیم. ما خواستیم که انحصار قدرت را، انحصار پشتون بر قدرت را برداریم. بعد، فاروق اعظم می‌گوید که شما بروید در حکومت ربانی ببینید که پشتون‌ها چقدر سهم دارند. ببینید که اینها چقدر انحصار کرده اند. مزاری می‌گوید که من خندیدم و گفتم که خدا این ربانی را بزند که در دو سال و پنج ماه حکومت خود کاری کرده که روی دو صد و پنجاه سال حکومت شما را شسته است. می‌بینید که چه می‌گویم: مزاری از انحصار قدرت بیزار بود.

مأمون: آقای رویش، در حکومت ربانی، ده کرسی وزارت برای هزاره‌ها و شیعیان داده شده بود. در کتاب مرتضوی و اینها آمده است.

رویش: آفرین، آقای مأمون. نکته‌ی بسیار قشنگی را شما بیان می‌کنید. این داستان، موضوع سخنی است که من اتفاقاً پریروز در مراسمی که در مالموی سویدن بود، یادآوری کردم. داستان مربوط به حذف تاریخی هزاره‌ها و نمایندگی دروغین یا واسطه‌گری دروغین از هزاره‌ها در حکومت است. داستان حذف مربوط می‌شود به دوران امیر عبدالرحمان که صد سال، حالا می‌گوییم که یک صد و سی سال قبل، با قتل عام هزاره‌ها که می‌گویند ۶۲ درصد بود، آغاز شد. شما اگر سراج‌التواریخ را بخوانید و گزارش‌های رسمی دربار را ببینید، می‌فهمید که این رقم یا آمار قتل‌عام بالاتر از ۹۰ تا ۹۵ درصد از نفوس هزاره‌ها را در آن زمان شامل می‌شود. اینکه امروز هزاره‌ها از ژنوساید یاد می‌کنند، این ژنوساید چیز کوچکی نیست.

تنها یک قلم در منطقه‌ی حجرستان و ارزگان ۴۰۰ هزار خانوار، قلع و قمع و نابوده شده که هیچ اثری از آن‌ها باقی نمانده است. این ۴۰۰ هزار خانوار را در نظر بگیرید، اگر هر خانوار را تنها شش نفر به طور متوسط حساب کنید، دو میلیون و چهار صد هزار انسان می‌شود. در حالی که در کتاب نژادنامه‌ی افغان، فیض‌محمد کاتب در سال ۱۹۲۴، نفوس افغانستان را در مجموع پنج میلیون و چهار صد هزار می‌نویسد و نفوس پشتون را در آن زمان که سی سال بعد از جنگ است و تعداد زیادی از ناقلین آمده و در مناطق مختلف جابجا شده اند، به حساب خانوار آن، سه صد هزار خانوار می‌گوید که به گفته‌ی او این قوم پشتون که این مقدار نام بر خود گذاشته و طبل انانیت می‌زنند، بیشتر از سه صد هزار خانوار در سراسر افغانستان تمکن و قرار ندارد.

سه صد هزار خانوار را شما باز هم هر خانوار را شش نفر حساب کنید، هجده لک یا نهایتاً دو میلیون نفر می‌شود. دقت کنیم که این گزارش مربوط سی سال بعد از شکست و قتل عام هزاره‌ها ارایه می‌شود. تصور کنید که نفوس پشتون پیش از جنگ چقدر بوده و نفوس هزاره یا نفوس غیر پشتون چقدر بوده و در جریان این جنگ چقدر هزاره قتل عام شده که تنها یک قلم آن در حجرستان چهار صد هزار خانوار است که گم و دود شده است. در حالی که این رقم را شما ببرید در دای‌زنگی، در غورات، در غوربند، در بهسود، در سایر مناطق، بعد می‌بینید که وضعیت هزاره که از آن سخن می‌گوییم، از چه قرار بوده است.

یک سخنی دیگر از امیر حبیب الله در دربار داریم که می‌گوید تا حالا سیاست افغانستان چهار رکن و چهار پایه داشته است. منظور پشتون و تاجیک و ازبیک و هزاره است. بعد می‌گوید که من یک رکن آن را به کلی پاک و حذف می‌کنم. یعنی هزاره را. دیگر این رکن نیست. و این رکن حذف می‌شود؛ اما واسطه‌گری یا نمایندگی دروغین هزاره در سیاست باقی می‌ماند که همین نمایندگی مذهبی از هزاره است.

