پس از سقوط جمهوری در افغانستان، اکثر هموطنانم مجبور به ترک اجباری کشور شان شدند. بعضی آنها توانستند به کشورهایی برسند که امیدی برای زندگی بهتر در آنجا بیشتر است و بعضی هم منتظر انتقال به کشورهای مدنظرشان هستند و بعضی هم در وضعیت نامعلوم و در بیسرنوشتی مطلق در کشورهای همسایهی افغانستان مانند ایران و پاکستان و یا ترکیه و تاجیکستان به سر میبرند. حالا نه تنها من، بلکه هزاران انسان دیگر همچون من، دور از کشور و زادگاهشان زندگی میکنند.
یکی دیرتر، یکی زودتر، افغانستان، وطن خود را پس از سقوط بهدست طالبان ترک کردیم و هرکدام به دلایلی، در گوشهوکنار دنیا به زندگی ادامه میدهیم.
بسیاری از هموطنان ما در ایران، برای لقمهای نان، به سختترین کارها تن دادهاند. لحظهلحظه زندگیشان را با ترس از اخراج اجباری به افغانستان سپری میکنند.
گفته میشود در ایران، برای اکثر آنها دشوار است که حتا با مدرک معتبر در آنجا بمانند و آنهایی که بدون سند اقامتی هستند، حتی نمیتوانند آزادانه رفتوآمد کنند و یا به کار و مصروفیتی مشغول شوند.
همچنان ترکیه نیز یکی دیگر از کشورهاییست که با بدرفتاریهای غیرانسانی، به خصوص با مهاجران بدون اسناد اقامتی، در فهرست کشورهاییست که وضع مهاجرین افغانستانی خوب گزارش نمیشود. گفته میشود از این کشور نیز مهاجرین به افغانستان به صورت اجباری اخراج میشوند. از سویی بسیاری هم در مسیر قاچاق، در این کشور جانشان را از دست میدهند و برای همیشه از رسیدن به مقصد مطمینتر محروم میشوند.
و اینک، در نزدیکی مرزهای افغانستان، پاکستان نیز همین روند را در پیش گرفته است و قرارا ست تمام مهاجرین افغانستانی را از این کشور اخراج کند.
پاکستان نیز تصمیم گرفته تا مهاجران بدون ویزا و مدارک را – کسانی که سالها در این کشور زندگی کردهاند یا پس از سقوط افغانستان وارد آن شدهاند – از این کشور اخراج کند.
در این میان، کسانی هستند که در پاکستان متولد شدهاند و هرگز افغانستان را ندیدهاند و کسانی که سالهاست در انتظار مهاجرت به کشورهای اروپاییاند، در این کشور به سر میبرند.
نزدیک به چهار سال است که از سقوط افغانستان گذشته؛ اما موج بزرگی از مهاجران هنوز در آوارگی و سرگردانی روزگار میگذرانند و آیندهی شان نا معلوم است.
میدانم، شاید بسیاری بگویند: «خب، حالا که چه؟ به کشور خودشان برمیگردند.» اما در حال حاضر، افغانستان، جاییست که با همه دردهایش، هنوز درخت امید در آن ریشه دارد. خاکی که بوی غیرت، مهر و عشق میدهد و در باغچههای زخمخوردهاش هنوز میوهی نور میروید؛ ولی وضعیت فعلی برای زندگی مطمین و بدون ترس با وجود حاکمیت فعلی در این کشور ممکن نیست.
بنابراین، برای مهاجرانی که پس از حاکمیت طالبان آنجا را ترک کردهاند، بازگشت به کشور با حاکمیت فعلی کابوس بزرگی است که هرگز امکان ساختن زندگی مثل گذشته در آنجا امکان ندارد. ترس از آنکه سوابقشان در دوران جمهوری فاش شود و مبادا بهخاطر آن به دست طالبان بیفتند و کشته شوند، همیشه همراهشان است.
من هم یکی از همین مهاجرانم. برگشتن به زادگاهم میتواند با دشواریهای فراوانی همراه باشد. اگر بازگردم، شاید دیگر نتوانم به درسهایم ادامه دهم؛ شاید دیگر هرگز نتوانم برای رسیدن به رویاهایم قدمی بردارم. حتی شاید اجازه نداشته باشم آزادانه در خاک وطنم راه بروم.
نه از روی ناتوانی، بلکه فقط بهخاطر آنکه «دختر» هستم و طبق قوانین طالبان، باید در گوشهای از اتاق، در سکوتی مبهم و ناامیدکننده، لحظهلحظه عمرم را بسوزانم، امکان بازگشت به کشورم را غیرممکن میسازد و این، دردناکترین و طاقتفرساترین سرنوشتیست که میتواند برای دختری که برای رسیدن به آرزوهایش در کشوری چون پاکستان زندگی میکند، رقم بخورد.
با اینهمه، هنوز دلم را به امیدی بستهام. امیدی که روزی دستم را بگیرد، مرا از این تاریکیها نجات دهد و دوباره بتوانم «انسانگونه» زندگی کنم.
کشورم افغانستان یعنی عشق، امید و زندگی؛ اما نه زیر سلطهی طالبان که زندگی را زیر سایهی ترس و حاکمیت سختگیرانهی شان تلخ و حتا ناممکن کردهاست، فعلا مقدور نیست. بلکه میخواهم روزی به کشورم بازگردم که آزادی کامل آنجا حاکم باشد و با صدای پرندگانش در هر لحظه و در هرجایی از وطنم لذت ببرم و از آزادی و زیبایی وطنم لذت ببرم.
بنابراین، با همهی این تلخیها، من هنوز به پایانِ خوشِ این صبر، ایمان دارم. به امید آزادی کشورم!
نویسنده: فریده عباسی