• خانه
  • یادداشت ها
  • مجرمان چگونه سخن می‌گویند؟ (6)؛ اسپارتاکوس، برده‏‌ی رومی، نمادی در تاریخ

مجرمان چگونه سخن می‌گویند؟ (6)؛ اسپارتاکوس، برده‏‌ی رومی، نمادی در تاریخ

Image

(سخنرانی در دنمارک – ۱۸ دسامبر ۲۰۱۰)

اشاره: تکه‌هایی را که اینجا بازنشر می‌کنم، صورت بازنویسی‌شده‌ی یک سخنرانی در دنمارک است که به تاریخ ۱۸ دسامبر سال ۲۰۱۰ ایراد کردم. ویدیوی این سخنرانی در یوتیوب قابل دریافت است. متن نوشتاری آن نیز در وبلاگی که آن زمان داشتم، نشر شده و حالا هم قابل دریافت است. هیچ سخنی از گذشته‌ام، به اندازه‌ای این سخنرانی خاطره‌انگیز نیست. آن‌جا چند نفر مشخص را در برابرم داشتم که درست برابر چشمانم نشسته بودند و در طول سخنرانی به من نگاه می‌کردند. لطف این سخنان نیز مدیون همان نگاه‌هایی است که سخنم را به مخاطب خاصی وصل می‌کردند. این سخنرانی را در قالب پیام و محتوایی که داشت، به صورت تکه تکه، تحت عنوان جداگانه در شیشه‌میدیا نشر می‌کنم.

***

هوش کنیم که نمادها را در تاریخ، دست کم نگیریم. اسپارتاکوس یک برده‏‌ی ‏رومی، در سال ۶۱ قبل از میلاد بود. اسپارتاکوس در برابر برده‌‏داران روم قیام کرد. برده‏‌داران روم گلادیاتوربازی می‌‏کردند. گلادیاتورها همان برده‏‌های ‏‏سرسخت و شروری بودند که آنها را از بین هزاران برده نشانی می‌‏کردند و می‌‏آوردند و تربیت می‌‏کردند و بعد در روز‏های ‏‏مخصوص به جان همدیگر می‌‏انداختند که با کارد و چنگال و نیزه همدیگر را بدرند. یا این گلادیاتورها را با شیر و پلنگ و حیوانات درنده‏‌ی ‏دیگر می‌‏انداختند. برده‌‏داران روم این صحنه‏‌ها ‏را تماشا می‌‏کردند و لذت می‌‏بردند. اسپارتاکوس یکی از همین گلادیاتورها بود. از بین تمام برده‌‏ها ‏او را شناسایی کرده و به این جایگاه رسانده بودند؛ اما او زمانی متوجه شد که دارد چه کار می‌‏کند: به خاطر خوشی اربابان برده‌‏دار خود، همنوع خود را می‌‏درد! اسپارتاکوس در همین لحظه‏‌ی ‏حساس به خود آمد و با خود فکر کرد که به جای دریدن همنوع خود، چرا آن یکی دیگر را ندرد؟

قیام اسپارتاکوس از همین سوال ظریف آغاز می‌‏شود. به جای اینکه بر علیه سیاه، برد‏ه‏‌ای ‏‏که در برابرش قرار دارد، حمله کند، یک بار بر می‌‏گردد و بر علیه برده‏‌دارانی قیام می‌‏کند که روی لوژ نشسته و نگاه می‌‏کنند و لذت می‌‏برند!

همین آغاز قیام اسپارتاکوس است. حدود سه سال این قیام دوام کرد. خواب برده‌‏داران روم درهم شکست. جنرال کراسوس، سردار لشکر رومی، پی‏هم لشکرکشی می‌‏کرد؛ ولی در برابر یک مشت برده شکست می‏‌خورد؛ به خاطری که این برده‏‌ها ‏هیچ چیزی نداشتند که از دست بدهند. تا پای مرگ می‌‏جنگیدند. هزاران برده از مزارع مختلف به آنها پیوسته بودند.

امروز در تاریخ یک دنیا حرف در مورد اسپارتاکوس وجود دارد؛ اما واقعاً نمی‌‏‏شود فهمید که اسپارتاکوس در تاریخ همین اسپارتاکوسی بوده است که ما اکنون می‌‏شناسیم؟… مهم نیست. اسپارتاکوس اکنون به یک نماد تبدیل شده است. او همین کس بود یا نبود، فرق نمی‌‏‏کند، اکنون اسپارتاکوس مظهر قیام بردگان در برابر برده‏‌داران است. در جهان امروز کسی نیست که از اسپارتاکوس ساده عبور کند.

برای آقای رحیمی گفته شد که هزاره‏‌ها ‏با نمادها این‌گونه برخورد می‌‏کنند. درست است که افشار یک نماد است، اما برای شما مشکل است که نماد افشار را درک کنید.