مأمون: منظور شما سیدها است.
رویش: آفرین. این نقش را نه تنها سیدها، بلکه همه‌ی شیعیان غیر هزاره بازی می‌کنند. اما دقت کنید که این‌ها که ما می‌گوییم، افراد اند. سیدهایی که ما می‌گوییم سرنوشت مشترک اجتماعی با هزاره دارند، نیست. شما افرادی از سیدها دارید که این افراد سید اند که می‌روند از هزاره نمایندگی می‌کنند. افراد اند. شما در جامعه‌ی سید بلخی را دارید که در آخرین لحظات زندگی، پیش از اینکه می‌میرد، می‌گوید که درد درد قوم است. شما در این جامعه صدها و هزاران سید دیگری دارید که درد و فقر و محرومیتش بیشتر از من است.

در دوران مزاری که می‌آیید، او هم سیاست حذف هزاره را پایان می‌دهد که هزاره باید بیاید و حضور و مشارکت پیدا کند و هم نمایندگی دروغین از هزاره را پایان می‌دهد. مزاری است که می‌گوید هزاره باید در چهار رکن مشارکت داشته باشد: هم باید مشارکت فزیکی داشته باشد، یعنی خودش باشد؛ هم باید مشارکت در صدا باشد یعنی سخن داشته باشد؛ هم مشارکت در تصمیم‌گیری باشد؛ و هم مشارکت در عمل.

آقای ربانی ممثل سیاست جدیدی در حذف هزاره است؛ اما باز هم متأسفانه همان سنت تاریخی نمایندگی مذهبی در چهره‌های سیدها یا شیعیان غیر هزاره می‌آیند و در دربار ربانی به نمایندگی از هزاره نقش بازی می‌کنند. اینها افراد اند. شما در کنار حزب وحدت، در کنار مزاری، باز هم سیدهای زیادی دارید که ارکان بزرگ حزب وحدت اند. هاشمی سید است که قوماندان قول اردوی حزب وحدت است. سید علا رییس ارکان حزب وحدت است. همین سید حمزه را که یاد کردم، کوتی گانی را اداره می‌کند. سید علی محرم راز مزاری است. هاشمی مسوول دارالانشای حزب وحدت است. سید محمد سجادی مشاور و محرم راز مزاری است. افراد زیاد دیگری هم هستند که در کنار مزاری و در حزب وحدت حضور دارند. اینها را نمی‌گوییم که همه رفته اند و درباری اند. اینهایند که از سرنوشت تاریخی هزاره دفاع می‌کنند.

اینجا شما سرنوشت اجتماعی و سیاسی را از افراد جدا می‌کنید. در دوران جمهوریت آنچه اتفاق افتاد، این بود که همین نمایندگی دروغین، از چهره‌های غیر هزاره کاملاً به چهره‌های هزاره انتقال یافت. آقای خلیلی و آقای محقق و آقای دانش و خیلی کسانی دیگر همه نماینده‌های فیک و دروغینی اند که همه‌ی آنها حق را به امتیاز تبدیل کردند و حق سیاسی و شهروندی هزاره را به کرسی تقلیل دادند و به خاطر آن بین خود جنگیدند. دیگر چه فرق است بین اینها و آنهایی که در طول صد سال حاکمیت‌های ضد هزاره از هزاره نمایندگی می‌کردند، ولی هزاره را در حاشیه راندند؟

مزاری در حقیقت می‌خواست که هزاره مشارکت معنادار در سیاست داشته باشد. این همان حرفی است که متأسفانه آقای مقدسی یا آقای عادلی برای فهم آن خیلی باید نگاه خود را تغییر دهند. باید زیاد مطالعه کنند. تحقیق کنند تا نگاه خود را تغییر دهند. به خاطری که نگاه اینها همچنان برده‌منشانه است. اینها نگاه ذلیلانه دارند. اینها فکر می‌کنند که وقتی آقای ربانی دست خود را روی سر شان کشیده است، یکی دو سه نواله برای شان داد، همه چیز پایان یافته است. در حالی که مزاری می‌گفت: نه. می‌گفت: ما کرسی نمی‌خواهیم. می‌خواهیم در تصمیم‌گیری شریک باشیم.

