مهاجرت تنها یک واژه نیست، بلکه دنیایی از احساسات، خاطرات و تغییرات است. مهاجرت یعنی ترک خانه، ترک آرزوها و امیدها و آغاز زندگی در جایی که هیچچیز برایت آشنا نیست. برای من و خانوادهام، مهاجرت به معنای خداحافظی با تمام آنچه بود که دوست داشتیم که شروع دوبارهی سرشار از دشواری بود.
من در افغانستان به دنیا آمدهام، سرزمینی که برای من پر از رویا و زیبایی بود. در کودکی، کوچهها و خیابانهای کابل برایم دنیایی از شادی و ماجراجویی بود. من و دوستانم در کوچههای باریک شهر بازی میکردیم و با خندههای مان آسمان کابل را پر از امید میکردیم؛ اما متأسفانه، این رؤیاها خیلی زود به پایان رسید.
وقتی طالبان به قدرت رسیدند، زندگی برای بسیاری از ما تغییر کرد. آزادیهای مان از بین رفت، دختران از تحصیل محروم شدند و امیدهای مان در تاریکی فرو رفت. هر روز میدیدم که چگونه ترس جای شادی را میگیرد. برای خانوادهی من، ماندن در افغانستان دیگر ممکن نبود. ما مجبور شدیم خانه، خاطرات و حتی بخشی از هویت خود را پشت سر بگذاریم و به سوی جایی ناشناخته حرکت کنیم.
سفر به پاکستان
تصمیم به ترک وطن یکی از سختترین لحظات زندگی ما بود. باید با همهی آنچه که دوست داشتیم، خداحافظی میکردیم. مسیر طولانی و سخت بود. ما از مرزهای پرخطر عبور کردیم، با ترس و نگرانی دستوپنجه نرم کردیم و هر لحظه با این سؤال روبهرو بودیم که آیا آیندهی بهتری در انتظار ما هست یا نه.
وقتی به پاکستان رسیدیم، تازه چالشهای واقعی آغاز شد. زندگی در سرزمین جدید آسان نبود. زبان مردم آنجا را نمیدانستم، فرهنگ شان برایم ناآشنا بود و همهچیز از ابتدا برای ما غریب به نظر میرسید؛ اما چیزی که در دل داشتم، امید بود. امید به این که میتوانم دوباره آرزوهایم را زنده کنم و برای آیندهام بجنگم. پاکستان از یکسو میزبان خوبی برایم بود و به رویم آغوش مهر گشود؛ اما در نگاه دیگر مرا بیگانه پنداشت و به سویم به دیدهی غیر و بیگانه دید.
شروع دوباره
در پاکستان، زندگی از صفر شروع شد. روزهای اول پر از دلتنگی و ترس بود؛ اما به خودم گفتم که نباید تسلیم شوم. من شروع کردم به یادگیری زبان، ادامهی تحصیل و ساختن دوبارهی زندگیام. چالشهای زیادی در مسیرم بود؛ اما هر سختی مرا قویتر میکرد.
من فهمیدم که مهاجرت فقط از دستدادن نیست؛ بلکه فرصتی است برای یادگیری و رشد بیشتر. با وجود تمام سختیها، یاد گرفتم که چگونه با مشکلات روبهرو شوم و برای اهدافم تلاش کنم. امروز، وقتی به گذشته نگاه میکنم، میبینم که چقدر قویتر و مقاومتر شدهام.
پیام من به شما
داستان من، داستان دختری است که مجبور شد آرزوهایش را در دل تاریکی حفظ و در برابر سختیها ایستادگی کند. مهاجرت زندگی مرا تغییر داد؛ اما مرا به این باور رساند که حتی در سختترین شرایط هم میتوان امیدوار بود و برای رویاها جنگید. این با تجربه برایم ثابت شد که مقاومت و ایستادگی در مقابل مشکلات و مصایب روزگار از نیروی امید به فردا سرچشمه میگیرد و کمر انسان را برای یک ستیز سخت و سازنده میبندد.
اگر در زندگیتان با چالشهایی روبهرو شدید، به یاد داشته باشید که این چالشها پایان راه نیستند. آنها فرصتی هستند برای رشد و ساختن نسخهی قویتر از خودتان. من امروز اینجا هستم، نه به خاطر این که همهچیز آسان بود، بلکه به خاطر این که باور داشتم میتوانم از دل سختیها به سوی روشنایی حرکت کنم.
به یاد داشته باشید: «ما تنها زمانی شکست میخوریم که امید را از دست بدهیم» امید مانند چراغیست که راه مان را مینمایاند و ما را در پیمودن راهی که در پیش داریم، کمک میکند. از دستدادن امید به مثابهی وداع با زندگی است. امید از فهم و درک و درایت میآید؛ زمانی که همهچیز با انسان قهر است و هیچکسی به سراغ انسان نمیآید و هیچ دری به روی انسان گشوده نمیشود، امید میآید تا انسان را در این تنگنای زندگی تنها نگذارد. او میآید تا عصای روزگار سختی و مشقت انسان باشد.
نویسنده: فرشته عطایی