در آستانهی سیامین سالگرد شهادت استاد عبدالعلی مزاری، رهبر فقید حزب وحدت اسلامی افغانستان قرار داریم. از نگاه من، استاد مزاری پرچمدار مبارزه برای آزادی و عدالت در سرزمینی بود که سرشت و سرنوشتش با ستمگری و بیعدالتی گره خورده است. من، بهعنوان یک هزاره که در کابل بزرگ شدهام، از مکتبی که در آن درس خواندهام تا کوچهها و سرکهایی که در آنها راه رفتهام و در ملیبسهایی که سوار شدهام، بارها سخنان آمیخته با تحقیر و توهین شنیدهام؛ از معلم مکتب گرفته تا سایر هموطنانم.
با گذر زمان و ورود به دنیای بزرگتر، جلوههای مختلف این تحقیر و اهانت را در همهجا احساس میکردم. یادم میآید زمانی که سلطانعلی کشتمند صدراعظم شد، من در بازار مندوی کابل دستفروشی میکردم. روزی سر قیمت یک پاکت عطر با مشتری وارد بحث شدم، که او با عصبانیت گفت: «کشتمند صدراعظم شده و تو هزاره حالا آدم شدی که جرات گپ زدن پیدا کردی!» در سالهای پایانی جهاد، زمانی که در پیشاور بودم، این نگاه تحقیرآمیز را در رفتار احزاب سیاسی و برخی هموطنان بهوضوح میدیدم.
با پیروزی مجاهدین و ورود به کابل، جنگهای داخلی آغاز شد. استاد مزاری یکی از طرفهای درگیری بود. نخستین جنگ در غرب کابل میان نیروهای استاد سیاف و حزب وحدت شعلهور شد. به دنبال آن، مرحوم صبغتالله مجددی، رئیس دولت موقت، برای حل بحران نشستی در قرغه برگزار کرد. در این جلسه که رهبران جهادی از جمله مرحوم استاد ربانی، احمدشاه مسعود، استاد مزاری و استاد سیاف حضور داشتند، آیتالله فاضل، نمایندهی حزب وحدت در شورای قیادی دولت، با ابراز ناراحتی از جنگ، تأکید کرد که این درگیری اعتبار مجاهدین را خدشهدار میکند.
استاد سیاف که پس از او صحبت کرد، با لحنی تند و تهاجمی گفت که قصد جنگ نداشته؛ اما اگر میجنگید، چهرهی کابل تغییر میکرد. هنوز سخنانش تمام نشده بود که استاد مزاری رو به او کرد و گفت: «تو جنگیدی و با تمام توان جنگیدی، اما نامردانه جنگیدی. مردم عادی را کشتی، جوالی و کارگر را کشتی. ما نجنگیدیم وگرنه اوضاع اینگونه نمیبود. کابل جای جنگ نیست. اگر انگیزه جنگیدن داری، دشتی را تعیین کن تا برویم بجنگیم و معلوم شود که چه کسی نجنگیده است.» فضای نشست تنشآلود شد، اما با دخالت مجددی و استاد ربانی اوضاع آرامتر شد.
من دیگر بحثهای بعدی را دنبال نکردم؛ اما بهعنوان کسی که با نگاه تحقیرآمیز نسبت به هزارهها آشنا بود، تحت تأثیر قاطعیت استاد مزاری قرار گرفتم. وقتی بیرون آمدم، با دوستم مرحوم ظابط انتظار، که از همکاران جنرال علیاکبر قاسمی بود، درباره این موضعگیری استاد مزاری صحبت کردیم و آن را ستودیم.
جنگها ادامه یافت و دولت استاد ربانی در کنار استاد سیاف قرار گرفت. در این میان، بازیهای استخباراتی شدت گرفت و میلیاردها افغانی برای سرکوب استاد مزاری هزینه شد. استاد مزاری خواست روشن، صریح و دموکراتیک داشت: حضور هزارهها در بدنه قدرت و تصمیمگیری دولت، تحقق عدالت اجتماعی و برگزاری انتخابات با مشارکت زنان. او بر این خواستها پافشاری میکرد و حاضر نبود از آنها صرفنظر کند.