شما قصه‌ی آقای چکری را، مخصوصاً از زبان آقای داکتر شاه‌جهان بشنوید که خودش در همان جلسه بوده است. اینها در هیأتی آمده بودند با متاع خیلی بیشتر از آنچه شما می‌گویید. اینکه شما می‌گویید پنج کرسی و ده کرسی، او خیلی بیشتر از این‌ها هم آورده بود. اما آقای مزاری در آنجا به چکری می‌گوید که برای ربانی بگویید که تو بسیار حاتم‌بخشی می‌کنی. اگر اینقدر حاتم‌بخشی کنی و اینقدر که برای ما می‌بخشی، اینقدر هم برای حرکت اسلامی می‌بخشی، برای خودت چه می‌ماند؟ بعد می‌گوید که برای ربانی بگو که تو چند یکه‌ی ملک هستی  و تو خود را چه احساس می‌کنی که این چیزها را برای دیگران می‌بخشی؟ می‌گوید که ما هیچ کدام اینها را نمی‌خواهیم. ما می‌خواهیم در همان‌جایی باشیم که آنجا تصمیم گرفته می‌شود.

بحث مزاری بحث تصمیم‌گیری است. مزاری می‌خواهد حرف بزند. مزاری می‌خواهد از مردم نمایندگی کند. مزاری اگر سید فاضل یا سید مصطفای کاظمی یا خلیلی یا هر کسی را می‌فرستد، به قصد این است که می‌گوید اینها نماینده‌های مردم اند. می‌‌روند گپ می‌زنند؛ اما اینها هیچ‌کدام شان حق مردم را تمثیل نمی‌کنند. حق مردم وقتی تمثیل می‌شود که نظام عادلانه ایجاد شود.

شما بروید سخنرانی‌های مزاری را بشنوید که مزاری وقتی از نظام حرف می‌زند، از مشارکت چهارجانبه یا چهارقومی حرف می‌زند، از تعدیل واحدهای اداری حرف می‌زند، از انتخابات حرف می‌زند، از حق زن، از حق مشارکت زن، از حق تعیین سرنوشت زن حرف می‌زند، در آن زمانی که آخوندهایی از جنس ربانی اصلاً دهان شان می‌سوزد که از زن سخن بگویند، آن زمان است که می‌فهمید که مزاری کی هست یا در آن زمان چه می‌گفته است.

این است که می‌گویم آقای مقدسی و آقای عادلی برای فهم این مسایل یا حتی درک کردن اینکه مزاری چه می‌گفته یا چه می‌کرده است، واقعاً باید به اصطلاح هزاره‌ها شش هفت مرتبه دهان خود را با نمک یا آب نمک‌دار تر کنند و بشویند تا بیایند از این چیزها گپ بزنند.

فهمیدن و گفتن این حرف‌ها بسیار خون دل می‌خواهد. واقعاً بسیار خون دل می‌خواهد که آدم درک کند تاریخ چگونه رقم می‌خورد و تاریخ چگونه شکل می‌گیرد. اینکه آدم پیش از افشار فرار کرده برود و بگوید که من می‌روم در انگوری می‌نشینم یا می‌روم در ایران یا از آنجا از سر غندی خیر  قضاوت می‌کنم، چیزی را نمی‌فهمد.

وقتی من از افشار حرف می‌زنم، تو باید مثل من باشی که می‌گویم زیر باران مرمی از افشار گریخته ام، آن وقت است که می‌فهمی افشار یعنی چه. آقای عادلی باید احساس کند که وقتی اراگان بالای سرت می‌خورد، یا وقتی پنجصد کیلو بمب روی سرت منفجر می‌شود یا تو در حال گریز هستی و با باران مرمی بر تو شلیک می‌کنند، یا سید مصطفای کاظمی و سید انوری از بالای کوه تلویزیون فیر می‌کنند و می‌زنند و تو اینجا نشسته باشی، آن زمان است که می‌فهمی که در غرب کابل بودن و در کنار هزاره ایستاد شدن، در کنار مزاری ایستاد شدن چه معنا دارد. در غیر آن، سید بودن، بر سر منبر نشستن، از سر غندی خیر حرف زدن، بسیار آسان است. حالا از اینگونه آدم‌ها بسیار زیاد داریم. داکتر داریم، استاد دانشگاه داریم. یک عالم آدم‌ها حالا مزاری‌گرا و مزاری‌گوی هستند، هزاره‌گرا هستند. حالا هیچ نوبت به من و آقای مقدسی و آقای عادلی نمی‌رسد. تا ما بخواهیم گپ بزنیم، هزاران نفر دیگر پیدا می‌شوند که بیایند و بگویند اصلاً تو خودت ضد هزاره هستی …

سخنان پایانی:

رویش: به هر دو دوست بزرگوار خود سلام می‌فرستم. یاد ما باشد که این بحث‌ها با سخنانی که ما و شما می‌گوییم، پایان نمی‌یابد. به خاطری که ما فقط سهم خود را در روشن‌کردن منطق جامعه ادا می‌کنیم، نه بیشتر از آن.

