دختری با دل شکسته؛ اما اراده‌ی فولادین

Image

صبح دل‌انگیزی بود. هوای تازه بوی بهار می‌داد. خورشید آرام از پشت کوه‌ها سر برمی‌آورد و نوری طلایی بر زمین می‌افکند. این نور گویا نویدبخش فصل جدیدی بود. دل من نیز پر از شوق و امید بود. قلبم با هر ضربه‌ای که می‌زد، برای آغاز سال تحصیلی جدید تندتر می‌تپید. کتاب‌های نو، قلم‌ها و کتابچه‌های تازه، نشانه‌ای از شروع فصل نو در زندگی‌ام بود. فصلی که در آن می‌توانستم در کنار دوستانم از دنیای علم و دانش بهره ببرم و برای آینده‌ی بهتر گام بردارم. تمام شب قبل از آن روز در ذهنم مرور کرده بودم که امسال به آرزوهایم نزدیک‌تر خواهم شد. امسال می‌خواستم بهترین سال تحصیلی‌ام را رقم بزنم. در ذهنم تصویری از روزهایی پر از امید و شادی و درس‌هایی که برای آینده‌ای پر از موفقیت می‌خواندم، نقش بسته بود.

اما روز اول سال تحصیلی هیچ‌گاه برای من چنین تلخ نبود. وقتی تلویزیون را روشن کردم، منتظر اخبار خوب بود؛ اما خبری از بازگشایی مکاتب و آغاز درس‌های جدید نبود. در عوض، تصاویر دخترانی را نشان می‌داد که با چشمان اشک‌بار و دل‌های شکسته از پشت دروازه‌های مکتب بیرون می‌آمدند. قلبم برای لحظه‌ای ایستاد. صحنه‌ای که هرگز فراموش نخواهم کرد. دخترانی که با دستانی خالی و قلب‌های پر از درد، به خانه بازمی‌گشتند؛ زیرا دیگر اجازه نداشتند به مکتب بروند. مکاتب برای دختران بالاتر از صنف ششم بسته شده بود. چیزی که هیچ‌گاه باور نمی‌کردم، در همان لحظه به واقعیت پیوست. این نه تنها برای من، بلکه برای هزاران دختر دیگر، ضربه‌ای سهمگین بود.

گریه‌ام بی‌اختیار آغاز شد. احساس کردم تمام رؤیاهایم، که همچون بال‌هایی برای پرواز در دنیای علم و دانش بودند، یکی‌یکی در هوا پراکنده می‌شوند. دلم برای همان صنفی که در آن با دوستانم درس می‌خواندم، برای معلمانی که به من درس زندگی می‌آموختند و برای آینده‌ای که در ذهنم نقش بسته بود، تنگ شد؛ اما این وضعیت تنها به نرفتن به مکتب محدود نمی‌شد. فکر کردم که بدون علم و آگاهی، آینده‌ای برای ما دختران افغانستان وجود ندارد. در سرزمینی که همواره با مشکلات روبه‌رو بوده‌ایم، این ضربه بر قلب دختران افغانستان شاید بزرگ‌ترین چالش پیش رو بود.

به یاد می‌آورم زمانی که کوچک بودم، خانواده‌ام به ما می‌گفتند که علم و دانش تنها راهی است که می‌تواند انسان را از تاریکی به نور برساند. در روزهای سخت زندگی، زمانی که شب‌ها امیدها به کمترین حد خود می‌رسید، چراغ علم تنها نوری بود که دل‌ها را روشن می‌کرد و امید به آینده را زنده نگه می‌داشت. اما حالا، همان چراغ ناگهان خاموش شده بود.

ما دختران افغانستان می‌دانیم که علم فقط وسیله‌ای برای گذر از مشکلات نیست، بلکه همان نیرویی است که می‌تواند به ما قدرت ببخشد. قدرتی که از درون می‌جوشد و توانایی تغییر دنیا را به ما می‌دهد. در تاریخ، همیشه زنانی بوده‌اند که با وجود تمام موانع، از طریق علم و آموزش به جایگاهی رسیده‌اند که توانسته‌اند جوامع خود را متحول کنند. چرا ما دختران افغانستان نباید چنین راهی را دنبال کنیم؟ چرا نباید برای رسیدن به این هدف تلاش کنیم؟

در این روزهایی که مکاتب به روی ما بسته شده‌اند، هیچ‌چیز نمی‌تواند ما را از یادگیری بازدارد. ما دختران افغانستان، حتی در دل تاریکی‌ها، به جستجوی منابع آموزشی آنلاین و کتاب‌ها می‌رویم. شاید این مسیر پر از سختی و چالش باشد؛ اما به‌خوبی می‌دانیم که هر قدمی که برمی‌داریم، گامی به سوی آزادی و توانمندی است.

برای ما، یادگیری تنها به معنای گرفتن نمرات خوب یا قبولی در امتحانات نیست. یادگیری یعنی ایستادگی در برابر محدودیت‌ها و مبارزه برای حقوق‌ ما نیز هست. وقتی یاد می‌گیریم، قدرت داریم. وقتی یاد می‌گیریم، می‌توانیم برای آینده‌ی بهتر بجنگیم. همان‌طور که برادرم همیشه به من می‌گفت: «علم تنها چیزی است که نمی‌توان آن را از تو گرفت.» او به من آموخت که هیچ‌چیز نباید مانع تحصیل و یادگیری شود. امروز این سخنان در ذهنم طنین‌انداز است و مرا به یاد می‌آورد که علم، تنها راه نجات ماست.

در هر گوشه‌ای از این سرزمین، دختران و زنانی هستند که همچنان به دنبال آموزش و آگاهی‌اند. هرکدام از ما می‌دانیم که این مسیر دشوار است؛ اما هیچ‌کدام تسلیم نمی‌شویم. ما دختران افغانستان نشان داده‌ایم که هیچ‌چیز نمی‌تواند ما را متوقف کند. در دل این چالش‌ها، در میان این دردها و اشک‌ها، همچنان در مسیر خود پیش می‌رویم و هر روز گامی به سوی دانایی و آگاهی برمی‌داریم. هیچ‌چیز نمی‌تواند ما را از یادگیری بازدارد. حتی اگر مکاتب بسته باشند، حتی اگر جامعه به ما پشت کند، ما همچنان در جستجوی علم خواهیم بود.

امروز، حتی در دل این تاریکی‌ها، من به این باور رسیده‌ام که علم از ما گرفته نخواهد شد. ما دختران افغانستان همچنان به رویای تحصیل و آینده‌ی روشن می‌اندیشیم. به یاد دارم که زمانی گفته بودم: «من می‌خواهم رهبر شوم.» مادرم با نگاهی پر از امید گفت: «تو می‌توانی، به شرطی که هیچ‌گاه از یادگیری دست نکشی.» حالا آن جمله همیشه در ذهنم است و هر روز در کنار اشک‌ها و لبخندها، به سوی آینده‌ی بهتر قدم برمی‌دارم.

ما دختران افغانستان هیچ‌گاه تنها نخواهیم ماند. شاید این مسیر طولانی و دشوار باشد؛ اما همان‌طور که در گذشته توانسته‌ایم از دل تاریکی‌ها بیرون بیاییم، امروز نیز با همت و پشتکار به سوی فردای روشن حرکت می‌کنیم؛ فردایی که در آن هیچ دختری از حق تحصیل محروم نباشد.

این رویای ماست، رویایی که هیچ‌گاه خاموش نخواهد شد.

نویسنده: ثریا محمدی

Share via
Copy link