اما دولت استاد ربانی، محسنی و اکبری را نمایندگان جامعهی هزاره میدانست و رضایت آنان را معادل رضایت کل جامعه تلقی میکرد. این معادله، که جمهوری اسلامی ایران آن را طرح کرده بود، نیروهای وابسته به ایران را تحت هدایت اکبری و محسنی در کنار دولت استاد ربانی قرار داد. آیتالله محسنی که مرجعیتاش توسط استاد مزاری زیر سوال رفته بود، برای نابودی او تلاش میکرد. اکبری نیز، در طمع رهبری حزب وحدت، بخشی از این پروژه بود که از سوی دولت ربانی حمایت مالی و لوجستیکی میشد.
در نهایت، آخرین حملهی گستردهی دولت استاد ربانی بر مواضع استاد مزاری در «۳۱۵ خیرخانه» -یک زیرزمینی بهجا مانده از دوران حضور شوروی در افغانستان- طراحی شد. من و مرحوم بلال نیرم، که از فرماندهان جهادی پغمان و رئیس ارگانهای محلی بود، برای کاهش تنشها به دیدار استاد ربانی رفتیم. جلسهی شورای عالی دولت در سالونی با دیوارهای شیشهای برگزار شد و ما بیرون سالن نشسته بودیم. از داخل، صدای گفتوگوها بهوضوح شنیده میشد. استاد سیاف و سید جاوید از کسانی بودند که پیشنهاد حملهی همهجانبه را مطرح کردند و استدلال میکردند که مزاری «بر لبهی بام» قرار دارد و باید به پایین انداخته شود. توافق شد که حمله پس از عید انجام شود.
اگر اکبری و عالمی بلخی این سخنان را بشنوند، خوب میدانند که چه میگویم، زیرا آنها نیز در آن جلسه حضور داشتند. در نهایت، حمله آغاز شد، غرب کابل سقوط کرد و استاد مزاری به شهادت رسید.
پس از سقوط غرب کابل، همان سال در مزار شریف، روزی با مرحوم وکیل عبدالحسین مقصودی صحبت میکردم. او گفت که استاد مزاری، او و شهید ابوذر غزنوی را بهعنوان هیئت باصلاحیت حزب وحدت نزد استاد ربانی فرستاده بود تا از حمله جلوگیری کند و در عوض، مشترکاً علیه طالبان بجنگند. مقصودی به استاد ربانی هشدار داده بود که طالبان فقط برای نابودی هزارهها نیامدهاند، بلکه شما را نیز تا بدخشان عقب خواهند راند. اما استاد ربانی نتیجه را به دیدار با احمدشاه مسعود موکول کرد، دیداری که هرگز انجام نشد.
امیدوارم روزی وکیل پیمان، که آن زمان دستیار استاد ربانی بود، این ماجرا را در خاطرات نوشتاری خود ثبت کند.
حالا که سی سال از شهادت استاد مزاری میگذرد، اهمیت اندیشه، جسارت و تأثیر او بر سرنوشت جمعی هزارهها بیش از هر زمان دیگری برای من آشکار شده است. او با درک عمیق از تاریخ، سیاست و رنجهای هزارهها، به این نتیجه رسیده بود که آرامش و آسایش مردم افغانستان تنها در سایه یک نظام انتخابی و دموکراتیک تأمین میشود که از همه اقشار جامعه نمایندگی کند. این همان هدفی بود که برایش جنگید و سرانجام، جان خود را در راه آن فدا کرد. روایت دموکراتیک استاد مزاری در آن زمان برای بسیاری قابل درک نبود، اما امروز بیش از هر زمان دیگری زنده است.
شهادت استاد مزاری از نگاه من نتیجه همگرایی یک مثلث بود: دولت استاد ربانی، جمهوری اسلامی ایران و طالبان.
روح آن مرد بزرگ و استثنایی شاد و یادش گرامی باد.
این سخنان پدرم است که امشب، در فضای گرم اتاق، در کنار فرزندانش، از بابه مزاری برای ما گفت.
نویسنده: آیدا حسنی