اینکه آقای عادلی یادآوری می‌کند یا مقدسی و آنقدر برای ما کریدیت می‌دهند که گویا ما برای مزاری نامه جعل می‌کردیم یا ما برای مزاری خط می‌دادیم، لطف خود شان است. من در دوران جنگ‌های کابل وقتی وارد کابل شدم، شاید در حدود بیست یا بیست و یک سال عمر داشتم و در ختم دوران مقاومت غرب کابل هم شاید حدود بیست و سه سال عمر داشتم. من هیچ گاهی ادعا نکرده ام که حتی یک سخن برای مزاری گفته ام که مزاری گپ مرا گوش کرده باشد. من در آن موقعیت قرار نداشته ام. من فعال فرهنگی حزب وحدت بودم. بلی، می‌گویم که مزاری اطلاعات خود را از هیچ کسی که در حوزه‌ی کارش قرار داشت، پنهان نمی‌کرد. در نتیجه، ما در غیبت اطلاعات به سر نمی‌بردیم. همه چیز برای ما روشن بود. اما اینگونه نبود که مزاری از ما مشوره بگیرد. یا ما برای مزاری نامه جعل کنیم. اطلاعات بدهیم و امثال این حرف‌ها.

این یک نکته‌ای است که یک مقدار باید تجدید نظر کنیم، به خاطر اینکه با فاکت‌های تاریخی سازگاری ندارد. حرف دیگری که شما یادآوری می‌کنید، در رابطه با جعلیاتی که گویا مزاری از آنها پیروی می‌کند، اینها هم حرف‌هایی خیلی مستند نیستند. مزاری، خوش‌بختانه، خیلی حرف زده است. حالا اینکه در فلان ویدیو چه گفته است، شما تکه‌هایی از یک سخن را از هر جایی می‌توانید از کانتکست آن ببرید و کاملاً ضد آن استفاده کنید. از جمله همان حرفی که پیشتر در مورد من می‌گفتید که گویا معلم عزیز گفته است که مثلاً مزاری وحدت ملی را شقه شقه کرده یا وحدت ملی را قطعه قطعه کرده است. آن حرف بخشی از یک حرف بسیار کلان من است در رابطه با لقب شهید وحدت ملی که اشرف غنی در ارگ خود برای مزاری داد. من در رابطه با وحدت ملی امیر عبدالرحمانی و وحدت ملی که نظام سلطنتی و اشرف غنی و دانش گپ می‌زنند، سخن گفتم و گفتم که این وحدت ملی را مزاری تکه تکه کرد. این وحدت ملی را او نمی‌خواست. گفتم که وحدت ملی مورد نظر مزاری این معیارها را داشت. گفتم که وقتی مزاری می‌گوید ما وحدت ملی را در افغانستان یک اصل می‌دانیم، باید بدانیم که آن وحدت ملی چیست؟ متوجه می‌شوید؟

مزاری خط ایجاد کرد. خط به خودی خود شقه ایجاد می‌کند. اما وقتی که شقه ایجاد کرد، دوباره معیار می‌شود برای اینکه آدم‌ها در حول خط دوباره پیوند پیدا کنند و به هم وصل شوند. مزاری خط ایجاد کرد. در قدم بعدی، خط امتداد دارد. این خط در خود مزاری منقطع نمی‌شود، بلکه ادامه می‌یابد و پیش می‌رود.

ما حالا سهم خود را ادا می‌کنیم برای اینکه یک بحث را در یک بخشی از تاریخ روشن کنیم. بنابراین، حرف من حرف اول و آخر نیست. من خوش‌بختانه خود را کسی می‌بینم که روایت کرده ام. نوشته ام. خیلی هم زیاد نوشته ام. خیلی هم زیاد حرف زده ام. خوش‌بختانه این دو دوست من نیز از جمله کسانی اند که حرف زده اند و حرف‌های خود را نوشته اند. حالا این قضاوت برای تاریخ باقی مانده است. تاریخ همه چیز را روشن می‌کند. تاریخ منتظر ما نمی‌ماند.