افشار را فراموش نکنیم

شاید عده‏‌ای از شما افشار را خوب به یاد نداشته باشید؛ اما من درک می‌‏کنم که افشار چه بود و در افشار چه اتفاق افتاد. در تاریخ، شاید هیچ‌‏گاهی ‏‏برای کسی توصیه نکنم که از افشار به سادگی عبور کند و یا افشار را از یاد ببرد. بلکه می‏گویم افشار را فراموش نکنیم، نه به خاطر روحیه و حس انتقام‏‌جویی، بلکه به خاطر اینکه دیگر انتقام‏‌جو نشویم. به خاطری که در افشار تراژیدی و فاجعه‏‌ای ‏‏اتفاق افتاد که هیچ‌گاهی، حد اقل به عنوان یک انسان، آرزو نکنیم که در جای دیگر تکرار شود.

افشار را فراموش نکنیم تا افشار را باری دیگر تکرار نکنیم. خوب است برای تان بگویم که من در افشار خواهرم، برادرم، مادرم، پدرم یا هیچ کسی دیگر از بستگان نزدیکم تلف نشدند. در افشار من تنها بودم. اما حالا از افشار هفده یا هجده سال می‌‏گذرد. هر سال، هم‌زمان با سالگرد افشار، من از لحاظ روانی ناآرام می‌‏شوم. یک هفته پیش از افشار، بدون اینکه خودم بفهمم، چشمانم سرخ می‌‏شود، بدنم می‌‏لرزد و اعصابم خرد می‌‏شود، چرا؟ … این اعترافی تلخ است؛ اما من هیچ نمی‌‏‏دانم. ولی می‌‏فهمم که در افشار چیزی اتفاق افتاد که شاید تا لحظه‏‌ی ‏مرگ از من دور نشود. این یک تراژیدی است. برای آقای رحیمی گفته شد که ما افشار را فراموش نمی‌‏‏کنیم به خاطری که نمی‌‏‏خواهیم افشار باری دیگر تکرار شود. همین. هر کسی که افشار را فراموش می‌‏کند معنایش این است که باز می‌‏خواهد افشار تکرار شود.

تاریخ را مرور کنید و تاریخ تان را فراموش نکنید، به خاطری که تاریخ دفتری برای عبرت است. من از تاریخ زخم خورده‌ام و دیگر نمی‌‏‏خواهم که به تاریخ برگشت کنم. می‌‏گویم حادثه‏‌ی ‏عاشورا را پی‌هم مرور کنیم تا عاشورا به آن‌گونه که اتفاق افتاد تکرار نشود، یعنی کسی حسین را از ما نگیرد. همین. مردم کوفه بعد از اینکه عاشورا گذشت، اگر به سر و صورت خود بزنند، چه به دست شان می‌‏آید؟ حسینی که زنده بود، به حمایت ضرورت داشت. وقتی حسین را سلاخی و تکه تکه کردند و دور انداختند، اگر هم گریه کنید چه به درد می‌‏خورد؟ مرور عاشورا باید عبرت شود تا وقتی که حسین زنده بود، او را نگاه کنیم. اگر چنین شود، باز هم از حادثه‏‌ی ‏عاشورا چیزی گرفته‌ایم. از لحاظ فردی، امام حسین سال ۶۱ هجری شهید نمی‌‏‏شد، ده سال بعدش شهید می‌‏شد یا رحلت می‌‏کرد و می‌‏رفت. جدش رفت، پدرش رفت، او هم می‌‏رفت. امام حسین عمر جاودان نمی‌‏‏توانست داشته باشد. اگر مرور عاشورا به عبرتی برای ما تبدیل شود تا یاد بگیریم که امام حسین‌‏های ‏‏خود را زنده نگاه کنیم و از امام حسین‏‌های ‏‏خود بیشتر استفاده کنیم، باز نفع برده‌ایم. اما کوفیان بدبخت کسانی هستند که سال به سال امام حسین شان شهید می‌‏شود و این حادثه تکرار می‌‏شود و اینها به تکرار ماتم می‌‏گیرند.

افشار اوج انفجار کینه و نفرت بود

افشار برای ما درست مثل عاشورا چنین نمادی است. افشار را فراموش نکنیم، نه به خاطری که انتقام بگیریم. آن کسی که در افشار بیشتر رنج برده است، باید بیشتر از انتقام‏‌جویی و کینه‏‌توزی دور شود. ما اوج انفجار کینه و نفرت را در افشار دیدیم. نباید اجازه دهیم که دوباره به آن دوران برگشت کنیم. نباید راضی باشیم که باز انسانی دیگر به افشار بیاید و در بغل دیوار بنویسد که «این یادگار آغا گل است، بخند». روشن است که انسان چنین کاری نمی‌‏‏کند و این ادبیات، شایسته‏‌ی ‏انسان و اخلاق انسان نیست.

