شب را دوست دارم؛ چون…!

Image

نسیم خنک، صداهای خوشایند درختان، دست‌هایی که به شکرگزاری بلند می‌شوند، دستان پرمهر و پینه بسته‌ی پدر که برای چند ساعت به آسایش می‌رسد، قلب‌هایی که به هم گرما می‌بخشند، دل‌های درد مندی که روزها با انبوهی از زحمت در شب به آرامش می‌رسند، چشم‌های فرزندانی که به انتظار آمدن پدرشان به پایان می‌رسند، نگاه‌هایی که از هر جا به یک نقطه‌ی مشترک (ماه) خیره می‌شوند. همه‌ی این‌ها را می‌توانیم در شب پیدا کنیم. به همین دلیل می‌توانم با تمام احساساتم بنویسم.

آری، شب را دوست دارم چون یک روز را زندگی کردم. شب را دوست دارم چون برادرانم را بعد از ساعت‌ها کار به خانه می‌کشاند تا چشمان زیبای هم را ببینیم و شاهد نفس کشیدن تک تک اعضای خانواده‌ی خود باشیم. شب را دوست دارم چون مانند پدری است که تو را بدون هیچ کبر و غروری با تمام عیب و نقص‌ها و مشکلاتت در آغوش می‌گیرد، ذهن و قلبت را می‌خواند و نصیحتت می‌کند و عرق‌های زحمتت را پاک کرده و دوباره برای بیدار شدن در صبحی دیگر انگیزه می‌دهد.

شب را دوست دارم چون بزرگ‌ترم می‌کند، شب را دوست دارم چون قلبی به نام ماه و نعمتی به تعداد ستارگان دارد. شب را دوست دارم چون می‌آموزد که عاشق باشیم؛ عاشق خود ما و خانواده‌ای که زندگی‌ ما را با تمامی خوشی‌ها و مشکلاتش با صبر و تحمل به شب می‌رساند. قوی ماندیم و دوام آوردیم. شب را دوست دارم چون روشن‌تر می‌شود و با تاریکی مطلقش امیدوار بودن را به ما می‌آموزد. شب را دوست دارم چون بیشتر فرصت عبادت با خدایم را پیدا می‌کنم، شب را دوست دارم چون عاقل‌ترم می‌کند، شب را دوست دارم چون سنگینی روز را تحمل می‌کند تا من را به آغوش بکشد.

شب را دوست دارم چون با آنکه سکوت کوچه‌ها را تسخیر می‌کند، همه جا آرام می‌شود. تاریک می‌شود؛ اما با این حال ما زندگی می‌کنیم. در سکوت شب می‌خندیم و می‌رقصیم، کنار هم بر سر یک سفره غذا می‌خوریم و هیچ عجله‌ای نداریم چون به آرامش شب می‌رسیم و بیشتر در دل خانواده گرما می‌گیریم. شب را با تمامی شب بودنش و هزاران دلیل قشنگ که در وجود خود دارد، دوست دارم. شب با حضور خود ما را به خود خوشبختی متوسل می‌کند که روزها برای داشتن آن تلاش می‌کنیم.

و در آخر، شب را دوست دارم چون شب است و خیلی از سختی‌ها، پلشتی‌ها و نامهربانی‌هایی که در روز اتفاق می‌افتد، نمی‌بینیم.

نویسنده: رعنا نبوی

Share via
Copy link