اینکه من حالا بیایم به توصیه‌ی آقای عادلی یا آقای مقدسی از این و آن معذرت بخواهم، کار را حل نمی‌کند. معذرت‌خواستن مشکل را رفع نمی‌کند. من کاری به مراتب بیشتر از این دارم که باید انجام دهم. به عنوان یک راوی، به عنوان یک شاهد تاریخ، کارهای زیادی است که تا حالا انجام نداده ام. خیلی کسانی دیگر هم هستند که این کار را باید انجام دهند. خیلی کسانی دیگر در کنار ما بوده اند که باید حرف بزنند. آقای مامون یکی از شاهدان حوادث کابل اند. آقای مامون حالا در موقف رسانه‌دار از ما سوال می‌کند، ولی یک کسی دیگر باید یک زمانی بیاید و با خود آقای مامون مصاحبه کند، از آقای مامون روایت‌های او را بشنود. آقای مامون تو چه دیدی؟ در این دوران، از دوران حزب دموکراتیک خلق تا دوران زندان خود تا دوران جنگ‌های کابل و بعد از آن چه دیدی؟ شهادت تو از تاریخ چیست؟ این حرف‌ها را بگوییم.

اینهایند که منطق جامعه را روشن می‌کنند. من از بحث نمی‌ترسم و هراس ندارم. حرف ما حرف اول و آخر نیست. حرف ما فقط می‌تواند یک بخشی از قضایا را روشن کند.

تشکر می‌کنم از آقای مامون، تشکر می‌کنم از شما دو دوست من. من مزاری را به دلیل اینکه نصری بوده، به دلیل اینکه آخوند بوده، به دلیل اینکه هزاره است، یا با دیلی اینکه من در کنارش بوده ام، مورد دفاع یا حمایت خود قرار نمی‌دهم. من احساس می‌کنم که مزاری واقعاً برای هزاره‌ها خط ایجاد کرده و من در این خط مدیون و مرهون مزاری هستم و احساس می‌کنم که هنوز هم خیلی کارهای دیگری را داریم که باید انجام دهیم تا آدم‌هایی مثل سید مرتضوی و سید فاضل و سید انوری و شیخ آصف قندهاری و مسعود و ربانی و سیاف و گلبدین حکمتیار و امثال آنها بیایند بر اساس همان معیار مورد قضاوت قرار گیرند و بگویند که هر کدام در زمان خود چه کار کرده اند.

مزاری مدافع حکمتیار نیست. مزاری در سخنان خود می‌گوید که ما موضع خود را داریم. ما نه طرفدار جمعیت اسلامی هستیم و نه از حزب اسلامی. ما موضع خود را داریم. حزبی که موضع نداشته باشد، مرده است. می‌گوید که این غلط است که بگوییم ما در کنار این باشیم یا در کنار آن. این حرف را در زمانی می‌گوید که آن زمان همه‌ی این آدم‌ها آنجا هستند. افرادی که مخاطب سخنان او هستند، در پهلوی او نشسته اند یا سخنان او را می‌شنوند. خوب، ما چرا باید چیزی را به مزاری نسبت دهیم که آن چیز فقط ساخته‌ی ذهن خود ما است؟ چیزی که واقعیت ندارد.

مزاری خوش‌بختانه یکی از صاحب‌سخن‌ترین شخصیت‌های زمان ماست. آدمی است که میراث سخن دارد. میراث عمل دارد. و حالا که مردم این همه از مزاری حرف می‌زنند، دوست و دشمن او، به خاطر این است که هر کدام از مزاری چیزهایی برای استناد کردن دارند. همین حالا آقای عادلی و مقدسی هم خوشبختانه خیلی چیزها دارند که استناد کنند و بگویند که مزاری، مثلاً بر اساس این سخنرانی خود، بر اساس این عمل خود، بر اساس این موضع‌گیری خود اینگونه قضاوت می‌شود.

بسیار تشکر از شما. اگر فرصت‌های دیگری باشد، من در خدمت شما هستم. اما فکر می‌کنم ما به حد کفایت حرف‌های خود را گفته ایم. بگذاریم مخاطبان ما قضاوت کنند. اینکه ما دایم پشت در پشت حرف بزنیم، فکر نمی‌کنم که خیلی زیاد مفید باشد. اما جامعه و مخاطبان ما همیشه امکانی برای قضاوت کردن دارند. عهد این را داشته باشیم که آگاهانه دروغ نگوییم. آگاهانه نسبت دروغ ندهیم. و وقتی که در گفت‌وگو به یک چیزی متوجه می‌شویم که ممکن است فاکت آن درست نبوده یا خود ما متوجه چیزی نبوده ایم، همین عهد را داشته باشیم که نگاه خود را اصلاح کنیم. زیاد تعصب نورزیم. خیلی لجاجت نکنیم. اینها به درد خود ما نمی‌خورد، اما آگاهی نسل بعد از ما را کمک می‌کند.

مأمون: بسیار تشکر از شما….

Share via
Copy link