قتل انسان اوج جنایتی است که در جامعه‌‏ی ‏انسانی اتفاق می‌‏افتد. هر ‏گاه‏ کسی تفنگی بر می‌‏دارد و انسانی را می‌‏کشد، در واقع دو انسان را کشته است: یک انسانی در پیش رویش، و یکی هم خودش. این انسان وقتی در درون تو مُرد، از آن بعد کسی دیگر به جایش می‌‏نشیند. تو هر چه اسمش را بگذاری، به هر حال، دیگر او «تو» نیست. اینجاست که می‌‏گوییم آدمی نباید به جایی برسد که آدم بکشد تا دوباره آدم‏‌کش شود. در داستان هابیل و قابیل همین نکته را می‌‏بینید. قابیل می‌‏خواهد هابیل را بکشد. هابیل می‌‏گوید اگر تو مرا بکشی باز هم من دست روی تو بلند نمی‌‏‏کنم تا در آخرت تو از جمله‏‌ی ‏ستم‌کاران باشی. به همین دلیل است که می‌‏گوییم افشار و غرب کابل و حوادث دوران جهاد و دوران طالبان همه عبرت‌‏های ‏‏ما هستند. در همه‏‌ی ‏این دوره‏‌ها، شاهد قتل انسان بوده‌ایم. این دوره‏‌ها ‏را به یاد داشته باشیم و برای همدیگر بگوییم، نه برای کینه‏‌توزی، بلکه برای آنکه دیگر به آن دوران‏‌ها برگشت نکنیم.

جمعی از دوستان من پشتون هستند که با هم در مورد مسایل مختلف صمیمانه حرف می‌‏زنیم. این‌ها روشن‌فکران بزرگ و خوش‌‏فهمی هستند. ‏گاهی ‏‏برای آنها می‌‏گوییم که پیش از هر کسی دیگر، باید شما بیایید و اعتراف کنید که در تاریخ افغانستان زمامداران پشتون بزرگ‌‏ترین جفا را در حق پشتون‌‏ها مرتکب شده‌اند. این زمامداران هزاره را قتل عام کرده‌اند؛ ولی پشتون را به قاتل و جلاد تبدیل کرده‌اند. هزاره را زیر پا کرده‌اند؛ ولی پشتون را کوچی ساخته‌اند. زمامداری که یک جامعه را به مدنیت نمی‌‏‏کشاند، دنمارکی و سویدنی نمی‌‏‏سازد، جفا کرده است. می‌‏گوییم بیایید اعتراف کنید که زمامداران پشتون در افغانستان جفا کرده‌اند. هر کار دیگری کرده باشند، مهم نیست، غرور پوکی برای تو بخشیده‌اند که تا امروز از شر آن فارغ نمی‌‏‏شوی. امروز هم وقتی طالبی می‌‏آید بینی دختری را در ارزگان می‌‏برد، بینی تاریخ پشتون را بریده است. این حرف را برای بسیاری از این دوستان خود گفته‌ایم. برای آنها می‌‏گوییم که نگویند حادثه‏‌ی ‏عایشه ننگ همه‏‌ی ‏مردم افغانستان است. به خاطری که افغانستان دارای ملت واحد نیست؛ زیرا ملتی که یک جزء آن جزء دیگرش را قتل عام کند، ملت نیست. اینجا هزاره است، تاجیک است، ازبیک است، پشتون است. اگر پشتون زور پیدا کرد، هزاره را قتل عام می‌‏کند و اگر هزاره زور پیدا کرد، پشتون را می‌‏کشد. پس اینجا ملت نیست، دروغ نگوییم و خود را فریب ندهیم. طالبی که بینی دختری به نام عایشه را در ارزگان می‌‏بُرد و این بینی بریده را برای تاریخ می‌‏سپارد، در واقع چهره‏‌ی ‏پشتون را مسخ می‌‏کند. طالبی که می‌‏آید و در سراسر سرزمین پشتون مکتب می‌‏سوزاند، با مکتب سوختاندن، تصویر پشتون را در جهان مخدوش می‌‏کند. با این دوستان خود می‌‏گوییم که باید فکر کنند ۲۵۰ سال حاکمیت مطلق، و بی‌‏قید و شرط، چرا در ختم خود طالب و ملاعمر پرورش می‌‏دهد. در امریکا ۲۵۰ سال تاریخ مدنیت بزرگ جهان را اساس نهاده است؛ اما در افغانستان ۲۵۰ سال، ملاعمر پرورش می‌‏دهد. بیایید اعتراف کنیم که این حکایت، حکایت خوبی نیست.

دوستان، به تاریخ گذشته نباید بیهوده نگاه کنیم. باید از تاریخ عبرت بگیریم: «فاعتبروا یا اولی‌‏الابصار». این هشدار برای همه است، برای من هست، برای شما نیز هست. من با تذکر این هشدار برای شما، در واقع آن را برای خود نیز تکرار می‌‏کنم.

عزیز رویش

Share via
Copy link